خبرگزاری کار ایران

گفتگو با بهار سبزواری به مناسبت نمایشگاه نقاشی‌اش در امریکا؛

خودنگاره‌های یک زن از تهران تا نیویورک

خودنگاره‌های یک زن از تهران تا نیویورک
کد خبر : ۹۷۸۷۱۸

نمایشگاه نقاشی بهار سبزواری در نیویورک با عنوان «نگاه خیره و گذرا» (Gaze and Glance) مجموعه‌ای از خودنگاره‌های زنی است که در احاطه اساطیر و افسانه قرار گرفته، اما با چشمانی خشک و بی‌احساس، شاید آن‌طور که از او در تمام طول تاریخ خواسته‌اند به ما نگاه می‌کند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، به‌تازگی نمایشگاه نقاشی «بهار سبزواری» با عنوان «نگاه خیره و گذرا» (Gaze and Glance) در نیویورک برپا شده است. نمایشگاهی در «لیلا هلر گالری» (Leila Heller Gallery) نیویورک که از ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۰ میلادی آغاز شده و تا ۱۴ اکتبر ادامه دارد. نمایشگاهی از نقاشی‌های زنی که انگار خودش را سوژه کارها قرار داده؛ خودش به‌عنوان یک زن و تمام آن‌چه در دل تاریخ بر هم‌جنسان او رفته. نقاشی‌هایی از سلف‌پرتره‌های نقاش که در احاطه اساطیر و افسانه قرار گرفته، اما با چشمانی خشک و بی‌احساس (شاید آن‌طور که از او در تمام طول تاریخ خواسته‌اند) به ما نگاه می‌کند. او با تابلوهایش راوی تجربه‌های شخصی و احساسات درونی خود شده و ما را رودرروی وقایعی گذاشته که از سر گذرانده، اما انگار تجربه مشترک همه ماست. بهار سبزواری متولد ۱۳۵۹ در ایران است و سال‌هاست که در خارج از ایران به سر می‌برد. به بهانه این نمایشگاه با او که اکنون ساکن آمریکاست، گفتگویی کردیم که در ادامه می‌خوانید:

چند سال است کار نقاشی می‌کنید؟ دغدغه هویت در کارهایتان خیلی بارز است. چطور به این سمت رفته‌اید؟

از سنین نوجوانی پیش استاد «جلال‌الدین سلطان کاشفی» دانش‌آموخته‌ی هنر در اتریش و پاریس آموزش دیدم که در دانشگاه هنر ایران هم سال‌ها تدریس می‌کرد. او بود که شوق و ذوق هنر و نقاشی پاریسی، زبان فرانسه و همچنین نقاشی فیگوراتیو را از نوجوانی در من به وجود آورد. بعد از اینکه سال ۲۰۰۳ میلادی به فرانسه رفتم، زیرنظر اساتیدی در دانشگاه‌های مون‌پلیه و پاریس آموزش دیدم. در عین‌حال سبک و رویه زندگی فرانسوی و به ویژه تاریخ هنر اروپا خیلی در آموخته‌هایم تاثیر داشت. در اروپا با اکرلیک کار می‌کردم و کارهایم بیشتر از لحاظ بصری به زبان گرافیک تمایل داشت و از رنگ کمتر استفاده می‌کردم. بعد از مهاجرت به آمریکا و به‌خصوص از سال ۲۰۱۶ که وارد آکادمی هنر نیویورک شدم، مسیر دیگری برایم گشوده شد؛ مسیری که فقط به یادگیری تکنیک‌های جدید منحصر نمی‌شد. بلکه فلسفه و نظم ذهنی‌ام بعد از ورود به دانشگاه نیویورک تغییر کرد. ذهنم از آدمی که خودش را زنی مدرن در فرهنگ ایرانی می‌دید، تبدیل شد به موضوعی بزرگ‌تر؛ به دیدن یک انسان، یک زن در دل فرهنگ و تاریخ بشر. اینکه یک انسان می‌تواند خود را چطور ببیند: کسی که از دل اساطیر درآمده یا اینکه تکمیل هوشی است که در دل طبیعت وجود دارد؟ کارهایم به مرور به سمت این سئوال‌ها رفت.

انگار تابلوهایتان نوعی سلف‌پرتره (خودنگاره) است. اتوبیوگرافی خود نقاش است با همه رخدادهایی که بر او و ذهنش رفته...

این سلف‌پرتره‌ها از روز اول شروع کارم و سال‌ها قبل وجود داشت؛ مثل یادداشت‌های روزانه کسی که نویسنده در آن‌ها احوال‌ هر روزش را توصیف می‌کند. چند کاری از من که در جاهای مختلف مثل حراج کریستی ۲۰۱۱ مطرح شد هم با همین محور سلف‌پرتره بود. در ابتدا ماجرا نمایاندن خود، به عنوان هویت یک دختر مدرن ایرانی در برابر سنت بود اما این ایده بعدها تغییر کرد. به‌طوری که در سال‌های اخیر تبدیل شد به «خود» به‌عنوان «انسان» و خود را به عنوان یک موضوع در زمینه تضادهای انسانی دیدن. نه دعوای بین سنت و مدرنیته بلکه دعوای میان اسطوره و واقعیت جهان. دعوای بین روایت واقعی از جهان و روایتی که اسطوره‌ها ارائه می‌کنند. این کشیدنِ هر روزه خویش که خیلی از نقاشان و عکاسان به‌عنوان یک سنت در دل تاریخ هنر انجام داده‌اند، به عنوان خود امروزی‌ام در این جهان ادامه داشت تا تبدیل به آثاری شد که در این نمایشگاه می‌بینید. از طرفی، به شکلی اتوبیوگرافی هم هست. هر آدمی به واسطه بودنش در این جهان، یکی از کیفیت‌هایی که تجربه می‌کند رویا داشتن و رویا دیدن است. بعضی از رویاها برآمده از ایده، آرزو و امری دست‌نیافتنی و همان هدف زندگی است. بعضی دیگر هم محتوای خود زندگی است که در خواب و خلوت به ما هجوم می‌آورند. می‌توان گفت بخشی از آنچه در تابلوها می‌بینیم بیان‌کننده رویا هم هستند.

در آثارتان زنی را می‌بینم که اساطیر، افسانه‌ها، خاطره‌ها، آدم‌ها و محیط احاطه‌اش کرده‌اند، اما زن سعی می‌کند همچنان صورت و نگاهش را عادی نگه دارد. چرا احساساتی در صورت او نیست؟ چون جامعه از او این‌طور می‌خواهد؟

این مساله به ایده جابه‌جایی سابجکت و ابجکت برمی‌گردد. جابه‌جایی منِ نقاش و نقشِ من. سعی کردم در این چهره احساساتی نباشد اما در عین حال نوعی اغواگری به چشم بیاید. ایده این بود که هرچه را به مثابه تاریخ و اسطوره در ذهنم وجود دارد، نادیده بگیرم. به‌طوری‌که در نقاشی‌ها، اگر از قسمت پیشانی به بالا را یک خط بکشید، انگار چیزی جز دو چشم نمی‌بینید؛ دو چشمی که مخاطب را دعوت به قضاوت می‌کند. دعوت می‌کند او را به عنوان یک زن و کالا ببینید. انگار رابطه‌ای دو طرفه است: وقتی به‌عنوان یک نقاش خودم را می‌کشم هم فاعل ماجرایم و هم مفعول آن. اجازه می‌دهم خودم را به‌عنوان یک سوژه قابل اندیشیده شدن ببینم و در عین‌حال در آن چشم‌ها و آن نگاه‌ها دعوت به قضاوت شدن هم وجود دارد. انگار می‌گوید بیا و من را قضاوت کن اما این را هم بدان که من هم با این چشم‌ها تو را نظاره و قضاوت می‌کنم. این رابطه‌ای دوجانبه است که از پسِ آن چهره به‌ظاهر سرد و بی‌احساس می‌تواند شکل بگیرد.

استفاده از عناصر نگارگری ایرانی، مثل رنگ‌های درخشان و‌ پرجلوه، نبود پرسپکتیو و ابعاد واقعی عناصر در این کارها دیده می‌شود. انگار عناصر نگارگری وارد تابلوی امروزی شدند. تا چه حد این نظر درست است؟
بله این تصاویر دوبعدی هستند. برخی از تفسیرهای مدرن هنرهای تجسمی از فلاسفه اسلامی مانند «هانری کربن» و «سیدحسین نصر» و مانند آن‌ها، علاقه دارند که این دو بعدی بودن نگارگری ما را به «عالم مثالی» ختم کنند که از عالم سه‌بعدی ما و آنچه که درک می‌کنیم، جداست. تضاد بین دو بعد و سه بعد و تضاد بین واقعی و غیرواقعی (یعنی بین دختری که نگاه، موجودیت و حضورش در تابلو واقعی است با همه آنچه که بالای سرش قرار دارد و ذهنی، دو بعدی و غیرواقعی است) چنانچه خودتان اشاره کردید، به شکلی این ابعاد غیرواقعی و نبودن پرسپکتیو و رنگ‌ها را پوشش می‌دهد و تائید می‌کند. در تابلوها سعی کردم مدام بین داستان و واقعیت، بین اسطوره و روایت واقعی جهان، بین تاریخ معاصر و همه داستان‌های قدیمی، بین سه بعد و دو بعد و... این دوگانه و این تضاد را در کنار هم ببینم.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز