استاد اندیشه سیاسی در دانشگاه بریزبین مطرح کرد:
در هر دولتی حفظ جان بر آزادی مقدم است/ نقد دولت نباید باعث مخدوش شدن ارتباط دولت و ملت شود/ برای بهتر زیستن و حفظ جان خودمان چارهای جز تن دادن به شری به نام دولت نداریم
استیو بلوم فیلد معتقد است دولت به جهت حقوقی مسئول حفظ جان مردم است ولی این وظیفه نباید در شرایط خاص باعث ایجاد انسداد سیاسی شود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، چند روز پیش خبری منتشر شد مبنی بر اینکه گروهی از لیبرتارینهای آلمانی در شهرهای مختلف آلمان دست به اعتراض زدهاند: اعتراض به انسداد، تعطیلی و توقیف حقوق مردم. حرف آنها این است که دولت حقی برای اینکه به مردم بگوید کار کنید یا نه، ندارد. این گروه که در عرف سیاسی موسوم به دولت کمینه یا صفر هستند، معتقدند که نباید دولت نقشی بیش از یک ناظر بیرونی صرف داشته باشد و آزادی مردم بر تمام آوردههای دولت ارجح است.
استیو بلوم فیلد (استاد اندیشه سیاسی در دانشگاه بریزبین در استرالیا) معتقد است که دولت به جهت حقوقی مسئول حفظ جان مردم است ولی این وظیفه نباید در شرایط خاص باعث ایجاد انسداد سیاسی شود. گفتگوی ما با او را در ادامه میخوانید.
برخی از کنشگران و اندیشمندان معتقدند که ایجاد تعطیلیهای گسترده و قوانین سختگیرانه با برخی تزهای حقوق بنیادین انسانها در تعارض است. در بسیاری از کشورها عدهای در اعتراض به این نقض حقوق اعتراض کردهاند اما برخی نیز معتقدند حفظ جان مردم از مسئولیتهای ذاتی دولت است. به اعتقاد شما اساساً وظیفه بنیادین دولت چیست؟
در مورد پاسخ به این سؤال ابتدا باید به این پرسش پاسخ بدهیم که اصلاً دولت چیست و به چه کار میآید؟ در واقع اینکه دولت در مقطع فعلی به عنوان نیروی سیاسی مقتدر چه وضعیتی دارد یا چه وضعیتی باید داشته باشد، منوط به این است که بدانیم دولت اصلاً برای چه به وجود آمده است؟
هابز فکر میکرد انسان در شرایط طبیعی موجودی سراسر متمایل به میل است، موجودی است که قصد دارد تا قدرت خود را بسط داده و از جهان نهایت بهره را ببرد. وقتی انسانی در چنین وضعیتی قرار دارد، اندک اندک متوجه این موضوع میشود که آنچه به آن دست نیافته و همچنین دیگر انسانها مرزهای برتریطلبی او را محدود میکنند. یعنی اینکه انسان از سویی با چیزهایی مواجه است که آرزوی داشتنش را دارد اما هنور آنها را دست نیاورده و از سوی دیگر موجودات دیگری را از سنخ خود مییبیند که آنها نیز به نوبه خودشان در حال بسط گستره قدرت خود هستند. این دو عامل برای انسان رنجناک مینماید! همچنین در بسیاری مواقع پیش میآید که انسان چیزی را که در تمنای داشتن آن بسر میبرد در اختیار فرد دیگری میبیند. یعنی برای آنچه که برای اوست، رقیبی پیدا میشود و این رقیب مالکیت او را تحت تأثیر قرار میدهد. این وضعیت، وضعیتی طبیعی است. در چنین وضعی، حقوقی بر انسان مترتب است که برخواسته از انسان بودن اوست. حقوقی چون آزادی، مالکیت، احترام به حقوق خود و دیگران، والا شمرده شدن و حتی آموزش. خود انسان بنا به آگاهی که از حقوق خود دارد در وضعیت طبیعی این حق را برای خود قائل است که به هر نحوی شده به آنچه برای اوست، دست یابد. پس دستکم برای وضعیت انسان دو مؤلفه میتوان برشمرد: مؤلفه اول این است که انسان در این وضعیت محدودیتی برای بسط ید خود ندارد و هیچ قوهای خارج از خود نمیبیند که بخواهد این قوه و رانه را در او کور کند. از سوی دیگر انسان در این وضعیت دارای حقوقی است که همان حقوق انسانی و طبیعی او هستند و از جهت آنکه انسان است و طبیعتی انسانی دارد، بر او مترتب شدهاند.
هابز فکر میکرد نمیتوان این شرایط طبیعی را چندان ادامه داد. از نظر او، در این شرایط طبیعی و وضعیت طبیعی، جنگ و نزاع حتمی است چراکه هر کسی دقیقاً بنا به اینکه انسان است، میخواهد آنچه را میخواهد و حق او هم هست، به دست بیاورد. در واقع خود اینکه کسی چیزی را که به زحمت به دست آورده، حفظ کند، جزو حقوق اوست. در این معنا نه تنها حفظ داراییها و مایملک و آنچه فرد در طول زندگی به دست آورده بلکه حتی حفظ جان نیز یکی از ابعاد حقوق اولیه اوست.
هابز فکر میکرد که اگر وضعیت طبیعی یعنی وضعیت انسان بدون دولت ادامه یابد هیچ کس هیچ چیزی را عملاً نمیتواند حفظ کند. از اینرو نهاد مقتدری لازم است که در مقام یک نیروی بیرونی؛ حافظ این منافع عام باشد. یعنی دولت یک نیروی قهری بیرونی است که هر کس و نهاد را از تعدی به مرزهای دیگران وامیدارد. در این معنا دولت بخشی از آزادی خود مردم را محدود میکند تا در عوض حقوق طبیعی آنها را استیفا کند. هابز فکر میکرد دولت مدرن در واقع یک نیروی شرور است. نیرو شر همان نیرویی است که مزاحم رفاه بیشینه است اما از نظر هابز؛ ما برای زیستن بهتر و حتی حفظ جان خودمان چارهای جز تن دادن به این شر نداریم.
دولت شبیه آن نیروی مزاحمی است که گریزی از آن نداریم و اگر میخواهیم در یک سامان عمومی زندگی کنیم باید آن را بپذیریم. پس همین جا باید بپذیریم که تکلیف ما با دولت حتی در آزادترین کشورها هم وضعیت پیچیدهای است. از سویی دولت اساساً یک نیروی شرور است و از سوی دیگر اگر همین شر نباشد، جان و آزادی و حقوق طبیعی مردم توسط خود مردم نقض میشود. کسانی که فکر میکنند دولت میتواند آزادیخواه باشد احتمالاً از ذات دولت مدرن چیزی نمیدانند. پس اینکه دولت در وضعیت استثنائی چه باید بکند، بدون توجه به مأموریت ذاتی خود دولت نمیتواند حل و فصل شود.
آنچه در اروپا و آمریکا روی میدهد پیچیدگی این وضعیت را نمایان میکند. پیچیدگی این وضعیت در این است که جان مهمتر است یا آزادی؟ جان مهمتر است یا رفاه؟
تظاهرکنندگان در آلمان و آمریکا معترض هستند که دولت نمیتواند به بهانه قرنطینه و حفظ جان مردم از کرونا و افزایش مرگ و میر، آزادیهای مشروع و اساسی مردم را تحدید کند. بسیاری از اصحاب اندیشه و خاصه در میان چپها امروز فکر میکنند دولتهای لیبرال بهانهای برای مبارزه با آزادی به دست آوردهاند و این بهانه باعث میشود تا آنها به چیزی که واقعاً دوست دارند، برسند. اما این توجیه واقعاً محلی دارد؟ من فکر نمیکنم وضعیت استثنائی زاییده دولتها باشد. دولتها البته که بنا به منافع ذاتی خود در پی بیشینه کردن رژیمهای انصباطی هستند اما واقعیت این است که از جان مردم چیزی اضطراریتر وجود ندارد. حتی اگر صرفاً به این قضیه منطقی نگاه کنید هم؛ جان بیشتر مهم است. حتی اگر با سنجههای هابزی هم به قضیه نگاه کنید باز مهمترین وظیفه دولت اتفاقاً این است که جان شما را حفظ کند. وضعیت خندهداری است و البته کمی هم جوکرگونه. اینکه قوهای که اساساً شر است و مزاحم در یک وضعیتی چون فراگیری بیماری به فرشته نجات شما بدل میشود. دولت در وضعیت استثتائی دقیقاً در حالت یک بیمارستان قرار دارد. دولتها حالا کشورها را بیمارستانی اداره میکنند و این دقیقاً مطابق وظایف ذاتی آنهاست. اما آیا میتوان از آزادی و دیگری حقوق مشروع مدنی گذشت؟ به نظرم این نگرانی بزرگی است که آیا دولتها بعد از گذشت این وضعیت و عادی شدن شرایط حاضر به بازگشت به مرزهای واقعی خود خواهند بود یا خیر؟ به نظرم برای رفع این نگرانی باید در وضعیت بیمارستانی، جامعه را از حساسیت سیاسی تهی نکرد. کنش سیاسی در این دوران دقیقاً باید معطوف به فعالیتهای آگاهیبخشی باشد که مانع از فراموشی حقوق بنیادین مردم شود. از سوی دیگر این کنشگری و گوشزد کردن حقوق اساسی مردم در دوران قرنطینه نباید به برهم خوردن تعادل رابطه دولت-ملت بیانجامد. وقتی نسبت دولت-ملت دچار خدشه شود و اعتماد عمومی از بین رود، دیگر نمیتوان به این سادگی جای خالی آن را پر کرد. حتی از دست رفتن آیین سنبت میتواند عمیقاً منجر به مخدوش شدن حریم آزادیهای مردم شود.