استاد فلسفه در دانشگاه مک کوآوری سیدنی:
حذفِ دیگریِ سیاسیِ غیرممکن است/ ملیگراییِ حاکم در بسیاری از کشورها محصولِ تحقیر و توهم توطئه است که فرزندی جز خشونت نمیزاید/ نتیجه هویتطلبی تصفیه نژادی است
نیکولاس اسمیث میگوید در پس سیاست هویتطلبانه نظریهی توطئهای لمیده که میگوید دیگران نخواستهاند ما پیشرفت کنیم. از اینرو سیاست هویتطلبانه به سرعت به توهم توطئه گره میخورد و از این پیوند، فرزند نامیمونی چون خشونت زاییده میشود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، هگل همواره مهم است، به حدی مهم که عبور از نام هگل؛ تاختن بر او و حتی نادیده گرفتنش همه پاسخها و واکنشهایی هگلی هستند. وقتی پای هویت و خشونت و سیاست هویتطلبانه باشد، نام هگل هم هست. فیلسوفی که از ورای قرنها هنوز حرفها برای گفتن دارد. در زمانهای که باز صدای پای بازگشت به ناسیونالیسم به گوش میرسد، گویی باز هگل به میانهی معرکه فراخوانده شده است. او برای هویتاندیشان، فیلسوف هویت و برای آزادیخواهان متفکرِ دیگری است. از نیکولاس اسمیث پرسیدیم آیا ملیگرایان واقعاً هگلیاند؟ اسمیث، استاد فلسفه در دانشگاه مک کوآوری سیدنی در استرالیاست.
به اعتقاد شما نسبت فلسفه هگل با هویت چیست و آیا درون منظومهی فکری هگل میتوان از خودهای بدون دیگری سخن گفت؟ مرز میان خودی و نا-خودی در فلسفهی هگل کجاست؟
احتمالا برای بسیاری اینکه هگل؛ این فیلسوف قرن هجدهمی؛ چیزی برای گفتن در مورد زندگی امروز داشته باشد، عجیب بنماید اما اگر بدانید که بخش عمدهای از آنچه در مورد تعهدمان نسبت به یکدیگر میدانیم و همچنین آنچه از الزامات زیستن در کنار دیگر موجودات و خود این سیاره آموختهایم را مرهون هگلی هستیم، چه؟!
هگل به ما یاد میدهد که ما موجوداتی گره خورده به همدیگریم که نمیتوانیم بدون این با هم بدون زندگی کنیم گرچه در لحظاتی از زندگی خود دچار این خیال خام میشویم که از همه چیز و همهکس ببریم. هگل فکر میکرد که سوژههای خودآگاه اساساً خودآگاهی خود را مدیون دیگری هستند و اگر دیگری نمیبود چه بسا خودآگاهی هم دست نمیداد. نکتهای که هگل دقیقاً به آن اشاره میکند؛ این است که: من تنها در مقام موجودی اجتماعی میتوانم به خودم فکر کنم. اگر دیگری نمیبود، من نمیتوانستم خودآگاه باشم.
هگل برای نشان دادن این معنا صحنهای را برای یادآوری میکند که در آن یک سوژه یا همان انسان منفرد در تقلای نابودی انسان دیگر است و در جایی دیگر از صحنه؛ سوژهای دیگر در حال تلاش برای تسلط و انقیاد دیگری است اما هگل میگوید که نابودی و هم تسلط هر دو شکست خورده از آب درمیآیند. یعنی نه تلاش برای نابودی دیگری به نتیجهای میرسد و نه تلاش برای تسلط کامل بر او. علت این امر هم روشن است و هم پیچیده؛ هر آن کس که در تلاش برای از بین بردن دیگری یا تسلط مطلق اوست، از یک امر وجودشناختی و اساسی غافل است: حذف دیگری ممکن نیست. انسان موجودی گره خورده به دیگران است. این چنین نیست که اول انسانی باشد و بعد وارد اجتماع شود. او از ابتدا با دیگران زاده میشود. در نتیجه هر تلاشی برای حذف دیگری، خودیت خود را هم نابود میکند.
توضیح این مساله در فلسفه هگل بسیار پیچیدهتر از یک مصاحبه است اما اجمالاً میتوان اینطور گفت که خودآگاهی منوط به این است که شما از جانب دیگران به رسمیت شناخته بشوید. اساساً اگر دیگران شما را به رسمیت نشناسند شما خودآگاه نمیشوید. برای همین هم حذف دیگری، هویت فردی را هم از بین میبرد. نتیجهای که از این مطلب میتوان گرفت تنها در سطح فردی قابل تحلیل نیست بلکه میتوان آن را به عمیقترین لایههای زیست اجتماعی و نهادهای گوناگون تسری داد. نتیجه این سخنان این است که شناختن خود با رویگردانی از دیگران و عطف نظر به درون؛ شدنی نیست. دلیلش را هگل خیلی روشن میداند: هیچ هویت و هیچ خودی بدون دیگران، بدون یک جهان مشترک، در کار نیست. این سخن؛ ملاک داوری در مورد انواع و اقسام نظریهها و دانشها درباره هویت را به دست میدهد و آن اینکه اگر میخواهید بدانید در مورد هویت درست اندیشیدهاید یا نه؛ باید به این توجه کنید که آیا شما هویت خود را در یک مجموعهی درهم تنیده از افراد و دیگران و بهطور خلاصه درون یک جهان مشترک دریافتهاید یا نه؟ پس ضرورتا اگر میخواهیم در مورد چیزی مثل هویت ملی فکر کنیم، ضروری است که در نظر داشته باشیم که این هویت ملی دقیقاً در چه نسبتی با تاریخ و جهان مشترک ملت ما با دیگران قرار میگیرد؟ بدون چنین ملاحظهای؛ هر دانشی که در مورد هویت ملی یا فردی به دست میآوریم مخدوش و به تبع آن برنامهها و راهبردهایی که بر اساس آن دانش طراحی میشود، با نتایجی فاجعهبار همراه است.
در این صورت چه توالی اخلاقی و سیاسیای بر این تفکر مترتب است؟
دو تالیِ سیاسی و اخلاقی از اینجا به دست میآید: تالی اخلاقی این است که زندگی من تنها زندگی خودِ من نیست، چون من درون یک جهان زنده با مجموعهای پیچیده و درهم تنیده از روابط زندگی میکنم و نمیتوانم زندگی خودم را تنها متعلق به خودم بدانم و از توالی و عواقب تصمیماتم برای دیگران ساده عبور کنم. هویت من درون این مجموعه شکل گرفته است و هر تلاش من برای حذف عناصر این مجموعه در واقع حذف خود من است. پس در سطح زندگی فردی ما اخلاقاً نمیتوانیم نسبت به دیگران بیاعتنا باشیم اما این وظیفهی اخلاقی؛ ضمانت اجرایی دارد و ضمانتش این است که حذف دیگران؛ هویت خود من را از بین میبرد. باید توجه داشت که توالی سیاسی این سخن هگل بسیار پربار است. تاکید بر هویت انتزاعی در برابر هویت انضمامی یکی از اتهاماتی است که عموماً به هگل وارد میشود اما به نظر من؛ هگل هویتطلب است. سیاست هگلی؛ سیاست هویتطلبانه است منتهی منوط به اینکه از پیش بدانیم هگل از هویت دقیقاً چه میفهمد. هویت اگر بدون دز نظر گرفتن جهان، روابط و دیگران باشد، بسیار خشن است. چنین هویتطلبیای سر از تصفیهی نژادی درمیآورد. ملیگراییای که امروز در بسیاری از کشورها سربرآورده و بیشتر محصول تحقیر و بحران است نیز عموماً خشن است چراکه در پس این نوع سیاست هویتطلبانه؛ نظریهی توطئهای لمیده که میگوید دیگران نخواستهاند ما پیشرفت کنیم. از اینرو سیاست هویتطلبانه به سرعت به توهم توطئه گره میخورد و از این پیوند، فرزند نامیمونی چون خشونت زاییده میشود.