استاد تاریخ در دانشگاه لندن:
محذوفان در آمریکا برای عمومی کردن شهرها به میدان آمدهاند/ مجسمهها را هیجان عمومی به زیر نمیکشد بلکه پای یک جنبش درمیان است/ جدال حاشیه علیه متن در آمریکا شروع شده است
امیلی مانکتلو معتقد است به زیر افکندن مجسمهها در شهرهای آمریکا خود یک جنبش است. جنبش بازگرداندن محذوفان به کانون توجه. کسانی که میگویند اگر از ما نمیگویید لااقل مجسمه جلادان را هم در شهر نصب نکنید.
به گزارش خبرنگار ایلنا، جهان کرونایی را چه چیزی میتواند عجیبتر و غریبتر بنماید؟ قتلی فجیع در سرزمین مجسمه آزادی! همین کافی بود تا طوفانی سهمگین وزیدن گیرد. طوفانی که دامن ترامپ و جانسون را گرفت، تانکهای ارتش آمریکا را به خیابان کشاند و البته خاک مجسمههایی که هر کدام نماد شهری بودند را به توبره گرفت. این طوفان چنان سهمیگن بود که گویی مردم برای مدتی فراموش کردند که چیزهایی مهمتر از بیمار شدن هم وجود دارد؛ چیزهایی حتی مهمتر از مرگ. این بار محذوفان که صدایشان هیچ وقت شنیده نشده بود، آمده بودند تا بگویند فراموشی بدتر از مرگ است. درباره دلالتهای نشانهشناختی و تاریخی شکستن مجسمهها با امیلی مانکتلو (استاد تاریخ در دانشگاه لندن) گفتگو کردیم.
سؤال اول این است که اساساً تاریخ چگونه با ما مرتبط میشود؟ چگونه وقایعی از پس چندین سال و خود را به زمان ما رسانده و دوباره تأثیر میگذارند؟ آیا تاریخ تنها از هرگذر نمادها کار میکند؟
تاریخ خنثی نیست و تاریخ عمومی به درجه اولی چنین نیست. هنگامی که کلستون سرنگون شد و مردم در سراسر کشور شروع به «به چالش کشیدن» یادبودهای تاریخی خود کردند، بوریس جانسون مدتی پیش به میان رسانههای اجتماعی رفت تا هشدار دهد که "ما اکنون نمیتوانیم گذشته خود را ویرایش یا سانسور کنیم." این هفته، وی در تلگراف، اهمیت آن پیام را با اصرار که ما نمیتوانیم "گذشته را دوباره بنویسیم" و نمیتوانیم "منظره کلی فرهنگی را ویرایش یا فتوشاپ کنیم" دو چندان کرده است با این حال، در میدان اعتراض معترضان به ضدنژادپرستی که در زمان واقعی با همین تاریخ درگیر میشوند، همین نخست وزیر است که تاریخ را سانسور میکند.
حذف و بحث درباره مجسمههای تاریخی به خودی خود تاریخ را رقم میزند. از این گذشته، تاریخ به عنوان یک رشته موضوعی نیست بلکه ارزیابی روانی از گذشته است که از طریق زمان حاضر منعکس میشود. همیشه حق با اعتراضات و معترضان نیست اما آنها همیشه بخشی از سازندگان تاریخ هستند.
مجسمهها و دیگر بخشهای محیط ساخته شده ما آثار باستانی خنثی از گذشته ثابتی نیستند بلکه خلق و نمایش آنها ارزشهای زمان خود را منعکس میکند - بهطور جدی، آنها ویژگیهای زمان خلقشان را بیشتر منعکس میکنند تا ویژگیهای زمانی که به تصویر کشیده میشوند. تا امروز پادشاهان سازندگان پرکار فضاهای عمومی و مهاجم بودند. آنها بسیاری از فضاهای عمومی که امروزه از آنها تجلیل میکنیم را برای ما به جای گذاشتهاند. انتخاب آنها درباره اینکه چه کسی به جای بماند، بیتاثیرتر از انتخابهای ما در مورد بزرگداشتها برای حفظ گذشته نیست. دستور کار آنها امپریالیستی بود - بناهای تاریخی آنها به صورت ارزشهای نژاد، طبقه و جنسیتی که پایه و اساس جامعه پادشاهی است را طبقهبندی میکند. در بیشتر مواقع غیر از این، مجسمهها توسط تعداد انگشت شماری از مردان سفیدپوست در شورای شهرهای محلی بنا میشدند. تاریخ روایت واقعی در پس پشت سر نیست. تاریخ ما را رها نمیکند. از تاریخ نمیتوان گریخت همچنان که از مرگ. ما در مقام موجودات انسانی، تاریخی هستیم. انسان تنها موجودی است که تاریخی دارد و این تاریخ داشتن به سبب این است که او از وحدت وجود خودش در طول زمان آگاهی دارد. انسان در مقام موجودی که تاریخش مرهون فهم او از پیوستگی وجود قومی و فردی خود است، همواره تحت تأثیر گذشته است و بلکه بیش از این آینده او را همین گذشتهاش متعین میکند. از این نظر است که مساله نمادهای تاریخی و مکانها اهمیت دارند.
در قرن نوزدهم، کمپینی برای مأموریت مجسمه کلستون برپا شد اما این کمپین با کمبود علاقه مواجه شد - حتی در کلوپ هواداران پادشاهی خود کلستون. خلق مجسمههای زاییدهی ذهن یک مرد، آقای J. W. Arrowsmith ، ناشر کتاب و عضو انجمن برادران کلستون بود. تلاشهای اولیه او برای تأمین بودجه مجسمه با استقبال اندکی از طرف جوامع مختلف بشردوستانه مجسمه روبرو شد. یعنی دو تلاش اولیه ناکام بودند که عمدتاً بیشتر به کار دستی یا صنایع دستی میمانندند. تا اینکه بعدها از رهگذر کمکهای مالی مجسمه آنی سد که امروز هست، مجسمه بنا شد. نکته مهم این است حتی در زمان احداث خود مجسمه هم استقبال چندانی از آن نشده بود.
دوره ویکتوریا را میتوان شکوفایی هنر و معاری هم دانست. اساساً سهم مردم از این نمادهای باشکوه چیست؟ این نمادها چه چیزی از هویت تاریخی میگویند؟
مجسمههای دوره ویکتوریا نه بیانگر امر ملی بودند و نه دال دموکراتیک یک هویت جمعی را نمایندگی میکردند. دروغ بزرگی تاریخ در مورد فضاهای عمومی و مدنی میگوید این است که گمان کنیم آنها واقعاً فضاهای همگانی هستند. بدون اینکه در نظر داشته باشیم که فضای عمومی یا مدنیای که امروز به ما به ارث رسیده، تحت تأثیر کانون قدرت و ثروت بوده است. تصور اینکه مکان عمومی و مافیها خنثی هستند، اصلاً درست نیست. اگر بنا بود این اماکن بازتاب تاریخ باشند باید احتمالاً از اجساد کشتگان و مطرودان یا لباس ژنده پابرهنگان هم چیزی در میادین میدیدیم. از اینجا میتوان به نکته مهمتری پی برد اینکه حالا محذوفان تاریخ در بریتانیا و امریکا بازگشتهاند و درصدد تصرف این نمادها هستند. اشتباه است که فکر کنیم مساله بر سر شکستن نماد شخصی است که دستی در بردهداری بر آتش داشته، خیر. بکه مساله این است که کسانی که برای مدتهای طولانی از بازنمایی خودشان در فضای عمومی محروم ماندهاند، حالا میخواهند سهم خودشان را از خیابان و آن فضایی که عمومی باید باشد، پس بگیرند. ما در اینجا با خشم عمومی بیهدف مواجه نیستیم. آدرس غلط بزرگ این است که گمان کنیم این مجسمهها را هیجان عمومی به زیر میکشد. خیر. به زیر افکندن این مجسمهها خود یک جنبش است. جنبش بازگرداندن محذوفان به کانون توجه. کسانی که حالا میگویند اگر از ما نمیگویید پس لااقل مجسمه جلادان را هم در شهر نصب نکنید. ما در اینجا صرفاً با جنگ نمادها مواجه نیستیم. این نیست که کسانی بخواهند نمادشان را جایگزین نماد دیگران بکنند بلکه نزاع اصلی بر سر این است که بگذاریم فضاهای عمومی؛ عمومی باقی بمانند. حالا محذوفان در پی سهم خود از شهر هستند. من فکر میکنم توجیهی که دولتهای انگلیس و ایالات متحده برای ممانعت از برچیدن این نمادها و مجسمهها به کار میگیرند چندان قانعکننده نیست. آنها میگویند این آثار میتوانند پشلتی گذشته یک ملت را پیش چشم او بیاورند اما من از این حرف قانع نمیشوم. از نظر من در پس اصرار به احیای این نمادها، چیزی بیشتر از این خانه کرده است. ما همچنان درصدد طرد دیگرانیم. هنوز یک قرائت رسمی وجود دارد که باید بر تمام قرائتهای دیگر غلبه کند. هنوز یک دال مرکزی وجود دارد که به هیچ دال دیگری امکان بروز نمیدهد. این تفکر حالا به چالش کشیده شده است. حالا تمامی دالهای جانبی درصدد احیای هویت خودشان هستند.