کارگردان «یازده جریحه روح» در گفتوگو با ایلنا:
صادق هدایت جدول مندلیفِ ایرانِ مدرن است/ نسبت به ممیزی موضع روشنفکرانه «ندارم»/ طوری از روانشناسی متن حرف میزنند که فروید هم مدعیاش نبود
فرزاد امینی که این روزها «یازده جریحه روح» را بر اساس «سه قطره خون» صادق هدایت به صحنه برده، میگوید: صادق هدایت جدول مندلیف ایران مدرن است؛ اصلا ایران مدرن بدون صادق هدایت و نیما یوشیج، ایران مدرن نیست. بنابراین ما نسبت به هدایت انتخابگر نیستیم و این یک قاعده است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «فکر کردن به صادق هدایت و تداوم اندیشه کریتیکال و پرابلماتیک مدرنِ هدایت را رسالتى در زندگیم دانستهام» این را فرزاد امینی میگوید که این روزها «یازده جریحه روح» را بر اساس مجموعه داستان «سه قطره خون» صادق هدایت به صحنه برده است. به بهانه این اجرا با امینی درباره تجربه مواجهه با سانسور در اجرای تئاتری از متون هدایت، اهمیت این نویسنده، مساله نقد، تحلیل و روانشناسی متن و شخصیت گفتگو کردیم. که میتوانید مشروح آن را در ادامه بخوانید:
کارهای صادق هدایت خیلی کم در تئاتر ایران اجرا شده؛ شاید یک دلیلش محدودیتهایی است که در این زمینه وجود داشته، که البته نه الزاما محدودیتهای رسمی و ثابتی که گاهی سلیقهای است. شما با مشکلی از نظر ممیزی مواجه نشدید؟
نخیر، خوشبختانه سختگیریای نبود، البته من هم کاری نکردم که مستوجب سختگیری باشد. من در ایران به دنیا آمدم، در این کشور زندگی کردم و قوانین و حساسیتها را میشناسم و بسیار هم به این حساسیتها احترام میگذارم، حتی اگر منتقد قوانین باشم. من نسبت به ممیزی موضع روشنفکرانه ندارم. با آنچه که در کشورم رخ میدهد، به هیچ وجه در جایگاه یک اپوزیسیون یا روشنفکر برخورد نمیکنم، حتی اگر رنجم بدهد. انتقادی اگر دارم، به روش دیگری به آن نقد فکر میکنم و طرحش میکنم. هیچ وقت علاقهای به روشها یا موضعها یا نوع برخوردهای روشنفکرانه نسبت به آنچه که در ایران رنجآور است، نداشتم و ندارم.
من نسبت به ممیزی موضع روشنفکرانه ندارم. با آنچه که در کشورم رخ میدهد، به هیچ وجه در جایگاه یک اپوزیسیون یا روشنفکر برخورد نمیکنم، حتی اگر رنجم بدهد.
به همین خاطر فکر میکنم بهعنوان یک ایرانی بدون هیچ مشکلی حقم است که از صادق هدایت حرف بزنم و حرف میزنم و هیچ مشکلی هم نیست. اگر مشکلی بود که اساسا آثارش چاپ نمیشد. او و بسیاری دیگر، تمامی این بزرگان، مال ما هستند، ما هم برای آنها هستیم، ما نبودیم، آنها نبودند؛ آنها نبودند، ما نبودیم. از بالا تا پایین، از مقامات حکومت تا عامیترین آدمها، هیچ فرقی نمیکند. صادق هدایت هست، چون ایران هست. صادق هدایت چیزی جدا از ایران نیست و دلیل اینکه ما هستیم، این است که صادق هدایت هست. ایرانی بودن، ایران، یعنی این مرز، این دولت - ملت، یعنی صادق هدایت، یعنی مولوی، یعنی حافظ، یعنی سعدی، یعنی بهمن محصص، یعنی عباس کیارستمی. اصلا اینها را نمیشود جدا کنی از هم و خود این بزرگان هم چنین چیزی نداشتند. عباس کیارستمی گفت بسیار خب، بازیگر خانم در سینما نمیتواند بیحجاب باشد؟ هیچ اشکالی ندارد، من پلانی که به اصطلاح سینمای ایران «داخلی باشد»، نمیگیرم. تمام دکوپاژم را، طراحی کارم را، نماهای خارجی میکنم.
ایران یعنی سعدی، صادق هدایت و عباس کیارستمی
پس معتقدید باید به یک شیوه تعاملی در راستای قوانین به قول خودتان «رنجآور» رسید؟
این را نمیدانم. من نمیدانم تعامل چیست. منِ هنرمند را هم را پیدا میکنم، اگر بتوانم پیدا کنم؛ به همین خاطر من «سه قطره خون» صادق هدایت را کار کردم، تمامی قصههایش را کار کردم. «عشق سالهای وبای» مارکز را کار کردم، چیزی هم حذف نکردم. یا اگر یک لفظ عامیانه بهکار ببرم؛ ماله نکشیدم چیزی را، ماستمالی نکردم چیزی را و اجرایش کردم، برای اینکه من زاده همین کوچه خیابانها هستم و در پاریس به دنیا نیامدم و آنجا زندگی نکردم، که حالا بخواهم عشق سالهای وبای مارکز را کار کنم و بعد بگویم آهان، ببینید فلان میزانسن یا فلان صحنه رمان را اگر اجازه داده بودید من کار کنم، حتما من الان پیکاسویی بودم در دنیا و چون شما اجازه نمیدهید، پس من الان پیکاسو نیستم. نه، چنین چیزی نیست.
من «عشق سالهای وبای» مارکز را کار کردم بدون اینکه چیزی از آن حذف کنم یا ماله بکشم و چیزی را ماستمالی کنم
خیلی خوب است که شما دنبال شیوههای شخصی خودتان هستید که در عین حفظ جنبههای هنری و روایت شخصیتان، اصلا در تماس با قضیه سانسور قرار نگیرید، اما متاسفانه خیلیهای دیگر با موضوع سانسور درگیرند. آثار خود صادق هدایت با کلی اما و اگر و گاهی سانسور منتشر میشود.
اگر بیانی داشته باشی، استیلی داشته باشی، اکسپرشن (خود بیانگری) داری. در عربستان سعودی باشی، در آرژانتین باشی، بچه پاریس باشی، فرقی نمیکند، تو به اکسپرشن رسیدی. سراغ زندگی مقدسان دینی بروی، اکسپرشن داری، سراغ رمان عشق و سالهای وبای مارکز بروی، اکسپرشن داری و این ربطی به این مسائلی که معمولا خیلی هم مطرح میشود، ندارد. در اجراهایی که در دو فستیوال اروپایی داشتم، متاسفانه اینطور بود که به محض اینکه مینشینند با شما صحبت کنند، میگویند در ایران سانسور است، با آن چه میکنید؟ اما من به هیچ وجه به این موضوع ورود نمیکنم و میگویم مسالهای است که خودم آن را میفهمم و مربوط به خودم میشود، شما اگر علاقمندی برو دربارهاش صحبت کن. من کارگردان «هیپولیت»ام، این هیپولیت را آوردم ایتالیا، در فستیوال برگامو اجرایش میکنیم و یک اثر هنری است؛ جز این، من وارد موضوع دیگری نمیشوم.
«سه قطره خون» به دلیل شخصیت روانپریش راوی و بستر قصه که در یک تیمارستان است، ازجمله پیچیدهترین آثار هدایت است که طبیعتا در اجرای تئاتری میتواند این پریشانی و نامنسجمبودن بیشتر هم بشود. چطور ریسک کردید سراغ این قصه برای اجرا بروید؟ چون بالاخره هدایت شیفتگان زیادی دارد و میتواند شما و هر کسی که سراغ نمایش داستانهایش میرود را در آماج نقدهای تند و تیز قرار دهد.
نقد تند و تیز که برای من تازگی ندارد. من ۱۶-۱۵ سال است دارم کار میکنم و در این مدت ۱۲ کار روی صحنه بردم و در فستیوالهای اروپایی اجرا داشتم. دیگر گذشته که بخواهم به این نقدها حساسیتی نشان دهم؛ شاید اگر هفت، هشت سال پیش بود، به این موضوع فکر میکردم اما الان سرخوشم و خوشبختم و احساس خوشبختی میکنم که این فرصتها پیش آمده که در مورد صادق هدایت به واسطه تئاتری که کار کردم با یک رسانه صحبت کنم. این رسالتی است که من برای خودم قائلم؛ تمام شد و رفت.
صادق هدایت جدول مندلیف ایران مدرن است؛ اصلا ایران مدرن بدون صادق هدایت و نیما یوشیج، ایران مدرن نیست. بنابراین ما نسبت به هدایت انتخابگر نیستیم و این یک قاعده است.
بعد هم بهعنوان ایرانی؛ باید این اتفاق بیفتد، اصلا من نسبت به صادق هدایت انتخابگر نیستم. من کی هستم که به این فکر کنم که باید به سراغ هدایت بروم یا نروم؟ مسئولیت تاریخیام این است که باید بروم، وگرنه چه آدم فرهنگیای هستم؟ عین این میماند که شما مثلا لیسانس شیمی بگیرید، اما «جدول مندلیف» را بلد نباشید. صادق هدایت جدول مندلیف ایران مدرن است؛ اصلا ایران مدرن بدون صادق هدایت و نیما یوشیج، ایران مدرن نیست. بنابراین ما نسبت به هدایت انتخابگر نیستیم. این یک قاعده است. شما نمیتوانید جدول مندلیف را حفظ نباشید، مسائلش را ندانید و مدرک لیسانس شیمی را به شما بدهند. چطور در ایران استاد فرهنگیم یا متفکریم یا نویسندهایم و بعد مثلا میتوانیم نگاه کجی به هدایت بکنیم؟ به چه چیزی داریم نگاه کج میکنیم؟ این همان بلایی بود که سر صادق هدایت آوردند؛ بهویژه در همان دوره دکترین و هژمونی تفکر چپ مارکسیستی، هدایت را خیلی اذیت کردند. چون میگفتند هدایت ادبیات منحط را رواج داده؛ اصلا این اصطلاح برای چپها بود که به هدایت و کافکا نسبت میدادند. چرا؟ چون اینها به تحول فکر نمیکنند و آثارشان منحط و بورژوایی است. این مسائل را دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان در آثارشان درباره هدایت توضیح میدهد. بنابراین من پروای نقد را اکنون چه بهعنوان یک کارگردان و چه بهعنوان کسی که سراغ صادق هدایت رفته ندارم؛ یعنی در هر دو پرسپکتیو، دیگر پروای نقد ندارم. بهعنوان یک هنرمند یک استیلی دارم و این استیل هم قابل رصد است؛ فیلمتئاتر «عشق سالهای وبا» در بازار موجود است، فیلمِ تئاتر «ترس و لرز» که از روی کتابی به همین نام از کییرکگارد کار کردم، هم به زودی توسط نشر بتهوون منتشر خواهد شد و فیلم اجرای «پروا» که سال ۸۵ کار کردم در یوتیوب موجود است. بنده قابل رصدم، استیلم، زیباییشناسیام در طراحی میزانسن، طراحی فیگور بازیگر، طراحی روایت و دراماتورژی قابل رصد است، میشود به اینها رجوع کرد و میتوان دید که «یازده جریحه روح» علیحده نیست، «یازده جریحه روح» در همین سنتی است که بنده در طول این سالها طی کردم. به لحاظ استیل، به لحاظ سبک و فرم بیان در تئاتر، فقط یک کار کردم. من یک استیل داشتم، از همان ابتدا یک استیل داشتم.
آثار را در این خط سیری که میگویید، انتخاب کردید و با همان دیدگاهی که داشتید، به آنها پرداختید؟
دیدگاه در فرم؛ این «عشق سالهای وبا» است، پروا «پادشاه و کنیزک» مثنوی است، این صادق هدایت است... این را از این جهت گفتم که تاکید کنم پروای نقد ندارم. من این هستم؛ راهِ پس هم ندارم، تا اینجا آمدم، از این به بعدش را هم باید بروم. این بیانم است، من اینطوری بیان میکنم. من اگر بخواهم تعزیه را هم کار کنم، باز هم همین است.
برای اجرای تئاتری از «سه قطره خون» شب و روز خواب نداشتم؛ اما این یک غلغلهای بود در درون من و در نسبت خود من با هدایت.
«سه قطره خون» داستانی روانشناسانه است که شاید فهمش مقداری دشوار باشد، حالا همین داستان پیچیده وقتی به تئاتری میآید که زمان محدودی دارد و باید برای رسیدن به تصویری از آن روایت بخشهایی را هم حذف کند، شاید فهم ماجرا دچار پیچیدگیهای بیشتری هم بشود. گفتید نقد بیرونی در پروسه خلق آثار هنریتان تاثیری نداشته. خودتان نگران این پیچیدگی بودید که چطور قصه را به اجرا برسانید که هم روح اثر حفظ شود و هم جنبه هنری دیگری یعنی نمایشیشدن هم به داستان هدایت بدهد؟
بله؛ این نگرانی را داشتم، اما جنس این نگرانی از این حیث نبوده و نیست و در آینده هم نخواهد بود که آیا تماشاگر متوجهش میشود یا نمیشود. من نگرانی داشتم، ولی این نگرانی وجوهش به خودم بود، نه به مخاطب.
منظورم از نظر پایبندی به روح قصه هدایت است...
معلوم است که شب و روز خواب نداشتم؛ نوشتن این کار و تمرین همزمان آن سه سال طول کشیده است؛ ولی این خوابنداشتن چیزی است عارض بر من، این روح من است، این ربطی به اینکه من الان خواب ندارم از این جهت که یک کار را سهساعته ببرم روی صحنه، پنج نفر بیایند ببینند و یا نمیآیند ببیند ندارد. این نیست، این یک غلغلهای است در درون من و در نسبت خود من با هدایت.
استیل دُگم است، استیل یک چیز باز و وِل نیست. فرم ول نیست، فرم سر و ته بستهای دارد، وگرنه دیگر ما به آن «فرم» نمیگوییم
بالاخره این دلمشغولی وجود دارد که در برداشت نمایشی از داستان کسی مثل صادق هدایت، بهترین خودتان را ارائه دهید.
من وجدانم راحت است. چون بسیار مطمئنم که در دراماتورژی، در طراحی صدا، لباس، میزانسن، فیگور، بیان، اتفاق درستی افتاده است؛ البته که درست به معنی «صحیح» منظورم است. وگرنه چه بسا منِ هنرمندِ کارگردان «یازده جریحه روح» یا منِ هنرمند پیکاسوی نقاش چه بسا در لحظههایی احساس کنم که باید اثرم طور دیگری باشد. اینکه احساس کنم این لحظه یا این فرم باید طور دیگری باشد، یک چیز است که ارتباط با کمالگرایی دارد. و اینکه مطمئنم و وجدانم راحت است که این «صحیح» است، درست است، یک چیز دیگر است. از یکی از مصاحبههای عباس کیارستمی را درباره فیلم «باد ما را خواهد برد» مثال میزنم: کیارستمیای این حرف را میزند، که فرم اثرش، ناموسش است و اینطور نیست که به دلخوشی تماشاچی یا اینکه صندلیهای سینما پر شود، چیزی را عوض کند. همین آدم در مصاحبه میگوید من به تیم فیلمبرداری گفتم آقا من تراولینگ نمیخواهم، من تراولینگ دوست ندارم، استفاده هم نمیکنم، شما برندارید ریل با خودتان بیاورید سر صحنه و کارگر بخواهد این ریلها را بچیند، چون من استفاده نمیکنم. محمود کلاری که فیلمبردار کار بود، گفت باشد. ولی این «باشد» را همینطوری گفت و با خودش ریل و کارگر آورد. کیارستمی دارد جلوی دوربین میگوید من به خاطر آن بچههایی که زحمت کشیدند، این ریلها را چیدند و برای اینکه دلسرد نشوند، دلخور نشوند، یک تراولینگ گذاشتم در این فیلم و دوستش ندارم. چقدر اینجا دارد از انسان بودن خودش (بدون اینکه چنین قصدی داشته باشد) حرف میزند. او، عباس کیارستمی است. میگوید فقط به خاطر اینکه آنها دلشان نشکند، یک تراولینگ گرفتم و در فیلم هم از آن استفاده کردم، ولی تنها جایی از فیلم که دوستش ندارم همین است. اما فیلم «صحیح» است و حس او نسبت به این یک صحنه، با کمالگرابودنش بهعنوان هنرمندی مرتبط است که استیل دارد. استیل دُگم است، استیل یک چیز باز و وِل نیست. فرم ول نیست، فرم سر و ته بستهای دارد، وگرنه دیگر ما به آن «فرم» نمیگوییم. پس این از موضوع آن درد و کلنجاری که من با خودم دارم.
در کلاسهای تئاتر دانشگاه، از استادش گرفته تا دانشجوها؛ آنچنان درباره روانشناسی شخصیت و جامعهشناسی شخصیت و جامعهشناسی متن و روانشناسی متن صحبت میکنند که فروید هم مدعیاش نبوده است
اما درباره سایکولوژی «سه قطره خون» بگویم که من مدام مراقب بودم که گرفتار این گرداب نشوم. من به هیچ وجه به روانشناسی شخصیت ورود نمیکنم؛ چه بخواهم «مکبث» را کار کنم، چه بخواهم بروم سراغ قصههای هدایت یا هر چیزی؛ هیچ علاقهای به روانشناسی شخصیت در تحلیل و دراماتورژی متن ندارم. از این حیث کاملا برشتی هستم، کاملا اپیکم. برای اینکه این نوع روانشناسی ته ندارد، اصلا چیزی در آن معلوم نیست. من این را بارها گفتهام؛ در این کلاسهای تئاتر دانشگاه، چه بازیگری چه نمایشنامهنویسی یا کارگردانی، از استادش گرفته تا دانشجوها؛ آنچنان درباره روانشناسی شخصیت و جامعهشناسی شخصیت و جامعهشناسی متن و روانشناسی متن صحبت میکنند که فروید هم مدعیاش نبوده است. حالا این دانشجو ۱۹ سالش است، آن استاد ۳۵ سال. استادی که نهایتا یک فوق لیسانسی در رشته نمایش هنر-معماری یا دانشگاه تهران گرفته، آنچنان از روانشناسی شخصیت حرف میزند که انگار «ژان پیاژه» است، انگار «فروید» است. آقا چه میگویید شما؟ چه کشکی، چه حرفی، کدام روانشناسی؟ طرف باید برود یک عمر دود چراغ بخورد تا جرات بکند درباره افسردگی یا شادی یا یک خصلتی، یک عالمی، یک حالتی در درون یک انسان نظری بدهد، یک نسخهای بنویسد، تازه آن هم با احتیاط، تازه آن هم میگوید یک ماه بعد بیا دوباره تو را ببینم. اما اینها آنچنان درباره جامعهشناسی متن در کلاسهای دانشگاه تئاتری حرف میزنند که «ماکس وبر» و «دورکیم» هم حرف نزدهاند. اتفاقا آسیبشناسی این موضوع مهم است، باید با این مقابله کرد. به این اساتید تئاتر در این دانشگاهها باید گفت بروید و به کار خودتان برسید، این حرفها چیست؟ شما بروید همه این حرفها را در این کلاسها در طول یک سال تحصیلی، در طول دو ترم تحصیلی از تمامی دانشگاهها، ضبط و روی کاغذ پیاده کنید، یک ریال نمیارزد. به اندازه یک پاراگراف حرف صحیح، حرف درست در آن پیدا نمیکنید.
آنچنان درباره جامعهشناسی متن در کلاسهای دانشگاه تئاتری حرف میزنند که «ماکس وبر» و «دورکیم» هم حرف نزدهاند
اساسا با تحلیل متن مخالفید؟
کاملا مخالفم؛ در این مواضع و از سوی این حضرات در آن کلاسهای بیمایه بله مخالفم. بله، «ماکس وبر» بیاید تحلیل متن جامعهشناسی «هنریک ایبسن» کند، آخر تو که نهایتا یک فوق لیسانس از هنر معماری گرفتهای چه میگویی؟
پس بیشتر از آنکه مخالف تحلیل شخصیت و متن باشید، نگران تحلیلهای شخصی و اشتباهی هستید که به یک متن نسبت داده شده و میتواند گسترش پیدا کند؟
اصلا درکی وجود ندارد که اشتباه باشد یا درست. چون اتفاقا در سطح است، بد و غلط است، اگر برود در عمق، آن وقت میشود درباره اینکه آیا این خطا است یا نیست، یا چقدرش درست است، بحث کرد. این همان بلایی را ایجاد میکند که امروز میبینید، ۱۰ هزار نفر در چهارراه ولیعصر فکر میکنند یا مارکساند، یا اوریانا فالاچیاند، یا ژاک دریدا یا فروید. نتیجه همین میشود که الان هست. قبول، شما اصلا خود «هگل» هستی؛ آیا میشود به اندازه یک A4 در مورد کاری که میکنی، برای من بنویسی؟ حاشا و کلا اگر بتواند، از همان استادش گرفته تا دانشجویش. اتفاقا معتقدم باید با این مساله برخورد شود. پایاننامهها را میبینی، طرف مثلا لیسانس بازیگری میگیرد، اما عنوان پایاننامه این است: نقد کاراکترِ فلان در چخوف بر اساس روانشناسی لاکان و فلسفه ژاک دریدا. آقا چه میگویی تو؟ آخر آقای استاد راهنمایی که این موضوع را در حلقوم آن دانشجوی بخت برگشته فرو کردهای که عقده فیلسوف نبودن و تهیالذهن بودن و عامی بودنت را ارضاء کنی، تو فارسی ساده یک مقاله روزنامه را هم نمیتوانی از رو بخوانی. حالا شده استاد راهنمای همان دانشجویی که چهار سال را پای منبر اباطیل و لاطاعل بیسوادی و ذهن پریشان او، به باد داده. این اتفاقات حیرتانگیز و خیلی هم زیاد است.
از صاحب محترم یک سوپرمارکتی بپرسید نظرتان در مورد آزادی انسان چیست؟ برایتان یک ساعت میتواند سخنرانی کند. ولی از او بپرسید فرمول اسید سولفوریک چیست؟ میگوید من تخصص ندارم
بنابراین من در کارم و از همان جلسه اول تمرین، به هیچ وجه به تحلیل متن ورود نمیکنم و به بازیگرم هم اجازه نمیدهم ورود کند. بلند میشویم و مشغول کار میشویم. با فرم درگیر میشویم، با فیگور درگیر میشویم، با بدن درگیر میشویم، با طراحی صدا درگیر میشویم، با چگونگی بیان دیالوگ درگیر میشویم. اینکه شش جلسه گروه بنشیند دور هم و در مورد افسردگی هملت حرف بزنند، آن یکی در مورد فلان عارضه روحی - روانی لیدی مکبث حرف بزند؛ خب تمام شد، حالا باید چیکار کنیم؟ بالاخره باید بلند شویم و بازی کنیم یا نه؟ یکی از این حرفها، حتی یک جملهاش، مشکلی را حل نمیکند؛ چون حرفهای صد من یک غاز است، همینطوری است. بالاخره سراغ هر آدمی در خیابان بروی و بگویی نظرت در مورد اینکه آدمی یک روز افسرده است، چیست؟ میتواند برایت سخنرانی کند. از صاحب محترم یک سوپرمارکتی بپرسید نظرتان در مورد آزادی انسان چیست؟ برایتان یک ساعت میتواند سخنرانی کند. ولی از او بپرسید فرمول اسید سولفوریک چیست؟ میگوید نمیدانم، من تخصص ندارم. چطور در فرمول اسید سولفوریک شما میگویی نمیدانم، ولی در مورد افسردگی هملت شش ترم حرف میزنی؟
قصد دارید تئاتر بعدیتان را هم بر اساس یکی از آثار هدایت کار کنید؟
کار بعدی نه، اما در آینده سراغ دو متن دیگر از هدایت خواهم رفت؛ «زنده به گور» و «بوف کور». از نظر من این دو به علاوه «سه قطره خون» سه کار مهم هدایت در تاریخ ادبیات معاصر ما هستند. البته که بقیه آثار هدایت هم ارزشمند است، ولی مثلا «انتری که لوطیاش مرده بود» صادق چوبک یک جایگاه دارد، «سه قطره خون» صادق هدایت جایگاهی دیگر.
گفتگو: سبا حیدرخانی