در گفتوگو با یک انسانشناس مطرح شد؛
زن دیگر معنای خانواده، مادر بودن و فرزندآوری را زنده نمیکند/ تغییرات فهم ما مولود گسستهای جدی در ساختار فرهنگی و اجتماعی است
لیلا اردبیلی معتقد است که نمیتوان پدیده کمفرزندآوری آنها را تنها به مشکلات اقتصادی تقلیل داد بلکه بیش از آن تغییر طرحواره نقش زنان در خانواده تبیینگر این مسئله است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، وقتی افزایش تصاعدی جمعیت در سالهای آغازین و میانی دهه شصت منتج به برآمدن انبوهی از مشکلات برای متولدین همان سالها در ده هشتاد شد، بخشی از بدنه تصمیمساز و اجرایی کشور به فکر تشویق مردم به کنترل بارداری و تغییر در الگوهای فرزندآوری کردند اما حالا که سیاستهای کنترلی بدنه تصمیمساز نتیجه داده است، بررسیها حاکی از رشد فزاینده نرخ کاهش جمعیت است. این مسائل اغلب دستمایه منازعات سیاسی شده و کمتر پیش آمده تا از موضعی علمی مساله جمعیت و قبض و بسط آن را مورد بررسی قرار داد. در همین باب به سراغ لیلا اردبیلی رفتهایم تا از منظر انسانشناسی و علوم شناختی به مساله جمعیت بپردازیم. لیلا اردبیلی دارای دکترای انسانشناسی و علوم شناختی است که آثار متعددی از او منتشر شده است.
در مورد مساله کاهش نرخ رشد جمعیت بحثهای زیادی در این مدت درگرفته است. موافقان و مخالفان هرکدام از منظر دغدغههای سیاسی و یا به عبارتی بهتر جریانی خود به این موضوع پرداخته اند اما کمتر شاهد بحثهای جدی آکادمیک در این باره بودهایم. اساسا از منظر شناختی چگونه میتوان کاهش نرخ فرزندآوری و افزایش سن ازدواج را صورتبندی کرد؟
چندیست که دلنگرانیهایی نسبت به افزایش سن ازدواج و کاهش نرخ فرزندآوری بالا گرفته است؛ طوری که مجلس جدید وعده افزایش جمعیت تا ۱۵۰ میلیون نفر را داده است. در همین راستا هم طرحها و لایحههایی به مجلس ارائه شده که ازجمله آنها طرح ازدواج اجباری است که بیشتر به یک شوخی شباهت داشت تا طرحی خردمندانه و نتیجهبخش. حال سوال اینجاست، چرا عدهای به یکباره یاد معضلات و مشکلات میافتند و از آن مهمتر چه در سرشان میگذرد که تصور میکنند مسئلهای که طی چندین دهه به وجود آمده است را میتوانند در عرض مدت کوتاهی حل کنند؟ شاید بخشی از پاسخ این سوال را بتوان در فهم سیاستگذاران و دستاندرکاران امر از مفهوم فرهنگ و جامعه جستجو کرد. در واقع، اینگونه به نظر میرسد که بازنمایی فرهنگ و جامعه در ذهن اغلب مسئولان به گونهای است که آنها تصور میکنند با یک معادله ساده ریاضیاتی میتوانند مشکلات فرهنگی و اجتماعی را حل کنند و هرگاه نیز در حل این معادله با مشکل مواجه میشوند، تقصیرات را بر گردن اقتصاد وامانده میاندازند و مدعیاند که اگر مشکل اقتصادی حل شود بسیاری از مشکلات فرهنگی و اجتماعی نیز قابل حل است. البته جای شک نیست که اقتصاد یکی از عوامل موثر بر این دست از مشکلات است؛ اما باید توجه کرد که این تنها یکی از عوامل است و برای شناسایی عوامل دیگر، که غالباً از چشم نه چندان تیزبین سیاستگذاران و مسئولان امر پنهان میماند، بیتردید نیازمند تحلیلهای علوم اجتماعی هستیم که گویا در این مملکت صرفاً نقشی تزئینی دارد.
در واقع، سخن گفتن از معضلاتی مانند کمفرزندآوری و کاهش نرخ ازدواج اموری هستند که بدون در نظر گرفتن تغییرات الگوهای رفتاری زنان و مردان یک جامعه و خواستهها و انتظارات و نظام ارزشگذاریهای آنها نمیتوان به طور دقیقی درباره آنها صحبت کرد. از این روست که در طرحها و لایحههای مربوط به حل این نوع از معضلات ما غالباً شاهد اظهارنظرهایی هستیم که فاقد پایهای نظری و برخاسته از میدان پژوهش هستیم و از همینروست که میبینیم گاه این اظهارنظرها منجر به ارائه توصیفها، تجویزها و حتی تبلیغاتی میشود که در آنها به هیچرو تغییر بازنماییهای مفهومی خانواده، ازدواج و فرزندآوری در ذهن افراد جامعه لحاظ نشده است، همین نبود غنای نظری و مفهومی از وضعیت کنونی باعث شده است که سخن درباره این امور در دامگه ایدئولوژیها و پایگاههای معرفتی سنتی گرفتار شود، نگرشهایی که توانایی بازنمایی و توصیف درستی از وضعیت خانواده امروز را ندارند. برای مثال، ما نمیتوانیم درباره خانواده امروز سخن بگوییم و قانونی وضع کنیم، بدون آنکه مفهوم زن، شوهر و فرزند را در ذهن این زن شناخته و طرحوارههای فرهنگی زیرساختی این بازنماییها را معرفی کرده باشیم.
و در این اثنا به ناگاه از طرحهای عجیب و متهورانهای رونمایی میشود که بیشتر دستمایه خنده هستند اما در پس این طرحها جهانبینی ویژهای قرار گرفته است.
در واقع مسئله اینجاست که در طرح اجباری ازدواج و افزایش جمعیت، به عنوان طرحی که بواسطه ارتباط آن با مفهوم خانواده درباره یکی از مهمترین ارکان جامعه است یا مفهومشناسی لازم درباره مولفههای مربوطه انجام شده است؛ مفاهیمی مانند زن، شوهر، فرزند، خانواده، ازدواج، فرزندآوری و حتی طلاق به عنوان روی دیگر سکه تشکیل خانواده است. آیا فرد یا افرادی که چنین طرحهایی را مطرح میکنند از تغییر مفاهیم، مقولهبندیها، طرحوارهها و الگوهای فرهنگی ازدواج و فرزندآوری اطلاع دارند یا هنوز بر مبنای الگوهای فرهنگی ازدواج و فرزندآوری دوره قاجار یا پهلوی یا حتی اوایل انقلاب و دهه شصت این پیشنهادات را مطرح میکنند. و از این روست که حتی با نگاه به عنوان اینگونه طرحها میتوان دریافت که نه تنها در آنها درباره مولفههای مرتبط با مفهوم خانواده کوچکترین تحقیقی انجام نشده بلکه دستاندکاران این نوع از سیاستگذاریها حتی کمترین درکی از تغییر مفاهیم و مولفههای مربوطه ندارند که در ادامه به برخی از آنها خواهم پرداخت.
بنابراین بدون مفهومشناسی و شناخت تغییرات مفهومی در حوزه خانواده نمیتوان به حل مشکلات این نهاد مهم دست یافت. در سالهای اخیر علوم شناختی بهخصوص انسانشناسی شناختی، جامعهشناسی شناختی و روانشناسی شناختی توانستهاند ابزراهای تحلیلی خوبی را در اختیار اندیشمندان حوزههای مختلف ازجمله حوزه خانواده قرار دهند. بواسطه این ابزارها میتوان به شناخت دقیقتری از مفاهیم موجود در این حوزه دست یافت و علاوه براین با مطالعه طولی خانواده در دورههای مختلف تاریخی به درک خوبی از تغییرات موجود در مفهوم خانواده دست یافت.
جامعهشناسان از مناظر متفاوتی به ابعاد گوناگون این مساله پرداختهاند. از منظر علوم شناختی چگونه این مورد قابل ارزیابی است؟ اساسا خانواده چگونه متعلق پژوهش علوم شناختی قرار میگیرد؟
یکی از ابزارهای مهمی که علوم شناختی در تحلیل به دست ما داده؛ مطالعه الگوهای فرهنگی است؛ یعنی بازنماییهای ذهنیای که به افراد هم در معنادار کردن و تفسیر دروندادهای حسی و هم در تولید و شکلدهی به رفتارهای ارتباطی کمک میکنند، و برای خوانش نگرشها و احساسات موجود در بافتهای مختلف اجتماعی بهکار میروند. به بیان دیگر، با مطالعه الگوهای فرهنگی خانواده میتوان دریافت که چگونه تغییرات در مقولهبندیها، طرحوارهها و استعارهها در این حوزه توانسته است منجر به رفتارهای جمعی متفاوتی در جامعه در زمینه ازدواج و فرزندآوری شود که در ادامه به نمونههایی از این موضوع خواهم پرداخت.
ذهن ما برای درک جهان و پدیدههای اطرافمان ناگزیر از مفهومسازی است. مفهومسازی دو رکن اساسی دارد یکی مقولهبندی است و دیگری طرحوارهبندی، که البته این دو فرایند ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند. در فرایند اول مفهومسازی یعنی مقولهبندی، ذهن مشخص میکند که یک سازه، مانند خانواده دارای چه اجزایی است. برای نمونه، زمانی در دوره قاجار خانواده ایرانی متشکل از مادربزرگ، پدربزرگ، فرزندان و پدر و مادر بود. ولی به مرور این تصور از خانواده در هم شکست به نحوی که تقریباً در دوره پهلوی ما شاهد شکلگیری خانواده هستهای که متشکل از پدر و مادر و فرزندان هستیم. رفته رفته بعد از انقلاب ما شاهد کاهش تعداد فرزندان در سازه خانواده هستیم. البته این تغییرات که خود نتیجه تغییرات اجتماعی و فرهنگی در عرصه جامعه هستند به صورت کاملاً تدریجی و بعضاً نامحسوس صورت میگیرند، از این رو بعد از تغییر آنها به سختی بتوان آنها را عیناً به حالت اول بازگرداند چراکه این نوع از تغییرات نه صرفاً در جهان بیرون بلکه مهمتر از همه در ذهن کنشگران اجتماع رخ میدهند که ایجاد تغییر و به حالت اول بازگرداندن این ذهنیتها خود مستلزم سیاستگذاریهای بلندمدتی است. از این روست که اگر امروز درباره مولفههای تشکیل دهنده خانواده از یک فرد ایرانی سوال کنید کمتر با این پاسخ مواجه شویم که او خانواده را به سبک یک فرد ایرانی دوره قاجار تعریف کنید، چراکه ذهنیتها درباره مولفههای تشکیل دهنده خانواده تغییر کرده است. بیشک تغییر ساختار خانواده از شکل گسترده به هستهای و نیز مواجه کنشگران با عصر مدرنتیه مولفههایی را در گفتمان حاکم بر ازدواج و فرزندآوری تغییر داده است، و به این ترتیب، معنای فرهنگی هر یک از این پدیدهها را در ذهن و زبان کنشگران این عرصهها دستخوش تغییراتی کرده است، به نحوی که از منظر کنشگران زن "همسر" و "فرزند" در شبکهای معنایی قرار گرفتهاند که به هیچرو با نظم اجتماعی جامعه سنتی و الگوهای نقشی ناشی از آن دیگر قابل فهم نیستند.این تغییر در مولفههای تشکیلدهنده مقوله خانواده خود به تغییر طرحوارههای دخیل در مفهومسازی خانواده منجر میشوند. طرحوارهها در واقع پیشفرضهایی برآمده از تجربهها هستند که نقش بسزایی در درک ما از جهان اطراف و جایگاه ما در آن دارند. طرحوارهها انواع مختلفی دارند و به کمک آنهاست که ما به عنوان عضوی از یک اجتماع میدانیم که چگونه رفتار کنیم و رفتارهای دیگران را تفسیر نماییم.
یکی از این طرحوارهها که اهمیت بسزایی در مفهومسازی خانواده دارد طرحواره نقشی مادری است. در واقع اگر نگاهی تاریخی به نقش زنان در خانواده ایرانی بیافکنیم، میبینیم که در سالهای نه چندان دور مهمترین نقشی که زنان برای خود متصور بودند نقش مادری است، به نحوی که زن در ساختار خانواده صرفاً با این نقش و نقشهای مرتبط با آن تعریف میشد اما ما امروزه شاهد آنیم که زنان با حضور پررنگتر در جامعه پیش از آنکه بخواهند مادر موفقی باشند، ترجیح میدهند تا فرد موفقی باشند و این موضوع در طرحوارههای تصوری و استعارههایی که آنها در مورد توصیفشان از خود و و معنای وجودیشان بکار میگیرند، کاملاً مشهود است؛ آنچه که در پژوهشی مبسوط آن را نشان دادهام. به این ترتیب دیگر برای یک زن داشتن نقش مادری در میان زنان اولویت نیست و اگر هم این نقش را بپذیرند، ترجیح میدهند تا فرزند کمتری داشته باشند تا بتوانند به اولویتهای خود بپردازند؛ از این روست نمیتوان پدیده کمفرزندآوری آنها را تنها به مشکلات اقتصادی تقلیل داد بلکه بیش از آن تغییر طرحواره نقش زنان در خانواده تبیینگر این مسئله است.
تغییر در مقولهبندی و طرحوارهبندی موجب تغییر در استعاره میشود که یکی از سازوکارهای ذهنی در امر مفهومسازی و معنادار کردن پدیدههای جهان اطراف است. در واقع تغییر در مقولهبندی و بخصوص طرحوارهها موجب تغییر در استعارهها میشود. برای روشن شدن مطلب مثالی از تغییر مفهوم فرزند در خانواده میآورم که میتوان تغییر این مفهوم را یکی دیگر از دلایل عدم یا کم فرزندآوری دانست. یکی از استعارههایی که از قدیم برای فرزند استفاده میشد «فرزند به مثابه عصای دست» است که با بررسی استعارههای مطرح در این حوزه میتوان دریافت که دیگر کمتر کسی به امید آنکه فرزندانش در دوران پیری کمکحال او باشد اقدام به فرزندآوری نمیکند. در واقع تغییر در طرحواره نقش مادری در کنار سایر تغییرات طرحوارهای میتواند تبیینگر تغییر مفهوم فرزند باشد که از طریق مطالعه استعارههای موجود در مورد فرزند میتوان به تغییر مفهوم این هستار در خانواده پی برد. علاوه بر این تغییر مفهوم شوهر در ذهن زنان که دیگر با طرحواره جهتی بالا-پایین و در ذیل طرحوارههای گزارهای مانند «زنان در زیر سایه مردان» مفهومسازی نمیشوند نیز خود از دیگر مفاهیمی است که تغییر آن بر تغییر ساختار خانواده تاثیر قابل توجهی داشته است.
به عنوان نتیجه باید گفت حتی اگر وانمود کنیم که ایکس را میشناسیم بدون فهم دقیقی از ایکس نمیتوان معادلهای را حل کرد. در مورد مسئله ازدواج و فرزندآوری ایکس ما همین مردمی هستند که گاه به خوبی آنها را نمیشناسیم. در واقع اینکه بدون توجه به میانذهنیتهای موجود در پس پشت جامعه به میل خود برای مردم برنامهریزی کنیم بیشتر سیاسیکاری است، برای اقدام موثر و نتیجه بخش باید ایکس معادله را شناخت. بنابراین تنها با دانستن آنچه در ذهن افراد جامعه میگذرد و نحوه مفهومسازیهای آنها درباره سازهای مانند خانواده است که با سیاستگذاریهای دقیق و بجا اقدام به تغییر این مفاهیم کرد و مفهومسازیهایی را جایگزین آنها کرد که ما را به نتایج مطلوبی برساند.