محقق شبکههای اجتماعی در دانشگاه سیدنی:
سیاستمداران شبکه اجتماعی را دوست ندارند چون قابل کنترل نیست/ فضاهای مجازی استعداد بیشتری برای دوقطبی شدن دارند
کارل میلر معتقد است که شبکههای اجتماعی چهره و میدان سیاست را تغییر دادهاند. او میگوید: هرگونه غیبت از فضای مجازی در واقع ترک کردن میدان برای رقبا است پس چه در جریان انتخابات و چه پس از آن شبکههای اجتماعی مجرای نیرومندی برای برقراری ارتباط و فهم لایههای زیرین جامعه هستند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، جهان دیجیتال یعنی بسط حوزه شخصی به حریمهایی که در هیچ جهان ممکنی، میسر نمیبود. حالا رسانه فقط نسبت اندیشگانی ما با جهان را مرتب نمیکند بل تمام ابعاد زیست روزمره ما و مفاهیم زندگی را تحت سیطره دارد. اگر رسانه از حقیقت قابل انفکاک نباشد، پس جهان دیجیتال شده، از اساس یک مسالهی فلسفی است. اگر از فضاهای مجازی سخن میگوییم از پیش فرض گرفتهایم که فضاهایی واقعیای هم وجود دارند. فلسفه امروز باید بپرسد که آیا فضای مجازی وجود دارد؟ این پرسش خود یعنی اینکه از پیش بدانیم واقعیت چیست که عدمش فضایی را مجازی میکند. اما آیا این پرسش از اساس افلاطونی و متافیزیکی نیست؟ و فرض نمیگیرد که واقعیتِ واقعاً موجودی در کار است که فضای دیجیتال صرفا بارنمابی آن است؟ اگر مرز آن دو به این سادگی قابل تفکیک نباشد چه؟ از کارل میلر (محقق شبکههای اجتماعی در دانشگاه سیدنی) پرسیدیم فضای دیجیتال چگونه بر واقعیت سیاسی تاثیر گذاشته و آن را شکل میدهد؟
وقتی از مشارکت سیاسی سخن میگوییم، نوعا ذهن ما به تحزب و مشارکت در انتخابات سوق پیدا میکند یا حتی وقتی در مورد کنش سیاسی سخن میگوییم، تصویر گردهماییهای احزاب سنتی به خاطرمان میآید چرا دیگر چنین تصاویری کمتر مخابره میشود؟ آیا انسان حساسیت سیاسی خود را از دست داده است؟
ما دستکم پس از پایان جنگ جهانی دوم در زمانهی احزاب سیاسی فراگیر زندگی کردهایم. برای مثال در دههی پنجاه میلادی سه میلیون نفر عضو حزب محافظکار و حدود بیش از یک میلیون نفر نیز عضو کارگر بودند. چیزی حدود هشتاد و چهار درصد واجدان شرایط رای دادن، در انتخابات شرکت میکردند و حتی شرکت در انتخابات را وظیفهی مدنی و دموکراتیک خود میدانستند. اماچهره ی سیاست و امر سیاسی تغییر یافته است. امروزه تنها یک درصد از واجدان شرایط عضو احزاب رسمی هستند. در پایان سال 2013 حزب کارگر حدود صدونود هزار و حزب محافظ کار هم صدوپنجاه هزار نفر عضو رسمی داشتند. تنها یک نگاه به آمار نشان میدهد که چه ریزش بزرگ و معناداری دراعضای رسمی احزاب بریتانیا روی داده است.
این اعداد و ارقام به چه معناست؟ آیا نفس مشارکت سیاسی دچار بحران شده یا اشکال و میدان سیاستورزی تغییر یافته است؟
در پی این ریزش اعضای رسمی احزاب سست شدن پایههای اعتماد عمومی نهفته است. هشتاد و پنج درصد شهروندان بریتانیایی مطلقا اعتمادی به احزاب سیاسی ندارند. اما این آمار فقط مختص بریتانیا نیست و وضع در کشورهای مهم دیگر اتحادیه اروپا چون آلمان و فرانسه هم کمابیش چنین است. طی یک نظرسنجی حدود هفتادو سه درصد مردم آلمان و هشتادونه درصد مردم فرانسه به احزاب سیاسی شناخته شده اعتماد ندارند. من فکر میکنم بخش مهمی از این تغییر به دگرگونیهای نسلی مربوط باشد. امروزه دیگر جوانترها علاقهای به رای دادن ندارند. به عنوان نمونه در انتخابات اروپا در سال 2019 پایینترین آمار مشارکت جوانان به سبب از بین رفتن احساس وظیفه مدنی و دموکراتیک در مورد انتخابات رقم خورد. مساله فقط رای دادن نیست بلکه آنها دیگر علاقهای هم به عضویت در احزاب سیاسی ندارند. باید بگویم که این سخن به معنای آن نیست که جوانان نسبت به امر سیاسی حساسیت خود را از دست دادهاند. پژوهشهای میدانی که چندی قبل انجام گرفت، نشان داد که برای بیشتر جوانان همچنان مسایل سیاسی مهم است و دوست دارند که در ساختن دنیایی بهتر مشارکتی فعال داشته باشند اما با اینحال آنها ترجیح میدهند که در میدان دیگری مشارکت سیاسی خود را پیگیرند. در واقع برای جوانان عرصهی جدی سیاستورزی و مشارکت در امر سیاسی با میدان جریان اصلی سیاست یعنی عضویت در حزب و شرکت در اجتماعات متفاوت است. امروز برای جوانان، شبکههای اجتماعی جدیترین میدان برای مشارکت در سیاست است. این شبکههای اجتماعی فضاهای دیجیتال بسیار مهمی هستند که مردم در آنها عقاید و باورهای خود را با دیگران به اشتراک میگذارند و از این نظر برای امر سیاسی و سرنوشت بازیگران آن هم اهمیت زیادی دارند. مثلا در توییتر روزانه صدها هزار نفر در مورد رویدادهای سیاسی روز از گردهمایی احزاب و انتخابات تا اعتصابات کارگری باهم بحث میکنند یا خود دست به تولید محتوا میزنند. در ماجرای همهپرسی برای استقلال اسکاتلند از بریتانیا احزاب طرفدار استقلال، برنامهی متعددی به جهت آموزش شکل و محتوای حضور هواداران خود در شبکههای اجتماعی ترتیب داده بودند.
آیا میتوان در این معنا از انفکاک کامل فضای سیاست سنتی و سیاست دیجیتال سخن گفت؟ اگر نه، کنش آنها را چطور میتوان تفسیر کرد؟
نباید در فهم یک امر اشتباه کرد. در پسِ هیاهوی پرزرق و برق فیدِ توییتر و فیسبوکِ شما تحولات مهم و قابل ملاحظهای در سطح جهانی درحال وقوع است. برآمدن شبکههای اجتماعی دیجیتال امکان تازه و نویی را برای مردم به جهت مشارکت سیاسی و ایجاد ارتباطی بیواسطه با همدیگر و حتی نهاد قدرت فراهم کرده است.
در مورد این شکل از سیاستورزی چه میتوان گفت و چگونه شبکههای اجتماعی مثل توییتر هم تریبون هستند و هم اغلب اهل قدرت سر ناسازگاری با آن دارند؟
درمورد مولفهها و عناصر این عصر هشتگها و لایکها که اساسا در حال تغییر دادن ماهیت امر سیاسی هستند، چند نکته میتوان گفت: اولا اینکه ما اکنون و در عصر اینستاگرام و فیسبوک و توییتر صاحب ملاک و معیار تازهای برای اندازهگیری میزان مقبولیت و محبوبیت اشخاص و احزاب شدهایم. یعنی لایک و بازنشر پستهای احزاب و سیاستمداران. احزابی که در زمرهی جریان اصلی تحزب سیاسی دنیا قرار دارند یعنی احزابی که هر سال کنگره برگزار میکنند و هر سال هم با نامنویسی عضو جدید میپذیرند، میکوشند تا لایک را به رای کاغذی و بازنشر پستهای شبکهی اجتماعی را به چسباندن پوستر ترجمه کنند اما واقعیت این است که مقاومت آنها بیفایده است.
ثانیا اعضای پارلمان امروز در توییتر و فیسبوک فعال شدهاند. آنها هم دریافتهاند که هرگونه غیبت از فضای مجازی در واقع ترک کردن میدان برای رقبا است. آنها چه در جریان انتخابات و چه پس از آن شبکههای اجتماعی را مجرای نیرومندی برای برقراری ارتباط و فهم لایههای زیرین جامعه میدانند. نتیجه اینکه شبکههای اجتماعی، مردان قدرت را خواه پشت صحنه باشند یا در انظار عموم، بر صندلی لهستانی دم ساحل یا در صندلی پارلمان نشسته باشند، در دسترستر از همیشه قرار داده است.
ثالثا سیاستمداران حرفهای و رسمی در فضاهای توییتر و فیسبوک و اینستاگرام به جهت ادبیات رایج و فضای کلی حاکم بر آن چندان محبوب نیستند بلکه حتی به سبب ادبیات، منش و حتی نوع لباس پوشیدنشان شخصیتهایی منفور به حساب میآیند. اصلا یکی از دلایلی هم که سببب شده تا مردم به شبکههای اجتماعی اقبال بسیار زیادی نشان دهند این است که آنها در توییتر و فیسبوک چیزهایی را میبینند که در رسانههای رسمی و اصلی نمیتوان آنها را یافت و آن چیزی جز این مورد مهم و حیاتی نیست که افراد میتوانند شبکههای اجتماعی خود را آنطور که میخواهند و میپسندند، بسازند و تغییر دهند. برای همین هم برای سیاستمداران، شبکههای اجتماعی فضاییست که هدایت آن به دست تک تک کاربران است و چون ماجرا از این قرار است پس نمیتوان از قبل در مورد واقعه یا امری بهطور دستوری مافیالضمیر خود را به تمام جامعه گستراند. در این مورد مثالهای متعددی میتوان بیان کرد. برای نمونه مکدونالد با ایجاد هشتگ از مشتریان خود خواسته بود تا تجربیات خود را از مواد غذایی مکدونالد با سایرین ذیل همان هشتگ به اشتراک بگذارند و به اصطلاح آنرا ترند کنند اما مخاطبان ذیل هشتگ معرفی شده نه تنها از محاسن محصولات مکدونالد ننوشتند بلکه هشتگ تبلیغی را دستآویزی برای طنازی و استهزای محصولات قرار دادند.
رابعا فضای مجازی عرصهایست که در آن افراد بیشتر تمایل دارند تا کسانی مشابه و همرای خود را دنبال نمایند. این کنش سبب میشود که وقتی پای مناقشهای سیاسی در میان باشد، فضا به سرعت دوقطبی شود. در این فضا که به سرعت و شدت هیجانی میشود صفحات فضای مجازی به سنگرهای جنگ شهری و خیابانیای میماند، که اسلحهی آن استوری و پست و ریپورت و بلاک است. در چنین فضایی سیاستمداران نمیتوانند توقع بحثهای شفاف و عقلی داشته باشند. از سوی دیگر در این دوقطبیهای شدید نه تنها امکان هرگونه مصالحه و سازش از میان میرود بلکه حتی هر تلاشی برای سازش نیز خیانت تلقی میشود.