در گفتوگو با فردریک کاوفمن مطرح شد؛
سوءاستفاده سیاستمداران از عرضهِ زیبای شرارتهای اخلاقی/ فرم خوب محتوای شر را توجیه نمیکند/ آیا مضمون شرورانه فیلمها، ارزشهای هنریشان را نابود میکند؟
استاد فلسفه و ادیان دانشگاه ایثاکا میگوید: قطعاً میان ارزشهای هنری یک اثر و باورهای اخلاقی مولفان آن ارتباط عمیقی برقرار است اما این ارتباط ضروری است نه امکانی.
به گزارش خبرنگار ایلنا، نسبت میان امر اخلاقی و امر زیبا همواره مایه مساله اهل اندیشه بوده است. زیبایی عرصه آزادی است جایی که میتوان در مورد جهانهای ممکن اندیشید، یا حتی دست به خلق و تولید وضعیتهایی یازید که احتمالاً در واقعیت امکان وقوعی ندارند. هنر در این معنا با خلق حوزهای از واقعیت سر و کار دارد. اما اخلاق برخلاف هنر با اموری ثابت کار میکند. اخلاق دستکم در باور سنتی و متافیزیکی کلمه؛ دالِ بر عرصهای از هنجارها و باورهاست که اعمال روزمره ما از رهگذر آنها متعین و داوری میشوند. اخلاق در این معنا با حدود سر و کار دارد. اما وقتی پای اخلاق و زیبایی همزمان در میان باشد چه؟ آیا یک اثر هنری در مقام امری که واقعیت را میآفریند میتواند نسبت به حوزه بایدها بیاعتنا باشد؟ نسبت میان اخلاق و هنر خود راه به پرسش بنیادینتری میبرد. پرسش از اینکه اخلاق به صورت تعلق دارد یا به باطن اثر هنری؟ و خود این مساله منوط به پاسخ به این پرسش است که نسبت میان فرم و محتوا در اثر هنری چگونه است؟ درباب این پرسشها با فردریک کاوفمن (استاد فلسفه و ادیان دانشگاه ایثاکا در نیویورک) گفتگویی ترتیب دادیم.
چه نسبتی میان بازنمایی یا خلق جهان با مساله ارزشهای اخلاقی وجود دارد؟ شواهد بسیار زیادی از فیلمهایی با ارزشهای هنری والا وجود دارند که عملاً در خدمت پیشبرد اهداف شرورانه هستند. بخش مهمی از سینمای هالیوود تا سینمای آلمان نازی عملاً در خدمت اهداف شومی هستند که اثر هنری بهترین مجرا برای پیشبرد آنها تشخیص داده شدهاند. چطور میتوان این نسبت را تحلیل کرد؟
"جان کیسِی" در کتاب خود با عنوان زبان نقد مینویسد: "اتفاقی نیست که نمایشِ هنریِ فاشیسم تا حد نهایت مبتذل است." چرا؟ زیرا از نظر او کارکردهای اثر هنری سرشت خود را از سازندگانش اخذ میکند. هنر همواره مقرب آنچه در مورد نگاه هنرمند به جهان و شیوه مواجهه با آن تعیینکننده است، باقی میماند. لذا برای مثال هنر فاشیستی؛ همواره بد شمرده میشود چراکه تجسم ارزشها و جهانبینی فاشیستی است. این سخن معادل آن است که مدعی شویم برای افراد شرور و بدکار تولید اثر هنری والا و قابل اعتنا غیرممکن است یا به بیان دیگر نمیتوان از اثر هنریای سخن گفت که از نظر معیارهای هنری خوب است ولی به جهت ارزشهای اخلاقی بد است.
"لنی رینفنستال" این ادعا را به طرز زیرکانهای در فیلم"چیرگی اراده" که با مشارکت هیتلر و کمک مالی دولت نازی ساخته شد، محک میزند. فیلم مبتذل نیست. منتقدان در مورد آن گفتهاند که هم زیباست و هم شرور؛ فیلمی که در آن ارزشهای اخلاقی و معیارهای هنری در نقطه مقابل هم قرار گرفتهاند. از این رو پرسش بنیادینی که در اینجا سربرمیآورد این است که آیا محتوای شرورانه فیلم، ارزشهای هنری آن را هیچ میکند یا خیر؟
"چیرگی اراده" روایت گردهمایی بزرگ حزب نورنبرگ در سال 1934 است. گردهمایی اعضای حزب با حضور هزاران عضو و حدود پانصدهزار نفر تماشاگر حدود هفت روز به طول کشید. خود هیتلر به نورنبرگ رفت تا از نزدیک امور مربوط به برگزاری گردهمایی اعم از گروههای مارش نظامی، شهروندان عادی و هزاران گروهان را مدیریت کند. فیلم هم در واقع به سفارش مستقیم خود هیتلر ساخته شد تا آنجا هیتلر در جریان ساخت فیلم قرار داشت که حتی عنوانش را نیز خود انتخاب کرد.
"چیرگی اراده" بنا بود با نشر ایدئولوژی نازیستی و بسیج همگانی مردم آلمان ناسیونال سوسیالیزم را در مقام یک دین سیاسی به مردم عرضه نماید. تمامی تصویر مؤلفهها و حتی روایت روای فیلم در خدمت تحکیم و حقنه کردن ایدهی اصلی نازیسم است: یک قوم، یک پیشوا، یک مذهب. آلمان ملت واحدی است، هیتلر رهبری الهامبخش است و رایش سوم هزاران سال به طول خواهد انجامید. آزاردهندهترین ویژگی فیلم این است که چگونه فیلم تصویری زیبا و مطبوع از هیتلر و آلمان جدیدی ارائه میکند که از لحاظ ارزشهای اخلاقی شر هستند.
یادم هست یکی از منتقدان در مورد آن گفته بود که "چیرگی اراده" کار یک تخیل خلاق است و از نظر فرم بسیار نوآوارانه است. از این گذشته فیلم بسیار زیباست. فیلم چنان خلاقانه و ماهرانه ساخته شده که شخصیت شروری چون هیتلر و ایدئولوژی مرگباری چون نشنال سوسیالیسزم را خیر و نیکو نشان دهد. یک پاسخ معیار و سرراست به این معضل که وقتی زیبایی با شر درمیآمیزد چه باید کرد؟ رویکرد فرمالیسیتی است. فرمالیسم میان فرم و محتوای یک اثر هنری دیواری آهنین میکشد. فرم در مورد هنرهای بصری ازجمله فیلم مشتمل بر زاویه دید و توازن اثر و در مورد هنری مثل موسیقی نقش سازهای گوناگون، ریتم و فاصله میان نتهاست.
مساله فرم و محتوا را چطور میتوان تحلیل کرد؟ اگر یک فرم جهانشمول برای بیان قائل شویم آنگاه مساله این میشود که این فرم در برابر محتوا خنثی باقی میماند؟ یعنی میتوان اثری خوشساخت ولی بدکردار خلق کرد؟ شما به این مرزبندی قائل هستید؟
در مواجهه با اثر هنری آنچه مر بوط به فرم است از راه حواس اعم از سمعی و بصری به دیده میآید. فرم اثر حواس را درگیر میکند اما محتوای اثر متعلق تفکر و اندیشه و تفسیر است. ما درمورد محتوا در حوزه معنا و پیام قرار داریم ولی در مورد فرم مساله بر سر حس است. فرمالیسم از ما میخواهد تا هنر را در معنای ضیق کلمه تحلیل کنیم. یعنی صرفاً بر اساس ویژگی فرمیهای اثر؛ آن را بررسی کرده و آن را از هر دلالت سیاسی عاطفی یا هر محتوای دیگر جدا کنیم. ولی آیا واقعاً چنین چیزی ممکن است؟
دو توصیف انتقادی از یک قطعه موسیقی را برحسب ویژگیهای فرمی و بعد عاطفی آن تصور کنید. مثلاً در تحلیل فرمی گفته میشود فلان قطعه موسیقیایی بعد از ماژور فلان به کلید بهمان میرود و توصیفاتی از این دست. اما وقتی آن قطعه را حسب حسی که از آن گرفتهایم، تحلیل میکنیم، مثلاً میگوییم بعد از یک در آمد لذتبخش و باشکوه، قطعه با ریتم بالای خود حس جنگ آوری و حماسی به من منتقل کرد. حل اگر این کافی نیست. توصیفی از سمفونی بتهوون را تصور کنید که به هیچ کدام از دلالتهای فرامتنی آن وقعی نمینهد. یعنی توصیفی که با غفلت از نگاه و نظر به رویکرد امیدوارانه بتهوون مخاطب را میفریبد. اما تصور کنید که ما بتوانیم تحلیل صرفاً هنری از اثری هنری بدون هیچ رویکردی به محتوای آن داشته باشیم. اگر موضع ما چنین باشد آنگاه باتوجه به ابداعات و نوآوریهای اثری چون "چیرگی اراده" آنگاه باید اثری که سراسر در خدمت پروپاگاندای نازیسیم و هیتلر است را اثری خوب معرفی نماییم. اما من فکر میکنم این راهحلی فرمالیستی حتی عملی هم نباشد چه رسد که اخلاقی.
اثر هنری در بهترین حالت از رهگذر امتزاج فرم و محتوا کار میکند. در نتیجه نمیتوان در مورد ارزش یک اثر هنری منفک از سویههای اخلاقی آن داوری کرد. در واقع از نظر من؛ آثار هنری ارزیابیهای اخلاقی سازندگانشان را تجویز میکنند. مثلاً وقتی به رمان "اما"ی جین آوستین نظر میکنیم، میبینیم که رمان و وجهه نظر آن صرفاً بر حسب علاقه ویژه و معنای مشخصی که خود مؤلف از پیش با آن دلمشغول است، میتواند قابل توجیه باشد. کسانی که گمان میبرند که رمان اما چیزی جز یک ترکیب هنرمندانه و فنی و زیبایی شناختی نیست، نمیتوانند توضیح قانعکنندهای از کم و کیف اثر ارائه دهند. در واقع حتی چنین نگاهی نمیتواند توضیح دهد چرا اما چنین رمان بزرگ و ماندگاری در طول تاریخ شد.
محتوا و فرم هرگز دو عنصر منحازی که آوستین آنها را با یک عمل شگرف و سحرآمیز به هم تنیده باشد، نیست بلکه این فرم زیباییشناختی خود اثر است که محتوای اخلاقی اثر را اظهار میکند. لذا فرم یک اثر خوشساخت سراسر به محتوای خود گره خورده است چنان که دیگر نمیتوان از افتراق آنها سخن گفت.
من برای تقویت این ادعای خود مثال شاهدی دیگری میآورم. پیکاسو نقاشیای دارد که روایت بمباران مرگبار شهر گوئرنیکا توسط ارتش فاشیست ایتالیا و آلمان است. طبق گزارشهای در نتیجه این بمباران بخش بزرگی از شهر از میان رفته و بر اساس آمارها 4654 نفر کشته شدند. پیکاسو در گوئرنیکا میکوشد تا دستکم در قالب و مجرای هنر عرصهای برای یادداشت این شر دهشتناک فراهم آورد. آیا فکر میکنید چنین اثری را میتوان با سنجههای فرمالیسیتی سنجید؟ هرگز نمیتوان تحلیل از این نقاشی پیکاسو ارائه داد ولی شر دهشتناکی که نقاش را به ستوه آورده؛ نادیده گرفت. هر گونه تحلیل و نقدی از این دست در واقع اثر را از بنیاد نابود میکند.
"گوئرنیکا" سلاح پیکاسو در زمانه شرآلود بود چنانچه هیتلر "چیرگی اراده" را بخشی از ماشین جنگی خود میدانست. وقتی هر دو اثر چنین کارکردی دارند، دیگر نمیتوان با هیچ رویکردی تمام دلالتهای اخلاقی و فرامتنی اثر را از آن گرفت. واقعیت این است گوئرنیکا و چیرگی اراده هر دو درون جنگ جهانیاند و هر چقدر هم که بخواهید آنها را با رویکرد فرمالیستی از دور خارج کنید، آنها تا ابد در جنگ با هم باقی خواهند ماند. من معتقدم که درنهایت میتوان قائل بود که اولاً قطعاً میان ارزشهای هنری یک اثر و باورهای اخلاقی مولفان آن آثار ارتباط عمیقی برقرار است. ثانیاً این ارتباط ضروری است نه امکانی. اما این ضرورت را نباید منطقی فهمید بلکه قسمی ضرورت درونی است. این ارتباط ذاتی و درونی خود اثر هنری است. با این اوصافی که برشمردم "چیرگی اراده" دارای ارزشهای هنری والایی است. اما بهرغم تمام اینها چون در مورد سرشت و ذات نازیسم و خود هیتلر دروغ میگوید اثری شرآلود است.
دروغ بزرگ این اثر این است که شر را خیر جلوه میدهد. در نهایت باید بگویم که رهیافت فرمالیستی صرف به اثر هنری موجب برآمدن معضلات اخلاقی ویژهای میشود. سعی کردم از رهگذر چند مثال نشان دهم که حتی ارزشهای هنری هم در اثری مانند "چیرگی اراده" در خدمت تجویز و مشروع جلوه دادن شر مستتر آن است.