خبرگزاری کار ایران

علی مغازه‌ای در گفت‌و‌گو با ایلنا:

با کنسرت دادن هنرمندان موسیقی نواحی موافق نیستم/ گروه‌نوازی‌ به گوش مخاطب لطمه می‌زند

با کنسرت دادن هنرمندان موسیقی نواحی موافق نیستم/ گروه‌نوازی‌ به گوش مخاطب لطمه می‌زند
کد خبر : ۸۵۲۳۱۱

دبیر هنری و اجرایی جشنواره آینه‌دار درباره اثرات مخرب جشنواره فجر در رابطه با موسیقی نواحی مختلف ایران می‌گوید: شاید تا پیش از جشنواره فجر مقوله‌ای به نام گروه‌نوازی در موسیقی اقوام ایرانی مطرح نبود. این جشنواره به لحاظ مالی،‌ بودجه‌ای و حتی تکنیکال با محدودیت مواجه بود برای همین عوامل برگزاری آن تصمیم گرفتند گروه‌هایی را به جشنواره دعوت کنند که اتفاقی غلط است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، یکی‌دیگر از موضوعاتی که موسیقی مناطق مختلف ایران را با خطر فراموشی مواجه کرده، آموزش و انتقال سینه‌به سینه آن است. در اغلب مناطق رویه از این قرار است که فعالان نسل‌های بعد، موسیقی مربوط به منطقه‌شان را از هنرمندان نسل‌های پیش از خود و پیشکسوتان آن عرصه می‌آموزند،؛ آنهم به شیوه گوشی و نه بر اساس نت.

عدم ثبت مقام‌ها، آواها، نغمات و دیگر مراسم و مناسک موسیقی‌محور یکی از اتفاقاتی است که در آینده، موسیقی مقامی ایران را با چالش‌های بسیار مواجه خواهد کرد، زیرا با درگذشت پیشکسوتان مناطق مختلف بسیاری از آثار مقامی سازی و آوازی نیز چهره در نقاب خاک می‌کشد و در نهایت اگر فراموش نشوند با خطر تحریف مواجه خواهند بود. البته یکی از دلایل بزرگ این کاستی و آسیب، نداشتن درآمدزایی موسیقی برای هنرمندان نواحی و مناطق به دور از پایتخت است. متاسفانه نبود حمایت‌های دولتی و عدم اختصاص بودجه کافی به نهادهای مرتبط و زیرمجموعه وزارت ارشاد، همچنین عدم برگزاری کنسرت در شهرهای دور افتاده و سکونت برخی از هنرمندان موسیقی نواحی در شهرهای تابعه و گاه روستاهای دور افتاده، باعث شده فعالان نتوانند از موسیقی ارتزاق کنند و به ناچار شغل‌های دیگری را برمی‌گزینند و اغلب آنها وضعیت مالی مناسبی ندارند و با دشواری روزگار می‌گذرانند. درگذشت گاه به گاه برخی از پیشکسوتان به دلیل نداشتن استعانت مالی برای درمان گواهی بر این اتفاق تلخ است. هنرمندان و فعالان موسیقی نواحی مختلف ایران حتی از همکاری با گروه‌ها و اشخاص پرکار و مطرح نیز محرومند و دور بودنشان از پایتخت را می‌توان یکی از دلایل این اتفاق دانست.

علی مغازه‌ای (محقق و پژوهشگر موسیقی نواحی و دبیر اجرای جشنواره موسیقی آیینه‌دار) با تحقیقات و پژوهش‌های خود برای بقای موسیقی نواحی ایران تلاش می‌کند. او درباره ایجاد فضای مناسب برای برگزاری کنسرت توسط فعالان موسیقی نواحی در پایتخت می‌گوید: زمانی که موسیقی و بخش‌های مختلف آن از درون زندگی هنرمند موسیقی نواحی بیرون کشیده می‌شود، او بین هنر بودن و جزیی از زندگی بودن موسیقی‌اش معلق می‌ماند. او می‌بینید که در تهران و پس از کنسرت مورد توجه قرار گرفته در حالی که چنین اتفاقی در روستایشان عادی است. طی این روند نسبت به زیست عادی و روزمره و روتین آن شخص، ما مفهومی مدرن را به او تحمیل کرده‌ایم در حالی که تصوری از مدرنیته ندارد. این اتفاق لزوما خوب نیست.

یکی از موضوعاتی که به دیده و شنیده شدن آثار موسیقایی فعالان مناطق مختلف ایران می‌انجامد و همکاری آنها با دیگر افراد و گروه‌ها را رقم می‌زند، فعالیت‌های اجرایی آنها در تهران است. بسیاری از هنرمندان موسیقی نواحی به برگزاری کنسرت در تهران تمایل بسیار دارند، تا آنجا که این اتفاق برای برخی از آنها آرزو و رویا محسوب می‌شود. به عنوان یک پژوهشگر موسیقی نواحی چقدر با این اتفاق موافق یا مخالفید؟

شخصا با کنسرت گذاشتن برای این گونه موسیقی موافق نیستم. به نظرم، اصل موضوع این نیست که اگر هنرمندان مناطق مختلف ایران اجرا داشته باشند، اتفاقات خوبی برای آنها رخ می‌دهد. اصولا در دنیای امروز و در مواجه با انسان امروز،‌ وجوه علمی هنری و همچنین سرگرم‌کنندگی موسیقی بسیار بارز است. گونه‌های موسیقی قومی برساخت و بخشی از زندگی فعالان مناطق و اقوام مختلف در کشور است و آنگونه نبوده که آنها صرفا به چشم هنر یا با نگاهی هنری به آن بنگرند. زمانی که موسیقی و بخش‌های مختلف آن از درون زندگی هنرمند موسیقی نواحی بیرون کشیده می‌شود، او بین هنر بودن و جزیی از زندگی بودن موسیقی‌اش معلق می‌ماند. از طرفی موسیقی نواحی مختلف ایران برای برگزاری کنسرت و اجراهای مشابهی که ما به عنوان مخاطب آن عادت کرده‌ایم آنها را کنسرت بدانیم، رپرتوار ندارد. به طور کلی، اگر بنا را بر این بگذاریم که با اجرا گذاشتن و برگزاری کنسرت، می‌توانیم وضعیت بهتری را برای هنرمندان نواحی مختلف ایران رقم بزنیم، خیر اینگونه نخواهد بود.

یعنی نمی‌شود پس از برگزاری کنسرت اتفاقات بهتری برای فعالان موسیقی نواحی رخ دهد و با این اتفاق به نوعی سطح و مرتبه آنها مشخص خواهد شد و این هنرمندان تعامل و همکاری بهتر و بیشتری با اهالی پایتخت‌نشین موسیقی خواهند داشت و به این ترتیب بخشی از مشکلات مالی آنها نیز مرتفع می‌شود.

اتفاقا دلایل بسیاری وجود دارد که با بیان آنها می‌توانم به اتفاقات مثبت و منفی این رویه بپردازم و درباره آنها توضیح دهم. به هرحال ایجاد چنین موقعیتی محاسن و معایبی خواهد داشت. هرکدام از اتفاق‌ها و فعالیت‌هایی که در حوزه موسیقی نواحی رخ داده،‌ عوارض و اثرات سوء خود را دارد. برخی بیشتر و برخی دیگر کمتر، اما به هر حال آن اثرات و عوارض منفی همواره وجود دارد و اصطلاحأ ناگزیر است. به‌طور مثال در جشنواره‌ای همچون موسیقی فجر، آن اثرات و آسیب‌ها بیشتر است و در رویدادی دیگر کمتر. زمانی که هنرمندی را از ساز و کار زیستی خاص خود بیرون می‌کشیم و او را به تالارهای بزرگ مثل وحدت می‌آوریم و از او می‌خواهیم به اجرا بپردازد اتفاقاتی رخ می‌دهد. اول اینکه این احتمال وجود دارد که آن شخص تصوری از  کنسرت و اجرا در وحدت نداشته باشد. او طی این اتفاق به مقایسه واداشته می‌شود و به نتایج متناقضی می‌رسد. او می‌بینید که در تهران و پس از کنسرت مورد توجه قرار گرفته در حالی که کار او در میان خانواده و اقوام و اطرافیانش در روستایشان اتفاقی عادی بوده است. ما در طی این روند نسبت به زیست عادی و روزمره و روتین آن شخص، مفهومی مدرن را به او تحمیل کرده‌ایم در حالی که او تصوری از مدرنیته ندارد. این اتفاق از این منظر هیچ خوب نیست. اما باز از منظری دیگر برای ثبت و تشویق افراد ممکن است مفید و شاید لازم باشد.

چرا جشنواره موسیقی فجر را مثال زدید؟

یکی از دلایلی که بر اساس آن می‌گویم جشنواره موسیقی فجر نسبت به دیگر رویدادها آسیب‌های بیشتری در پی داشته این است که شاید تا پیش از جشنواره مقوله‌ای به نام گروه‌نوازی در موسیقی اقوام ایرانی مطرح نبود و وجود نداشت. یعنی این عنوان وارد موسیقی نشده بود. به هر روی سبک زندگی در حال تغییر است و این تغییر اتفاقات جدیدی را رقم زده است. به طور مثال در حال حاضر روستا‌ها به بخش تبدیل شده‌اند و بخش‌ها نیز ماهیت شهری یافته‌اند. طی این روند و بر اساس پیشرفت‌هایی که در سال‌های اخیر رخ داده، روستاها نیز به اینترنت و سیستم شبکه‌های اجتماعی مسلح و مسلط شده‌اند و همین اتفاق باعث شده بچه‌های امروزی و حتی اهالی روستاها، با پدیده موسیقی و دیگر مقولات، شهری برخورد کنند، این است که گروه‌نوازی را مدنظر قرار دادند.

این جشنواره طی چهل سال اوج و فرودهایی داشته و در دهه هفتاد یا اوئل هشتاد عملکرد بهتری داشته است.

موضوعی که وجود دارد این است که جشنواره موسیقی فجر در مقاطعی یکه‌تاز بوده زیرا رویداد موسیقی‌محور دیگری وجود نداشته است. ضرب‌المثلی در این‌باره وجود دارد که می‌گوید در شهر کوران آدم یک چشم پادشاه است.

چرا جشنواره موسیقی فجر به گروه‌نوازی و ایجاد این بخش تمایل داشت و خواه‌نا‌خواه آن را به لیست بخش‌های مختلف دیگر رویدادها افزود؟

به این دلیل که جشنواره موسیقی فجر به لحاظ مالی،‌ بودجه‌ای و حتی تکنیکال با محدودیت مواجه بوده است؛ لذا عوامل برگزاری آن تصمیم گرفتند گروه‌هایی را به جشنواره دعوت کنند. آنها می‌خواستند مثلا دو ساعت برنامه‌شان را پرکنند. از طرفی فعالان گونه‌هایی چون کلاسیک، سنتی نیز به طور معمول در قالب گروه به فعالیت می‌پردازند و همین موضوع باعث شد که اهالی موسیقی نواحی، مسئولان و مخاطبان نیز فعالیت‌ در این قالب را بپذیرند.

مگر گروه‌نوازی در موسیقی نواحی مختلف چه اشکالی دارد؟

بگذارید مثالی بزنم. شما حساب کنید که اساس تنبور‌نوازی و سازهای چون تنبور فردی و نوع ارتباط آن،‌ ارتباط سوژه و ابژه است. یعنی فرد به عنوان سوژه و ساز به عنوان ابژه تلقی می‌شود. از منظر فنی و هنری باید رشد و توانایی و پیچیدگی اجرایی در سوژه اتفاق بیفتد نه در ابژه. زمانی که در قالب گروه‌نوازی پنجاه،‌ دویست یا پانصد نفر را گرد هم می‌آوریم، هم به آنها و هم به خودمان و دیگر شنوندگان آسیب زده‌ایم.

شنیده‌ام که استاد شهرام ناظری قرار است به اتفاق 500 نفر به اجرای برنامه بپردازد. اگر این خبر درست باشد به نظر من این کار اشتباه است و هرجا که لازم باشد صحبت می‌کنم تا اثبات کنم چنین کاری از لحاظ موسیقی نادرست است. بی‌شک همنوازی مثلا هفتصد دف‌نواز در یک مکان اتفاقات خوبی را رقم نخواهد زد و به شنوندگان آسیب می‌زنند. اصلا مگر مسئله ثبت رکورد در گینس است؟ واقعا دنبال چه هستیم؟ به نظرم این اتفاقات و صداها، نویز و آسیب محسوب می‌شوند و موسیقی نیستند. می‌توانیم مثلا بگویم ما «وایت نویز» یا «پینک نوز» را به عنوان موسیقی پذیرفته‌ایم. اما نمی‌توانیم چنین پارازیتی را موسیقی بدانیم و آن را به شنونده قالب کنیم.

سه‌تار سازی است که می‌گفتند برای دو نفر کم و برای سه نفر زیاد است. سه‌تار سازی است که یک نفر می‌نوازد و یک نفر می‌شنود و ما آمده‌ایم گروه سه‌تار نوازی راه‌ اندازی کرده‌ایم. زنده‌یاد جلال ذوالفنون نیز گروه سه‌تار نوازی تشکیل داده بود اما بعدها، در اواخر عمر خودش از این کار پشیمان شده بود. در یک‌جلسه‌ای مطرح کرد که طرف می‌گوید یک سه‌تار می‌آوریم و یک سنتور و مثلا 16 تا تمبک. این غلط است و اواخر مرحوم ذوالفنون نیز چنین نظری داشت. حال در این میان الگوی ما چه می‌شود؟  مثلا ارکستر سمفونیک می‌شود الگو! در صورتی که ارکستر بزرگ و گروه موسیقی‌نواحی دو مقوله جدا از هم هستند. درست است هر دو هنرند اما قابل مقایسه نیستند.

به دلیل تغییر رویه از سنتی به مدرن، خواه‌نا‌خواه تغییراتی اساسی در زندگی رخ می‌دهد که آن تغییرات ادامه حیات موسیقی نواحی مختلف را با دشواری مواجه خواهد کرد. در این میان برای بقا موسیقی مناطق مختلف و حفظ ویژگی‌های مثبت فعالان بومی آن به چه بازنگری‌هایی نیاز داریم؟

 باید بگویم که در چنین شرایطی بحث از ساحت موسیقی خارج است و کاملا فرهنگی است. آنهم نه فرهنگی بر اساس علم جامعه‌شناسی؛ بلکه باید در پس آن نگاه و منظری فلسفی وجود داشته باشد. ما اینجا با بازنگری کاری از پیش نمی‌بریم. باید به تغییر گفتمان و دیدگاه کلان برسیم. ما در حال از دست دادن یکسری مقولات هستیم که دلیل اصلی این اتفاق تغییر ذائقه و تغییر سبک زندگی در حد و اندازه جهانی است. طی این اتفاقات حتی اندیشه نیز دستخوش تغییر شده است. بگذارید مثالی بزنم. در قدیم و حتا زمان کودکی ما کوله‌پشتی‌‌هایی ساخته می‌شد که جنس‌ آنها اغلب از پارچه و گلیم و جاجیم بود و حال کوله‌پشتی‌هایی ساخته شده که ارتفاع‌سنج نیز دارد! به این ترتیب آن کوله پشتی قدیمی خواه‌ناخواه منسوخ می‌شود؛ طی این اتفاق یا باید آن را به دور اندازیم یا اینکه آن را به عنوان پیشینه و عقبه نگاه داریم و لااقل الگوی ساخت آن را حفظ کنیم، زیرا ممکن است روزی به هر دلیل لازم باشد یا بخواهیم به آن رجوع کنیم. البته بحث ساده‌ای نیست وقتی پای یکی از صورت‌های فرهنگی قوم یا ملتی در میان باشد اما این مسئله را باید در زیر مفهوم «RECOGNISION» که مبحثی فلسفی است و به مفهوم به رسمیت شناختن است، بررسی کنیم. به نظرم ما باید پدیده‌ها را بازشناسی کرده و همه را به رسمیت بشناسیم. با برخورد حذفی به نتایج خوبی نمی‌رسیم و همین اوضاعی پیش می‌آید که در حال حاضر با آن مواجهیم. فردی چون ساسی مانکن در واقع برساخت و نتیجه برخوردی حذفی از طرف ماست. زمانی که ما به پدیده یا گونه‌ای اجازه رشد طبیعی نمی‌دهیم، کمی بعد چون قارچ سمی از جای دیگری با هیاتی عجیب‌تر سر برمی‌آورد. مثلاً می‌گویم موسیقی خالتور بد است؟! درست اما همین موسیقی فعالان و طرفداران خودش را دارد. ما باید تلاش کنیم سطح سلیقه مخاطب را ارتقا دهیم تا از خالتور و موسیقی‌های از این دست جدا شود. اگر مثلاً می‌گویند موسیقی نواحی بد است و باید کلاسیک کار کنیم؟‌ بر فرض قبول. اما برای شکل دادن به این روند باید آن روستایی فعال در زمینه موسیقی نواحی را شهری کنیم و ویژگی‌های شهری بودن را در او ایجاد یا به او تحمیل کنیم که در این صورت هویت او را تغییر داده‌ایم. چنین کاری دستکاری دستوری و بخشنامه‌ای است و هیچ وقت نتیجه‌ خوبی هم نداشته است.

با توجه به اینکه دبیر هنری و اجرایی جشنواره موسیقی «آیینه‌دار» نیز بوده‌اید، وظیفه پژوهشگرانی که در زمینه موسیقی نواحی تحقیق می‌کنند، چیست؟

تلاش من و دیگر همکارانم از ابتدا این بوده که از فرهنگ‌ اقوام ایران که برای خودشان ساختار موسیقی داشتند، آثار و نمونه‌هایی را به درستی ضبط و ثبت کنیم و آرشیوی تشکیل دهیم و در فستیوال موسیقی آیینه‌دار نیز چنین هدفی داشتیم. به عنوان مثال پدربزرگ من قصه‌ها و مثل و متل‌های زیادی از بر داشت و برای ما می‌گفت. حال تعجب می‌کنم که چرا اعضای خانواده من به عقلشان نرسید آن قصه‌ها را ضبط کنند. حال سال‌هاست در ادبیات به دنبال آن قصه‌ها می‌گردم اما پیدایشان نمی‌کنم. برخی از رپرتوارها،‌ نه تنها متکی به فرهنگ و عقبه آن که به فرد و زندگی شخصی او تکیه دارند و در این میان با از دنیا رفتن فلان شخص ممکن است فلان گونه یا فلان شیوه اجرا یا فلان تکنیک دیگر وجود نداشته باشد.

یکی دیگر از اتفاقاتی که به بقای موسیقی نواحی کمک می‌کند، معرفی گونه‌های آن به اهالی دیگر کشورهاست. مورد دیگر نیز ثبت جهانی گونه‌های مختلف موسیقایی است.

مسئله ما با ثبت و ثبت‌های جهانی حل نمی‌شود. نه تنها حل نمی‌شود بلکه آسیب‌هایی را نیز در پی دارد. آسیبش این است که آن سبک یا گونه تبدیل به الگو می‌شود نه ارزش! اگر به دنبال ایجاد ارزش و ارزش‌گذاری هستیم باید نظریه آن را بسازیم و تببین کنیم و در ادامه طبق نظریه‌ای که درست تبیینش کردیم، بگوییم فلان موضوع را ثبت می‌کنیم نه به عنوان الگو چیزی را به ارزش بدل کنیم و خود آن چکشی باشد که صاحبان آن مابقی را بکوبند و نابود سازند.

درباره ثبت سازها یا برخی نوازنده‌ها چه نظری دارید؟

درباره ثبت سازها نیز نباید به دنبال ارزش‌گذاری و الگوسازی باشیم. قرار است ساز دوتار فلان پیشکسوت ثبت شود. این حرکت خواه‌ناخواه ارزش‌گذاری محسوب می‌شود. نتیجه و آسیب آن این است که بچه‌های آن منطقه تصور می‌کنند ساز دوتار حتما باید بر اساس همان مدل باشد. اتفاقا چند وقت پیش از هنرمندان یکی از شهرها با من تماس گرفتند و گفتند می‌خواهیم جشنواره به نام یک نوازنده برگزار کنیم. از آنها خواستم این کار را نکنند. دلیلش را پرسیدند که در جواب آنها گفتم خودتان بهتر می‌دانید این استاد یکی از نوازندگان خوب و برجسته‌ آن خطه بوده است اما مسلما تنها نوازنده آن منطقه نبودند. ایشان در رادیو و برنامه‌هایی مختلفی شرکت کرد و به همین سبب معروف هم شد. اینکه کسی به شهرت برسد که الزاما نباید به عنوان الگوی بقیه مطرح شود این کار ارزش محسوب نمی‌شود. مثلا نعمت‌الله آغاسی در جوانی نفتی یا فروشنده نفت بود و حین تلاش برای فروش نفت آواز می‌خواند. همو وقتی به تهران آمد بسیار موفق و معروف شد و شهرتش تمام کشور را دربرگرفت. فروشی که ترانه‌های او در ژانر موسیقی عامه‌پسند داشته هنر بی‌سابقه است. گاهی شهرت برخی از هنرمندان را حتی استادی مثل کیهان کلهر نداشته است. حال مگر می‌توان عامل شهرت را به عنوان الگو یا ارزش در نظر گرفت.

پس با این حساب ثبت سازها و گونه‌ها نیز روش خوبی برای بقای موسیقی نواحی ما نیست. پس برای حل کاستی‌ها و ایجاد روش‌های کارآمد چه تمهیداتی را پیشنهاد می‌کنید؟

 ما باید ابتدا نگاه و اندیشمان را اصلاح کنیم. قاعدتا زمانی که فکر و اندیشه‌مان غلط است عمل‌مان نیز درست نخواهد بود و نتیجه مثبتی نخواهد داشت. در حال حاضر همه‌مان می‌دانیم دنیا به قدری دچار تغییر شده که ایده‌های ما در بهترین حالت به مدت یک ماه تازه و نو خواهد ماند.

به عنوان دبیر جشنواره‌ای چون «آینه‌دار» براساس چه شروط و تحت چه تبصره‌هایی با تداوم این رویداد موافقت خواهید کرد؟ به هرحال شیوه تقسیم‌بندی موسیقی نواحی بر اساس مناطق یکی از نقاط قوت جشنواره آینه‌دار است.

در جشنواره آیینه‌دار ایده‌ای وجود دارد و آن ایده این است که هر دوره محدود به یک منطقه شود و تمام رپرتوارها را دربربگیرد. این یعنی تخصصی نگاه کردن. همچنین رویکرد ما صرفا نمایش یک موسیقی نیست. وقت و نیروی زیادی صرف می‌شود تا چیزهایی که رو به فراموشی هستند تا جایی که امکان دارد ثبت شود.

با توجه به نگاه و هدفتان در زمینه ثبت و ضبط آثار موسیقایی نواحی مختلف، بگویید آنچه که از جشنواره «آینه‌دار» برای آیندگان باقی می‌ماند، چیست؟

ببینید ما به نوعی خلاء بخش دولتی را پرکردیم؛ یعنی به ثبت و ضبط آثاری پرداختیم که در حال از بین رفتن هستند. ما بالاخره از آن آثار الگوهایی را بدست آوردیم و با خروجی‌های متعدد و مختلف به ضبط و تصویربرداری آنها پرداختیم به اضافه اینکه عکس صحنه و عکس‌های پرتره استودیویی و خلاقانه شهری نیز در آرشیومان وجود دارد. همچنین ضبط‌های استودیویی و مصاحبه‌های مختلف تصویری. در کنار این‌ موارد پروژه‌ مستندسازی هم از ابتدا بود که به دلیل نبود وقت کافی به علت حجم و گستردگی کار فعلا به شرق خراسان و بلوچستان محدود مانده که امیدوارم بتوانم این بخش را دوباره ادامه دهم.

می‌توان گفت جشنواره «آینه‌دار» آرشیوی از موسیقی مناطق را برای آیندگان به یادگار خواهد گذاشت؟

بله همینطور است و تلاشمان این است که آرشیوی کامل را ثبت کنیم. در ادامه این روند نیز مثلا اگر بخواهیم درباره هویت اقوام ایران با شخصی ایرانی یا خارجی صحبت کنیم، می‌توانیم به او کار ارائه دهیم و بگوییم آنچه که به دنبال آن هستی این است. طی رویه‌ای که پیش گرفته‌ایم به این خروجی خواهیم رسید. تا آنجا که توانسته‌ایم در زمینه تلاش کرده‌ایم و این امکان وجود دارد که رپرتواری از قلم افتاده باشد یا مثلا ممکن است فردی را در فلان منطقه پیدا نکرده‌ باشیم.

پس از آنکه که روال ضبط و ثبت آثار به پایان برسد شما به عنوان پژوهشگر و یکی از متولیان جشنواره «آینه‌دار» چه رویه‌ای را پیش خواهید گرفت؟

قطعأ باید کارهای دیگری انجام شود. به شرط آنها تفکرمان عوض شود و ذهنمان تغییر کند. درباره فستیوال «آینه‌دار» نیز باید بگویم که از ابتدا این رویداد را پروژه‌ای اتنوموزیکولوژیک می‌دانستم و ترجیحم این است در پروژه بعدی از قومیت‌ها خارج شویم و اگر این اتفاق بیفتد ممکن است بخواهیم به افراد به مثابه‌ انسان برسیم که که بحث آنتروپوموزیکولوزیک است. احتمال چنین تغییری وجود دارد و درباره آن نیز صحبت‌هایی داشته‌ایم. ممکن است پروژه گونه‌های موسیقایی را دنبال کنیم. به طور مثال موسیقی کولی در ایران یکی از مقولاتی است که به خودی خود یک جریان و یک خرده‌فرهنگ است و می‌توانیم به آن بپردازیم و خودش به نوعی می‌تواند جشنواره باشد.

طبق این نگاه به موسیقی و گونه‌های مختلف، به واکاوای چه مسائلی پرداخته‌اید؟

ترجیحم بیشتر پرداختن به فرهنگ انسان و بعد انسان‌شناسی قضیه است. زمانی که بعد انسان‌شناسی وسط می‌آید خواهیم دید که مثلا لالایی فلان منطقه از کارکرد موسیقایی صرف خارج خواهد شد و باید به نوعی دیگر با آن مواجه شویم و به آن بپردازیم. زمانی که می‌گوییم موسیقی کولی علاوه برآنکه می‌توانیم آثار مربوط به این گونه را بشنویم و ببنیم به نقاطی طلایی در موسیقی خواهیم رسید. آنهم از جنسی دیگر. طی ادامه این روند متوجه خواهیم شد این فرهنگ یا فرهنگ‌ها، مقولاتی هستند که اصولا تداوم موسیقی به آنها مدیون است و اگر نبودند چه بسا ممکن بود موسیقی در برخی جوامع انسانی نابود شود. ترجیحم این است پس از آینه‌دار با منظر و هدفی که درباره‌اش توضیح دادم پیش برویم.

البته پرداختن به گونه‌ای چون موسیقی کولی‌ها کار راحتی نیست. زیرا آنها آدمهایی ساکن‌نشین نیستند.

بله با این طبقه فرهنگی کار کردن کار سختی است، زیرا بسیاری از آنها به قول و قرارهایشان متعهد نیستند و این مسائل برایشان اهمیتی ندارد. اتفاقا سال گذشته با چنین موردی مواجه شدم. به قول یکی از استادان بزرگ فرهنگی کشور که می‌گفت "یا مکن با پیلبانان دوستی"، بعد با کمی مکث و طنز ادامه می‌داد "یا بکن با پیلبانان دوستی". منظورش این بود که عواقبش پای خودت! بله ما هم این را می‌دانیم که به هر صورت کار کردن با کولی‌ها که صورتبندی متنوعی هم دارند کار پیچیده‌ای است و بی‌تردید دشواری‌های خود را خواهد داشت.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز