رئیس دپارتمان مطالعات سیاسی استفانی کالج در گفتوگو با ایلنا:
هابز به دولت توتالیتر اعتقاد نداشت/ آزادیخواهی در اندیشه هابز به قانون محدود میشود/ آزادی به امنیت نیاز دارد
«مگان بیکر» معتقد است که توماس هابز، فیلسوفِ حقوق و سیاست است و به آزادی فقط در چارچوب قانون اعتقاد داشت و معتقد بود که یک دولت نیرومند و نه توتالیتر، میتواند امنیت لازم برای آزادیهای اجتماعی را به وجود بیاورد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، مفهوم سیاست به معنایی که مورد کاربرد عمومی قرار میگیرد، شاید وجهی از مفهوم پالیسی و پولیتیک را که توسط ارسطو مطرح شده است، دربرگیرد با این حال، لفظ سیاست در دورانی از تاریخ تکوین خود، شاید نزدیک به یک هزاره در مغربزمین مسکوت مانده بود و در مشرق با تعریف مٌدٌنی از سیاست توسط فارابی و اعقابش نظیر مسکویه رازی، ابوالحسن عامری و ابن سینا، به سیر تطورش تداوم بخشیده بود. با این پس از ظهور ماکیاول در غرب، علم سیاست به معنای مدرنش، تولدی دیگر باره یافت و با تبیین لحظه ماکیاولین توسط مفسرین وی، زمینه برای طلوع نظریات مهمتری در رابطه با الهیات سیاسی و مفهوم امر سیاسی، پدیدار شد. یکی از مهمترین فیلسوفان سیاسی در دوران جدید اروپا (سده شانزدهم میلادی)، توماس هابز است که دو اثر بزرگ «لویاتان» و «بهیموت» وی را در کنار اثر «شهریار» ماکیاولی، به عنوان متون مقدس! علم سیاست قلمداد میکنند؛ با این حال، آثار وی همچنان دارای تفسیرهای متناقضیست که بسیاری از فلاسفه پس از وی تا امروز، همچنان در حال کشتی گرفتن با این فلسفه پرکشش و جذاب و البته ترسناک است. «مگان بیکر»، رئیس دپارتمان مطالعات سیاسی دانشگاه استفانی کالج انگلیس، در گفتگو با ایلنا، از چرایی اهمیت هابز در دنیای امروز میگوید و در رابطه با خوانشهای متفاوت و بعضا متضاد از هابز نیز توضیحاتی را ارائه میکند.
چرا هابز هنوز مهم است و با اینکه حدود نیم هزاره از دوران زندگی او میگذرد، همچنان تفسیرهای متفاوتی از آثار او ارائه میشود؟
خوشحالم که در رابطه با یک شخصیت بزرگ تاریخ سیاست در جهان، با شما گفتگو میکنم. هابز یک فیلسوف بود که همواره در آستانه تفسیرهای جدید قرار میگیرد. این شاید به خاطر رمزآلود بودن زبان هابز است که از زبان الهیات مسیحی و یهودی به طور توامان بهره گرفته و با دانشی که از اساطیر داشته، توانسته با پرورش نمادهای مدنظرش به نظریهای از دولت دست یابد که پایه بسیاری از نظریههای قرارداد اجتماعی است و پس از او مورد بهرهبرداری فیلسوفانی نظیر جان لاک، جان استوارت میل، ژان ژاک روسو، مونتسکیو، کلازویتس، هگل، اسپینوزا و اشمیت بوده است. درواقع اثر مهمی مثل لویاتان، مبنای حقوق مدرن در عصر دولتهای مدرن را برای ما طرحریزی میکند. هابز فیلسوفیست که سیاست، حقوق، جامعهشناسی، تاریخ و الهیات و اساطیر را درهم میآمیزد و طرحی از روح دولت عرضه میکند که تمام نظامهای سیاسی در گذشته و حال و احتمالا در آینده، باید در مقابل یا در کنار این روح، نسبت خود را تعریف کند. به همین دلیل، هابز خیلی در تاریخ علم سیاست و فلسفه سیاسی اهمیت دارد.
آیا تصویری که مبتنی بر ارائه فلسفه وحشیانه از هابز ارائه میشود را قبول دارید؟ در بسیاری از محافل، هابز را با جمله «انسان، گرگ انسان است» میشناسند. آیا این تصویر مبتنی بر واقعیتهای درونمتنی هابز است یا یک تصویر ناقص از بخشی از فلسفه هابز؟
این جمله هابز، در رابطه با حس منفعتگرایی انسانهاست. اگر کسی میتواند این حس درونی انسانها را کتمان کند، میتواند کل این نظریه هابز را هم رد کند؛ با این حال باید بپذیریم که انسان، هرچند موجودی اجتماعیست اما حضور در اجتماع را هم برای منافع خودش دنبال میکند. لویاتان به شما میگوید که اگر میخواهید سیاستورزی کنید، باید بدانید که منافع انسانها با یکدیگر در تعارض دائم قرار دارد و باید برای جلوگیری از این تعارض منافع، یک دولت پرقدرت که بر اساس یک قرارداد اجتماعی انتخاب میشود، وظیفه برقراری حکومت قانونی را داشته باشد و به عنوان یک قدرت مشروع برتر، مجری انحصاری بکارگیری زور در حالتی مشروع باشد. اگر تمامی انسانها در یک سطح یکسان در برابر قانون قرار بگیرند، دیگر هر انسانی نمیتواند برای حاکم کردن منفعتطلبی فردی خودش، از هر شیوهای که آن را صحیح میداند، استفاده کند! این جمله هابز، نشان دهنده بخشی از الهیات مسیحیست که ذات انسان را از ابتدای تولد، گناهکار و مستعد خطا میداند. این سخن هابز از ریاکاریهای قرون وسطایی اسکولاستیک و اخلاقگرایان افراطی و غیر عملگرا، به دور است و با تبیین این موضوع، علم سیاست را دوباره احیا کرد. همه ما میدانیم که باید یک سد هدفمند در برابر زیادههای خواهیهای خطرآفرین انسانی وجود داشته باشد و آن دولتیست که برپایه قرارداد اجتماعی، حاکمیت حقوقی بر جامعه داشته و بتواند با استفاده از ابزارهایی که در اختیار دارد، نظم و امنیت را برای حفظ آزادیهای اجتماعی برقرار کند.
برخی از تفسیرهای کلاسیک از هابز، دولتی حداکثری، با امکان مداخله در تمام شئون را بازنمایی میکنند و برخی از تفسیرهای متاخر، نظیر تفسیر کوئنتین اسکیننر از هابز، تفسیرهای آزادیخواهانهای از این فیلسوف را به مخاطب علم سیاست و عرصه سیاست عرضه میکند. کدام تفسیر، بیشتر به متن هابز نزدیکتر است و کدام تفسیر، شکلی بیرونی دارد؟
آنجا که هابز در برابر جمهوریخواهان پارلمانیست میایستد به این دلیل است که انگلستان وارد جنگ داخلی شده بود و آنها روی آزادی صرف به معناهایی انتزاعی تاکید میکردند و هابز در الگوهای آزادیخواهانه آنها، نشانههای بسیار زیادی از آنارشیسم را مشاهده میکرد. به همین دلیل، میبایست یک دولت نیرومند و یک قانون مبتنی بر قرارداد اجتماعی، حدود این آزادیها را مشخص کند. پس هابز با این آزادیهای افراطی و آنارشیستی مخالفت میکند و به هیچ وجه با آزادی مخالف نیست و به مگناکارتا نیز باور داشته است. حمایت هابز از دولت نیرومند، به معنای بروز توتالیتاریانیسم و مداخله دولت در شئون زندگی مردم نیست! این دخالت شامل حضور دولت در بازار و اقتصاد، سبک زندگی مردم و حتی انتخابهای سیاسی آنها نبود؛ بلکه به این معنا بود که یک دولت باید بتواند از آشوب و ناامنی در کشور جلوگیری کند و هرگز اجازه بروز شرایط آنارشیک در کشور را ندهد. برای فرانسه هم اتفاقاتی مشابه با جنگهای داخلی انگلستان در قرن پانزده و شانزده میلادی، در قرن هجدهم اتفاق افتاد اما باعث شد که به نام آزادیخواهی، روح مونارشی از جسم فرانسه بیرون بیاید و تحت عنوان آزادی مطلق، ثبات سیاسی فرانسه همواره دستخوش تغییرات است. هابز آزادیخواه بود ولی قانون را بر هر چیزی مقدم میدانست و قانونی را معتبر میدانست که به تایید عموم مردم نیز رسیده باشد.