خبرگزاری کار ایران

حبیب احمدزاده مطرح کرد؛

دعا کنیم در این کشور دوباره چکمه بیگانه نقش نبندد

دعا کنیم در این کشور دوباره چکمه بیگانه نقش نبندد
کد خبر : ۷۶۶۷۸۳

حبیب احمدزاده (نویسنده و فیلمساز) به مناسبت فرارسیدن سالروز سوم خرداد (سالروز آزادسازی خرمشهر) آرزوی ثبات برای کشور کرد.

به گزارش خبرنگار ایلنا، حبیب احمدزاده برای دو عکس در زمان دفاع مقدس یادداشتی را به شرح زیر نوشته است:

دعا کنیم در این کشور دوباره چکمه بیگانه نقش نبندد

یاد ایام ۱

عکاس: شهید موسی آقاهادی

این عکس را شهید موسی آقا هادی عزیزم غافلانه از من گرفت. ما همیشه در ایام جنگ به علت سری بودن دیدگاهمان (محل دیده‌بانی) در پالایشگاه آبادان سه دیده‌بان بودیم بعد از زمان جنگ که سرشماری زنده‌ها را به‌جای شهدا یاد گرفتم، دیدم بیشتر آن دوستان که در آن هشت سال جنگ و دفاع از شهر آبادان در مقابل توپخانه‌های دشمن به عنوان ضلع سوم مثلث همیشگی دیده‌بانی یعنی بین من و امیر واحدی قرار گرفتند، اصلاً به دوران اصطلاح  امروزی به صلح نرسیده و اکثراً شهید شده‌اند، موسی آقا هادی، محمدتقی نجیبی، حسین زارع. ولی موسی داستان ما قصه دیگری داشت او از ناحیه دست و پای راستش چنان ترکش‌های ناکاری خورده و  هردو به شکلی از کار افتادند که دیگر نمی‌توانست درست راه برود و یا حتی با دست ترکش خورده‌اش قاشقی را از جا بردارد. ولی با همان دست و پا به عنوان دیده‌بانی که هشت کیلو کوله بی‌سیم  به پشتتش می‌انداخت و  با داوطلبی سرسختانه خود و به علت تجربه گرانقدرش در هدایت گلوله‌های سنگین توپخانه و خمپاره که آن روزها کمتر کسی در بین رزمندگان ما سراغش را داشتند  آزادسازی خرمشهر شرکت کرده و به شهادت رسید.

پدرش کباب‌فروشی در شهر محاصره شده آبادان داشت. خودم برای دادن خبر شهادت موسی از دیدگاه پشت خرمشهر در دیری فارم پایین آمده و با هزار غم به سراغش رفتم. تا چهره‌ام را دید، خبردار شد. دستش را به صندلی گرفت و نشست این عکس را موسی عزیزم در حالتی از من گرفت که زیر آتش شدید دشمن روی اسکله‌های بتنی  اروند رود گیر کرده و من با به بی‌سیم از  توپخانه ارتش درخواست شلیک گلوله‌های توپ داشتم. ساعت‌ها بعد و درشهر و در محله‌مان عکس دوم را من از او گرفتم.

او هرگز با چشمان زمینی‌اش این دو عکس را ندید. ولی پس از شهادتش عکس اورا بزرگ و قاب کرده به پدرش دادم که تا به آخر جنگ و حتی اکنون در مغازه و جلوی دید مشتریانش قرار دارد.

تنها کار ناچیزی که تاکنون برای گرامیداشت و ذکر نامش در زندگی انجام داده‌ام آن است که کلید واژه رمز  معرف بی‌سیمی قهرمان رمان (شطرنج با ماشین قیامت) را به تاسی از این  شهید بزرگوار، موسی نامیدم. پس همیشه دعا کنیم بر روح و جسم همه آنان که تا به آخر به این کشور با هیچ توجیه و بهانه‌ای خیانت نکرده و نخواهند کرد تا دوباره و خدای ناکرده، چکمه بیگانه زالوصفتی برآن نقش نیندازد.

دعا کنیم در این کشور دوباره چکمه بیگانه نقش نبندد

 یاد ایام ۲

عکاس: خودم

این عکس شهید موسی آقا هادی را من گرفتم. دقیقاً در ضلع جنوب غربی چهاراه محله‌مان در خیابان خاقانی که تنها حدود پانصد متر با مرز آبی ایران و عراق فاصله داشت، نشسته بر لبه دیوار بانک صادرات که هنوز صفحات فلزی پشت نرده‌ها از ترس شیشه‌ خورد کردن‌های قبل از انقلاب خودنمایی می‌کند و سمت راستش گوشه‌ای از پناهگاه اول جنگ برای خانواده‌ها که خود را به زور به رخ می‌کشد.

سنگری که با دست‌های کوچک پانزده سالگی‌ام کنده شد.

روبرو منزل امیر واحدی، و در ضلع شمال‌شرقی مسجد صاحب‌الزمان (عج) که یک سال پیشتر درست در مهرماه اول جنگ بعد از تمام شدن نماز یک گلوله خمپاره هشتاد و دو عراقی صاف اومده بود وسط جمعیت نمازگزار درون حیاط و هشت نفر را درجا شهید و ده‌ها تن را مجروح کرده بود که فردایش یک بیل مکانیکی قبر همه را در یک راستا در قطعه اولیه شهدای جنگ کند، تا بتوانیم شبانه و زودتر از دیده شدن توسط دیدبان‌های دشمن و زیر آتش گاه و بیگاه توپخانه‌های نابکارش دفن‌شان کنیم. وضلع شمال غربی مغازه بریانی بود که شرطبندی‌های دینی درون مسجد قبل از جنگ‌مان بدانجا ختم می‌شد. و الان موسی درون همه این خاطرات، آنجا نشسته و با دست بازی می‌کند و از درون عدسی، برای همیشه با غروری عظیم به من می‌گوید دیدی که با همین دست و پای ناقص دوباره برگشتم. دوباره برای آزادسازی شهرم از محاصره و برگرداندن خرمشهر به دامن‌بازی‌های رؤیایی خواهر کوچکم و همیشه برای خود معنای این صحبت آوینی را در این عکس  موسی یافته‌ام. پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند.

او هنوز با روح بزرگ و تن لطمه خورده‌اش آنجا نشسته، درست وسط خاطراتمان و هنوز به من می‌نگرد با چشمان خیره شده و به من و ما می‌گوید، بدو  رفیق، من تا رمق داشتم رفتم، تو هم می‌تونی، گول نخور خوبتر برو.

لحظه‌ای به چشمان موسی بنگرید، می‌توان از برق نگاه چشم‌های زلال و هزاران بار گیراتر از چشمان مونالیزا داوینچی‌اش فرار کرد و یا بدان خیانت کرد؟ و چه افتخار می‌کنم که این تصویر ماندگار را از آن چشمان نافذ برای رفتگان امروز جهان هستی تنها من گرفته‌ام و همین در سالروز آزادی خرمشهر قهرمان از جهان باقی شهدا مرا بس.

پی نوشت اول: بعدها امیر از بالای دیدگاه خمپاره‌اندازی که مسجد ما را زده بود، پیدا و نابودش کرد.

پی نوشت دوم: دوست عکاسی برایم نوشت که پدر شهید چندسال پیش کپی درون مغازه این عکس را برای ترمیم به او سپرده و هم اکنون نیز این عکس درون همان قاب قدیمی و در جای گذشته‌اش قرار دارد.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز