روایت ایلنا از عاشقانههای پنج فرمانده شهید در اسفندماه؛
پرواز فرماندهان بزرگ
مهدی باکری شبِ عملیات به افرادش سفارش میکند: حداکثر استفاده از وسایل را بکنید. اگر این پارو بشکند، به جای آن پاروی دیگری وجود ندارد. با همین قایقها باید عملیات بکنیم. لباسهای غواصی را خوب نگهداری کنید. یک سال است دنبال این امکانات هستیم...
به گزارش خبرنگار ایلنا، میگویند «همیشه در مصاف مرگ، نقاب از چهره میافتد». وقتی صدای بالهای فرشته مرگ را میشنوی، وقتی با زخم خو میکنی و درد را با آروارههای بههمفشرده تاب میآوری و وقتی ترکشهای بیملاحظه در بدنت نقب میزنند، نمیتوانی دروغ بگویی. نمیتوانی خودت نباشی. حالا چه اسمش را بگذاریم عشق، چه جنون.
بازخوانی تاریخ هشت ساله جنگ تحمیلی، فارغ از هیاهو و جار و جنجالهای سیاسی، ما را به شناختن بیشتر و بیشتر قهرمانان واقعی آن ترغیب میکند؛ فرماندهانی که جانشان را در طبق اخلاص گذاشتند و برای پاسداری از این مرز و بوم، با افتخار مرگ را در آغوش کشیدند. اینها قصه نیست، خیال نیست، توهم و فریب نیست... واقعیت است. و اسفند، ماه عاشقی است، ماهِ عاشقان و عاشقانههاشان.
شهید حمید باکری: «دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرامیرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته میشوند: یک: دستهای که به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان میشوند. دو: دستهای که راه بیتفاوتی را برمیگزینند و در زندگی مادی غرق میشوند. سوم: دستهای که به گذشته خود وفادار میمانند و احساس مسئولیت میکنند که از شدت مصائب و غصهها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان بمانید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود.»
دندانها را به هم بفشارید و فریاد نکنید
مهدی باکری؛ متولد 12 اردیبهشت 1333 در روستای قوشاچای از توابع میاندوآب بود. او که در سال 1356 موفق به فارغالتحصیلی در رشته مکانیک شده بود، پس از پیروزی انقلاب و در سال 1358 به عضویت سپاه آذربایجان غربی درآمد. باکری که سابقه شهرداری ارومیه را نیز در کارنامه خود دارد، با آغاز جنگ تحمیلی برای دفاع از این مرز و بوم به جبهه شتافت و در عملایتهای مختلفی نظیر بیتالمقدس، مسلمبنعقیل، ولفجر مقدماتی و والفجر یک تا چهار حضور داشت. مجروحیت از ناحیه چشم در عملیات فتحالمبین، مجروحیت از ناحیه کمر در عملیات بیتالمقدس و مجروحیت از ناحیه سینه در عملیات رمضان نتوانست این فرمانده دلیر را از راهی که پای در آن گذاشته بود، بازدارد و سرانجام در تاریخ 25اسفندماه 1363 یعنی درست یکسال بعد از شهادت برادرش حمید که ششم اسفند 1362 به شهادت رسیده بود، در عملیات بدر و در منطقه هورالعظیم بر اثر اصابت گلوله به ناحیه سر، مجروح و به شهادت رسید و در حالی که همرزمان این فرمانده شهید سعی داشتند پیکر او را با قایق به سمت نیروهای خودی انتقال دهند، قایق مورد اصابت گلوله آرپیجی قرار میگیرد و اروند رود پیکر او را نیز مانند بسیاری از شهدای عملیات بدر، فرومیبلعد.
فرمانده تیپ عاشورا که به نبردهای سخت در داخل و خارج از خاک کشور عادت داشت، در عملیات بدر برای حفظ جزایر مجنون نبرد شجاعانهای را آغاز کرد؛ در شرایطی که از دشواری این عملیات آگاه بود و پیش از آغاز آن به سربازانش توصیه کرده بود: «... اگر از یک دسته بیست و دو نفری، یک نفر بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم که این وسوسه شیطان است... تا موقعی که دستور حمله داده نشده کسی تیراندازی نکند. حتی اگر مجروح شد سکوت را رعایت کند، دندانها را به هم بفشارد و فریاد نکند. با هر رگبار سبحانالله بگویید. در عملیات خسته نشوید. بعد از هر درگیری و عملیات، شهدا و مجروحین را تخلیه کرده و با سازماندهی مجدد کار را ادامه دهید. حداکثر استفاده از وسایل را بکنید. اگر این پارو بشکند، به جای آن پاروی دیگری وجود ندارد. با همین قایقها باید عملیات بکنیم. لباسهای غواصی را خوب نگهداری کنید. یک سال است دنبال این امکانات هستیم...»
سردار خیبر؛ سردارِ بیسر
ابراهیم همت؛ متولد 1334 در شهررضا استان اصفهان است. او که با فارغالتحصیلی در دانشسرای اصفهان، حرفه معلمی را برای خود انتخاب کرده بود، با پیروزی انقلاب انقلاب در تشکیل کمیتۀ انقلاب اسلامی و سپاه شهرضا نقش اساسی داشت. در ادامه و در سال 1359 به کردستان رفت و فرماندهی سپاه پاسداران پاوه را تا دیماه 1360 برعهده داشت اما بنا به فرمان در سال 1360 به جبهههای جنوب کشور رفت و لشکر محمد رسول الله(ص) را تشکیل داد.
این فرمانده غیور در عملیاتهایی ماننده عملیات فتح المبین، محرم، بیتالمقدس و رمضان مشارکت داشت؛ تا اینکه در هفدهم اسفند 1362 در جزیرۀ جنوبی مجنون و در عملیات خیبر در منطقه جزیره مجنون –در در محل تقاطع جادههای جزایر مجنون شمالی و جنوبی موسوم به سهراهی شهادت- به همراه حمید میرافضلی به فیض شهادت نائل آمدند.
اصابت گلوله توپ در نزدیکی محل استقرار شهید همت، باعث شد سر از بدنش جدا شود و این مساله مشکلاتی را برای شناسایی پیکر نیز بهوجود آورد. و اینگونه بود که عنوان «سردارِ خیبر» و «سیدالشهدا»ی دفاع مقدس برای ابراهیم همت انتخاب شد. ابراهیم همت در جریان عملیات خیبر به همرزمانش گفته بود: «باید مقاومت کرده و مانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه اینجا شهید میشویم و یا جزیره مجنون را نگه میداریم».
علمدار لشکر امام حسین(ع)
حسین خرازی؛ متولد 1336 اصفهان بود که بعد از پیروزی انقلاب، به نیروهای سپاه پاسداران پیوست و یکسال در جنگهای کردستان شرکت داشت. در ادامه و با آغاز جنگ تحمیلی، داوطلبانه به مقابله با نیروهای عراق اعزام شد و نه ماه در منطقه دارخوین به استقامت پرداخت.
او که در آزادسازی بستان نقش چشمگیری داشت و توانست با دور زدن نیروهای عراقی از چزابه و تپههای رملی، آنها را محاصره کند. این اتفاق در عملیات فتحالمبین نیز رخ داد و او توانست با غافلگیری دشمن بر آن چیره شود. در سال 1360 تیپ امام حسین(ع) را تشکیل داد؛ تیپی که در ادامه به لشکر تبدیل شد. خرازی که در عملیات طریقالمقدس نیز نقشآفرین بود و سهم بسزایی در آزادسازی خرمشهر داشت. عملیاتهای رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر ۴، والفجر 8 و خیبراز دیگر آوردگاههای آن فرمانده دلیر بود.
شجاعت کمنظیری داشت و تنها سالی یکبار برای دیدن خانواده به مرخصی میرفت. بیش از 30 ترکش در بدن داشت و حتی وقتی در عملیات خیبر، یک دست خود را از دست داد، همچنان برای تامین ملزومات و نیاز رزمندگان در خط مقدم تلاش میکرد و اینگونه بود که لقب علمدار لشکر امام حسین(ع) به او رسید. در عملیات کربلای 5 و در موقعیتی آتش توپخانه دشمن رساندن غذا به رزمندگان را با مشکلاتی همراه کرده بود، این مسئولیت را پذیرفت و در هشتم اسفندماه سال 65، سرانجام به درجه شهادت نائل شد.
فرماندهای با عصا
عباس کریمی؛ متولد 1336 در روستای قهرود؛ از توابع کاشان به دنیا آمد. او که پس از پیروزی انقلاب در سپاه کاشان و در ادامه در مناطق کردستان خدمت کرده بود، در سالهای نخستین جنگ تحمیلی همراه احمد متوسلیان و شهید چراغی عازم جبههای جنوب کشور شد و به مقامهای مسئول اطلاعات «سپاه 11 قدر» (که تازه تشکیل شده بود) معرفی شد و مدتی به «مسئولیت فرماندهی تیپ سوم سلمان» از لشکر 27 حضرت رسول(ص) منصوب شد. کریمی در عملیاتهایی نظیر فتحالمبین، مسلمابنعقیل، والفجر مقدماتی ، والفجر یک و والفجر 4 شرکت داشت و به فرماندهی رزمندگان مبادرت داشت. او پس از شهادت ابراهیم همت (17اسفند 1362) بهعنوان فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله منصوب شد و حدود یکسال این لشکر را فرماندهی کرد؛ تا اینکه با آغاز عملیات بدر –در چهارمین روز عملیات- یعنی در تاریخ 24اسفندماه 1362 در در منطقه عملیاتی شرق رودخانه «دجله» بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به پشت سرش به درجه رفیع شهادت رسید.
کریمی را به شجاعت و درایت در تحلیل نظامی جنگ میشناسند. مسئولیتپذیری او نیز شهره است؛ آنقدر که با وجود مجروحیت شدید از ناحیه پا، همسر جوان خود را رها کند و با عصا، خودش را به مناطق جنگی برساند. پیکر این شهید شاخص، چند روز بعد از سالگرد ابراهیم همت در تهران تششیع و مطابق با وصبتش در بهشت زهرای تهران و در مجاورت قبر مصطفی چمران به خاک سپرده میشود.
بنّایی که صدام برای سرش جایزه گذاشت
عبدالحسین برونسی؛ متولد 1321 روستای گلبوی کدکن از توابع تربت حیدریه است؛ شهیدی که پیش از جنگ به بنایی اشتغال داشت و سالروز تشییع و تدفین نمادین پیکرش(نهم اردیبهشت) به عنوان روز «بسیج کارگری» نامگذاری شد.
برونسی که پیش از انقلاب سابقه مبارزه با رژیم پهلوی، اسارت و تحمل شکنجه ساواک را داشت، با آغاز جنگ مانند بسیاری از همرزمانش در مقام پاسدار به جبههها شتافت. لیاقت و شهامتش او را به جایگاه فرماندهی تیپ 18 جوالائمه(ع) رساند.
او تا سال 1363 در عملیاتهایی همچون والفجر ۳، بدر، فتح المبین، بیتالمقدس، مسلم بن عقیل و رمضان شرکت داشت. اسناد حکایت از آن دارد که در عملیات والفجر3، گردان بلال با فرماندهی برونسی ارتفاعات کله قندی را فتح میکند و در این عملیات، سرهنگ جاسم یعقوب؛ دامان و پسرخاله صدام به اسارت درمیآید. این شکست بزرگ باعث میشود تا رهبر حزب بعث برای سر او جایزه تعیین کند.
برونسی در تاریخ 25 اسفندماه 1363، زمانی که تپ 18 جوادالائمه(ع) با فرماندهی او در عملیات بدر شرکت داشت، در منطقه هورالعظیم به شهادت رسید و پیکرش در منطقه باقی ماند. 25سال بعد گروه تفحص بقایای پیکری بیسر را به عنوان پیکر آن شهید شناسایی کرد که این اتفاق تحقق یافتن جایزه صدام را پررنگ میکرد؛ هرچند شبهات مختلفی وجود دارد که مطابق با آنها، پیکر کشف شده با برونسی تطابق نداشته است.
مقاومت در عمق عراق
حمید باکری؛ متولد 1334 ارومیه؛ تنها یکسال از بردارش مهدی کوچکتر بود و یکسال زودتر از او به شهادت رسید. او که پیش از انقلاب سابقه چشمگیری در مبارزه با رژیم پهلوی داشت و حتی برای این کار به سوریه سفر کرده و آموزشهای چریکی دیده بود، بعد از انقلاب مانند برادرش به سپاه پاسدارن پیوست. بعد از حضور در غرب کشور و جنگهای کردستان، با شروع جنگ تحمیلی به آبادان رفت و فرماندهی خط مقدم ایستگاه ۷ آبادان را بهعهده گرفت که به سازماندهی نیروهای مردمی اختصاص داشت اما عملیات فتحالمبین، آغازی بود برای مبارزاتش در مقابل نیروهای متجاوز عراق.
در عملیات مسلمابن عقیل که با پیروزی همراه شد، مسئول خط تیپ عاشورا بود و رشادتهایش باعث شد تا به عنوان فرمانده تیپ حضرت ابوالفضل(ع) منصوب شود. او بعد از عملیات والفجر مقدماتی بهعنوان معاون لشکر 31 عاشورا انتخاب شد و در عملیاتهای والفجر 1 و 2 و 4 شرکت داشت. مجروحیتهای مختلف که بعضا در مقاطعی باکری را به جراحی و بستری شدن وامیداشت، مانع مبارزات او نمیشد و با تحمل درد جبهه را ترک نمیکرد.
در سومین روز اسفندماه 62 که آغاز عملیات خیبر بود، با نفوذ در قلب دشمن خبر تصرف پل مجنون در عمق 60کیلومتری خاک عراق از طریق بیسیم اعلام کرد؛ پلی که تصرف آن موفقیتهای بزرگی را برای رزمندگان ما به همراه داشت. سرانجام بعد از سه روز مقابله و مقاومت، حمید باکری در ششم اسفندماه بر اثر اصابت گلوله آرپیجی در همین منطقه به شهادت رسید. پیکر او در میدان جنگ باقی ماند و به کشور بازگردانده نشد.