تصویر نقد در حافظه جمعی ایرانیان بررسی شد؛
نق زدن از سر بیکاری یا نقد؟
سومین جلسه از نشست پژوهشی «نقدِ نقد در موسیقی ایران» با عنوان «تصویر نقد در حافظه جمعی ایرانیان» با حضور نعمتالله فاضلی، انسانشناس و مهران مهرنیا، آهنگساز و با همراهی آروین صداقتکیش، منتقد و محقق موسیقی برگزار شد.
به گزارش ایلنا، سومین جلسه از نشست پژوهشی «نقدِ نقد در موسیقی ایران» با عنوان «تصویر نقد در حافظه جمعی ایرانیان» با حضور نعمتالله فاضلی، انسانشناس، دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و دارای مدرک دکترای انسانشناسی اجتماعی و مهران مهرنیا، آهنگساز، نوازنده و مدرس تار و سهتار و با همراهی آروین صداقتکیش، منتقد موسیقی، پژوهشگر و آهنگساز و به همت کانون پژوهشگران خانه موسیقی، عصر چهارشنبه سوم بهمن ۹۷ در خانه هنرمندان ایران برگزار شد.
از جمله حاضران در این نشست میتوان به بهروز وجدانی، حمیدرضا عاطفی، احمد صدری، بهرنگ مجیدی، آرش نصیری و... اشاره کرد.
از هرم مازلو تا نقطه کور تعصب
مهرنیا که از جمله سخنرانان نخستین نشست از سلسله نشستهای «نقدِ نقد در موسیقی ایران» نیز بود در ابتدای این جلسه گفت: من در جلسه اول از این منظر به موضوع نگریستم که در جامعه ما سیستمی دفاعی نسبت به نقد وجود دارد و دلایل آن را از این زاویه بررسی کردم که ما اساسا عزت نفسمان به حد کافی نیست. همچنین عزت نفس را به زبانی ساده این گونه تعریف کردم که «من» در ناخودآگاهم به قدر کافی از خود رضایت ندارم و خود را انسانی کافی و کامل نمیدانم و بنابراین در برابر نقد موضع میگیرم.
او ادامه داد: خطای بعدی «من»، ساخت هرمی است که در روانشناسی به نام هرم مازلو شناخته میشود و به واسطه آن، زمانی که مورد نقد قرار میگیرم نخست خود را در موضوع قربانی مییابم و سپس به دنبال یک یار و همدل میگردم و در کنار او تیمی را تشکیل میدهم که به واسطهاش در موقعیت ظالم قرار گرفته و شروع به حمله به منتقدِ خود میکنم. یعنی برای حمله به منتقد دست به تشکیل یک تیم میزنم. در ادامه مبحث امروز را از زاویهای دیگر مینگرم و در انتها این دو را با هم ممزوج کرده و بحثی کامل میسازم.
مهرنیا ادامه داد: میخواهم از مبحث بسیار مهمی بگویم که در روانشناسی نقطه کور تعصب مینامندش. تعریف ساده نقطه کور تعصب این است که ما دریافت درستی از میزان تعصب خود نسبت به موضوعات نداریم. به دیگر سخن، «من» تعصب را در دیگران تشخیص میدهم اما متوجه قرار گرفتن خود در همان موقعیت متعصبانه نمیشوم. برای شناخت این پدیده آزمایشهای متعددی صورت گرفته است و نمونه سادهای از آن که در آمریکا انجام شده در مورد پزشکان است.
او تشریح کرد: از پزشکانی که نسخه مینویسند پرسیده شد که آیا میزان هدایایی که بیمار برای آنها میبرد در شکل نسخهنویسیشان موثر است یا خیر؟! ۸۵ درصد پزشکان پاسخ منفی دادند و تاثیر احتمالی آن را انکار کردند. سپس از بیماران پرسیدند که آیا در مورد فلان پزشک هدیهای که برای او بردهاند در نوع نسخه نوشتنش موثر است یا نه؟! و پاسخ ۸۵ درصد بیماران مثبت بود! و این یعنی، آن جامعه آماری از پزشکان تعصبی داشتهاند که اگرچه میتوانستهاند در دیگری تشخیصش دهند اما در خودشان نه! این مقدمهای از بحث امروز من است تا در نهایت ببینیم از ما در برابر نقد چه غول بیشاخ و دمی میسازد!
نقد؛ کنشی فعالانه، ارزیابانه و منصفانه
در ادامه فاضلی با اشاره به مسئله نقد در ایران معاصر و برشمردن ویژگیهای نقد از منظر فرهنگی در ایران معاصر، صحبت خود را این گونه آغاز کرد: خوشحالم که استاد مهرنیا موضوع را از منظر روانشناسی بررسی میکنند. منظری که من بررسی نقد را از زاویه آن قبول ندارم و در نتیجه کاملا متفاوتیم و ارزش این بحث نیز به همین است که ایشان چیزهایی را که من نمیدانم مطرح کنند و متقابلا من، چیزهایی را که شاید ایشان ندادند و امیدوارم یکدیگر را کامل کنیم.
این آنتروپولوژیست (انسانشناس) ادامه داد: من پیشتر در مورد نقد و این که چگونه یکدیگر را نقد کنیم، دو، سه مقاله نوشتهام که در کتاب «فرهنگ و دانشگاه» منتشر شده است و در فضای مجازی هم مقالات مفصلی نوشتهام از جمله «بازار سیاه نقد»، «فرهنگ نقد در اجتماعات علمی ایران» و... که دوستانی که در حوزه آموزش و آموزش عالی کار میکنند احتمالا مشاهدهشان کردهاند و همچنین در این باره که نقادی کردن در اجتماعات علمی و فضای دانشگاهی ایران چه ویژگیهایی دارد و اساسا نقد در آن جا چه معنایی میدهد.
فاضلی ادامه داد: باید بگویم که میان مفهوم نقد، تفکر انتقادی و انتقاد تفاوتهایی وجود دارد. همچنین نقد، زمانی که در فضای هنری انجام میشود با نقد در فضای عمومی و نقد در اجتماعات علمی و نقد در زندگی اجتماعی متفاوت است و اگر بخواهیم در موردشان بحث کنیم به زمانی طولانی نیازمندیم که در اختیار نداریم. من در مورد چیزهایی که پیشتر در مورد آن بحث شده است، صحبت نخواهم کرد؛ مثلا در مورد این که نقد در اجتماعات علمی به چه معناست. چون در این مورد کتابهای زیادی نوشته شده است و من هم به شکل پراکنده مطالب و مقالاتی نوشتهام یا در مورد این که نقد در حوزه عمومی به چه معناست، به ویژه نقد هنری که سه، چهار هفته پیش با حضور جناب آقای صداقتکیش و تعدادی از استادان دیگر در نشستی در روزنامه ایران در مورد آن بحث کردیم.
او خاطرنشان کرد: من صحبتم را با توجه به سرآغاز سخن و آنچه جناب آقای مهرنیا به نظرم در مورد نقد در روابط اجتماعی گفتند پی میگیرم. آنچه ایشان گفتند در این خصوص بود که آیا ما آدمها در روابط بین شخصیمان قائل به نقد هستیم یا خیر و نام آنچه انجام میدهیم نقد است یا مفهومی عاریتی که در مکانی نادرست به کارش میبریم. من نام این رویداد را نقد فرهنگی میگذارم که نه به معنای نقد هنری است، نه به معنای نقد موسیقایی و نه به معنای نقد فرهنگ. نقد فرهنگی به این معناست که آدمها و گروهها در روابط اجتماعی، یعنی روابط میان فردیشان در جامعه معاصر ایران چه مقدار آمادگی یا توانایی گفتوگویی را دارند که در آن چون و چرا کردن و پرسش کردن وجود داشته باشد؟ گویی روابط میان آدمها از نوع رابطه خوانش متن است.
این انسانشناس تصریح کرد: در خوانش متن، زمانی که رمانی میخوانیم یا متنی موسیقایی میشنویم چه میزان از سواد انتقادی برخورداریم؟ یعنی از این آمادگی که آن متن را بفهمیم، تشخیص دهیم که آن ژانر ادبی یا موسیقایی چه ویژگیهایی دارد و از کجا آمده است و احیانا تشخیص دهیم که کارکرد متن چیست، قصد مولف گفتن چه چیزهایی بوده است، متن چه میخواهد بگوید و با چه روشها و روایتهایی میتوان معنایش کرد؟
فاضلی که در حوزههای مطالعات آموزش، مطالعات آموزش عالی، مطالعات شهری و عمدتا در حوزه فرهنگ ایران معاصر کار کرده است، توضیح داد: من ابتدا باید تصور عمومی خود را از نقد به آن معنایی که میخواهم به کارش ببرم یا آن مفهومی که احتمالا میتواند میان بسیاری از حوزههای نقد مشترک باشد، تصریح کنم. من نقد را نوعی کنش میدانم، نوعی عمل و نوعی اقدام. این اقدام و کنش چند ویژگی دارد و همان ویژگیها است که آن را از کنشهای دیگر متمایز میکند، از کنشهایی چون نانقد یا کنشهایی که نقد نیستند.
او ادامه داد: اولین ویژگی کنشِ مورد بحث ما این است که کنشی فعال است و نه منفعل، یعنی نقد اقدام و فعالیتی است که من، زمانی که چیزی را میشنوم یا میبینم با خارج شدن از حالت انفعال به آن میپردازم. یعنی موضع میگیرم و برای نشان دادن آن موضع مشارکتی فعالانه انجام میدهم. به عنوان مثال، ما این جا نشستهایم و من صحبتهای استاد مهرنیا را شنیدهام، حال اگر بتوانم در برابر صحبتهای ایشان موضع بگیرم، نه به معنای لجاجت، دشمنی یا چیزی از این دست بلکه در قالب دیدگاهی که بتوانم طرحش کنم، در حال انجام کنش انتقادی هستم. یعنی من نقدانه عمل کردهام چون توانستهام چیزی را در این لحظه میشنوم درک کنم، در دستگاه فکری خودجای دهم و نسبت به آن موضع بگیرم. یعنی در عین حال که از ستایشش پرهیز کردهام، از سرزنش کردنش نیز پرهیز کنم و در عوض به ارزیابی آن بپردازم.
فاضلی دومین ویژگی نقد را پس از فعالانه بودن، ارزیابانه بودن خواند و گفت: ارزیابی کردن، آنالیز کردن و تجزیه و تحلیل کردن فعالیتی است که نقد مینامیمش، چه در مورد یک متن باشد و چه در مواجه با یک برنامه تلویزیونی، چه در رودررویی با یک موقعیت اجتماعی و چه هر چیز دیگر. این مواجه حتی میتواند با خود من باشد.به عنوان مثال زمانی که من بتوانم خوابی را که دیدهام ارزیابی کنم. بنابراین نقد کنشی است فعالانه و ارزیابانه.
او در ادامه یادآور شد: سومین ویژگی نقد، عبارت است از چیزی که من اخلاق نقد میناممش. منتقد یا نقاد کسی است که بتواند نقد را به صورت منصفانه انجام دهد. منصفانه نه به معنای محافظهکاری یا مصلحتاندیشی به گونهای که برای منتقد موجد موقعیت یا قدرت شود، چون ما گاهی اوقات برای بیخاصیت کردن و بیمعنا کردن کنش نقد از منتقد میخواهیم که «منصفانه» نقد کند و منظور پنهانمان مطابقت با مصالح سیاسی یا مصالح جمعی یا منافعمان است در حالی که متناسب با اقتضای منافع صحبت کردن یا تند کردن و کند کردن لبه نقد برای این منظور، به معنای منصفانه نقد کردن نیست.
فاضلی تصریح کرد: اینها را به این دلیل میگویم که گاهی از واژه منصفانه برای سرکوب کردن نقد هم استفاده میشود اما مراد من از این واژه این است که تا جای ممکن مغرض نباشیم و البته می دانم که به شکل صد در صد امکانپذیر نیست اماگزاره نسبت به کنش نقدانه خود بازاندیشانه عمل کن یعنی نسبت به نقد خود، آگاه و حساس باش و خود را در جایگاه طرف مقابل بگذار و ببین آیا اگر به جای او بودی هم، این گونه میدیدی؟! یعنی لازمه این که زاویه دید خود را خلق کنی این است که زاویه دید فرد یا گروه مقابل، جامعه و زمینه مقابل را هم ببینی.
ردپای کنش نقادانه در ایران پیشامعاصر؛ از اشکال دینی تا قالبهای زیباییشناسانه ادبی
فاضلی ادامه داد: اجازه دهید از همین نقطه با نگاههای روانشناختی و دیدگاههایی که به اعتقاد من کمک چندانی به فهم کنش نقد نمیکنند و با زبان روانشناختی که باز هم به اعتقاد من زبانی ویرانگر است چون به آسیبشناسی زندگی اجتماعی میپردازد، زندگی اجتماعی را به مثابه آسیب و جامعه را به مثابه بیمار میبیند، تاریخ، جامعه و فرهنگ را نادیده میگیرد، هنگام بحث در مورد جامعه، انسان را به عنوان شخص توضیح میدهد و عمدتا هم مانند پزشک در موضعی قرار میگیرد که گویی دیگری بیمار است و او در مقام طبیب باید به تشخیص بپردازد، فاصله بگیرم.
او ادامه داد: من میخواهم به جامعه ایران معاصر بپردازم و بگویم که ما در جامعه ایران معاصر چگونه تجربه نقد را با ویژگیهایی که برشمردم شروع کردیم و آیا در حال حاضر از آن برخورداریم یا خیر و اگر پاسخ مثبت است چه ویژگیهایی دارد.
فاضلی تصریح کرد: اولین نکته این که از منظر منِ جامعهشناس و انسانشناس، نقد بیش از آن که یک امر روانی یا شخصی باشد امری اجتماعی و فرهنگی است. به چه معنا؟ به این معنا که ما در تمام زمینهها، همواره در نوعی تصور اجتماعی زندگی میکنیم، نوعی افق انتظارات یا بهتر است بگویم افق به معنای کلی، نوعی سپهر معنایی، نوعی امر جمعی، نوعی فضای معنایی و نوعی تخیل اجتماعی. همه کنشهای ما ریشه در آن تخیل اجتماعی دارد که میان همه مشترک است و میتوان از آن به عنوان نوعی حال و هوای جمعی نام برد که اگرچه پنهان است اما آشکار هم هست. مانند هوایی که تنفس میکنیم که پر از اکسیژن است اما نه وزنش را حس میکنیم، نه رنگش را و نه حتی بودنش را. فرهنگ هم در تمام زمینهها مانند اکسیژنی که تنفس میکنیم در همه جا حضور دارد اما رنگ و بو و طعم و حتی عملکردش را احساس نمی کنیم. زمانی که از نقد صحبت میکنیم، دقیقا به همین معناست.
فاضلی با بیان اینکه «نقد بیش از آن که برخاسته از کاراکتر یا منش فردی ما باشد برخاسته از آن فضا و حال و هوا و میانذهنیت جامعه است.» گفت: میخواهم از این زاویه به ارائه تحلیل خود در مورد ایران معاصر بپردازم. به عقیده من کنشهای ارزیابانه، نقادانه، مواجههای فعالانه و رویاروییهای انتقادی همواره در جامعه ما وجود داشته است.
این انسانشناس یادآور شد: برخلاف این که عده بسیاری میگویند جامعه ایران انتقادی نیست و بحثهایی چون جامعهشناسی خودمانی و نگاههای روانشناسانه زرد را پیش میکشند که در بازار هم فراوان است و خوراک مددکاران و مشاورانی است که در رادیو و تلویزیون هم حضور دارند و 24 ساعته بر سر مردم میکوبند که شما آمادگی نقد را ندارید و نمیپذیرید و نمیشنوید و الیآخر و به خصوص در کتابهایی با عناوینی چون نخبهکُشی به آن پرداخته میشود، من معتقدم که جامعه ایران از دو فرهنگ یا دو گفتمان تاریخی نقد برخوردار بوده است.
فاضلی تشریح کرد: نخست، گفتمانی که در واقع گفتمان سنتی است و گفتمانی پیشامعاصر و پیشامدرن که از درون متنهای مذهبی، دینی و متافیزیکی بیرون میآمده و در قالبهایی گوناگون، فرد و فضای اجتماعی را ملزم به پرسشگری، نقد و گفتوگو میکرده است. اعم از این که فرد به عنوان تکلیفی دینی یا وظیفهای شرعی، مومن یا مسلمان و موظف باشد که به شکلهای مختلف نسبت به محیط پیرامون خود و کنشهای جمعی یا جامعه موضعی فعالانه بگیرد و نمونه آن امر به معروف و نهی از منکر است که امروزه حکومت به مطرح کردن آن میپردازد اما تا قبل از شکلگیری حکومت دینی، به عنوان نوعی تکلیف و وظیفه در جامعه مطرح میشده است.
او ادامه داد: غیر از این، میتوان در ادبیات، شعر، اسطوره و فرهنگ عامیانه نیز اشکال گوناگونی از نوعی مسئولیت اجتماعی و نوعی رندی یافت که از چهرهای مانند ملانصرالدین و بهلول آغاز میشود؛شخصیتهایی طناز و کمیک که در جامعه به نقادی میپرداخته و آن را رواج میدادهاند و من در کتاب «درباره فرهنگ طنز عامیانه» به شکلی مفصل به شرح ساختارهای این نوع طنز پرداختهو نشان دادهام که داستانهای طنز عامیانه، زبان طنز و اشکال گوناگون روایت کردنهای انتقادی چگونه شیوههای متعددی از فرمهای زیباییشناسانهای را که در زبان عامیانه وجود داشته شکل میداده و به کمک آنها تلاش میشده است تا چالشها، نابسامانیها، بیعدالتیها، تیرگیها، تباهیها یا وضعیتهای غیراخلاقی در روابط بین شخصی یا رابطه با حاکمان، رهبران و فرادستان بیان شود.
فاضلی با بیان اینکه «پس در فضای پیشامعاصر، کنش انتقادی یعنی کنش ارزیابانه و فعالانهای که فرد را ملزم میکرد یا امکانی به او میداد تا بتواند موقعیت خود را به چالش بکشد وجود داشته است» گفت: البته این به آن معنا نیست که آنها تغییرات یا پویاییهای مستمری را ایجاد میکردند و به این معنا هم نیست که در آن فضا میتوانستیم مانند امروز در قالب رسانههایی فراگیر چون تلویزیون و غیره، کنش انتقادی فراگیری را مشاهده کنیم که تغییراتی مستمر را در جامعه به وجود آورد و به همین دلیل هم هست که در ایران نیز مانند باقی کشورهای جهان تا پیش از دوران معاصر، «ثبات» بیش از «تغییر» وجود داشته است.
او تصریح کرد: در عین حال به خصوص در حوزه هنر اگر کتاب «جامعهشناسی هنر» امیرحسین آریانپور را که سال ۱۳۵۱ نوشته شد و آغاز جامعهشناسی هنر در ایران بود بخوانید، مشاهده میکنید که اتفاقا در فرهنگ فولکلور ما یعنی در ادبیات، موسیقی و داستانهای عامه موضعی انتقادی وجود دارد. به عنوان مثال قصههایی را که صمد بهرنگی گردآوری میکرد در نظر بگیرید که در سالهای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ یعنی برای دو دهه حاوی نوعی بیان انقلابی و قالب و فرم انتقادی بود به این منظور که بتوانیم از موقعیت استعماری، استثماری و بهرهکشانهای که طبقات فرودست یا به تعبیر مارکسیستها در آن زمان؛ تودهها متحمل میشدند و تجربه میکردند، آشناییزدایی کنیم.
فاضلی ادامه داد: پس در فضای پیشامعاصر ایران، شاهد اشکالی از کنش انتقادی جمعی بودهایم که در قالبهایی زیباییشناسانه مانند قصهها و داستانهای فولکلور بازتولید میشده است. مثال دیگر را میتوان در کارهایاستاد ابوالقاسم انجویشیرازی و در کتاب «قصههای ایرانی» که گردآوری و منتشر کرد دید که چطور کنشهای زیباییشناسانه انتقادی مردم با موضعی فعالانه را ذکر میکند، قصههایی که افراد میتوانند در قالب آنها به نحوی زیباییشناسانه، خردمندانه، اخلاقی و تاثیرگذار نسبت به تضادها، تنشها، تبعیضها و نابخردیهای گوناگون موضعی فعالانه، ارزیابانه و اخلاقی بگیرند.
او افزود: البته خود این که نقد و نقادی در دوران پیشامعاصر چگونه صورت میگرفته است میتواند دستور کار دیگری باشد که باید در جایی دیگر در موردش بحث کرد. برخلاف آن روایتهای نادرست که تحت عنوان استبداد شرقی، جامعهشناسی خودمانی و عناوینی از این دست تلاش میکنند تا نشان دهند که ایرانیها از روحیه پرسشگری و توان نقادی بیبهرهاند وفرهنگ ایرانی، فرهنگ نقد و گفتوگو و امثال اینها نیست اتفاقا اگر به متنهایی که از فرهنگ ایرانی باقی مانده است رجوع کنیم، چه به متنهای فولکلوریک، چه به متنهای کلاسیک ادبی، چه به دیوان حافظ و شخصیت رند او، چه به عبید زاکانی و ناصرخسرو، چه به شاهنامه و قصههای عامیانهای که به آنها اشاره کردم و چه به زبان روزمره مردم و چه حتی به متون مذهبی و آن جا که به آفرینش امر و نهیها و الزامات اخلاقی میپردازد و مسئولیتهایی را برای مومن به عنوان شخصی غیرمنفعل برمیشمارد که اگر میخواهد رستگار شود باید به اشکالی گوناگون مسئولیت نقادی، مسئولیت پرسشگری و مسئولیت مواجه فعالانه را در زندگی اجتماعی خود بپذیرد، میبینیم که اشکال و ژانرهایی گوناگون از پرسشگریها و گفتوگوهای انتقادی موجود است.
فاضلی تصریح کرد: اینها همگی مربوط به دوران پیشامعاصر است و البته بخشی از آن در دوران معاصر بازتولید شده است یا اگر نگویبم بازتولید، به شیوه معاصر تولید و منجر به انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن صنعت نفت، انقلاب 57 و در طول 40 سال بعد از آن منتهی به جنبش اصلاحات و جنبش سبز شده است. به گونهای که تا همین لحظه شاهد مجموعه وسیعی از جنبشهای فکری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی هستیم. میخواهم بگویم بخش عظیمی از آن فرهنگ و آن معانی جمعی که امکان کنشگری، امکان خلاقیت و امکان مواجه فعال را ایجاد میکرده در فضای معاصر تولید شده است اما اجازه دهید از جهاتی دیگر هم به این موضوع نگاه کنیم.
روانشناسیگرایی و مدیریتگرایی؛ دو عاملی که فرصت تامل و تفکر را از جامعه میگیرند
فاضلی ادامه داد: به چند نکته در خصوص ایران دوران معاصر اشاره میکنم و پس از شنیدن ادامه صحبت جناب مهرنیا به باز کردن آن میپردازم. نکته اول این که من با آن نگاهی که معتقد است نقد در فرهنگ معاصر ایرانی وجود ندارد موافق نیستم و اتفاقا گمان میکنم که ما در دوران معاصر شکلها و فرهنگهای نقد را تولید کردهایم و باید در مورد آنها گفتوگو کنیم. نکته دوم؛ همانطور که پیشتر اشاره کردم ما نمیتوانیم در مورد جامعه ایران با تحلیلهای روانشناختی صحبت کنیم یا تحلیلهای روانشناختی قادر نیستند و این صلاحیت را ندارند که در مورد فرهنگ نقد صحبت کنند.
او ادامه داد: نگاههای روانشناختی صرفا میتوانند در سطح سوژههای فردی و برای تشخیص برخی از مشکلات، چالشهای روانی، اختلالات یا به تعبیر خودشان آسیبها، اظهارنظر کنند و به اعتقاد من روانشناسی در ایران امروز از این صلاحیت برخوردار نیست که در حوزه عمومی در مورد جامعه نظر دهد. اگرچه متاسفانه این کار را در 30، 40 سال اخیر به طور گستردهای انجام داده و میدهد و به قضاوتها و داوریهایی می پردازد که از لحاظ علمی در حیطه صلاحیتش نیست و جامعه ما از این ورود نادرست روانشناسان به حوزه زندگی اجتماعیاش به شدت آسیب دیده و میبیند.
فاضلی خاطرنشان کرد: در حالی که به عقیده من، آنها باید در کلینیکهایشان بنشینند و به درمان بیماران بپردازند به جای آن که در حوزه عمومی به داوری در مورد زندگی اجتماعی و فرهنگ مشغول شوند. نکته سوم؛ نقد در معنای اجتماعی و فرهنگی آن امری است که به طور جمعی تولید میشود و شکل میگیرد و به طور جمعی هم اعمال میشود. نقد ماهیتا کنشی جمعی است، بیش از آن که کنشی فردی باشد.
او با بیان اینکه «میپذیرم که یک فرد آن را اجرا میکند و طبیعتا ما با آدمها سر و کار داریم و زمانی هم که از جامعه صحبت میکنیم آدمها حضور دارند اما جامعه به معنای آدمها نیست، جامعه به معنای تاریخ است و مدلهای فرهنگی؛ مجموعهای از نیروهای جمعی که ساختارهای عاطفی- شناختی ما را شکل میدهند.» گفت: یکی از مشکلات بزرگ ما این است که مفهوم جامعه، امر جمعی و امر اجتماعی در حوزه عمومی همچنان به صورت دانش ضمنی است و نه دانش مصرح و همچنان نتوانستهایم آن سواد جامعهشناسانه را بیابیم که به واسطهاش تشخیص دهیم روانشناس و روانشناسی در کجا مجاز به اظهارنظر است و در کجا نه.
فاضلی یادآور شد: من در سه، چهار سال اخیر سخنرانیهای متعددی در مورد بیماری و بحرانی که روانشناسی در جامعه معاصر ایجاد کرده است ارائه دادهام و معتقدم دو دانش در حال ویران کردن جامعه ایران هستند؛ یکی مدیریت و دیگری روانشناسی. نمیخواهم در این جا در مورد مدیریت و برنامهریزی بحث کنم و تنها به این سوءبرداشت و آموزه غلط آن اشاره میکنم که در آغاز هر بحثی پرسش «چه باید کرد» را مطرح میکند. این آموزه غلطی است که مدیریت به ما القا کرده است.
این انسانشناس با اشاره به اینکه مطرح کردن «چه باید کرد» در آغاز هر بحث، ظاهرا حرف درستی است ولی جای مطرح کردن «چیستی» و «چگونگی» را گرفته و به پرسشی ایدئولوژیک و سیاسی تبدیل شده که اجازه نمیدهد تا ما با صحبت از چیستی موقعیتمان به فهمپذیر کردن آن بپردازیم، گفت: مدیریت، بحران دیگری نیز برای ما ایجاد میکند و آن این که هر زمان میخواهیم بحث کنیم چون به واسطه ایدئولوژیک بودن و سیاسی بودن،میل به کنترلگری دارد فورا از «فرصتها و تهدیدها» میگوید و اینجاست که پیوندی نامبارک میان مدیریت و روانشناسی به وجود میآید.
فاضلی تشریح کرد: روانشناسان نیز از بیماریها و اختلالات صحبت میکنند، چنان که دانش مدیریت از آسیبشناسی و پاتولوژی که ظاهرا حرفی ساده است و چون عوامپسند و عامیانه است به دل مینشیند. «چه باید کرد»، «آسیبها را بشناسیم»، «فرصتها و تهدیدها را تشخیص دهیم»، «یک کنش استراتژیک انجام دهیم» و «ره صد ساله را یک شبه برویم» بدون این که موقعیت را بشناسیم و بدانیم تاریخ کدام است.
او ادامه داد: در حالی که ما به فهم نیازمندیم و به فلسفه و به تاریخ و مدیر و روانشناسبا ارائه تصویری وارونه از واقعیت، اینها را پس میزنند. آنها از یک سو جیب خود را پر و اهداف ایدئولوژیک خود را محقق میکنند و از سوی دیگر جامعه را با نوعی پوپولیسم ظاهرا علمی گمراه میسازند و فرصت تفکر را از جامعه میگیرند. به همین دلیل من گمان میکنم که گفتمان روانشناسی و مدیریت در دهه اخیر مسئلهای شده است که به ما فرصت تامل نمیدهد و نقد یکی از کلیدواژههایی است که میتوانیم به واسطه آن، گفتمان روانشناسیگرایی و مدیریتگرایی را واکاوی کنیم. البته اضافه کنم که من در مورد روانشناسیگرایی و مدیریتگرایی صحبت میکنم و نه علم روانشناسی و علم مدیریت. نکته مورد اشاره من، نه علم روانشناسی است و نه علم مدیریت بلکه روانشناسیگرایی و مدیریتگرایی به مثابه نوعی ایدئولوژی است که به شیوههای مختلف فرصت تامل انتقادی را از جامعه ما گرفته و میگیرد.
شکلگیری هرم مازلو، وقتی گمان میکنیم منتقد هویتمان را نشانه گرفته است
مهران مهرنیا در ادامه گفت: هم خوشحالم و هم متاسف. خوشحال از این بابت که گفتار من در مورد نقطه کور تعصب در همین لحظه متجلی شد و جناب آقای دکتر فاضلی به عنوان یک انسان متعصب به روانشناسی حمله کردند. من مدافع روانشناسان نیستم اما میتوانیم سند بیاوریم و در این مورد صحبت کنیم که نام منکوب کردن یک پدیده علمی، چیست؟
مهرنیا ادامه داد: علم پدیدهای قابل مشاهده و قابل تجربه است و متاسفم که ایشان، روانپزشکی را با روانشناسی در یک دستهبندی قرار میدهند. کار روانپزشکی درمان است اما کار روانشناس، شناخت روان است و اگر به روان و صاحب روان بودن انسان معتقد نیستیم میتوانیم به روانشناسان هم معتقد نباشیم. مسئله بعدی این که، قرار بود مبحث این جلسه و دیگر جلسات ما در این مورد باشد که چرا جامعه ایرانی در برابر نقد حالتی تدافعی به خود میگیرد و قرار بود این موضوع را از زوایای مختلف بررسی کنیم.
او با بیان اینکه «در روانشناسی مدرن مکتبی به نام تحلیل رفتار متقابل وجود دارد که اساسا اعتقادی به فردیت ندارد و معتقد است آدمها در ارتباط با هم، حتی از زمان جنینی و حتی از طریق شیمیایی، متاثر از چیزی هستند که در محیط پیرامونشان میگذرد.» گفت: این تقابل رفتارهای اجتماعی در محیط پیرامون شخص است که شخصیت او را میسازد و دقیقا این جاست که روانشناسی با جامعهشناسی پیوند میخورد و علوم فرارشتهای و بینارشتهای میشوند و کسی پرچم به دست نمیگیرد و نمیگوید من استاد شیمی هستم و همه چیز را میدانم چون چنین رفتاری در هر کجای دنیا موجب تمسخر میشود.
مهرنیا ادامه داد: همانطور که اگر کسی سازی به دست بگیرد و بگوید من با سازم از پس همه شما برمیآیم. او باید کمی روانشناسی بداند، کمی جامعهشناسی، کمی تئاتر و کمی از هر علم دیگر تا شیمیدانی یا نوازندهای موفق شود. من مجددا مباحثم را تکرار میکنم. همه ما حرف برای گفتن زیاد داریم، میخوانیم، مطالعه میکنیم و اگر کمی اندیشه و تحلیل داشته باشیم میتوانیم کنشگر باشیم و صحبت کنیم و همه این حرفها میتوانند تا حدودی درست باشند ولی در نهایت چه؟ ما به دنبال نتیجه و به دنبال استنتاجی حداقلی از این جلسه هستیم. موضوع جلسه امروز ما نقد یا نقادی نیست.
او تشریح کرد: در جلسه اول جناب آقای صداقتکیش و دیگر دوستان به شکلی متقن بحث مفصلی در این مورد ارائه دادند که ساختار نقد در جامعه موسیقی از جنبه تاریخی و غیرتاریخی چگونه است و بحث جلسه امروز ما این است که موضع جامعه امروز ما و خصوصا اهالی موسیقی در برابر نقد منفی است و میخواهیم به چرایی این منفی بودن بپردازیم. پس بیایید تیترهای صحبتمان را مشخص کنیم تا در انتهای جلسه احساس کنیم که چیزی آموختهایم.
مهرنیا یادآور شد: من موضوع را از این منظر بررسی کردم که ما اساسا به واسطه هزاران هزار دلیل نسبت به نقد در موضعی دفاعی قرار داریم و فراموش کردهایمکه نقدی که به خارج از من وارد میشود پدیدهای است عارض شده بر تولید من و نه بخشی از من، در نتیجهآن را به خودمان متصل میکنیم و به هویتمان گرهاش میزنیم و تمام خودمان را با آن نقد زیر سوال میبریم. یعنی اگر کسی چهار مضرابی را که من ساختهام مورد نقد قرار میدهد یا اساسا بگوید که مزخرفِ محض است، چون من آن چهار مضراب را با نگاهی شبهمذهبی بخشی از هویت خود تصور میکنم و در عین حال هویت خود را خدشهناپذیر میدانم، پس با آن نقد تمامِ مرا زیر سوال برده است.
او ادامه داد: بنابراین پیش از این که بشنوم و بخواهم که بشنوم، دفاع میکنم. سیستم دفاعیمان هم باز بنابر دهها دلیل به این صورت است که ابتدا یک تیم پیدا میکنیم. یعنی به محض وارد شدن نقد بر خودمان، با دوستی تماس میگیریم یا به دیدار دوستی میرویم و میگوییم میبینی فلانی در مورد «من» چه گفته است. نزد چه کسی میرویم؟ کسی که مطمئنیم بیشترین میزان همدلی را با ما دارد و نه کسی که احیانا ممکن است بگوید بیراه هم نگفته است. پس دقیقا به سراغ کسی میرویم که مطمئنیم با ما همدلی میکند. با یک نفر دیگر هم تماس میگیریم و دور هم جمع میشویم و آرامآرام تعدادمان بیشتر میشود.
مهرنیا با بیان اینکه «اولین کاری که میکنیم این است که آن قدر پشت سر کسی که نقدمان کرده است حرف میزنیم تا حالمان خوب شود و احساس کنیم حداقل در غیابش تخلیه شدهایم.» گفت: حال چه کاری میتوانیم انجام دهیم تا نابودش کنیم؟! به گونهای که دیگر جرات وارد کردن نقد بر چهار مضراب ما را نداشته باشد. رسانهای در اختیارمان است و تماس میگیریم و میگوییم مقالهای علمی در مضرات یک واژه داریم، واژهای که تصادفا با نام و فامیلی آن منتقد یکی شده است! و آن اهل رسانه هم چون من نیز یک روز به دردش خواهم خورد و بده بستانی شبهمافیایی با او انجام خواهم داد، با من همدل میشود و آن مقاله را منتشر میکند. این پروسه وجود دارد و ریشههای آن روانشناسانه است چون «من» انسانی کامل و کافی برای خود نیستم وگرنه نقد را میشنیدم و حتی اگر با آن موافق نبودم به شخصه و بدون شکل دادن تیم، پاسخی مستدلل میدادم.
مهرنیا با طرح این پرسش که «در کجای دنیا باب است که یک نفر مقالهای انتقادی در یک مجله بنویسد و طرف مقابل در تلویزیون به او پاسخ دهد؟!» گفت: این کار در هیچ کجای دنیا قانونی نیست و به گمانم فقط در ایران انجام میشود. چون ما تحمل نقد علمی را نداریم و اساسا با نگاهی علمی به موضوعات نمینگریم. ما متوجه نیستیم که چهار مضرابِ من ربطی به هویت من ندارد، همانطور که گوشی موبایل من ربطی به هویتم ندارد و اگر بد باشد، شرکت سازندهاش بد بوده و اگر خوب باشد، آن خوب درستش کرده است، نه من. اینها مباحثی است که سالیان سال است توسط روانشناسی مدرن بررسی میشود.
او ادامه داد: روانشناسیای که دکتر فاضلی از آن صحبت میکنند مربوط به قبل از دنیای مدرن است در حالی که مکاتب متعددی آمدهاند و کتابهای متعددی در مورد آنها نوشته است. روانشناسی مدرن اصالتی برای فرد قائل نیست و فرد را در رابطه تحلیل میکند. روانشناسی برای این که من میتوانم به سرعت عصبانی شوم توضیح دارد و میگوید ممکن است شما در جنینی میزان بیش از حدی از کورتیزول دریافت کرده باشید، از معدود آنزیمهایی که میتواند از جفت عبور کند و به جنین برسد، یعنی ممکن است مادر من در دوران جنینیام عصبانیتهایی را تجربه کرده باشد که به واسطه آن کورتیزول اضافهای ترشح شده باشد و به منِ جنین که در شکم مادرم بودهام رسیده باشد و در نتیجه من الان زود از کوره دربروم. این را روانشناسی میگوید و نه جامعهشناسی. پس چرا ما فکر میکنیم اگر جامعهشناسی اصالت دارد، روانشناسی ندارد؟! این همان نقطه کور تعصب است.
مهرنیا با بیان اینکه «ما میتوانیم تعصب را در آدمها تشخیص دهیم اما در خودمان تشخیص ندهیم.» گفت: ما ممکن است به رشته تخصصیمان به چشم مذهب نگاه کنیم و این خطر همواره ما را تهدید میکند و باید مراقب آن باشیم. چرا چنین خطری وجود دارد؟ چون همانطور که اشاره کردم عزت نفسمان به قدر کافی نیست و ممکن است بخواهیم با کمک ابزارهای گوناگون مانند موزیسین بودن، دوست داشتن نوع خاصی از موسیقی و غیره از خودمان تیمی بسازیم که به حمله به دیگری بپردازد.
او ادامه داد: این آسیب است و باید آن را شناخت و این شناخت به کمک همه علوم به دست میآید. اگر اجازه دهید من مباحثم را با همین گزارهها پیش خواهم برد. این که جامعه ایرانی، جامعه موسیقی ایرانی در برابر نقد بسیار شکننده و آسیبپذیر و منفعل است و در عین حال که باید گفت تاب نقد ندارد باید اشاره هم کرد که نقدهای خوبمان نیز کمند، نه این که نیستند بلکه کمند. چون واقعا دوستانی چون آقای صداقتکیش هستند که نقد را به شدت و عالمانه پیش میبرند و متاسفم که کمتر کسی میخواندشان. چرا؟ چون ما نقد را دوست نداریم، به این دلیل که با ضعفها و کاستیهایمان رو در رو میشویم در حالی که معتقدیم کاستیای نداریم. انسان ایرانی نواده کورش بزرگ است و از آسمان فروافتاده و هیچ نقصی ندارد! این تصوری است که ما دوست داریم از خودمان بروز دهیم اما این اتفاق در ناخودآگاهمان رخ نمیدهد. ما سراسر ایرادیم و اشکال و برای همین به شکل مرتب در پی گرفتن تاییدیم و دوست داریم از ما تعریف و تمجید شود. این واکنش جامعه موسیقی ایران است زمانی که در برابر کنش نقد قرار میگیرد.
در ادامه آروین صداقتکیش تصریح کرد: من امروز قرار نبود رئیس جلسه باشم و به این عنوان مصدع شوم. چون هیچ قسمتی از محتوای این برنامه ارتباطی با حوزه مطالعات من پیدا نمیکند اما به هر حال در این موقعیت قرار گرفتم. در بحث حاضر نکتهای به نظرم رسید که اگر دوستان اجازه دهند تنها به گوشزد کردن آن میپردازم و آن نکتهای است که آقای مهرنیا هم اشارهای به آن کردند. موضوعی که ما برای این برنامه در نظر گرفتیم این است که ببینیم تصویر کلی که انسان ایرانی درباره نقد دارد از زبان یک انسانشناس و از زبان یک موسیقیدان که در حوزه روانشناسی هم کارهایی انجام داده است چیست؟ این، یک سلسله جلسه بوده است که بعضی از دوستان در همه آنها شرکت کردهاند و بعضی نه، اما روندی کم و بیش قابل مشاهده در آنها وجود دارد.
او ادامه داد: شروع بحث با آقای دکتر فاضلی تا آن جا پیش رفت که ما در جهان پیشامدرن در ایران به عنوان نقد چه چیزهایی داشتهایم و چگونه فکر میکردهایم و مقداری توضیحات داده و روشناییهایی ایجاد شد. آقای مهرنیا نیز از تجربیاتشان مخصوصا در حوزه موسیقی و به عنوان کسی که هم کار عملی موسیقی کردهاند یعنی میتوانستهاند مورد نقد قرار بگیرند و هم کسی که چه به شکل شفاهی و چه به شکل نوشتاری احتمالا ابراز نقدی کردهاند و واکنشهایی را دیدهاند، گفتند. الان که صحبت سخنران را قطع کردم برای این بود که در مورد آن بخش پیشامدرن صحبت شد و خودِ من به عنوان شنونده مشتاقم که بدانم تصویر ما در دوران مدرن و در دوران معاصر چیست. فارغ از این که ببینیم روانشناسی و چیزهای دیگر چه تاثیری روی آن گذاشته است چون به نظر میآید این موضوع در بحثی که ما در این جا طرح کردیم مقداری حاشیهای است.
صداقتکیش ادامه داد: این تصویر به ما کمک میکند و برایمان پلهای میشود. مخصوصا برای ما که در حال کار کردنیم، به خصوص در جلسات بعدی. چون چیزی که این جا اتفاق میافتد به نظر من حداقل پلههایی است از یک مجموعه فکری درباره موضوع نقد و نه لزوما نقد در موسیقی،بلکه عمومیتر. وگرنه اصولا از یک انسانشناس در حوزه مطالعات فرهنگی نمیپرسیدیم که نظرتان در مورد تصویر ایرانیها از نقد چیست و شاید مانند دفعات پیش از موسیقیدانان و موسیقیشناسان میپرسیدیم. این نکات را گوشزد کردم تا بحث را کانونیتر کنیم و در پایان همه با آوردهای بیش از آنچه در ابتدای جلسه داشتیم این جا را ترک کنیم. ادامه بحث را به دکتر فاضلی میسپارم.
فرم فرهنگ نقد؛ به چالش کشیدن امری روزمره و عادی تلقی شده
در ادامه فاضلی خطاب به مهرنیا گفت: آنچه من گفتم کاملا تعمدی بود تا زمینهای برای مطرح شدن این نکات از سوی شما فراهم شود. شما بازتاب خوبی به من دادید تا بر تصورمان از نقد در دوران معاصر متمرکز شوم. در نشست روزنامه ایران جناب آقای صداقتکیش به تفکیکی میان رشتههای هنری از نظر کیفیت نقد، تاریخ نقد و فرهنگ نقد اشاره کردند و این را هم گفتند که از قضا در حوزه موسیقی، بازار نقد تا حدودی گرمتر است. این موضع جناب صداقتکیش بود و من نمیخواهم وارد نقد در حوزهای مشخص مانند موسیقی شوم و میخواهم به نقد در زمینه جامعه ایرانی بپردازم و به همان سوالی که شما پرسیدید که چرا جامعه ایرانی در برابر نقد موضعی منفی دارد؟
فاضلی ادامه داد: من معتقدم پاسخ این سوال را نباید به صورت فردی داد و باید فرمهای فرهنگی نقد را در جامعه بررسی کرد. همانطور که در مورد دوره پیشامعاصر اشاره کردم که مدلها و الگوهاییبرای فرهنگ نقد داشتهایم که از درون ادبیات، مذهب، طنز، فولکلور و فرهنگ عامه بیرون میآمده است در دوران معاصر هم ساز و کارهای جمعی نقد را شاهدیم که از دورن فرهنگ جامعه بیرون میآید. این به معنای آن نیست که ما قربانصدقه جامعه ایرانی میرویم چون اتفاقا مسئله نقد در جامعه ایران معاصر شکل گرفته است.
او با طرح این پرسش که «اما شکل گرفتن مسئله نقد در جامعه ایران معاصر به چه معناست؟» گفت: اگر جامعهای، امری را که با آن زندگی میکرده است، امر متعارف، امر روزمره و موقعیت عادی زندگی را، دیگر عادی نپندازد و به صورت پرسش دربیاورد مسئله نقد آغاز شده است. به عنوان مثال، ما در دورهای طولانی از تاریخمان کودکان را تنبیه میکردیم و این تنبیه امری پذیرفته شده بود اما اکنون تنبیه کردن کودکان را، تعدی و تجاوز به حقوق آنها میدانیم و مخل یادگیری و رشدشان و امری غیراخلاقی میشماریمش که با عنوان خشونت علیه کودکان شناخته میشود.
فاضلی ادامه داد: به همین ترتیب در مورد زنان، تنبیه زنان در دورههای پیشامعاصر امری متعارف بود و اگرچه همچنان رخ میدهد اما تفاوت بنیادی که رخ داده این است که امروزه خشونت علیه زنان مینامیمش و دادگاه و قانونی هست که این امر را جرم تلقی میکند و مردی که زنش را کتک میزند از دیدگاه اجتماعی به عنوان انسانی معیوب و بیمار شناخته میشود. در زبان جامعه هم، تنبیه کردن زنان چه به نام وادار کردنشان به تمکین باشد چه به هر اسم دیگر، پذیرفته شده نیست.
این انسانشناس با طرح این سوال که این اتفاق چرا رخ داده است؟ گفت: به این دلیل که جامعه موقعیت روزمره تنبیه کردن را به صورت پرسش درآورده است و دیگر آن را عادی و متعارف نمیداند و از حالتی ضمنی به صورتی مصرح درش آورده و آن را به رخ کشیده است و در فیلمها، نقاشیها، موسیقی و تمام فضاهای بازنمایی از آن آشناییزدایی کرده است. جامعه در تمام این فضاها، موقعیتهایی مانند تنبیه کردن، اشکال گوناگون خشونتهای کلامی یا فیزیکی، تبعیضهای جنسیتی، تبعیضهای قومیتی، تبعیضهای سیاسی و نابههنجاریها و اختلالات دیگر را به چالش کشیده است و تبدیل به امری پرسشانگیز و توام با چون و چرا کرده است.
فاضلی ادامه داد: این جامعه و ارزشهای جمعی است که اجازه این کار را نمیدهد و میگوید دیگر در برابرش سکوت نکن! دیگر اینها را متعارف نبین و بدیهی نپندار، اینها را طبیعی فرض نکن. این فرم، فرم فرهنگ نقد است. نقد لزوما مقالهای نیست که کسی در مورد چیزی بنویسد و اتفاقا آن نقد مربوط به اجتماع علمی است. نقد در جامعه، جایی که مردم در زندگی روزمره خود در جایگاه ناقد قرار میگیرند اتفاقا در قالب همین غرغر کردنها و ناله کردنها و همین به قول جناب مهرنیا نزد دیگران رفتنها و به دیگران گفتنها بروز پیدا میکند و به این وسیله تمام آن اموری را که تا پیش از این عادی تلقی میشد به چالش میکشد.
او خاطرنشان کرد: اتفاقا جامعه ایران در نتیجه گسترش سواد، آموزش عالی، رسانهها، توسعه زندگی شهری و کلانشهری و جهانی شدن،بیش از هر لحظه دیگری از گذشته تاریخی خود، موقعیتهای روزمره زندگی را که عادی، طبیعی و بدیهی فرض شده بودبه صورت پرسش، چالش و امر مناقشهانگیز درمیآورد و فوکو این را نقد مینامد. فوکو در مفهوم اندیشه میگوید وقتی جامعه دیگر امور بدیهی پنداشته شده خود را بدیهی نمیداند در حال طرح پرسش است و این پرسش زمانی که آرامآرام تبدیل به اثری موسیقایی یا حتی یک فلسفه و نظریه اجتماعی میشود از نقد در صحنهای دیگر صحبت میکنیم. او نقد را در کتاب «تاریخ جنسیت» به این شکل توضیح میدهد که کلیشههای جنسیتی، تبعیضهای جنسیتی و بسیاری از نکات دیگر چطور در زندگی روزمره توسط مردم به چالش و پرسش تبدیل شد و بعد از آن در قرن بیستم فیلسوفان، جامعهشناسان و مورخان بودند که آنها را به صورت مسئلههایی تاریخی، مسئلههایی جامعهشناختی یا نظریههایی فسلفی درآوردند، برخلاف نگاههای روانشناسانه که تلاش میکند موردی بیابد یا به تعبیر آقای مهرنیا از تجربه زیسته عمومی خود به استنباطهایی برسد که این استباطها اتفاقا مبانی علمی هم ندارند.
فاضلی تصریح کرد: مهمترین ویژگی نکاتی که جناب مهرنیا گفتند این بود که علمی نبودند و تعمیم مشاهدات خودشان بود و به صورت قاعده و بحثی قابل گفتوگو درآوردنشان بدون ارائه مبنا و اتفاقا من برعکس، کوشیدم از این اتفاق پرهیز کنم و بگویم که در یک تحلیل تاریخی جامعه ایران چطور پرسشگر و نسبت به امور خودآگاه میشود، تصوری اجتماعی پدید میآورد و فضاهایی میانذهنیتی که در آن فضاها پرسش کردن و به چالش کشیدن به امری مجاز و حتی مهمتر از آن به امری ضروری تبدیل میشود.
او یادآور شد: این که شما میبینید در تلویزیون، رادیو، روزنامه، همه نشستها و همه دورهمیها با یکدیگر، کنشهای عادی خودمان از جمله غذا خوردن، راه رفتن و گفتوگو کردن را به چالش میکشیم، اتفاقا نشان میدهد که جامعه ایرانی در موقعیتی تاریخی قرار گرفته است که به واسطه آن دائما موقعیت خود را مسئلهمند میکند. در مورد موسیقی همین کار را میکند و در مورد علم، دانشگاه، حکومت و سیاست هم همین کار را میکند. میخواهم بگویم مهمترین چیزی که در جامعه اتفاق افتاده این است که نقد به صورت یک ارزش اجتماعی صاحب هویت شده است. یعنی چه؟ یعنی امروز در این جمعی که ما نشستهایم اگر جناب استاد مهرنیا شروع به تشخیص به زعم خودشان عیب و ایرادی در ما کنند، ما گمان میکنیم که علمی صحبت میکنند، فارغ از این که از ایشان بپرسیم این را از کجا آوردهای؟! چون از ارزشی اجتماعی به نام «در مقام منتقد ظاهر شدن» استفاده میکنند.
فاضلی با بیان اینکه «یعنی در مقام منتقد ظاهر شدن، دلالت بر نوعی ارزش اجتماعی میکند و امروزه هر کسی که میخواهد در جامعه ایران حرفی بزند که شنیده شود باید منتقد باشد.» گفت: یعنی چه؟ یعنی در تصور جمعی ما، انتقاد به صورت ارزشی اجتماعی درآمده است. البته در این میان اشکالی رخ داده و آن این است که «آسیبشناسی» تبدیل به تنها فرم نقد شده است. گویی همه ما مانند یک مکانیک یا یک طبیب باید به تشخیص یک بیمای بپردازیم در حالی که نقد لزوما تشخیص بیماری نیست. ما میتوانیم درست مانند یک دانشمند باشیم و نه یک پزشک. میان دانشمند با پزشک تفاوت است.
او ادامه داد: پزشک وظیفه دارد که وقتی کسی به حضورش میرود پرسوجو کند که کدام قسمت از بدن شما آسیب دیده است اما اگر بگوید چه چشمان زیبایی دارید! میپرسیم زیبا بودن یا نبودن چشمان من چه ارتباطی با شما دارد؟! و من به این جا نیامدهام تا شما در مورد زیبایی یا زشتی چشمان من صحبت کنید! در حالی که دانشمند این طور نیست و وظیفهاش این نیست که مثل یک پزشک به تشخیص بیماری بپردازد. وظیفه دانشمند این است که تا جای ممکن برای ما به تشریح واقعیت، ویژگیها و ابعاد آن بپردازد. وظیفه دانشمند تشخیص مسئله است و نه آسیب.
فاضلی با طرح این سوال که تشخیص مسئله به چه معناست؟ گفت: یعنی تشخیص دهد که جامعه در کلیت حرکت تاریخی و جمعی خود، کجا ایستاده است و ویژگیهای این موقعیت را توصیف و تبیین کند. من اتفاقا تلاش میکنم در این جا در مقام یک دانشمند صحبت کنم و نه در مقام یک آسیبشناس. به گمان من اتفاقا مسئله نقد در ایران معاصر شکل گرفته و توسعه پیدا کرده است. یعنی ما از همان سالهای 1220، 1230 هجری شمسی که مواجهمان با دنیای جدید گستردگی و عینیتی بیش از پیش پیدا کرد تا به امروز، نقادی را به مثابه ارزش اجتماعی توسعه دادهایم و به همین دلیل هم هست که اتفاقا برخلاف سخن آقای مهرنیا میبینیم که جامعه هم، نقد میکند و هم، نقد را میپذیرد.
او ادامه داد: اگر جامعه ایران نقد را نمیپذیرفت، انبوه کتابهایی که در نقد فرهنگ و تاریخ ایران معاصر ما نوشته شده است، نه نوشته میشد، نه با تیراژهای بالا به فروش میرفت و نه کسی میخواندشان. شما کتابهایی که ما را نقد کردهاند ببنید؛ کتابهایی مانند «نخبهکُشی» علی رضاقلی. کتابی که به چاپ شصتم رسیده است. کتاب «جامعهشناسی خودمانی» آقای حسن نراقی و دیگران را مشاهده کنید که از تمام کتابهای دیگر پرفروشتر است. این چه جامعهای است که نسبت به خود این قدر بد و بیراه میشنود و باز هم با حرص و ولع به خواندن ادامه میدهد؟! کتابهایی که ما را نقد میکنند به عنوان مثال کتاب «ما ایرانیان» استاد مقصود فراستخواه که البته متفاوت است و کاری علمی است اما باز هم ما را نقد میکند و در همان سال اول انتشار به چاپ شانزدهم رسید و امسال چاپ بیست و یکم آن منتشر شده است. کتاب ماشاالله آجودانی را ببینید که باچه سرعتی به فروش میرود. چرا؟!
فاضلی خاطرنشان کرد: مگر این گونه نیست که تاریخ ما، مذهب ما، زبان ما، ادبیات ما، فرهنگ ما و الگوهای اجتماعی ما را گاهی به بدترین زبان به چالش میکشند؟! اگر جامعه به قول ایشان جامعهای متعصب بود و میگفت هر آنچه من میگویم درست است، این کتابها نباید در این حد به فروش میرسیدند و مردم باید به عنوان مثال در گوشهای از شهر بر علیه آقای حسن قاضیمرادی، آقای محمود سریعالقلم، آقای فراستخواه و دیگران اجتماع و اعتراض و راهپیمایی میکردند.
آروین صداقتکیش در ادامه خطاب به فاضلی گفت: شما در مورد نقد عمومی کاملا بر حق هستید و چیزی که میگویید درست است اما در حوزهای که به شکل مشخص در آن کار میکنیم، موضوع از ابژهای مشخص برخوردار است. اتفاقا زمانی که در مورد یک مفهوم صحبت میکنیم هیچ اتفاق خاصی رخ نمیدهد و شما میتوانید فرضا تا دو سال آینده در همین مکان از «سنت» بگویید و شمشیر بکشید و بر آن زخم بزنید و مطمئن باشید که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد و همان روندی پیش میآید که برای کتابهایی که به آنها اشاره کردید، پیش آمده است اما در این جا چون مقداری وارد حوزه موسیقی و اثر هنری میشویم و اثر هنری به گونهای پیوسته آن فردی است که آن را آفریده است ممکن است مصائب، خود را در قالب یک گفتوگوی یک به یک یا رو در رو بُروز دهند. میخواهم در ادامه صحبتتان اگر فرصت شد به این موضوع هم بپردازید.
نقزدنهایی از سر بیکاری یا نقد؟
در ادامه مهرنیا گفت: ما موسیقی ایرانی کار کردهایم و موسیقی ایرانی مزیتی دارد که خیلیها به آن به عنوان عیب نگاه میکنند. ما نتی داریم که به آن نتِ شاهد میگویند و مرتب باید به آن رجوع کرد و شاید همین باعث شده است که ذهن من از آن چیزی که برای صحبت کردن در موردش به این جلسه آمدهام، دور نشود. هر چقدر هم که جناب آقای دکتر فاضلی در این حد که برایم غیرقابل تصور است مطالبی پراکنده بگویند و در عین حال تاکید داشته باشند که علمی صحبت میکنند. این اصلا مهم نیست که من ادعای علمی صحبت کردن داشته باشم.
مهرنیا ادامه داد: علم تعریفی دارد که دیگران میشنوندش و میتوانند برای مطالعه در موردش به کتاب اریک برن به نام «تحلیل رفتار متقابل» رجوع کنند و رفرنسهای علمی صحبتهای مرا ببینند. ما در این جا وقت ارائه رفرنس نداریم که من بخواهم بگویم عزت نفس چگونه از بین میرود و در کجا آسیب میبیند و دلیلی هم ندارد که من این جلسه را صرف به رخ کشیدن رفرنسهای علمیام کنم. من، حاضران را به یک مکتب ارجاع میدهم که مدرنترین مکتب روانشناسی است و اتفاقا برخلاف جناب آقای دکتر فاضلی که علاقهمندند این بحث به یک چالش دو طرفه تبدیل شود به چشم سمینار به آن مینگرم.
او خاطرنشان کرد: من صحبت میکنم و اگر چیزی از حقیقت در درونش بود دوستان استنتاجش میکنند و با خود میبرند و نمیخواهم وارد چالش شوم. این نخواستن به معنی نتوانستن نیست و کسانی که مرا میشناسند میدانند که این کار و آداب آن را به خوبی میدانم اما دلیلی برای انجامش نمییابم چون تلف کردن وقت است. خصوصا این که ما گاهی بدون آن که خودمان متوجه باشیم در دام نقطه کور تعصب میافتیم و این باعث میشود که تصور کنیم به شخص خودمان حمله شده است. پس من براساس همان نُتِ شاهد به مباحث خودم برمیگردم.
مهرنیا افزود: این که ما تاریخ نقد را از پیش از دوران مدرن و از زمان غارنشینی انسان تا امروز بررسی کنیم ربطی به آنچه قرار است امروز بگوییم ندارد. ما میخواهیم بگوییم که آیا جامعه ایران و به شکل اخص جامعه موسیقی ایران در برابر نقد موضع دفاعی دارد یا ندارد؟ من میگویم دارد و آقای صداقتکیش هم آن را تایید کردند. این وجود دارد و اگر میخواهیم بگوییم وجود ندارد پس چرا این جا نشستهایم؟ من معتقدم که وجود دارد و به همین دلیل این جا هستم. این موضع دفاعی وجود دارد و قرار شد که ما بگوییم چرا وجود دارد. در جواب این که حافظ هم منتقد بوده و عبید هم نقد میکرده است و خیلیهای دیگر هم بودهاند میتوان گفت جمع شدن یک عده خانم دور هم و سبزی پاک کردنشان و پشت سر دیگری حرف زدنشان هم نقد است، پس نقد همچنان وجود دارد و خیلی هم وجود دارد! در حالی که به عقیده من اینها نقد نیستند، نق زدنند. نق زدن از سر استیصال است، از سر نداشتن دانش و نداشتن اعتماد به نفس و از سر عدم تخصص و از همه مهمتر از سر بیکاری.
او با بیان اینکه «کسی که کار میکند، نق نمیزند.» گفت: کسی که کار میکند حتی اگر نقد میکند آن را با دلیل و سند و مدرک انجام میدهد و محصول را نقد میکند، نه آدمها را و نه حتی جریانها را. اتفاق را نقد میکند. من اگر به حسین علیزاده نقد دارم، به حسین علیزاده به خاطر چند کارش نقد دارم وگرنه حسین علیزاده دارای شان انسانی و اجتماعی بسیار بالایی است. پس مجددا به آنچه گفتم بازمیگردم. ما به این دلیل نقد را برنمیتابیم چون خودمان را انسانهایی کامل، کافی، جالب و توانمند نمیشناسیم. این در ناخودآگاه ماست و نه در خودآگاهمان.
مهرنیا تصریح کرد: اما تعریفی که میخواهیم از خود ارائه دهیم عکس این است. به مثالهای آن اشاره کردم و به تصور ما از نواده کورش بودن. نکته جالبی که آقای دکتر فاضلی در مورد کتابهای نقد و پرفروش بودنشان فرمودند مرا به یاد یکی از پربینندهترین برنامههای تلویزیون انداخت که نقدهای آقای مسعود فراستی بود و همه آن را نگاه میکردند اما همانطور که آقای عاطفی اشاره کردند با خود میگفتند طرف صحبت این نقد من نیستم. من با دیدن آن نقدها و تندیها و پرخاشها، از درون و از لحاظ روانی ارضا میشوم چون گمان میکنم مخاطبش نیستم و حتی به روایت کردنش هم میپردازم اما اگر مطمئن شوم که مخاطب آن نقد منم به محض شنیدن نام خودم، به دشمن آن بدل میشوم.
او با بیان اینکه «این موضوعی است که در جُکها و در طنزهای کوچه و خیابان ما هم قابل مشاهده است.» گفت: یعنی فکاهیهایی هم که در جریان است و در مورد بعضی از قومیتهاست توسط افراد همان قومیت نیز نقل میشود چون معتقدند مخاطب این،شخص من نیستم. میبینیم طرف آذربایجانی است و جُک ترکی میگوید چون معتقد است این با او نیست. دوستی داشتم که اینها را تعریف میکرد و میخندید و میگفت اینهایی که شما به عنوان جُک میگویید برای ما خاطره است. یعنی باور داشت که این جُکها درست است و برای او که به عنوان یک ناظر بیرونی به آنها نگاه میکرد واقعا وجود داشت و معتقد بود قومش همین گونه است اما خودش نیست.
مهرنیا یادآور شد: این یک فاجعه است که اگر نبینیمش به حرکت در مسیرش ادامه میدهیم و میتوانیم با مُسکنهایِ آرامشبخشِ شبهتخدیری دوست عزیزمان دکتر فاضلی هم حالمان را خوب کنیم و همچنان بگوییم جامعه ایرانی سرشار از نقد است و نقد را میشنود و نقد در آن کاربرد بسیاری دارد و به همین دلیل هم هست که جامعهمان رو به رشد است! من مبحثم را با این نکته میبندم که کاش صحبتهای دکتر فاضلی را میشنیدیم چون میتوانستند از لحاظ جامعهشناسی به طرح مسائلی جذاب بپردازند اما چون مرتبط با بحث پیش نرفتند من هم ناچار شدم سه مرتبه، در سه فرصتِ یک ربعی به تکرار مباحث بپردازم.
او ادامه داد: روانشناسی، چه من دوستش داشته باشم و چه دوستش نداشته باشم یک علم است و جامعهشناسی هم چه دوستش داشته باشم و چه دوستش نداشته باشم یک علم است. موسیقی هم علم است و اگر من بگویم جامعهشناسی علم نیست چیزی به هویتم افزوده نمیشود و چیزی از ذخیره جامعهشناسی به من نمیدهند چون مدعی علم نبودنش شدهام. هویت هر پدیدهای با خود آن پدیده و رفرنسها و ارجاعات علمیاش مرتبط است و میتواند هر اندازه که علم باشد خود را در معرض قضاوت عالمان و اندیشمندان قرار دهد.
مهرنیا با بیان اینکه «من واقعا نمیدانم الان در هیچ جامعهای در هیچ کجای دنیا میتوان این گونه گفت که من روانشناسی را علم نمیدانم؟!» گفت: روانشناسی علم است و روانشناسی مدرن به افراد نگاه نمیکند و افراد را در رابطه متقابل تعریف میکند و رشد شخصیتی انسانها را منوط به ارتباط میداند. او تاکید کرد: این گونه است که من برای بار چندم میگویم که جامعه ایرانی در برابر نقد موضع دارد و این که نقد درست انجام میشود یا نه مبحث دیگری است و در تخصص جناب آقای صداقتکیش که بارها هم در موردش صحبت کردهاند و دوستان هم میتوانند سرچ کنند و بخوانندشان چون بسیار باارزشند ولی آسیبشناسی این که واکنش جامعه هدف به نقد به عنوان کنشی که آقای دکتر فرمودند، چگونه واکنشی است موضوع بحث من بود و این که چرا این واکنش در قالب سیستمی دفاعی بروز پیدا میکند. من همانطور که قرار بود صرفا در مورد این موضوع صحبت کردم.
نق زدنی که اگر فرمی عمومی پیدا کند تبدیل به نقد میشود/ مردمی عادی که در موقعیتهای عادی درباره چیزهایی عادی به طرح پرسش میپردازند
فاضلی در پاسخ به مهرنیا تصریح کرد: من به هیچ عنوان گمان نمیکنم که وارد چالش شدن، وقت تلف کردن است و اتفاقا معتقدم که گفتوگوی انتقادی یعنی وارد نقاط تفاوت شدن و چالشهایی را مطرح کردن و عکس آن است که وقت تلف کردن است. یعنی اگر من بتوانم موضع دوستی را به چالش بکشم یا دوستی موضع مرا به چالش بکشد، آن جا میتوانیم بر سر تفاوتهایمان بحث کنیم و این نه اتلاف وقت که تولید فکر است. به این سوال که آیا جامعه موسیقی در برابر نقد موضعی منفی دارد یا خیر به دو گونه میتوان پاسخ داد.
او ادامه داد: یک پاسخ این است که من نمیدانم، من در مورد جامعه موسیقی ایران تحقیقی تجربی نکردهام تا به پاسخ این سوال برسم. شما هم براساس تجربه شهودیتان صحبت کردید و نگفتید که پژوهشی کردهاید که نشان میدهد جامعه موسیقی ما در برابر نقد موضعی دفاعی دارد و من نه، میتوانم بگویم تجربه شهودی شما درست است و نه، میتوانم بگویم غلط است. تجربه شهودیتان است و من هم حرفی برای گفتن ندارم اما پاسخ دوم چیست؟ این است که با توجه به شناختی که من از فرهنگ معاصر ایران دارم و با توجه به تحلیلی که از جامعه ایران دارم آیا این حرف درست است یا خیر؟ یعنی بحث را به کمک دادههایی دیگر پیش ببرم و آن زمان است که میگویم این حرف غلط است و تحلیلی که میکنید مبنا ندارد و این عدم وجود مبنا به دو دلیل است.
فاضلی یادآور شد: یکی به این دلیل که تحلیل روانشناختی میکنید و باید تصریح کنم که آنچه من گفتم نه در مورد علم روانشناسی که رویکرد روانشناسیگرایانه بود و به گمان من رویکرد روانشناسیگرایانه رویکردی نادرست برای تحلیل جامعه است. رویکرد روانشناسیگرایانه برای تحلیل جامعه به ویژه به آن گونهای که در حال رواج پیدا کردن در ایران است حرفی بیهوده است و اگر میخواهید در این مورد بیشتر بحث کنید من آمادگیاش را دارم البته پیشتر در جلسهای که 80 نفر از روانکاوان متخصص در حوزه روانشناسی در آن حضور داشتند این بحث را مطرح کردهام.
این انسانشناس تصریح کرد: من تاکید کردم و توضیح دادم که روانشناسیگرایی و مدیریتگرایی را از علم روانشناسی و علم مدیریت جدا کنید و اگر احتمالا به خوبی منتقلش نکردهام مجددا بر آن تاکید میکنم. موضوع این نیست که روانشناسی به عنوان یک علم خوب است یا بد است یا مدیریت به عنوان یک علم خوب است یا بد است، موضوع کارکرد یک علم در جامعه ماست، موضوع کارکرد علم مدیریت در جامعه ماست، موضوع کارکرد روانشناسی در جامعه ماست و نه علم روانشناسی و علم مدیریت و به همین دلیل نقدش کردم.
او افزود: دکتر مهرنیا اشاره کردند که نق زدن نقد نیست اما به عقیده من این بستگی به آن دارد که از چه منظری ببینیمش. اگر از منظر فوکویی و پرسشگری جامعه نگاه کنیم، کاملا نقد است. جامعهای که نق میزند اتفاقا در حال نقد کردن است، به صدا درآمده است و حرفی دارد. همان کسانی که در حال سبزی پاک کردن به گفته شما نق هم میزنند در حال طرح پرسشاند و پرسش از همان جا آغاز میشود. آنها در حال اندیشهورزی کردن هستند. اندیشهورزی کردن در درون جامعه همین دور هم نشستنهاست و گمان نکنید که باید مقاله بنویسند یا سخنرانی کنند یا فیلم بسازند.
فاضلی ادامه داد: مردم عادی در موقعیتهای عادی درباره چیزهایی عادی و به زبانی کاملا عادی به طرح پرسش میپردازند و آن چیزی که در زندگی اجتماعی از قدرت تعیینکندگی برخوردار است همین زندگی روزمره مردم عادی است. اتفاقا نقد همینهاست به شرطی که فرمی عمومی پیدا کند. یعنی اگر شما با جامعه ای رو به رو شدید که در حال مقاومت کردن در برابر کنشهای متعارف خود است و در حال چون و چرا کردن بدانید که فضای اجتماعی نقد در همان جا در حال شکلگیری است.
مهرنیا تصریح کرد: باید توضیح بدهم که در تعریف رفتار متقابل، نق زدن نوعی تخلیه روانی است که اتفاقا چالشها را از میان میبرد چون رفتار هیجانی را تخلیه میکند و در سطح کودکان است. من وقتی از چیزی عصبانیام و نق میزنم، حالم بهتر میشود و اتفاقا کنش فعالانه را کنار میگذارم.
فاضلی توضیح داد: من نکتهای را که جناب آقای مهرنیا به آن اشاره کردند تایید میکنم فقط این ملاحظه را هم در نظر بگیرید که ایشان از منظر روانشناسی توضیح میدهند. یعنی نق زدن را به مثابه یک فرم اجتماعی توضیح نمیدهند و بنابراین حرف هر دوی ما درست است. اگر در سطح یک نفر بحث میکنید کاملا درست میفرمایید و آن یک نفر که در حال نق زدن است خود را تخلیه میکند ولی اگر به مثابه فرم اجتماعی ببینیدش آن دیگر تخلیه فرد نیست. یعنی اگر ما بتوانیم نشان دهیم که چیزهایی که مردم در موردش نق میزنند کدام است و اشتراکاتشان را بیابیم مشخص میشود که یک اتفاق اجتماعی رخ داده است. مثلا اگر مقاومت در برابر تبعیضهای جنسیتی در قالب نق زدن آشکار شود یعنی نقدی در حال صورت گرفتن است و دیگر تخلیه یک نفر نیست. اگر ما نشان دهیم که مثلا در کلاسهای درس دانشجویان در برابر برنامه درسی مقاومت میکنند و این مقاومت به صورت مشترک دیده میشود آن وقت دیگر نمیگوییم رفتارهای دانشجویان رفتارهایی نابههنجار است یا اختلال است. آن جا میگوییم که دانشجویان برنامه درسی را به پرسش کشیدهاند.
آروین صداقتکیش در پایان با اشاره به برخی پرسشها و ایرادهایی که حضار مطرح کرده بودند گفت: این جا هم قرار بود در مورد حوزه موسیقی صحبت شود و هم قرار نبود و نشانه آن این که ما از یک انسانشناس دعوت کردیم و از یک موسیقیدانان. یعنی هم مسائل جامعه عمومی مدنظر بود و هم مسائل خاص. این مسائل از دو دیدگاه مردمشناسانه و روانشناسانه مورد بحث قرار گرفت و این دو دیدگاه یکدیگر را به پرسش و چالش کشیدند و به نظر شخص من این اصلا نه اتفاقی بد است و نه غیرطبیعی و در مجامع علمی هم بسیار رخ میدهد.
او خاطرنشان کرد: بنابراین آن تصوری که احتمالا حاضران در این مورد داشتند که این جا قرار بوده است فقط در مورد نقد موسیقی صحبت شود قرین به واقعیت نیست. این تصور از ابتدا اشتباه بوده است. دکتر فاضلی با در نظر داشتن فرضها و مبانی مردمشناسانه جامعهشناسانه در مورد موضوعاتی عام صحبت کردند و جناب مهرنیا بر پایه مفروضاتی در روانشناسی در مورد موضوعات خاصتر نقد در حوزه هنرها و خصوصا موسیقی.
صداقکیش ادامه داد: ضمن این که باید در نظر داشت دو سخنران در طول بحثهایشان به معانی متعددی از واژه و مفهوم «نقد» اشاره کردند که گاهی همپوشانی داشت و گاهی هم نه. ما به عنوان شنونده مقصودمان شنیدن همین چیزها بود که اتفاق هم افتاد. در جلسات گذشته، دوستانی دیگر با تخصصهایی دیگر بودند و گویا دوستان در کانون پژوهشگران خانه موسیقی که بانی این ماجرا هستند قصد دارند در جلسات آیندهبا ترکیبهای دیگری از تخصصها کار را ادامه و مسائل دیگری را مورد بررسی قرار دهند که امیدواریم چنین شود.