اصغر دادبه در گفتوگو با ایلنا:
حکمت ملی ایران هیچگاه از بین نرفته است/در ادبیات عرفانی هم حماسه تداوم دارد
ادبیات فارسی هرگز در برابر بیگانگان سر خم نکرد و فقط در میان سبکهای گوناگون، حکمت ملی خود را دستبهدست میکرد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، ادبیات ایران در دوران پس از اسلام فراز و فرودهای بسیار زیادی را پشت سر گذاشته و هیچگاه در برابر تندبادهای تاریخی و سیاسی، به مثابه یک درخت تناور با ریشههای ستبر در عمق جان میهن، هرگز از پای نیفتاد و با تغییر مکتب غالب بر سبکهای شعری، در ذیل لوای شاعران بزرگ اعصار گوناگون به عمر خود ادامه داد. دکتر علی اصغر دادبه، استادتمام ادبیات عرفانی و فلسفه اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی و مدیر گروه ادبیات فارسی بنیاد دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، در گفتگوی پیش رو در رابطه با آثار اشاعره و عرفا بر تناوری ادبیات فارسی، معتقد است که حکمت ملی ایران در هیچ دورهای از ادبیات کمرنگ نشده است.
ادبیات ایران از قرن پنجم از حالت حماسی و ادبیات میراث ملی به حالت انترناسیونالیستی و عرفانی رسید. امام فخر رازی و امام محمد غزالی بهطور مشخص چه تاثیری روی گسترش این نوع از ادبیات داشتند؟
به نظر من این دورهای که شما تقسیم میکنید مرادتان این است که سبک خراسانی به تدریج به سبک عراقی تبدیل شد که در آنجا عرفان غلبه دارد و در نتیجه عرفان هم از جهان وطنی صحبت میکند. ما در قرن چهارم که به طوری هویت خودمان را بازسازی کردیم و آن مثلثی که بارها به آن اشاره کردهام یعنی مثلث زبان و ادبیات، تاریخ و اساطیر، و ضلع حکمت که دین هم جزء آن است تحقق پیدا کرد!
آیا بعد دینی چه پیش از اسلام و چه دوره اسلامی، در ادبیات افرادی نظیر رودکی و فردوسی نیز وجود دارد؟ بعد دینی و اسطورهای در اثر فردی مثل خیام چقدر است؟
فردوسی پیشرو و آوانگارد همه شعرای ما بود. شما میتوانید همه این مواردی که اشاره کردم را در شاهنامهاش ببینید؛ یعنی علاوه بر بحث پاسداری از زبان ملی، که او در این رابطه اشاره میکند: «عجم زنده کردم بدین پارسی» بلکه در بحث خودآگاهی از تاریخ ملی نیز شاهنامه یکی از منابع مهم ماست و صد البته حکمت ایرانی و اشراقی هم به همین شکل در مقدمه شاهنامه و در جایجای آن آورده شده است. طبیعتا آن زمان مسائل سیاسی و اجتماعی متعددی در جریان بود و اعراب هم بر ما مسلط بودند و در سراسر ایران دولتها به نام خلیفه خطبه میخواندند. پس از دوره سامانیان بازهم شما میبینید که ایرانیت در آن دوره با چه واژههایی بیان میشود! میبینید بیش از دو هزار بار ایران و شهروند ایران و ایرانشهر و ترکیبات اینچنینی در شاهنامه تکرار شد و این موید همان گزاره پیشین است.
این به معنای استثنای زبان فردوسی نبود؟ آیا عنصری و فرخی سیستانی و منوچهری دامغانی هم در زبان خود چنین مواردی را با دقت فردوسی و دقیقی و اسدی بهکار گرفتهاند؟
بله این موارد حتی در میان شاعران مداح سلطان محمود نیز، تکرار شده و از ایران سخن رفته است و البته این فقط به افرادی که شما اشاره کردید، موقوف نیست و در همان دوره بزرگانی چون حکیم نظامی که میگوید" همه عالم تن است و ایران دل/ نیست گوینده زین قیاس خجل" اما وقتی انتقال صورت میگیرد و فکر فلسفی عقلانی به جریان عرفانی تبدیل میشود، باز ایران از بین نمیرود. درست است که یک روی سکه عرفان، جهانوطنی است اما یادتان باشد که روی دیگر سکه، یکی از اضلاع همان مثلث یعنی حکمت ملی بوده و این حکمت ملی در مقدمه شاهنامه هم آمده و ابن سینا هم در دوره آخر زندگیاش به دنبال حکمت مشرقی بوده و جریان فلسفیاش به سهروردی رسیده است، در شعر عرفانی هم این حکمت حضور گسترده پیدا کرده است. در نتیجه آن حکمت که اسمش را عرفان یا اشراق بگذاریم یک طرفش بیانگر ملیت و ایرانیت است زیر عنوان چیزی به عنوان حکمت ملی فقط در ذیل حاکمیت ملی میسر است.
چرا در ذیل این حکمت ملی که اتفاقا ابزارش هم زبان ملی است، نام میهن اصلا به میان نمیآید؟
این حکمت ملی یک بعدش همان چیزی است که میگویید، اما حرف من این است که البته درست است که این فشار بر ما وارد شد و واژه ایران کمتر تکرار شد و قصه حماسه رنگش را به رنگ دیگری تبدیل کرد و حماسه درونی شد و فرد بهجای جنگ با اژدهای بیرون به جنگ اژدهای درون میرود اما باز تاکید میکنم که به این دلیل که یک ضلع مثلث هویت ملی، حکمت ملی است، حکمت ملی به عنوان حکمت ایرانی بهطور قطع، در همان زمان و به زبان عرفانی هم در حال تکرار بود.
این زوال حکمت در ادبیات که بعد ملی در آن کمرنگ شد به جایی رسید که مولانا میگوید" این وطن جاییست کاو را نام نیست" و به ضدیت با وطن بدل شد! آیا این رویگردانی از میهن، گریز از جرگه حکیمان و پناه بردن به قبیله عارفان نیست؟
این بیت مربوط به مولانا نیست و مربوط به شیخ بهایی است. من نمیگویم مولوی اینطور فکر نمیکرد اما این بیت که همه به مولوی نسبت میدهند مربوط به شیخ بهاییست. اما من اکنون به عنوان یک فارسیزبان از شما میپرسم. این وطن جاییست کاو را نام نیست، آیا به ذهن شما این را متبادر نمیکند که آن وطن جاییست که اسم دارد؟ یعنی مفهوم مخالف این وطن جاییست کان را نام نیست برآمده است از آن وطنی که آن را نام هست! یعنی، خود این آن را به یاد میآورد. در واقع او در برابر یک جور ملیگرایی و ایران گرایی در حال صحبت کردن از یک وطن دیگر هم هست. مگر در عرفان ما از ظاهر به باطن نمیرسیم؟ بهنظر من مولانا از طریق طرد و عکس میخواست به این وطن که پایکوب حاکمان مغول شده بود، اشاره کند و در مجموع باید بگویم که در هیچ دورهای از ادبیات در سبکهای کلاسیک چهارگانه حکمت ملی ما تضعیف نشد.