علی نصیریان:
برای دیدن مصدق تا فرودگاه دویدم/شریعتی مرا با کارگردان سربداران آشنا کرد
بیست و سومین قسمت از برنامه «هزار داستان» شب گذشته (جمعه 21 مهرماه) به گفتوگو با علی نصیریان اختصاص داشت.
به گزارش ایلنا، علی نصیریان با اشاره به ویزگیهای شخصیتی علی حاتمی گفت: یکی از رفتارهای که من از علی حاتمی دیدم این بود که علی حاتمی بسیار آدم صمیمی بود، حاتمی خودش بود، بیادا بود، این خود بودن بسیار مهم است که آدم ادا در نیاورد و هر چه هست خودش باشد. علی حاتمی مهربان بود به خصوص در مورد کارش آدم بسیار مهربان و آدم بسیار آرامی بود. با عوامل کارهایش بسیار با محبت رفتار میکرد و بسیار دوست داشت هم دورهایهای خودش را دوست داشت. آثار تجسمی و اشایی که از قدیم در ایران بود بسیار دوست داشت و از آنها در صحنههای مختلفی که میخواست بسازد استفاده میکرد. از فضاها از معماری حتی از آجر، اشیاء، گلدان، گل و.... همه اینها را با یک نگاه و یک تعلق خاطری به ایران در آثارش استفاده میکرد. وببا اشاره به انیکه کوتای 28 مرداد را از نردیک دیده است افزود: خانه ما میدان شاپور بود. در آن روز من به همراه مرحوم اسماعیل داورفر که همکلاسی من بود پیراهن سفید پوشیده بودیم. گفته بودند چپیها و طرفداران مصدق پیراهن سفید بپوشند و ما نمیدانستیم. افسری روی تانک نشسته بود و کلتش را سمت ما گرفت. ما همانجا قالب تهیکردیم و فکر کردیم الان می زند اما نزد و فقط میخواست ما را بترساند.
وی ادامه داد: وقتی مصدق از دادگاه لاهه آمد، ما پیاده به سمت مهرآباد میدویدیم تا به استقبال آقای مصدق برویم که نرسیدیم و در کنار خیابان ایستادیم و مرحوم مصدق را دیدیم. بعد از ۲۸ مرداد از اواسط دهه ۳۰ جامعه کمی به سمت هنر رفت و شروع کردند به نقد جامعه از زبان هنر. در همین سالها من وارد تئاتر شدم. تئاتر جدید ما از اواسط دهه 30 یعنی از سال 35 به بعد شروع شد و من و کسانی که کلاسهای تئاتر رفته بودیم و در هنرستان هنرپیشگی درس خوانده بودیم، جمع شدیم و شروع بکار کردیم یک فرد ارمنی به نام آقای سرکیسیان ما را جمع کرد و به صورت یک ورک شاپ شروع به تمرین و کار کردیم.
نصیریان با اشاره به اینکه تاتر را از جامعه باربد آغاز کرد افزود: من کلاس تئاتر جامعه باربد که میرفتم یک استادی آمده بود و گلستان سعدی درس میداد. در کدام دانشکده تئاتر الان گلستان سعدی میخوانند. در کدام دانشکده ما الان بوستان یا فردوسی یا حکیم نظامی میخوانند. این کمبود از آنجا شروع شد که ما وارد دوران تجدد شدیم و گفتیم گلستان و امثال آن دیگر قدیمی شده، اما زبانی که الان حرف میزنیم، فردوسی به ما داده، یادمان رفته ما ما الان داریم به زبانی حرف میزنیم که فردوسی هزار سال پیش به ما داده است. حیف است که این گنجینهها را از دست دادهایم.
وی ادامه داد: بهترین سینماها و تمام تئاترها در خیابان لاله زار بود و فقط چند پارچه فروش در آن خیابان بود و یک مغازه بزرگی مثل شاپینگ سنترهای امروزی به اسم پیرایش و یک کافه لاله زار بود که هنرمندان در آنجا مینشستند و یک قهوهای میخوردند و ۲ تا از بهترین سینماها، رکس و ایران که با استانداردهای بینالمللی ساخته شده بود روبهروی هم بودند و تئاترهایی مثل تهران، باربد، گیتی، شهرزاد و پارس در لاله زار بود و هر کدام کار خودشان را میکردند. مثلاً جامعه باربد کارهای تاریخی میساخت.
وی قدرت تشخیص را بسیار مهم دانست و افزود: یک هنرمند سوای تخصص خودش باید دارای یک فرهنگ باشد و این فرهنگ تماماً آن چیزی نیست که در مدرسه و دانشگاه یاد میگیرد. فرهنگ چیزی است که از انسانهای فرهیختهتر از خودتان از کسانی که استادند، هوشمندتر از شما هستند، کسانی که باسوادتر از شما و مسلطتر هستند به ادبیات مملکت خودمان و ادبیات جهانی باید یاد گرفت.
بازیگر سریال شهرزاد ادامه داد: در دوره ما افرادی مثل فریدون رهنما، فرخ عفاری، منوچهر انور، خانم خجسته کیا و... بودند که ما پیش آنها میرفتیم، نمایشنامه میخواندیم، کار میکردیم، صحبت میکردیم و آنها برای ما از فردوسی و شاهنامه میگفتند، از ادبیات خارج، شعر فرنگی و تئاتر آوانگارد و مدرن میگفتند. ما از اینها یاد میگرفتیم، تلمذ میکردیم. خواندن فردوسی و سعدی را آنها به ما یاد میدادند و تذکر میدادند. در همان مدرسه هنرپیشگی کسانی مثل دکتر نامدار و حسن رهاورد کار ما را با عشق و علاقه دنبال میکرد. افرادی مثل حسین ناصحی، حسین خیرخواه، رفیع حالتی و گرمسیری اساتیدی بودند که به ما راه را نشان میدادند. گفتن یک کلمه از طرف آنها برای ما کافی بود تا برویم و آن را دنبال کنیم و دربارهاش بخوانیم. یکی از نکات مهم برای کسی که میخواهد هنرمند شود، خود آموزی است. خودت یاد بگیر. از دیگران یاد بگیر. یک کلمه و یک جمله یک سرنخ است برای آینکه آن را دنبال کنید. یکی از مهمترین چیزها برای یادگیری و داشتن فرهنگ لازم است گرفتن سرنخ از آدمهای کاربلد و خودآموزی است
بازیگر سریال هزار دستان ادامه داد: هنر چیز سهلالوصولی نیست و سختیهای زیادی دارد. برای موسیقی یک ابزار و آلت موسیقی لازم است اما بازیگری هیچ ابزاری ندارد. همه فکر میکنند کار سادهای است اما این طور نیست. شما که اینجا نشستهای اجرا میکنی کار سادهای است؟ نباید خوانده باشی، نباید شعر و تئاتر و سینما را بشناسی؟ پس عرق ریختن و دنبال کردن میخواهد. زحمت دارد آقا، شما فکر میکنید که بازیگر راه میرود و حرف میزند همین راه رفتن، حرف زدن، صدا، جنبش، دست تکان دادنها تمرین و قائده دارد.
نصیریان ادامه داد: در دهه ۴۰ اتفاقات خوبی در فرهنگ و خصوصا هنر سینما و تئاتر افتاد. سینمای جدید ما از اواسط دهه ۴۰ با فیلم گلستان و غفاری و... راه افتاد و اینها نمونههای متفاوت سینمای رایج ما بودند. در فیلم گاو با خلوصنیت تمام گروه رفتیم به روستایی اطراف شهر قزوین رفتیم. ۲ ماه با زحمت و مرارت آنجا زندگی کردیم، با غذای بد و جای بد ساختیم، در تابستان گرم در ده بد آب و هوایی بنام بومیان در وسط بیابان و فیلم گاو را بازی کردیم و تحمل این سختیها دلیلش عشق به سینما بود.برای فیلم گاو نزدیک ۲ ماه درگیر کار بودیم و در آن زمان صدای سر صحنه نداشتیم و بعد از فیلمبرداری مدتی را هم برای صداگذاری آن وقت گذاشتیم.
وی ادامه داد : برای فیلم گاو اصلا دستمزدی نگرفتیم. هیچ کدام از ما برای بازی در فیلم «گاو» هیچ دستمزدی نگرفتیم. فقط در آن زمان مهرجویی ۴۰۰۰ تومان از یک جشنوارهای برنده شده بود که آن را به من داد. هیچ یک از ما هیچ قراردادی نداشتیم.
نصیریان با اشاره به آشنایی خود با محمدعلی نجفی قبل از بازی در سریال سربداران گفت: نجفی یک فرد انقلابی بود و در حسینه ارشاد فعالیتهای هنری مذهبی داشت. نجفی از شاگردهای دکتر شریعتی بود. یک روز یک نفر از طرف دکتر شریعتی به من تلفن زد و گفت آقای دکتر شریعتی گفته تو و آقای والی امشب بیایید حسینیه ارشاد و نمایشی به نام «ابوذر» که ما داریم اجرا میکنیم را ببینید. وقتی به آنجا رسیدیم دیدم تا وسط خیابان شریعتی مردم ایستادهاند. به درب کتابخانه رفتیم و گفتیم آقای دکتر شریعتی به ما پیغام داده که بیاییم این نمایش را ببینیم. آن آقا رفت و با آقای دیگری بازگشت که محمدعلی نجفی بود. ما را به داخل بردند و جایی نشاندند. تئاتر را دیدیم بعد رفتیم با آقای شریعتی سلام و علیکی کردیم و بعد آقای شریعتی یک سخنرانی کرد که بسیار جذاب بود و در واقع تمام آن مردم برای آن سخنرانی آمده بودند. رفتیم پشت صحنه آقای شریعتی از ما پرسید نظرتان چیست؟ و من گفتم آقای دکتر اگر بخواهم صادقانه بگویم سخنرانی شما از نمایش برای من جذابتر بود. این اولین و آخرین باری بود که من دکتر شریعتی را دیدم.
وی ادامه داد: مدتی بعد نجفی زنگ زد، خودش را معرفی کرد و گفت میخواهم این نقش را بازی کنید. فیلمنامه را خواندم خوشم آمد. قاضی شارع نقش یک واعظ و قاضی شرعی بود سخنور و صاحب نفوذ بود باید مثل یک دریل محکم جدی میبود. گفتم این کار با یک رئالیزم ساده در نمیآید. این یک آدم سیاس پرابهتی است که باید استیلیزه شود و بیاید در استیل یک واعظ مثل آقای فلسفی که تنها یک سخنور نبود بلکه آن را اجرا میکرد و کلام را زنده میکرد. خیلی هم به من ایراد گرفتند که چرا این گونه حرف زده و دستهایش را حرکت می دهد؟ اما نفوذ کرد و مردم هم نقش را قبول کردند.
وی با اشاره به وضعیت امروز سینما گفت: وضع سینمای ما غلط است. در دنیا این طور نیست. کار صبح ها از یک ساعت مشخصی شروع میشود و در ساعت مشخصی هم تمام میشود. شب کاری ندارد شب و روز را درست میکنند. ما را با بقیه دنیا مقایسه نکنید. شرایط ما بسیار دشوار است و بسیار باعت تحلیل بازیگر میشود. من این شرایط را اصلا قبول ندارم کار باید ۸ ساعت باشد و بیشتر از آن اشتباه است. بازیگر را در نهایت خستگی و فرسودگی جلوی دوربین میفرستند. با این شرایط ما کار می کنیم یک نوع رنج و درد اضافی داریم اصول کار این نیست.