خبرگزاری کار ایران

ناگفته‌های ابراهیم گلستان درباره فروغ فرخزاد؛

از ایران رفتم چون پهلوی‌ها اجازه نمی‌دادند فیلم بسازم/فروغ جلوی پای اشرف بلند نشد/به خاطر حرفِ رضاشاه؛ فروغ بینی‌اش را عمل کرد

از ایران رفتم چون پهلوی‌ها اجازه نمی‌دادند فیلم بسازم/فروغ جلوی پای اشرف بلند نشد/به خاطر حرفِ رضاشاه؛ فروغ بینی‌اش را عمل کرد
کد خبر : ۴۵۸۸۵۳

ابراهیم گلستان در تازه‌ترین گفتگوی خود با بی‌بی‌سی به نکات جالبی از زندگی خود و فروغ فرخزاد اشاره کرده است.

 به گزارش خبرنگار ایلنا؛ ابراهیم گلستان؛ نویسنده و فیلمساز؛ در سال‌های پایانی عمرِ فروغ فرخزاد از هرکسی به او نزدیک‌تر بود. گلستان اندیشه‌های فروغ را می‌شناخت. او در پنجاهمین سالگرد درگذشت فروغ فرخزداد درباره خاطراتش از این شاعر و اندیشه‌ها سخن گفت.

یکی از نکاتی که گلستان در گفتگوی بی‌سابقه خود با صبوری درباره آن صحبت کرد؛ موضوع مرگ‌اندیشی در فروغ و اشعار او بود. گلستان در یک جمع‌بندی کلی از فروغ فرخزاد و اندیشه مرگ‌اندیشی در او چنین یاد کرد: اگر مرگ نباشد زندگی بی‌معنی است زیرا زندگی مانند خورشید است که تا زمانی که در آسمان است؛ یعنی وجود دارد. فروغ فرخزاد در شعرهایش به مرگ اشاره دارد اما این امر تایید زندگی‌ست و از آنجا می‌آید که فروغ معتقد بود؛ روزی همه ما می‌میریم اما اینگونه نبود که او خود؛ تقاضای مرگ داشته باشد یا از مرگ هراس داشته باشد.

 گلستان که شب گذشته با شبکه بی‌بی‌سی گفتگو می‌کرد؛ با اشاره به محیطی که فروغ در آن رشد کرده بود؛ گفت: من در سال 1323 به قائم‌شهر (شاهی) رفتم. در آنجا فردی را دیدم که رئیس املاک سلطنتی بود. او کارگران را شلاق می‌زد تا خانه بسازند. این فرد همان پدر فروغ است. می‌خواهم بگویم فروغ در خانه چنین مردی بزرگ شد و همین مرد سرانجام فروغ را از خانه بیرون کرد.

گلستان درباره علاقه فروغ به مرگ هم گفت: فروغ دوبار خودکشی کرد و من دلیل هیچیک از خودکشی‌هایش را نمی‌دانم اما به خاطر دارم که روزی رفتم منزلش. فروغ خوابیده بود. متوجه شدم قرص خورده است. او را پیش دکتر بردم و درنهایت نجاتش دادم.

کارگردان فیلم اسرار گنج دره جنی درباره وجود رگه‌های پوچ‌گرایی و نیهلیسم در اشعار فروغ فرخزاد نیز چنین گفت: پایه معلومات انسانی؛ شک در هر چیزی هست و همه ما این شک را با خودمان داریم اما کم و زیاد. این شک نشانه پوچ‌گرایی اصلا نیست. شعرهایی که فروغ می‌گفت مثلا اینکه؛ "من تو را دوست دارم ولی فایده این دوست داشتن چیست"؛ از پوچ‌گرایی نمی‌آمد بلکه از همان شکی بود که همه ما به نوعی کم یا زیاد؛ درباره مفاهیم داریم.

وی با اشاره به تفاوت‌های فکری و رفتاری میان خود و فروغ فرخزاد گفت: گاه مرحله‌ای پیش می‌آید که دو آدم با هم برخورد می‌کنند و میان آنها یک داد و ستدی به‌وجود می‌آید. یعنی یکجوری این دو سطح فکر به هم نزدیک می‌شوند اما روحیه من با فروغ متفاوت بود. فروغ اخلاق و ایده‌های خاص خود را داشت. مثلا یادم هست جایی بودیم که اشرف پهلوی وارد شد؛ فروغ جلوی پای او بلند نشد. یا روز دیگری در خانه فریدون هویدا مهمان بودیم. در همین زمان امیرعباس هویدا (برادر فریدون) همراه با مهمان‌های خودش که وزیر خارجه تونس و اشرف بودند؛ وارد شدند اما فروغ اصلا به آنها توجهی نکرد.

گلستان خاطرات خود از فروغ را چنین ادامه داد: اشعار فروغ در دوره‌‌ای سیاسی شد که باید می‌شد زیرا کتاب‌هایی که می‌خواند کاملا روی او تاثیر گذاشته بود. فروغ همین‌طور جلو می‌رفت اما در عین حال اصلا به زندگی شخصی‌اش پشت پا نزد.

کارگردان فیلم مارلیک از نحوه آشنایی خود با فروغ فرخزاد هم چینن یاد کرد: فروغ بعد از بیست سال که از نوشتنِ من گذشته بود، با من آشنا شد. بعد همه کارهای من را خواند. برایم جالب بود که نکاتی را در نوشته‌های من متوجه می‌شد که دیگران اصلا متوجه آنها نشده بودند. فروغ همواره با آدم‌هایی برخورد داشت که تفاوتی بین فروغ و دیگر زنان قائل نبودند و می‌خواستند با او همان رفتاری را داشته باشند که با دیگران حال آنکه فروغ معتقد به این شیوه از زندگی نبود.

وی ادامه داد: فروغ از اخوان ثالث هم تاثیر گرفته بود. من معتقدم اخوان ثالث بعد از نیما بسیار مهم بود اما فروغ از او تقلید نمی‌کرد بلکه از من و اخوان تاثیرپذیری داشت.

گلستان با رد این موضوع که فروغ شاعری افسرده و اندوهگین بود؛ افزود: برای فروغ فرخزاد همیشه یک عدم تعادل موسمی پیش می‌آمد که دلایل مختلفی داشت که شاید به مسائل مالی یا جسمی او مرتبط بود. فروغ شاعر بود اما ژست شاعرانه نمی‌گرفت مثلا بینی خودش را عمل کرد فقط به این دلیل که در کودکی؛ روزی رضاشاه در منزل پدری فروغ به او که آن زمان دختر کوچکی بود؛ می‌گوید دخترجان دماغ تو هم مانند من بزرگ است. این موضوع در ذهن فروغ ماند و بعد از آنکه بزرگ شد؛ دماغ خود را عمل کرد تا مثل رضاشاه نباشد.

وی ادامه داد: گروهی با فروغ و بسیاری از شاعران به گونه‌ای رفتار می‌کنند که گویا از او یک مجسمه درست کرده‌اند و نمی‌خواهند باور کنند این شاعر هم زمانی انسانی بوده مانند بقیه و کارهای روزمره خود را داشته است.

گلستان با اشاره به روند ساخت فیلم خانه سیاه است؛ گفت: فیلم خانه سیاه است درباره جذامی‌هاست و شبیه کردن وضعیت آن زمان کشور به جذامخانه منظور او بود این یعنی فروغ می‌خواست بگوید مردم ایران حال ناخوشی دارند.

وی ادامه داد: فروغ بعداز ساخت این فیلم؛ بچه‌ای را به فرزندی قبول کرد زیرا همسر سابقش فرزندش را از او گرفته بود.

گلستان با اشاره به انتشار کتاب تازه‌ای از فروغ فرخزاد تحت عنوان "نامه‌های فروغ به گلستان" گفت: داستان نامه‌های فروغ به من بسیار مضحک بود. مدت زمانی بود که فروغ نامه‌ها را از من گرفته بود و همه پیش خودش بود. وقتی هم فوت کرد خواهر کوچکش؛ گلوریا؛ از آلمان آمد و می‌خواست نامه‌ها را به من بدهد اما من دوست نداشتم آنها را نگاه دارم. حتی آنها را نخواندم زیرا خواندنش دردناک بود. بعدها خانم فرزانه میلانی در دهه هفتاد نامه‌ها را از من گرفت و من هم کپی آنها را به وی دادم.

گلستان با یادآوری روزی که فروغ فرخزاد درگذشت؛ گفت: 5 دقیقه بعد از تصادف فروغ فرخزاد؛ من بر سر بالین او حاضر شدم و او را به بیمارستان هدایت بردم اما بیمارستان از پذیرش وی بدلیل اینکه بیمه کارگری نداشت و بیمارستان برای کارگران بود؛ خودداری کرد. ما به بیمارستانی در تجریش رفتیم و فروغ همانجا درگذشت. اینکه می‌گویند فروغ در جوی آب افتاده و ضربه مغزی شده بود هم اصلا درست نیست. فروغ زنده بود حتی زمانی که او را  به اتاق عمل می‌بردند.

وی با اشاره به زمان خروجش از ایران در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی گفت: اینکه می‌گویند من به خاطر مرگ فروغ از ایران خارج شدم؛ درست نیست زیرا دور شدن از جغرافیا عمق فاجعه و دوری را کاهش نمی‌دهد من اگر از ایران رفتم به این دلیل  بود که قبل از انقلاب؛ حکومت پهلوی دیگر اجازه نمی‌داد من فیلم بسازم و من هم نمی‌توانستم فیلم بسازم.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز