در گفتوگو با سرپرست گروه ترجمه شیراز مطرح شد؛
مهاجرت و بیکاریِ نویسندگان و شاعران؛ شیراز را از رونق انداخته/ رونقِ ازدست رفتهی تشکلهای ادبی
ترجمهی رمان به صورت گروهی با آنکه بدیع و غریب به نظر میرسد اما از نظر علی معصومی سرپرست گروه ترجمهی شیراز، برای تربیت نسل تازهای از مترجمان لازم و ضروری است.
به گزارش خبرنگار ایلنا؛ ادبیات ایران به مدد تجربه دویست ساله در ترجمه دستخوش تحولات بسیاری شده است و حقیقتا مدیون مترجمان است. اما امروز که عناوین رنگارنگ ناشران بیشتر آثار ترجمه و ادبیات برون مرزی است و نویسندگان داخلی به حاشیه رفتهاند بازار ترجمه داغتر از همیشه به نظر میرسد. در این بازار شاهد ترجمههای بیکیفیت و گاهی بدعتهای جدید در این عرصه هستیم. بدعتهایی که به خودی خود میتوانند خوب یا بد باشند. یکی از این بدایع ترجمهی رمان به صورت گروهی است. عرصهی کتاب شاهد ترجمهی آثار فلسفی، کتابهای اجتماعی، تخصصی و .... به صورت گروهی بوده و بازخورد خوبی نیز دریافت کرده است اما ترجمه اثری ادبی، آنهم رمانی بلند به صورت گروهی و توسط چندین مترجم کاری غریب به نظر میرسد. این اتفاقی است که برای کتاب زندگی پشت زندگی افتاده است. این کتاب اثر کیت اتکینسون است و توسط گروه ترجمه شیراز به سرپرستی علی معصومی به فارسی برگردان شده است.
اتکینسون نویسندهی رمان، فیلمنامه، نمایشنامه است و در یورک انگلستان به دنیا آمده. آثار او برندهی جایزهی ادبی کاستا بوک و نامزد دریافت جایزه ادبیات داستانی زنان بودهاند. حاصل تلاش است. بهنام حاجیزاده بیشتر آثار ادبی ترجمه کرده، سارا خداپرست و زهرا فرودی هم که مترجم آثار حوزهی علوم انسانی بودهاند؛ اعضای این گروه هستند.
علی معصومی از مترجمان باسابقهی حوزهی ادبیات و اندیشه است. ازجمله آثار چاپ شدهی او میتوان به ترجمههای سرگذشت کوربه، احمقها اول، قای استون و شهسواران ملازم، روششناسی هنر، درآمدی بر نقد ادبی از افلاطون تا بارت و ... اشاره کرد. اما معصومی به همان میزان که یک مترجم است یک معلم نیز هست و این چندمین کتابی است که با تیمی از جوانان دست به ترجمهی آن میزند و هدف خود از این کار را ایجاد امکاناتی برای تربیت و معرفی نسل تازهای از مترجمان میداند.
چه معیاری برای انتخاب یک اثر برای ترجمه دارید و چگونه آثار نویسندگان جدید را پیدا میکنید و آن را برای ترجمه انتخاب میکنید؟
معمولا از اینترنت کار نویسندگان تازه را دنبال میکنم تا کتابهای اخیر که موفقیتهایی کسب کردهاند و توانستهاند نظر منتقدان را جلب کنند؛ پیدا کنم. کتابها را مطالعه و بررسی میکنم و به نسبت اهمیت و کیفیت برای ترجمه در نظر میگیرم. این اهمیت شامل ارزش ادبی یا مسائل بازار است. در شیراز کارگاه ترجمهای برگزار میشد و این کتاب به عنوان یکی از آثار کارگاهی برای ترجمه به خاطر بازی که با زمان کرده بود و تکنیک تکراری که نویسنده به کار گرفته بود انتخاب شد.
بازار چگونه میتواند بر کار یک نویسنده تاثیر بگذارد؟ آیا نگاه بازاری مترجم را به سوی ترجمهی آثار بیکیفیت نمیبرد که تنها به فروش کتاب میاندیشد؟
کتاب باید مخاطب داشته باشد و یا ناشری حاضر به چاپ آن باشد. اگر این نکات را درنظر نگیرید کاری که صرف وقت و انرژی ترجمه میکنید روی دستتان میماند و هیچکس نمیخواهد حاصل فعالیت بلندمدت و انرِی بسیاری که میگذارد هیچ چیز باشد. منظور من از این حرف ترجمهی آثار بیکیفیت یا عناوین بازاری نیست. اما به عنوان یک مترجم کنار تمام مصائبی که تحمل میکنید باید اندکی برای کتاب آیندهنگری داشته باشید.
گروه ترجمه شیراز چگونه تشکیل شد؟ نحوهی آشنایی و گزینش برای این گروه چگونه بود؟
اعضای گروه ترجمه از بین دانشجویان ادبیات انگلیسی گلچین شدند. جوانانی بسیار مستعد و علاقهمند که باید فضایی برای دیده شدن و فعالیت برایشان ایجاد میشد و کتاب را فصلبندی کردیم و کار ترجمه آغاز شد. فصلها را با توجه به موضوع و سلیقه و تخصص افراد تنظیم میکردیم. مثلا در کتاب پست مدرنیسم و .... که در نشر چشمه چاپ شد. هر فصل آن با توجه به رویکردی که به این مقوله داشت به دست متخصصی برای ترجمه سپرده شد. این اتفاق برای کتاب اولمان هم افتاد. از افلاطون تا بارت که باز هم در نشر چشمه آماده شد و حالا زیر چاپ چهارم است هم همینطور ترجمه شد و بازخورد خوبی هم گرفت.
اما ترجمه رمان ساختار متفاوتی دارد. ترجمهی گروهی برای آثاری که به صورت مقاله است یا زبان آکادمیک و مشخصی دارد؛ مناسب به نظر میرسد اما در رمان بلند لحن نویسنده، ساختار زبانی که ایجاد میکند و حال و فضای داستان باید یکپارچه بماند و یکدست جلو برود؟ آیا پیش از شما تجربهی مشترکی به این شکل در زمینه ی ترجمه ی رمان وجود داشت؟
به صورت تک و توک این کار انجام شده اما به صورت سیستماتیک فکر میکنم بیسابقه است. دو دلیل برای انجام این کار داشتم. یکی اینکه این کار حاصل یک دوره کارآموزی است و اگر فضای این تجربه زیرنظر مترجمان خوب را برای دانشجویان و جوانان ایجاد نکنیم پس نسل بعدی مترجمان این سرزمین قرار است کجا و کی تربیت شوند؟ از دست ترجمههای بیکیفیت مینالیم اما امکان و فرصتی هم برای درگیری عملی و تجربهی جوانان ایجاد نمیکنیم. من روی بچههای شیراز ریسک کردم. بچههایی که زبان مبدا و مقصدشان خوب بود اما فرصت چاپ ترجمههاشان ایجاد نمیشد از این رو نیاز داشتند به صورت مشترک با من کار کنند تا کارشان جا بیفتد، دیده بشود و پیشرفت کنند. از نتیجه هم راضی هستم. البته موافق هستم که ترجمه گروهی برای مقاله و متون تخصصی مناسبتر است اما این ترجیح و علاقهی کارآموزان بود و خب من هم ترجیح میدادم به تربیت مترجمانی برای ادبیات کمک کنم.
وقتی داستان به چند بخش تقسیم میشود و توسط چند نفر ترجمه میشود این خطر وجود دارد که هریک برحسب تجربه قبلی خود لحن و زبان مختص به خود را دنبال کند. یکپارچگی در متن را چگونه ایجاد میکردید؟
کار بچه ها را مرحله به مرحله میگرفتم و با متن اصلی تطبیق میدادم به طوری که انگار خودم تمام ترجمه را انجام دادهام سپس به یکی از مترجمان و ویراستارانی که کارش را قبول داشتم کتاب را میدادم و او هم با همین روش متن را مطالعه و تصحیح کرد. با تمام اینها حاصل را بی نقص نمیدانم و باب انتقاد از آن کاملا باز است. درباره اینکه اعضا از رشتههای مختلف آمده بودند باید بگویم این تیم حدود ده هفته تئوری ترجمه کار کرد. موضوعات مختلف درباره کاربرد ترجمه و نکات مهم در این بین مورد بررسی قرار گرفت. رشتهی تحصیلی بسیاری از مترجمان از جمله خود من چیز دیگری است اما یاد گرفتیم پیشینههای خود از رشتهی تحصیلی که قبلا مطالعه کرده بودیم کنار بگذاریم و دست به ترجمه بزنیم. بچهها مدت زیادی کنار یکدیگر آموختند. هم من از آنها یاد گرفتم هم آنها از من. نتیجه این مدت زمان نوعی هماهنگی و همدلی بین اعضا بود. به طوری که اگر فردی بیرون گروه مباحث ما پیرامون متن را میدید فکر میکرد رشتهی همه ادبیات است. البته هیچکدام از اینها کار را به سطح مطلوب نمیرساند اما فکر میکنم به بهترین وضیت ممکن در این بین نزدیک شدیم.
با وجود تمام تلاشها و تجربهی شما در کار ترجمهی گروهی رمان واجد نواقصی است که نمیتوان از آنها چشم پوشید. در قسمتهایی از متن به شکل محسوسی این دو پارچگی در زبان و لحن دیده میشود. در اینباره چه نظری دارید؟
این موضوع را میپذیرم و کاملا قبول دارم اما ترجمهی رمان حجیم و قابل توجهی چون "زندگی پشت زندگی" ارزش این تلاش و همت جمعی را داشت و فکر میکنم با وجود تمام نواقصی که برای آن برشمردید نتیجه کار معقول و قابل دفاع است و میتواند به عنوان نمونهای از برآیند کار تیمی موفق درنظر گرفته شود.
در مجموع تجربهی ترجمهی این کتاب را چگونه عنوان میکنید؟
ترجمهی "زندگی پشت زندگی" تجربهای فوق العاده بود. چیزهای زیادی یاد دادم و چیزهای بسیاری یاد گرفتم. فکر میکنم متنی هم که به دست آمد، متن پالودهای بود و در واقع نوعی ارجگذاری به خواننده بود. من آثار ترجمه به تنهایی هم داشتهام حتی ترجمهی کتاب "روش شناسی هنر" زیر چاپ پنجم است. اما ما نیاز به این فرآیندهای آموزشی داریم. کدام ناشر برجسته به یک جوان با استعداد اعتماد میکند و فرصت ترجمه و تجربهی اول به او میدهد؟ چگونه باید جوانان را با شیوههای ترجمهی رمان و ادبیات آشنا کرد؟ اتفاقا جای خالی این فرایندها در ادبیات این کشور دیده میشود. اتفاقا اصرار داشتم کار در یک نشر معتبر به چاپ برسد تا بازخوردهای خوب و بد مخاطبان و منتقدان را دریافت کنیم. این ها باعث رشد و یادگیری میشود.
شیراز از قبل از انقلاب یکی از مهمترین شهرهای فرهنگی ایران بوده که چهرههای موثری به ادبیات ایران معرفی کرده اما در این سالها از اهمیت آن کاسته شده و رویدادهای فرهنگی در آن به حاشیه رفته است. دلیل این کم کاری و کم حاصلی یکی از فرهنگیترین شهرهای ایران چیست؟
بد نیست برای گرفتن نتیجهی مشخص از این بحث شیراز را با اصفهان مقایسه کنم. شیراز به اندازهی اصفهان شاعر و نویسنده و هنرمند دارد. ابوتراب خسروی، شهریار مندنی پور، محمد کشاورز، صمد طاهری حتی صفدری به نوعی جزو داشتههای فرهنگی شیراز محسوب میشوند. اما هنرمندان اصفهان از قدیم از نعمت وجود تشکلهایی برخوردار بودهاند و در این فضاها از هم پشتیبانی میکردند و با نقدهای درست موجب رشد همدیگر میشدند. در شیراز هم این تشکلها بود اما در مقطعی گسست ایجاد شد و این گسست عوامل بسیاری داشت. از مهاجرت هنرمندان تا عوامل اجتماعی دیگر در این اتفاق دخیل بود. مندنیپور از ایران رفت یا بسیاری درگیر مشکلات معیشتی شدند. اخیرا اما با گشایش چند مرکز ادبی دوباره جمعهای قبلی در حال شکل گیری است و من این فضا را امیدوارکننده میبینم.