صدای شش دانگ آواز ایرانی به همایون شجریان تعلق دارد/مولوی با صد میلیون و دویست میلیون به سینما نمیرود
عروسکها روی صحنه راه میروند و میخوانند؛ گاهی آواز و گاه تصنیف. اینجا صحنه اپرای عروسکی است؛ نمایشی که «بهروز غریبپور» در یک مستطیل بزرگ نورانی در تالار فردوسی به آن شکل و جان داده و هربار هم داستان تازهای برایمان میآورد. شیوه غریبپور در اجرای اپرای عروسکی چیست و چرا سراغ بزرگان ادبیات کلاسیک ایران میرود؟
به گزارش خبرنگار ایلنا، اولین مواجهه با اپرای عروسکی «غریبپور» مبهوت شدن است؛ سعدی و حافظ روی صحنه آواز ایرانی میخوانند و تراژدی پسرکشی رستم با همنوایی خوانندگان اپرا، پیش چشم جان میگیرد و قصه با آواز و موسیقی پیش میرود. بهروز غریبپور کمی بیشتر از یک دهه است که روی اپرای عروسکی کار میکند؛ سبکی که به گفته خودش، به نام خود او شناخته شده است. «اپرای سعدی» غریبپور هفت شب مهمان شانزدهمین جشنواره بینالمللی نمایش عروسکی تهران - مبارک بود و قرار است به زودی اپرای خیام او هم روی صحنه برود. از طرفی طبق اعلام برنامه، تالار فردوسی تا پایان امسال، پنج اپرای عروسکی او را دوباره روی صحنه میبرد تا کسانی که هنوز فرصت دیدن این نمایشهای موسیقایی را نداشتهاند، اعجاب عروسکها و صداها و نورها را بر صحنه ببینند. به بهانه نمایش اپرای عروسکی سعدی و اجرای دوباره اپراهای او، در همان روزهای انتهایی جشنواره با بهروز غریبپور به گفتگو نشستیم که بخش اول این گفتگو را در رابطه با اپرای عروسکی میخوانید:
در چند اپرایی که داشتهاید از صدای خوانندگان مختلف برای بازیگران عروسکی استفاده کردید؛ اپرای سعدی آخرین اجرای اپرایی شما بود که با صدای محمد معتمدی روی صحنه رفت و گفتهاید برای جدیدترین کار خود، یعنی اپرای خیام از صدای همایون شجریان استفاده خواهید کرد. خوانندگان را چطور انتخاب میکنید؟ این انتخاب با توجه به اشعار شاعران است؟
در مسیری که ما طی کردیم هم همایون شجریان و هم محمد معتمدی به رموز کار آواگری یعنی ترکیب بازیگری- خوانندگی در اپرا تسلط پیدا کردند. از آوای همایون شجریان پیش از این فقط در اپرای مولوی استفاده کرده بودم و او نقش شمس را بسیار زیبا اجرا کرد.
باید صدایی اشعار خیام را بخواند که بیدار کننده و هشیار کننده باشد؛ صدای همایون شجریان یک صدای شش دانگ است و این توانمندی را در وسعت و لطافت صدا دارد
اپرای خیام را هم با توجه به رنگ صدا و توانمندی همایون شجریان میخواهم به او بسپارم. خیام شاعری بوده که هم جنبههای تغزلی دارد و هم جنبههای اعتراضی نسبت به فضای پیرامونش و همچنین درک سطحی آدمها از جهان هستی؛ بنابراین باید صدایی اشعار خیام را بخواند که بیدار کننده و هشیار کننده باشد. درست است که میگویند صدای خواننده شش دانگ در ایران نداریم اما صدای همایون شجریان یک صدای شش دانگ است و این توانمندی را در وسعت و لطافت صدا دارد؛ چیزهایی که از کمتر خوانندهای شنیدهام. ضمن اینکه من برای محمد معتمدی هم احترام فوقالعادهای قائلم و نقشهایی که در اپرای ما داشته بسیار زیبا اجرا کرده است. اما به دلیل فنی و وسعت نقش خیام، ترجیح دادم که همایون شجریان آن را بخواند.
اپراهای سعدی، حافظ، مولانا، رستم و سهراب (فردوسی) در کنار خیام، پنچگانه شعرای کلاسیک شما را کامل میکند؛ جایی گفته بودید با پرداختن به این پنج قله شعر و ادبیات ایرانی، پرداختن به قلل شعر و ادب فارسی را تمام میکنید.
منظورم این نبود که کار روی ادبیات کلاسیک را تمام میکنم. برای اینکه کاری که من با اپرای عروسکی در مورد خیام، مولوی، حافظ و سعدی کردم، میشود گفت یکی از دشوارترین کارهایی است که تاکنون انجام گرفته؛ به دلیل اینکه من 80 تا 90 درصد زبان سعدی، زبان حافظ و زبان مولوی و خیام را رعایت میکنم و بنابراین آنچه که گفته میشود، انگار که خود خیام راجع به زندگیاش صحبت کرده است. با همان ادبیات و همان اندیشه؛ یا سعدی و شاعران دیگر. این پیدا کردن اشعار و آوردنشان در امتداد یک داستان و منطبق شدن با نقاط عطف زندگیشان و رعایت تاریخ، کار بسیار مشکلی است.
ادبیات کلاسیک ما تا جهان باقی است سوژه دارد
مثلا اگر من بخواهم قصه شیخ صنعان را روایت کنم، این خودش داستانگویی شده است و من فقط باید آن را دراماتولوژی و متناسبسازی کنم برای اپرا. ولی وقتی که خیام را مینویسم، کسی قبلا زندگی خیام را به شکل منظوم ننوشته است. من اشعارشان را انتخاب میکنم و از شاعران دیگر که اشعارشان با زندگی خیام سنخیتی دارد استفاده میکنم و دوباره اینها را به نظم درمیآورم. در واقع میشود گفت دشوارترین مرحله را پشت سر میگذارم تا راه دیگری برای داستانگویی اپرایی فراهم کنم. ولی این به معنی دست کشیدن از ادبیات کلاسیک نیست؛ ادبیات کلاسیک ما تا جهان باقی است سوژه دارد و من و بعدیهای و آیندگان هم میتوانند از این اقیانوس شعر و اندیشه کلاسیک ایران بهرهمند شوند.
پس کارهای بعدی هم در محور ادبیات کلاسیک خواهد بود؟
نه؛ اینطور نیست که ایده دیگری نداشته باشم، ولی ماموریتی که من برای خودم تعیین کردهام این است. وقتی نگاه میکنم تماشاگرانی که برای دیدن اپراها میآیند چه هیجان و ذوقی از خود نشان میدهند به ادامه کار مشتاقتر میشوم. پریشب یک زن و شوهر ایرانی ـ انگلیسی، برای تماشای اپرای سعدی آمده بودند (اپرای سعدی در جشنواره نمایش عروسکی تهران-مبارک شش شب اجرا شد) خانم که ایرانی بود گفت من در طول کار احساس شرمندگی میکردم؛ شوهر از من درباره سعدی سوال میکرد و من باید بروم بوستان و گلستان سعدی را دوباره بخوانم تا جوابی برای سوالهای همسری که علاقهمند به ادبیات فارسی است و سعدی را خوب میشناسد داشته باشم. یا خیلیها بعد از اپرای مولوی به من گفتند با اینکه ما بارها مولوی را خواندهایم اما مشتاق شدیم بعد از دیدن این کار دوباره برویم و مولوی را بشناسیم.
بازشناسی قلههای شعر و اندیشه فارسی ماموریت من است؛ این وظیفهای است که باید آموزش و پرورش و دانشگاهها برعهده بگیرند که متاسفانه این کار انجام نمیشود؛ ما باید کرسی سعدیشناسی، خیامشناسی، حافظ و فردوسیشناسی در دانشگاهها داشته باشیم.
بنابراین این بازشناسی قلههای شعر و اندیشه فارسی ماموریت من است. دریغام میآید که کسی در این رابطه به عنوان یک ایرانی، ادبیات کلاسیک را نشناسد؛ ضمن اینکه ادبیات کلاسیک را نمیشناسد اندیشهها را هم نمیشناسد. این وظیفهای است که باید آموزش و پرورش و دانشگاهها برعهده بگیرند که متاسفانه این کار انجام نمیشود؛ ما باید کرسی سعدیشناسی، خیامشناسی، حافظ و فردوسیشناسی در دانشگاهها داشته باشیم. وقتی که چنین اتفاقی نمیافتد باید کار دیگری کرد. حالا من میآیم ادعا میکنم عاشق ادبیات کلاسیکم و میدانم که این گنجینهای که ما داریم بایستی به نسلهای آینده منتقل شود و بنابراین این راه حل را انتخاب میکنم.
هیچ دلیلی ندارد که اگر یک سوژه مدرن امروزی هم داشته باشم کار نکنم. اتفاقا چندسال پیش که رفته بودیم دوبی و اپرای حافظ را اجرا میکردیم یک تهیهکننده بخش خصوصی داشتیم که ایشان پیشنهاد کرد که روی هوشنگ ابتهاج کار کنم. من گفتم بگذارید به شعرای کلاسیکی که با آنها عهد و پیمان بستهام وفای به عهد کنم، انشاءالله نوبت به «نیما» و «هوشنگ ابتهاج» هم میرسد. ما جزو معدود کشورهایی هستیم که چنین گنجینهای داریم. کشور انگلیس با یک شکسپیر جهان را فتح کرده است در حالی که ما یک فردوسیمان چندین برابر شکسپیر اهمیت دارد و من دریغم میآید که با این اپراهای عروسکی شعرای کلاسیکمان را به مردم نشناسانم. عمری اگر باشد نوبت به مدرنها هم میرسد.
نوبت به «نیما» و «هوشنگ ابتهاج» هم میرسد
ضمن اینکه بخش زیادی از فضای نقد اجتماعی امروز را هم میتوان در آثار نویسندگان و شاعران کلاسیک خودمان جستجو کرد.
اساسا با همان رویکرد نقد اجتماعیشان به سراغشان میروم و قصدم فقط نگاهی تغزلی نیست؛ مثلا در مورد سعدی، سفرهای او، پختگیاش، دیدن و تفسیر جهان و نقش انسان در آن بازه زمانی که زنده است و میتواند فعال باشد و به دیگران کمک کند، اینها همه برای من مهم بوده است. این نگاه مدرنی است که من به سعدی، حافظ و مولوی داشتهام. بنابراین آن بُعد اجتماعی که در هر کدام یک از اشعار شعرای ما هست طبیعتا مد نظر من بوده و هست. مثلا در مورد خیام که نگارش متنش تمام شده و در حال تنظیم موسیقی است، وقتی روی صحنه بیاید تماشاگران متوجه میشوند که خیام از جنگ دوم جهانی و در اروپا آغاز میشود؛ برای اینکه صدای خیام و اندیشه او فراتر از مرزهای ما میرود و به زبانهای مختلف دنیا ترجمه میشود. من از اینجا به بعد دارم برمیگردم به خیامی که در ذهن ما و فرهنگمان هست و نقد اجتماعی، دینی و فلسفی داشته است و به این جهت میتوان گفت ابعادی که به نظرم میرسد و آنها که خیام پژوهان، سعدی پژوهان یا مولوی پژوهان کمتر به آن توجه کردهاند را مدنظر قرار دادهام.
نگاه مدرنی به سعدی، حافظ و مولوی داشتهام؛ خیامی که من سراغش رفتهام از جنگ دوم جهانی و در اروپا آغاز میشود؛ برای اینکه صدای خیام و اندیشه او فراتر از مرزهای ما میرود و به زبانهای مختلف دنیا ترجمه میشود
با این وجود به نظر میرسد ما عملا از خیام و مولوی یا خیلیهای دیگر در تئاتر غافل هستیم.
در مورد مولوی، حافظ و سعدی خیلی کم کار شده است. مطمئنم که این حرکت من در اپراهای عروسکی، باعث میشود که در تئاتر ما هم این تاثیر به جا گذاشته شود که به این بزرگان نگاهی داشته باشیم. ما چنان با ادبیات غرب آشنا شدیم انگار که ادبیات غرب جزئی از شناسنامه ماست. ولی اگر از یک دانشجوی تئاتر سوال کنید که ظرفیتهای شاهنامه برای جهان تئاتر چیست؟ اطلاعی ندارد، چون در دانشکدهای که او درس میخواند غالبا کسانی هستند که بیشتر دوست دارند راجع به آنچه که کتاب و منابع زیاد است کار کنند. کسی را به بیسوادی متهم نمیکنم اما به تنبلی متهم میکنم. خیلی از اساتید، این رنج را تحمل نمیکنند که به دانشجویشان آموزش بدهند که از درون شاهنامه، نمایشهای مختلفی را بیرون بکشند و تا این حرکت انجام نشود فعلا تنها تریبون اینجاست و تنها صحنهای که به این بزرگان میپردازد گروه تئاتر عروسکی «آران» است. امیدوارم که این قضیه اینقدر بسط پیدا کند که ما در آن ردیفهای عقب قرار بگیریم.
کسی را به بیسوادی متهم نمیکنم اما به تنبلی متهم میکنم. خیلی از اساتید، این رنج را تحمل نمیکنند که به دانشجویشان آموزش بدهند که از درون شاهنامه، نمایشهای مختلفی را بیرون بکشند
به کار دانشجویی اشاره کردید؛ نظرتان درباره ابداعاتی که این روزها کارگردانان جوان تئاتری در این حوزه دارند چیست؟ به نظر میرسد حرکت به سوی فرم و قالبهای نوی تئاتری، منجر به دوری از قصه شده است؟
تحت تاثیر قرار گرفتن و نوشتن چیزی براساس شاهنامه منعی ندارد یعنی میتوانند این کار را بکنند. اما اصل قصهها، مثل بیژن و منیژه یا داستان ضحاک، حرف برای گفتن دارد و کامل است و اصلا نیازی به این نیست که تصور کنید حتما باید یک قسمتی از داستان ضحاک را بگیرید مدرن کنید و روی صحنه ببرید. البته این کار هم منعی ندارد، اما به عنوان نمایشگران عروسکی یا غیر عروسکی چرا خود اینها را کار نمیکنیم؟ فکر میکنم اینکه بهصورت انتزاعی برداشتی از فردوسی کنیم کار چندان جذابی نیست.
مثلا در مورد رستم و سهراب، فقط جنبه فرزندکشی مدنظر قرار میگیرد که هم در روانشناسی و هم ادبیات کلاسیک وجود دارد و خیلی از نویسندهها و کارگردانهای دنیا هم به آن پرداختهاند. ولی جهان فردوسی فقط این نیست؛ بنابراین من تصور نمیکنم که چنین حرکتی تعیین کننده آنچه باشد که من دارم به آن نگاه میکنم و میگویم نمایش من باید مخاطبپسند باشد و اقشار مختلف بیایند آن را ببینند چون قرار نیست که فقط تاثیری که خودم گرفتهام را به نمایش بگذارم. اینکه فردوسی چه تاثیری میتواند بر ما بگذارد برای من اصل است و بنابراین فکر میکنم ما اگر کاری هم در رابطه با ادبیات کلاسیک کردیم بیشتر جسته گریخته بوده و رگههایی از آنها داشته است. من خیلیها را میشناسم که کلاسهای مولوی فراوان رفتهاند و مثنویخوانی داشتهاند و استادانی داشتهاند که مولوی و زوایای اندیشه او را معرفی کرده اما وقتی که میآیند خود مولوی را در اپرای ما میبینند داستان کاملا متفاوت میشود. انگار که آن اندیشه از زبان خود مولوی و شمس شنیده میشود.
تئاتر ما هر موقع سراغ شعرا رفته زبانشان را تبدیل به یک زبان نثر کرده است، در حالی که زبان آهنگین شاعران، عنصر اصلی معرفشناسی آن شخصیتهاست
این اپرا با موسیقی و طراحی و کارگردانی که من کردهام نشان میدهد که ذهنیت ماواری مولوی در واقع چیست. این بخشی است که تئاتر ما از آن غفلت کرده. هر موقع هم که سراغ شعرا رفتهایم زبانشان را تبدیل به یک زبان نثر کردهایم در حالی که زبان آهنگین شاعران، عنصر اصلی معرفشناسی آن شخصیتهاست. مثلا سعدی میآید در گلستان تلفیقی از نثر و شعر به کار میگیرد آنجا واجب میداند که بعضی از حکایات را به نثر بگوید و بعضیها را به شعر. یعنی شناخت این وجود داشته که حتی مفهوم موردنظرش را به نثر بیان کند. زمانی که میبیند اندیشه باید نافذتر، عمیقتر و بُراتر باشد، به زبان شعر متوسل میشود. زبان شعر هم فشردهتر است و هم موسیقی در درونش دارد و به یادماندنیتر است؛ وقتی این عناصر را از دنیای سعدی و فردوسی حذف میکنیم انگار تمام این بافته ذهنی و نگاه عمیق او به جهان را کاهش دادهایم. به همین دلیل من تمام تلاشم این بود که موسیقی، شعر، تئاتر و هنرهای تجسمی همافزایی شود تا دنیای شاعر را آشکار کنم. اصلا اعتقاد ندارم که رستم و سهراب به نثر روی صحنه برود چون گویا نخواهد شد. در بخشی از اپرای سعدی، شاعر میگوید «شبی دراز در این فکر تا سحر همه شب نشسته بودم و با نفس خویش در پیکار// زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن / که ساکنست نه مانند آسمان دوار» شما تصور کنید که این را به نثر بگویید؛ مضحک میشود! ولی وقتی تلفیقی از شعر و موسیقی است میبینید که چقدر سعدی خلوت با خودش را زیبا تفسیر کرده است. درست است که اینجا به نظر میرسد که تصور شاعر این بوده که زمین ساکن است و آسمان دوار، اما آن تمثیلی است از این که ما به صورت زندگی عادی تصوری از حرکت زمین نداریم. میگوید این ستم و جور و این خفتی که در پیرامون من است مانند زمینی است که خر و گاو در آن سم میکوبند و زمین تحمل میکند، من باید مانند پرنده طیار شوم و جهان را ببینم. حالا همینها را که به زبان شعر میگوید تاثیرات بینظیری بر تماشاگر و شنونده میگذارد.
شاهنامه قدیمیترین لیبرتوی اپرای جهان است
این همان درکی نبوده که نقالان ما در قدیم داشتهاند که وقتی میخواستند شاهنامه را بخوانند لحنشان را آهنگین میکردند و آواز سرمیدادند؟
همیشه گفتهام که شاهنامه قدیمیترین لیبرتوی اپرای جهان است؛ اگر آن دوره یک نقال تبدیل به چند نقال میشد که کنار هم قرار میگرفتند اصلا ضرورتی نداشت که به نثر گفته شود. یعنی همان کاری که من در رستم و سهراب میکنم. نبود آگاهی برای اینکه اپرا واقعا خلق شود باعث شده که نقال برای اینکه تنوعی به وجود بیاورد، شاهنامه را گاهی به نثر بگوید و گاهی به شعر. اما اگر این تصور را در به کارگیری شعر در هنری مثل اپرا داشته باشیم اصلا ضرورتی به این نیست که به نثر بیانش کنید. هر چند که من در سعدی در مواردی سعی کردم از نثر آهنگین هم استفاده کنم، ولی از زبان شخصیتهای دیگر، مثلا ابن بطوطه یا خاقان چین. اما در مورد خود سعدی، معتقدم اندیشههایش به شعر جاری شده و باید به همان شعر بیان شود. مثل یک نقاش که اگر بخواهید به جهان اندیشهاش پی ببرید باید نقاشیهایش را ببینید؛ هر چه نقاش بگوید تصویری که من در ذهنم دارم این و آن است، مادامی که روی بوم نباشد، وجود ندارد. حالا اگر از نقاشی هر یک از نقاشان بزرگ، رنگ را حذف کنید عملا چیزی باقی نمیماند؛ اگر از سعدی و حافظ و مولانا و خیام، شعرشان را حذف کنید و به نثر بیان کنید دیگر چیزی نمیماند. انگار دارید ترجمه میکنید و ترجمه هم قطعا آن اثر را ندارد.
ما بهروز غریبپور را با تئاتر عروسکی میشناسیم هر چند شما کارهای دیگری چه در تئاتر و چه سینما و فیلمنامهنویسی هم کردهاید. اما دستکم در یک دهه اخیر تمرکزتان را روی تئاتر عروسکی گذاشتهاید و به نظر میرسد قصد دارید همین را هم ادامه دهید. اما چیزی که شما از مانیفست شخصی و دنیای ذهنیتان ارائه میدهید به نظر میرسد میتواند در نوع دیگری از تئاتر هم بیان شود؛ مثل خود اپرا که میتوان به جای عروسکها با آدمهای واقعی کار کرد.
من در این سالها، به موازات، هم تئاتر کار کردهام هم تئاتر عروسکی و هم سینما؛ هر چند که سینما کم بوده، تئاتر بیشتر و تئاتر عروسکی خیلی بیشتر. و به یک زبان کاملا متفاوت از هر یک از اینها رسیدهام. در اثر امروز من، همافزایی سینما، تئاتر، تئاتر عروسکی و موسیقی را میتوانید ببینید؛ بنابراین مانیفست من همیشه این بوده که بتوانم به یک تالیفی برسم که تقلید از هیچ کارگردان و نویسنده دیگری در جهان نباشد. در این شیوه اپرایی که من خودم بنیان آن را گذاشتم به این تلفیق و تجمیع رسیدهام. بنابراین این تعریف من است و این زبان را من تالیف کردهام.
در اپرای عروسکی به تالیفی رسیدهام که تقلید از هیچ کارگردان و نویسنده دیگری در جهان نیست
«سالزبورگ» (اتریش) اپرای عروسکی دارد اما تقلیدی است از اجراهای زنده و هرگز به تالیف نرسیده است. پس از سالیان سال کار کردن در تئاتر و حوزههای مختلف، به اینجا رسیدم که اثر بهروز غریبپور باید مولفههای ذهنی بهروز غریبپور را داشته باشد. طبیعی است که وقتی در این 13 سال در کنار اپراهای عروسکی، «بینوایان» و «کلبه عمو تم» را کار میکنم، یعنی اینها از ذهن من بیرون نرفته است. اینها پشتوانه حرکت نویی است که آغاز کردهام.
در مورد اپرای زنده باید بگویم درست است که در غرب خواننده خودش روی صحنه میرود و بهطور زنده میخواند و اجرای نقش میکند اما این در کشور ما فعلا امکانپذیر نیست. ما بایستی یک بودجه کلان بگذاریم و مدرسهای ایجاد کنیم تا خوانندههایی که استعداد خواندن دارند بازیگری هم بیاموزند؛ هر کدام از این خوانندههای قدرتمند ایرانی را در نظر بگیرید چند نفرشان حاضر میشوند گریم شوند و با لباس قرن هفتم هجری روی صحنه بروند؟ خیلی از این خوانندهها حتی برای کنسرتشان، اول برنامه میگویند «ببخشید ما امشب سرما خوردهایم و نمیتوانیم آنطور که باید بخوانیم.» دلیلش چیست؟ برای این است که خیلی از خوانندههای ما تمرین اجرای زنده ندارند و کارشان استودیویی است.
کدام خواننده ایرانی حاضر میشود گریم شود و با لباس قرن هفتم هجری روی صحنه برود؟
حتی بسیاری از خوانندههای سنتی و کلاسیکخوان ما معمولا اکتی روی صحنه ندارند.
بله. باید این را فرا بگیرند تا بتوانیم برسیم به اینکه این نوع خواننده - بازیگر را تعریف کنیم؛ این یک پروسه طولانی است. در این اپرا، عروسک وقتی روی صحنه میآید از نظر سیمای ظاهری باید کاملا منطبق بر مختصاتی باشد که من در ذهنم دارم. صدای این کاراکتر باید متناسب با صدایی باشد که من برای سعدی، خیام یا هر یک از شعرای دیگر در ذهنم داشتم. یا باید بازیگری تئاتری را میآوردم روی صحنه که فقط لب بزند و موسیقی پلی بک اجرا شود یا باید به شیوه دیگری متوسل میشدم که آن جهان پیرامونی و آن نقش را کاملا بتواند در ذهن تماشاگر ثبت کند که وقتی از اپرای سعدی خارج شد با خودش بگوید «این خود سعدی بود که میخواند.» بنابراین ما تا رسیدن به آن مرحله فاصله زیادی داریم. اما به دلیل این نیست که سراغ اپرای عروسکی رفتهام؛ که اپرای عروسکی این کاستیهای اپرای زنده را تامین کند، نه. جهانی را که در این صحنه کوچک میآفرینم همه قدرتهای یک صحنه بزرگ را دارد. همچنان که اگر اپراهای من را به دقت نگاه کنید نه از نظر دکور و نه از نظر فضاسازی و نورپردازی نقصی در آن نمیبینید. ما متوسل به این نمیشویم که چون صحنه بزرگ و بازیگر زنده در اختیار نداریم بگوییم حالا اگر کاستی وجود دارد به بزرگواری خودتان ببخشید. این زبان کاملی است که روی صحنه میآید حتی در تکنیک بازی دهندگی، تمام متدهای ناتورالیسم مکتب استانیسلاوسکی را پیاده میکنم.
یعنی این طور نیست که عروسکهای ما بیایند روی صحنه ورجه وورجه کنند؛ عروسک باید چنان ایفای نقش بکند که انگار یک بازیگر روی صحنه است. این زبان جدیدی در جهان است نه فقط ایران. وقتی که اثرم را به خارج از ایران میبرم با این اعتماد به نفس میروم که دارم زبان جدیدی را که در ایران تالیف و ساخته شده و یک کارگردان ایرانی آن را ساخته برای شما میآورم. اگر دقیقا شبیه گروههای اروپایی کار کنم که هنری نکردهام؛ به همین دلیل این زبان نو به وجود آمده و تا زمانی که بتوانم روی آن متمرکز خواهم بود.
آیا هنر و مشخصا تئاتر که حوزه فعالیت شماست را به چیزی یا کسی متعهد میدانید؟ یا فقط هنر است و دغدغه شخص هنرمند؟
من دغدغه هنرمندانه دارم اما هرگز سعی نمیکنم که تماشاگرم را تحقیر کنم و بگویم تماشاگر میتواند به راه خودش برود و من راه خودم را میروم. اتفاقا راهی را انتخاب کردم که مثل جبران یک خلأ است. در مورد فردوسی گفتم که هزار سال پیش فردوسی، لیبرتو نوشته؛ یعنی این شعرها را برای اپرا نوشته است. و هزار سال است که این اتفاق نیفتاده است. بنابراین دارم یک خلأیی را پر میکنم؛ تا بگویم در فرهنگ گذشته ما چنین اندیشهای وجود داشته اما خروجی نداشته است.
عاشق تماشاگرم هستم؛ اصلا نایستادم و بگویم بیایید ببینید من چه شاهکاری خلق میکنم. چون این را عین خودخواهی میدانم
این را برای مخاطبی انجام میدهم که دوستش دارم و دوست دارم که او هم به اندازه من عاشق ایران و عاشق ادبیات کلاسیک ایران شود و اینها را طوری بگویم که او لذت ببرد. یعنی هرگز نیامدم بگویم که این دغدغه شخصی خود من است و هرکس میتواند بیاید دنبالش و هر کس نمیتواند نیاید. این میشود یک هنر انفرادی، در حالی که من هنر اجتماعی کار میکنم. اگر میبینید که از 13 سال پیش تا امروز، روز به روز بر تعداد مخاطبان ما افزوده میشود به دلیل این است که من عاشق مخاطبم؛ عاشق تماشاگرم هستم و دلم میخواهد تماشاگر وقتی از سالن بیرون میرود سالیان سال این فکر با او باقی بماند و با این داستان زندگی کند. اصلا قرار نیست که اجرای من را ببیند و بگوید چقدر شگفتانگیز و خوب بود اما من چیزی نفهمیدم! به همین دلیل دیویدیهای اپراها را در دسترس گذاشتم که تماشاگر به دفعات برود ببیند و گوش کند و فرابگیرد. ما تماشاگری داریم که 35 بار اپرای سعدی را دیده است یا تماشاگری داریم که ادعا میکند هر موقع اپرای مولوی بوده آن را دیده است و صدها بار صدایش را گوش داده است. یعنی ماموریت من بعد از اینکه تماشاگرم به خانه رفت شروع میشود اینکه او سوال بکند که این چه بود که من دیدم و چه چیزی گفت برود مطالعه کند.
برای دریافت نشان فردوسی به مشهد رفته بودم؛ یک جوان 25 ساله آمد و به من گفت زمانی که شما اپرای رستم و سهراب را در مشهد روی صحنه آورده بودید همراه خانوادهام از بجنورد آمدم و کار را دیدم، از همان موقع عاشق فردوسی شدم و فردوسی میخوانم و امروز هم که فهمیدم شما این نشان را دریافت کردهاید آمدهام که به عنوان یک تماشاگر از شما تشکر کنم.
میخواهم بگویم به موازات حرکت کردم؛ اصلا نایستادم و بگویم بیایید ببینید من چه شاهکاری خلق میکنم. چون این را عین خودخواهی میدانم. من اثر را میآفرینم که تماشاگرم به مرور زمان و پله پله با آن رشد کند و برسد به نقطهای که مدنظر من است و دلم میخواهد تماشاگر اهمیت این کار را بداند. خیلیها میآیند از من تشکر میکنند و میگویند حالا سعدی یک چیز دیگر است در ذهن ما، یا مولوی رنگ و بوی دیگری دارد. این نشان میدهد که من به دو وجه اعتقاد دارم که خودم را در یکی از آنها محدود نکردهام.
دوست دارم الان بیایند به من بگویند فیلم خیام یا سعدی را بساز. این ضعف من نیست؛ من توان مالی این چنینی ندارم. این ضعف فضای فرهنگی ماست که به سراغ من نمیآیند تا چنین خواستهای را مطرح کنند
وقتی این تاثیرگذاری را میبینید وسوسه نمیشوید که بگویید وقتی میتوانم این تاثیر را با اپرای عروسکی که مخاطبانش خاصتر و محدودتر است بگذارم، چرا سراغ حیطه وسیعتری مثل سینما نروم؟ سینمایی که با آن بیگانه هم نیستید.
این سوال را بایستی از مسئولین بپرسید. من اثرم را روی صحنه گذاشتهام و توانمندیاش را هم نشان دادم اگر ادعا میکنند ایران و شعرای ایرانی را دوست دارند، آنها هستند که باید بیایند. مولوی با صد میلیون و دویست میلیون تومان نمیتواند به سینما برود. یک بودجهای در اختیار بهروز غریبپور بگذارید که همین اثرش را سینمایی کار کند و آن موقع لذت بیشتری خواهیم برد. برای اینکه کار سینمایی، بازیگر و موسیقی دارد و خواننده دارد و درعین حال کاری است که احتیاج به اقدام مسئولان دارد. من 13 سال است دارم روی اپرای عروسکی کار میکنم، درست است که معاونت هنری و خود بنیاد کمکهایی میکنند اما همه این کارها را میکنم چون خودم اراده کردم. اپرای خیام را از دو سال پیش شروع به نوشتن کردم و الان دارم ماکتهای موسیقی را تهیه میکنم. دوست دارم الان بیایند به من بگویند فیلم خیام یا سعدی را بساز. این ضعف من نیست؛ من توان مالی این چنینی ندارم. این ضعف فضای فرهنگی ماست که به سراغ من نمیآیند که چنین خواستهای را مطرح کنند. من از خدایم است که چنین کاری کنم و این نوع کار را وارد سینما کنم. طبیعی است که مدیوم تئاتر عروسکی و اساس تئاتر با سینما تفاوتهای زیادی دارد و من آنجا دست و دلم بازتر است و فضایی که دارم امکانپذیرتر است به شرطی که بودجه متناسب داشته باشم. چنین خواستهای در فضای فرهنگی ما از جانب مسئولان وجود ندارد.
گفتوگو: سبا حیدرخانی