یادداشت حبیب احمدزاده برای رزمنده انقلابی مصطفی سراندیب+ فیلم
حبیب احمدزاده یادداشتی را برای مرحوم رزمنده انقلابی؛ مصطفی سراندیب (معروف به مصطفی ریش) نوشته است.
به گزارش ایلنا، متن این یادداشت که نسخهای در اختیار ایلنا قرار گرفته؛ به شرح زیر است:
مصطفی ریش
مرد عجیبی که نمیشناختیمش
مصطفی سراندیب، معروف به مصطفی ریش. مردی همچون ؟.؟؟؟ چه کسی ؟؟ مردی که بزن بهادر و لوطیمنش بود و آوازه قدرتش قبل از انقلاب پشت مدعیان را در آبادان و خوزستان بلرزه درمیآورد. در زمان انقلاب با طینت پاکش در گمرک کویت مشغول بکار بود که آوازه انقلاب را شنید و دستور اعتصاب سراسری را .. مردانه فکر کرده بود که باید طبق فتوای علما، در این کشور غریب هم اعتصاب براه بیاندازد پس تمام حمالهای ایرانی در گمرک کویت را جمع کرد و پس از یک سخنرانی هیجانی با کمک آنها یک اعتصاب کاری چندروزه در اسکلههای گمرک بندر شهر کویت به راه انداخت و به همین دلیل نیروهای امنیتی کویت با زدن یک کتک جانانه به جای دادن حق و حقوق چندماهه، از این کشور، بیرونش انداختند. پس اجبارا به ایران و شهرش آبادان آمد و بیکار، که جنگ شد و همه ما بچههای کمسن بسیجی باقیمانده در شهر محاصره شده، حضور او را با این کلاه و لباسهای عجیب و متفاوت در خیابان منتهی به مرز و در کنار اداره برق به یاد میآوریم و اسلحه کمری رولوری که همیشه به کمر داشت. به او میگفتیم: بده با این اسلحه کابوییات یک تیر بندازیم و برای تحریکش میگفتیم: نکنه اسلحهات فشنگ نداره؟ و همیشه در جواب میگفت: نه، شما با توپ و تانک نمیگذارید دشمن بیاد اینور، منم با همین اسلحه کوچول موچولو، حالا ببینید، فشنگهاش هم کامل کامله، ببینید، فقط میترسم بعدش فشنگش گیرم نیاد .... او بعد از جنگ ازدواج کرد و دارای بچه معلولی شد که تا لحظه مرگ تر و خشکش میکرد، چنان چون جان به این بچه دلبسته بود که همه این از این مرد به ظاهر خشن تعجب میکردند که چگونه ویلچر این پسر را از خود جدا نمیکند. فقط دریغا که زن و فرزند زودتر از او از این جهان رخت بربستند و او را شکسته دل رها کردند.
وقتی مرگش در اندوه همگان فرا رسید. رازی را قاسم ضرغامی هممحلهایش و فرمانده بسیجی ما در جنگ برایمان آشکار کرد، اینکه چرا هیچ وقت در مقابل اصرار ما بچههای کمسن آن موقع جنگ، آقا مصطفی اسلحهاش را به ما نداده بود تا شلیک کنیم. قاسم گفت که آقا مصطفی نتوانسته بود اسلحه جنگی از جایی بگیرد و دلش به همین اسلحه خوش بود، اسلحه کمری مصطفی ما اصلا سوزنش شکسته و هرگز قادر به شلیک نبوده و بدین سبب قاسم را قسم داده بود تا هرگز این موضوع را به کسی نگوید.
بهرحال در تمام هشت سال جنگ نه عراقیها از آن دست اروند؛ از ترس صدها اسلحه برنو و ام یک قراضه نیروهای مردمی و نیز تنها تک اسلحه کمری آقا مصطفی، اینور رودخانه آمدند و نه ما از ترس هیبت این مرد با آن یگانه اسلحه، جرات نگاهی غیر از یک مرد جنگی تمام عیار به او مصطفی ریش مردی همانند دریاقلی، که داستانهایشان هرگز گفته نمیشوند خدایش بیامرزد.
همچنین علی شهابینژاد فیلمی را درباره مصطفی سراندیب ساخته است که میتوانید در زیر تماشا کنید: