روایت هالیوودی از آخرالزمان ایرانی/ رسانهها توهم را به جامعه تحمیل میکنند
نویسنده و کارگردان، «سفر به نهایت دور» با اشاره به شخصیتی از این نمایش که با دادن مخدر به دیگر شخصیتها آنها را به خلسه و رویا میبرد، تصریح کرد: این شخصیت کارگردانی است که به آدمهای قصه، از طریق مواد مخدر فضایی ارائه میدهد و میگوید زندگی آن چیزی است که من دارم به شما نشان میدهم در واقع یک توهم است و این کاری است که رسانه دارد با مغز مردم انجام میدهد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، محمد میرعلی اکبری، کارگردان نمایش «سفر به نهایت دور» که این روزها در تئاتر شهر روی صحنه است، گفت: شخصیت کلاه به سر یک «معینالبکا» یا «شهر فرنگی» است که دارد با مواد مخدری که به شخصتها میدهد برای آنها داستان، فضا و ماجرا میسازد.
او ادامه داد: این شخصیت آدمی است که داستانهایش تحت تاثیر داستانهای هالیوودی است. حتی صحنه آخر که داستان فضای آخرالزمانی را تعریف میکند که انسانها به انسان-سوسک تبدیل شدهاند و دارند با رباتها میجنگند چیزی است که در سینمای هالیوود میبینیم.
میرعلی اکبری خاطرنشان کرد: این رسانه است که به ما می گوید نگاه کنید داریم به یک وضعیت آخرالزمانی میرسیم و همه چیز دارد مشکل میشود. حتی روابط انسانها را رسانه دارد تمام میکند. این چیزی است که در نمایشنامههای جدیدم بیشتر به آن میپردازم. حتی ارتباطهای خصوصی زوجها هم مدیا و مجازی شده است. دیگر آن ارتباط واقعی که میتوانست شکل بگیرد آن عشق هم از طریق رسانه مجازی شده؛ ما سعی میکنیم طبق رسانهها عاشق شویم و شریک زندگیمان را انتخاب کنیم و آنطور که رسانهها نشان میدهند زندگی و باور کنیم.
این نویسنده و کارگردان، «سفر به نهایت دور» را تلفیق یک فضای ابزورد اجتماعی و سورئال دانست و گفت: وقتی شخصیت اصلی قصه یعنی «پژمان» درون خودش سفر میکند و بین فضای خواب و واقعیت گیر کرده است از یک جایی احساس میکنیم سفر این آدم به فضا؛ در کمای او دارد اتفاق میافتد چون در پرده پنجم روایتها موازی میشود و یک جایی شخصیت «کلاه به سر» از سفر پژمان به نقطه بینگ بنگ میگوید.
میرعلی اکبری تشریح کرد: «کلاه به سر» در این قصه کسی است که دارد جهان را میسازد. اولش که او را میبینید میگویید چه عجیب غریب است و چرت میگوید اما میبینیم که چرت و پرتهای او دارد اتفاق میافتد. هرچیزی میگوید در واقع ساخته میشود. فضایی بین خواب و رویا و واقعیت است که این بین یک جایی ایهام به وجود میآید که پژمان رویا میبیند؟ به کما رفته؟ یا رفته بود به نقطه بیگ بنگ؟ انگار سه پایان در نمایش داریم که این تعمدی بوده است.
او ادامه داد: اینکه چقدر این فضاسازی موفق بوده یا نه به مخاطب بستگی که توانسته کار را باور کند یا دوستش بدارد. اما قصد داشتم یک فضای خوابگونه و توهمی را ارائه دهم؛ کلاه به سر در واقع دارد یک نمایش را کارگردانی میکند. در ذهن آدمها به آنها خط میدهد که تو الان باید بروی در نمایش کار کنی. در دو سه جای نمایش هم این المان را از نظر میزانسنی گذاشتم که اتفاقی دارد رخ میدهد و کسی از بیرون آن را تماشا میکند.
استیفن هاوکینگ یا کورت ونهگات؟/ یک سیاره ترالفامادوری ایرانی
محمد میرعلی اکبری درباره «سفر به نهایتِ دور» و شباهت آن به ادبیات تخیلی و شوخطبع «کورت ونهگات» گفت: درست است که من این کار را به «استیفن هاوکینگ» تقدیم کردهام اما فکر میکنم از نظر ناخودآگاه تحت تاثیر کورت ونهگات و کتاب «سلاخ خانه شماره 5» او و سیاره تخیلی که خلق کرده یعنی «ترالفامادور» بودهام.
او با بیان اینکه همیشه مخاطب ادبیات و داستانهای علمی و تخیلی بوده است، گفت: خیلی رمان میخوانم و خیلی از نمایشنامههایم اقتباس از رمانهاست. به عنوان کسی که تدریس فیلمنامهنویسی و نمایشنامهنویسی میکند، فکر میکنم خوراک نویسندگی خواندن ادبیات مختلف است بنابراین حرفهای رمان را دنبال میکنم. یکی از ژانرهای مورد علاقهام ژانر علمی تخیلی است. البته درصورتی که بتوان مفهومی فلسفی را دنبال کرد نه یک ادبیات علمی تخیلی از نوع هالیوودیاش.
میرعلی اکبری ادامه داد: یکی از چیزهایی که خیلی در نوشتن این کار تاثیر داشت «ادیسه فضایی 2001 » بود. خیلی به ژانر علمی تخیلی علاقه دارم و چند نمایشنامهام را هم در این زمینه نوشتم. ما در سینمای ایران واقعا نمیتوانیم وارد این ژانر شویم چون امکانات مناسبی نداریم. اما در تئاتر میتوانیم به آن بپردازیم چون تئاتر یک معنایی به ما میدهد که ما میتوانیم هر کاری را انجام دهیم و تماشاگر باور کند؛ البته اگر درست اجرا کنیم.
او با بیان اینکه «یکی از دغدغههای زندگیام این است که بتوانم تا آنجا که ممکن است مسائل و روایتهای داستانی را کشف کنم.»، گفت: نویسندهای هستم که سعی میکنم روایتهای مختلف را در نوشتههایم دنبال کنم و ببینم چقدر میتوانم به روایت خاص خودم برسم. در این کار هم سعی کردم روایت خاصی داشته باشم.
این کارگردان و نمایشنامهنویس با تاکید بر اینکه در این اثر شخصیت اول نمایش (پژمان) چند صحنه طول میکشد تا وارد کار شود و تماشاگر با او آشنا شود، گفت: رسیدن به یک روایت خاص و جدید خیلی برایم مهم بود؛ اینکه سعی کنم روایت را بشکنم.
میرعلی اکبری دلیلش برای تدریس نمایشنامهنویسی را کشف روایتهای مختلف عنوان کرد و گفت: وقتی این روایتها را ارائه میکنم؛ جایگاهشان را مرور میکنم تا ببینم چه بازیهایی میتوان کرد و این آجرها را چطور میتوان کنارهم چید که یک ساختار جدید دهد؟ قطعا این نوع نگاه همیشه جواب نمیدهد چون از کار آزمایشگاهی همیشه یک نتیجه بکر و صددرصدی درنمیآید. میدانم که قطعا به این کار میشود ایراداتی گرفت چون پیشروی است.
او تصریح کرد: با این تجربهها باید منتظر بود که خیلی استقبال نشود و شاید تماشاگر تعجب کند که این چه نوع نمایشنامهنویسی است. اما کشف این راویتها برای من مثل یک اقیانوسی است که میشود کلی در آن کشف کرد و خب بازتابهای آن بینابین است؛ بعضی از بازی با روایت و داستانپردازی لذت میبرند و بعضی آن را دوست ندارند.
فضای تجریدی و تجردی بر ما غالب میشود
میرعلی اکبری خاطرنشان کرد: نمایش «سفر به نهایت دور» سال 86 نوشته شده و خیلی هم به روز نیست.
او تصریح کرد: این کار، خیلی تحت تاثیر اتفاقات آن زمان و آدمهایی که آن موقع، به خصوص در دولت بودند است و درواقع تحت تاثیر شرایط خاصی که در کشور ایجاد کرده بودند، نوشته شده است؛ البته آن موقع به کارم اجازه اجرا ندادند، به طوری که سه بار به جشنواره فجر فرستادم و رد شد.
این کارگردان در پاسخ به اینکه شخصیتهای قصه که گذشته مشخص و نگاهی به آینده ندارند از کجا آمدهاند، گفت: همه این شخصیتهای منفعل، بیامید و بدون ریشه را از اطرافم گرفتهام، یعنی از آدمهایی که واقعی هستند.
علی اکبری تصریح کرد: در این داستان و با شخصیتهایش، دارم راجع به قشر خاصی صحبت میکنم. قشری که دچار دوگانگی شده و شروع کرده به کسب سواد، اما این به جای اینکه باعث شود فرهنگ و تمدن به دست بیاورد تبدیلش کرده به یک موجود دوگانه. یعنی وسیلههای مدرن آمده و او را دوگانه کرده است.
او خاطرنشان کرد: راجع به آدمهایی حرف میزنم که قربانی شرایطی پیچیده شدهاند که در کل جهان دارد اتفاق میافتد. فضایی که منفعل و ناامیدشان کرده و به سمت فضای تجریدی و تجردی برده است. از فضای خانوادگی داریم دور میشویم و دیگر خانواده برایمان مهم نیست.
میرعلی اکبری با بیان اینکه به سویی در حال حرکتیم که بسیاری از انسانها دیگر ازدواج نمیکنند و خانواده تشکیل نمیدهند، گفت: داریم به سوی جهان تجردی و تنهایی مطلق میرویم که در آن دیگر خانواده وجود ندارد و این امکان دارد عواقب شدیدی بهجا بگذارد. در نمایشنامه جدیدیم که نامش «جشن طلاق ملینا» است به عنصر تنهایی انسانها و اینکه دیگر خانواده وجود ندارد و همه چیز دارد نابود میشود و انسان به سمتی میرود که منقرض شود، میپردازم.
این نمایشنامهنویس تصریح کرد: البته این دیدگاه از نظر زیباشناسی و آخرالزمانی برایم جذاب است و عقیدتی نیست، بیشتر تم زیباشناختی دارد. درواقع چون یک حس دراماتیک و زیباشناسی در فضاهای آخرالزمانی میبینیم به سمتش میروم.