ناگفتههای مجلل از وضعیت صداوسیما و سینما در سالهای اول دهه ۶۰
مجلل معتقد است رفتارهایی که با هنرمندان در سالهای ابتدایی دهه ۶۰ شد باعث شد بسیاری از افراد با دانش کشور را ترک کنند و نه تنها تجربیات خود را به نسلی دیگر منتقل نکنند بلکه به اجبار اندوخته خود را در جای دیگری استفاده کنند.
علیرضا مجلل (بازیگر سینما، تاتر و تلویزیون) که با بازی در آثاری همچون سلطان و شبان، میرزا کوچک خان (کوچک جنگلی) و شاید وقتی دیگر در اذهان باقی مانده؛ بیش از دو دهه است در سوئد زندگی میکند. وی به تازگی برای مدت کوتاهی به کشور بازگشت. با او در فرصت کوتاهی که در ایران بود درباره دلایل خروجش از کشور، وضعیت صداوسیما و سینما در دهه 60 و فعالیتهای اخیرش در سوئد گفتگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
آیا خروج شما از کشور به دلیل اختلافاتی بود که با صداوسیما داشتید؟
با سمت «تهیهکننده» تئاتر و فیلم، با بیش از ۱۶ سال سابقه، کارمند رسمی سازمان رادیو و تلویزیون بودم. لازمۀ انجام امور خارج از حیطۀ وظیفۀ شغلی، ازجمله بازیگری و کارگردانی، تعیین دستمزدی جداگانه بود! اما در زمینۀ کارهای درازمدت همچون سریالها، میبایست قرارداد جداگانهای عقد میشد. و عقد اینگونه قراردادها با کارمند رسمی سازمان منع قانونی داشت! براین اساس مسئولین امر مقرر کردند که من برای بازی در سریال «کوچک جنگلی» تقاضای مرخصی بدون حقوق نمایم تا سازمان بتواند اقدام به عقد قرارداد بازیگری نماید. من با این پیشنهاد موافق نبودم، چراکه با توجه به سوابق کاریم؛ میبایست ظرف سال آینده ترفیع شغلی دریافت نموده و به تهیهکنندۀ ارشد تبدیل میشدم.. و این مهم برای آیندۀ شغلیام تعیینکننده بود! بنابر تصمیمی دیگر، ریاست شبکه در هماهنگی با مدیریت عامل سازمان راهحل دیگری یافته و طی آن متعهد شدند علیرغم استفاده از مرخصی بدون حقوق، لطمهای به سوابق استخدامی من وارد نشود. من هم پذیرفتم و با تقاضای یک سال کنارهگیری از شغل رسمی، طی قراردادی مجزا در مجموعۀ مذکور شروع به کار کردم. ناگفته نماند که میزان حقالزحمهها در آن زمان ابدا قابل قیاس با میزان دستمزدهای امروزی نبود، به عبارتی میتوانم بگویم که مجموعۀ دستمزدهای بازیگری من برای تمامی کارهایی که در طول سالیان انجام دادم، هرگز نزدیک به یکصدم دستمزد یک کار با تعرفۀ امروزی نبوده است! از سوی دیگر شخصا تمایل به حضور بازیگرانی پرتوان برای ایفای سایر نقشهای سریال داشتم. ازجمله همکاران توانمندم «مهدی هاشمی» برای بازی نقش «دکتر حشمت» و «محمد مطیع» برای ایفای نقش «احسان الله حان». اما پروژه با کمبود بودجه روبرو بود. پیشنهاد من برای حل مشکل، کاستن از دستمزد ماهیانۀ من بود! پس از یک سال فیلمبرداری، کار سریال به اتمام نرسید و ناگزیر به تقاضای ۶ ماه دیگر مرخصی بدون حقوق شدم... و تکراری دوباره که کار ساخت سریال به مرز دو سال نزدیک میشد. در خلال ماههای آخر اتفاقی شگفتانگیز رخ داد! از طریق همکاران اداری مطلع شدم که طی نامهای از سوی مدیریت پرسنل سازمان، همراه با تنی چند از کارکنان دیگر بهعنوان مازاد بر نیاز در اختیار امور اداری قرار گرفتهام! باور این اقدام که خلاف تعهدات قبلی بود، برایم پذیرفتنی نبود! در یک تعطیل چند روزه به تهران آمده و به پیگیری ماجرا پرداختم. حقیقت داشت، مدیر وقت با این استدلال که خدمات نامبرده همواره مورد نیاز سازمان بوده و در مواقع ضرور میتوان ایشان را طی قراردادی بکار گرفت؛ پس بهتر است که آن پست سازمانی به شخص نیازمند دیگری واگذار شود، مرا کارمند اداری غیرمفید تشخیص داده بود! این اقدام هرچند که متعاقبا مورد تجدیدنظر مدیران قرار گرفته و سعی در پس گرفتن رای صادره داشتند، به شدت موجب دلگیری و احساس عدم امنیت شغلی برایم شده و بازگشت به ادامۀ کار را منوط به بازخرید شدن خدماتم در سازمان اعلام نمودم. فکر میکردم در شرایطی که سازمان به خدماتم نیازمند هست و گروه کثیری منتظر بازگشت و ادامۀ کارم هستند، چنین برخوردی با من شده است. و فکر کردم قطعا پس از خاتمۀ کار عواقب وخیمتری در انتظارم خواهد بود! پس با پافشاری بسیار علیرغم میل باطنیام، موفق به انجام بازخرید ۱۶ سال سابقۀ کاریم شده و به محل خدمت برگشتم! ناگفته نماند که با مبلغ ناچیز باز خرید سوابقم، همسر و فرزندانم را که یکی از آنان از مشکل بیماری ویژهای در رنج بود؛ به خارج از کشور فرستادم، با این فکر که خود نیز پس از خاتمۀ کار به آنان ملحق شده و به ادامۀ تحصیل بپردازم! و قص الهذا...
و سرانجام سریال کوچک جنگلی تمام نشد؟
بله ناتمام ماند. فاکتورهای بازدارندۀ تکمیل سریال بسیار بودند، از جمله: وقایع جوی مثل نباریدن برف کافی در دو زمستان یا برف سنگین در ماسوله که موجب بسته شدن راهها شد! درگیری کشور در جنگ که وارد مراحل بسیار جدی میشد! کمبود و بحران مالی ناشی از جنگ که موجب انجام صرفهجویی و پیشگیری از هزینههای غیرضروری شد. بنابراین چندین صحنه از سریال که میبایست در فضاهای برف سنگین فیلمبرداری میشد، انجام نشد! و این امر موجب شد تا وقایع چهار سال اول از مجموع ۷ سال وقایع نهضت، تا اعدام دکتر حشمت و عقبنشینی یکسالۀ میرزا آماده و به عنوان کتاب اول عرضه شود تا در فرصتی دوباره و شرایطی مناسبتر و ترمیم بودجه؛ اقدام به ساخت مابقی ماجرا شود که این مهم هرگز به وقوع نپیوست. من نیز صرفنظر از اقبال کاری بسیار ناگزیر به ترک ایران و پیوستن به خانوادهام شدم. این مجموعۀ تلویزیونی جزو اولین سریالهایی بود که در تیتراژ پایانی از ترانۀ سینه به سینۀ لالایی جنگل بهرهمند بود. در ابتدا تمایل من در این بود که شادروان «محمد نوری» خوانندۀ آن باشد، ولی ایشان نپذیرفتند. البته بعدها در ملاقاتی که با هم در سوئد داشتیم، از این امتناع اظهار ناخشنودی داشتند. زندهیاد «فریدون پوررضا» خوانندۀ نامآور محلی گیلان به سبب آنکه به لحن کوهی و گویش ویژهای باور داشتند نیز نتوانستند با آهنگساز مجموعه همکاری داشته و سرانجام اجرای آن به «تورج زاهدی» واگذار شد! اما پس از پخش چند بخش از سریال «استاد ناصر مسعودی» با اجرای درخشان و آوای گرم و دلنشین خود موجب مانده گاری آن ترانه به مثابۀ سرود اقوام گیلک و دلدادگان نهضت جنگل شدند.
از ابتدا به دنبال حضور دائم در سوئد بودید یا برای دورانی موقت و ادامه تحصیل به سوئد رفتید؟
نیت اولیۀ من تداوم فراگیری در سینما و تئاتر بود، چراکه در سال ۱۳۵۴ پس از اتمام دورهٔ دانشگاهی مدارک تحصیلیام را برای ارزیابی به کشور سوئد فرستاده و بدلیل علاقۀ وافری که به سینمای آن کشور بویژه شخص «اینگمار برگمن» داشتم؛ تقاضای ادامۀ تحصیل در آنجا را نمودم! اتفاقا پذیرفته شده و ۱۱۶ واحد از ۱۴۰ واحد لیسانسم قابل قبول بوده و میبایست تنها به تکمیل زبان و جامعهشناسی و... همت بگمارم، لیکن وقایع سال ۵۷ و پیروزی انقلاب مانع از عزیمتم شد. ماندم و کار کردم و تلاش بسیار... و سرانجام پس از ۱۰ سال وقتی وارد سوئد شدم، دیگر شرایط سنی و تغییر دیدگاههای کشور سوئد نسبت به آموزش عالی ما موجب شد که نتوانم به ادامۀ تحصیل بپردازم. ناگزیر با اتکا به مدارک تحصیلی و سوابق کاری، در ادارۀ کار هنری سوئد پذیرفته شده و در انتظار دریافت کاری مناسب شروع به فراگیری زبان سوئدی نمودم.. به مقدمات زبان انگلیسی و آلمانی تا حدودی آشنایی داشتم اما سوئدی زبانی دیگر و بسیار متفاوت بود. به ناچار در جوار خواندن زبان به شغلی آزاد روی آوردم. در دورانی که مدیریت روابط عمومی و مدیریت تئاتر شهر تهران را داشتم با کار چاپ و نشر مختصر آشنایی پیدا کرده بودم، پس چاپخانۀ کوچکی دائر کرده و به کار چاپ و نشر پرداختم. اولین کار هنریام بازی در نمایش «دیوانه از قفس پرید» به زبان سوئدی در سال ۱۹۹۳ (۷۲ شمسی) اتفاق افتاد که سالها در مقاطع مختلف به اجرا و مورد اقبال بسیار قرار گرفت. و پس از آن بود که بازی در فیلمهای کوتاه و بلند و سریال تلویزیونی و نمایشنامههای مختلف اتفاق افتاد و همراه با رشد فرزندان و گسترش امور پاگیر و ماندگار شدم. ناگفته نماند که هنوز پس از گذشت ۲۸ سال برای کار و بازی به زبان سوئدی، نیازمند تلاش بسیار و بهرهگیری از همکاری متخصص زبان و ملودی گویش سوئدی هستم. سوئدی زبان بسیار ویژهای است که به قول یکی از همکاران «نیاز به روحی پر از آتش دارد..!»
شما با بهرام بیضایی همکاری کردهاید و شاید وقتی دیگر محصول آن بود. از همکاری خود با بیضایی بگویید؟
بیضایی، استاد من در دانشگاه بود و سوابق آشنایی ما به سالها پیش از آن برمیگشت. من برای بازی در «باشو و غریبۀ کوچک» نیز کاندیدای ایفای نقشی بودم، ولی شوربختانه به دلیل اشتغال به ایفای نقش «میرزا» نتوانستم همکاری داشته و بازی آن به دوست فرهیخته و گرانقدرم «پرویز پورحسینی» واگذار شد. در ماههای پایانی فیلمبرداری سریال میرزا به همکاری در فیلم «شاید وقت دیگر» دعوت شده و سرانجام افتخار حضور در کاری با رهبری بهرام بیضایی نصیبم شد.
به دنبال خروج شما از کشور بازیگران خوب دیگری همچون سوسن تسلیمی، محمدمطیع و هنرمندان دیگر به فاصله کوتاهی از کشور خارج شدند دلیل اصلی این خروج چه بود؟
دوران گذار از نظام فرهنگی دیرین به راه و روشی نو مبتنی بر آموزههای نو، همواره گذاری سرشار از پیچیدگیها و رنجهای بسیار است. ابداع عناوین و واژههای نو سهل و آسان مینماید، لیکن دستیابی به روشی عملی و علمی در ارائهٔ آثار فرهنگی به تحقیق و تمرین و تکرار مداوم نیازمند است و در این مسیر اعمال سلایق و خوانشهای متفاوت، مکررا سردرگمیها و دانم و ندانم کاریهای بسیار با خود به ارمغان میآورد. در این گذر؛ بازگشت و تجدیدنظر چندینبارهی پروژهها و طرحهای متعددی را میتوان برشمرد که هرکدام پس از مدتی تلاش و تدارک به جهت اعمال سلیقه و خوانش متفاوت مسئولین به ویژه جابجایی سریع و مداوم مدیران و شرایط متلون و نه چندان بسامان اجتماعی، دچار توقف و تعطیل پی در پی میشد. حاصل این بهم ریختهگیها چه میتوانست باشد جز پریشانی و بیعملی؟! از جملۀ این تلاشهای بینتیجه میتوانم به برخی از آثاری که خود دستاندر کار آن بودم اشاره کنم: «ندبه» اثری کمنظیر از بهرام بیضایی، «یک مشت تمشک» که قرار بود به صورت سریالی تلویزیونی براساس رمان «ایگنیاتسیو سیلونه» ساخته شود و مراحل پیش تولید آن از تنظیم متن تا انتخاب بازیگر، طراحی لباس و صحنه، انتخاب کادر تولید، سفرهای متعدد برای تعیین فضاها و مکانهای فیلمبرداری در شمال کشور و... انجام اما ناگهان متوقف شد! یا پروژههای تئاتری در تئاتر شهر و تولید بهصورت تئاترهای تلویزیونی مثل: «یغمای با شکوه خورشید»، «ماجرا یک پیشوای شهید»، «دولت انقلاب»، «سفر سبز در سبز»، «مجموعۀ تلویزیونی همشهری»، «مجموعۀ تلویزیونی ز هر کوی، ز هر کوی» و... درنهایت جمعی از بهترین و شاخصترین دستاندرکاران هنر چون: بهروز غریبپور، پرویز پورحسینی، مهدی هاشمی، مسعود فروتن، ایرج رامین فر، شادروان منصور کوشان، سیاوش تهمورث، صادق هاتفی و بسیارانی دیگر که هر بار پس از دورهای طولانی تلاش و انتظار متوقف و منفعل میشدند! شاهد دیگری بود که با دشواریها و پیگیریهای مداوم بالاخره به صورت اولین سریال تلویزیونی بانجام رسید و اتفاقا با استقبال کم نظیری روبرو شد. «افسانۀ سلطان و شبان» که قرار بود ۵ ماهه باتمام برسد، با افت و خیزهای بسیار و دو بار توقف و تغییر کادر بازیگری و مکانهای فیلمبرداری تنها به دلیل اعمال سلیقههای گوناگون مدیران و برداشتها و استنباطهای متفاوت بیش از یک سال طول کشید و سرانجام از حدود ۱۲ ساعت فیلم تهیه شده، حدود ۷ ساعت آن تدوین و پخش شد. و دست بر قضا به دفعات پخش و مورد عنایت بیش از حد مخاطبین خود قرار گرفت! آیا این همه افت و خیز و بایست و به پیش برگرد و بنشین و... میتواند سبب ورزیدهگی گردد یا واخوردگی؟!
در مرحلۀ اول ساخت همین سریال در میان کادر بازیگران پرویز پورحسینی، ولی شیراندامی، شادروان سیروس مشفقی، علیرضا خمسه و جمعی دیگر بودند که در ساخت مجدد آن پس از دو ماه توقف و تصحیح سطر به سطر سناریو، که با حضور داریوش فرهنگ، مهدی هاشمی و من به عنوان تهیهکننده و مسئول پروژه همه روزه پس از سحرگاه ماه مبارک رمضان در خدمت شخصیت مسئولی که از سوی مدیریت شبکه تعیین شده بود؛ برگزار میشد، همگی از ادامۀ کار انصراف یا مشغول به کار دیگری شدند و سریال در مکانهای نو و کادر بازیگری دیگری ساخته شد. اتفاقا در سالهای نخست انقلاب، گروه ما باتفاق دوستانم بهروز غریبپور، پرویز پورحسینی، حمید عبدالملکی و... از پرکارترین و فعالترین کادرهای هنری بودیم. در خلال سالهای ۵۸ و ۵۹ من تقریبا تمام روزهای کاری سال را در صحنه بوده و در کارهای متفاوتی ازجمله: «مجموعۀ ساواکیها، حضور در آینۀ پریشان و تف» از بهروز غریبپور و «شاه اسکوریال» به کارگردانی «مرحوم هوشنگ حسامی» و تولید تلویزیونی همان کارها و آثاری دیگر بطور مداوم در حال ساخت برنامه بودم، اما بتدریج مشکلات و معضلات و اعمال سلیقهها از سرعت انجام امور کاسته و برعکس فعالان دچار کمکاری و بیکاری شدند. بسیاری از تئاترهای تلویزیونی که در تئاتر شهر یا سالنهای دیگری و با حضور تماشاچیان تهیه و ضبط میشد، بعدها به علت اجباری شدن استفاده از حجاب، دچار ممنوعیت پخش و بایگانی شده و هرگز نمایش عمومی پیدا نکرده و دیده نشد!
زمانی که از کشور خارج شدید و در مدتی که در سوئد زندگی کردید آیا کارهای همکاران خود در ایران را رصد میکردید؟
بله، من با کنجکاوی فراوان تقریبا اکثر فعالیتهای دستاندرکاران سینما و تئاتر را دنبال میکردم. البته در سالهای نخست پیگیری تنها از طریق روزنامهها و مکاتبههای خصوصی و تماس با دوستان امکانپذیر بود! در آن زمان ارتباطات رایانهای و دسترسی به فضای مجازی مثل امروز رایج نبود. سفر به وطن نیز به دلیل هزینههای سنگین مسافرت و مشغلههای زندگی مقدور نبود!
رفتن هنرمندان از کشور مانند شما، سوسن تسلیمی، محمد مطیع، بهرام بیضایی، امیرنادری و... چه تاثیری بر شاکله کلی هنر و بهصورت جزئی بر بازیگری داشت؟
انتقال دانستهها و تجارب از نسلی به نسل دیگر از طریق تقابل و همکاری و همراهی با یکدیگر نتیجۀ مطلوب خواهد داشت. نیروهای متخصص و کارآزموده و تحصیل کرده اگر فرصت ارائۀ خدمات و همگامی با نیروی جوان و پویا را از دست بدهند، قطعا گسستی در مسیر تکامل بوجود خواهد آمد و این تکامل و فراگیری متقابل خواهد بود. اگر دوستان هنرمند و فرهیختهام به دلیل جلای وطن این فرصت را از دست دادهاند، خسران آن متوجه دو سوی کفه خواهد بود. من اگر چیزی آموخته یا تجربه کرده بودم، میتوانستم با در میان گذاردن آن با نسل دیگر، خود را صیقل داده و دیگری را ارتقا دهم! اساتید و پیشکسوتان بسیاری در کشور باقی ماندند و این تبادل و تبدیل را به انجام رساندند. البته هر گلی؛ عطر و ویژگی خود را دارد و میتواند اثر خود را داشته باشد. اسباب تاسف و تاثر است که نیروهای کارآزموده و کاردان، پس از کسب تجارب و تخصص در سرزمینی، فصل شکفتن خود را به بوستان دیگری تخصیص بدهند! ما هرکدام «یک» هستیم و جملگی «صد» خواهیم شد! جای خالی هر متخصصی فضایی است که همیشه به قدر او خالی خواهد ماند. و این فضای تهی در زمینۀ فرهنگ و هنر بهگونۀ ویژهای خالی خواهد ماند! من امروز شاهد شکفتن و رشد هنرمندانی در زمینههای مختلف هستم که هرکدام به نوبۀ خود قابل احترام و ستایش بسیارند، بازیگران و کارگردانان و هنرمندانی که در قیاس با متر و معیار جهانی از جایگاه والایی برخوردارند و شخصا از آنان آموخته و در برابرشان به تمام قد به احترام برمیخیزم. ای کاش فرصت همراهی و همکاری دست میداد، قطعا به نتایج درخشانتری دست پیدا میکردیم! از سویی دیگر باید حریم حرفه را به حرمت نگاه داشت! هنر و فرهنگسازی نیاز به تولید انبوه و سست پایه ندارد و باصطلاح «.. یکی مرد جنگی، به از صد هزار!..» باید مراقب بود که سطح علمی و دانش تخصصی، نازل و بیمایه نشود! یدک کشیدن عناوین «دکتر» و «مهندس» و «پروفسور» سازنده نیست! دانش و خلاقیت و ذهن مبتکر و اندیشمند، کارساز خواهد بود.
بعد از خروج از ایران آیا با سوسن تسلیمی و بهرام بیضایی نیز در تماس بودید؟
ما جمعی بودیم که براساس تصمیمی مشترک اقدام به ترک کشور نمودیم. یکی از اهداف ما تولید آثاری بود که نشانگر چهرۀ متین و نزدیک به واقعی هنر سرزمینمان باشد، چهرهای که بتواند در مقابل کارهای نازل، کم محتوا و خجالتآوری که تحت نام آثار هنرمندان ایرانی تولید میشد؛ نمایانده شود. با این فکر و هدف راهی کشور سوئد شدیم! دوستان زیادی که برخی به مقصد رسیدند و تعدادی دچار حوادث گوناگون گردیده و از نیمه راه بازگشتند! در کشور سوئد نیز متوجه شدیم که نظام اجتماعی بهگونهای نیست که بتوانیم بهصورت گروهی در یک شهر و کنار هم سکونت داشته باشیم! هرکدام به نقظهای دور از هم در شهرهای شمال و جنوب و مشرق و مغرب رفتیم. امکان دیدار و بودن با یکدیگر بسیار سخت بود و سفر بسیار گران! به ناگزیر از فکر تشکیل گروه منصرف و درصدد راهیابی به مراکز هنری و فرهنگی سوئدی برآمدیم. بهرام بیضایی پس از دو سال به وطن بازگشت و ما به تلاش خود ادامه دادیم. امروز سوسن تسلیمی و من در یک شهر زندگی میکنیم و هر از گاهی به ملاقات هم میرویم اما انتخاب کار و بودن در کاری در کنار هم بستگی به موقعیت نقش یا سلیقۀ کارگردان و تهیهکنندۀ سوئدی دارد. آخرین کاری که در ماه گذشته اجرای آن به پایان رسید «لیر شاه» اثر شکسپیر بود که در تئاتر شهر اوپسالا و همراه با گروهی شناخته شده و در کنار یکی از بزرگترین بازیگران سوئدی، خانم «ماری یوران سون» عهدهدار یکی از سه نقش اصلی نمایش به زبان سوئدی بودم.
آیا در زمان حضور در سوئد از ایران پیشنهادی برای ایفای نقش داشتید؟
هر ساله چند پیشنهاد کاری یا سناریو برای بازی در فیلم یا سریالی دریافت میکنم. بسیار هم مایل هستم که در کاری که مناسب تشخیص بدهم همکاری داشته باشم و سپاسگزار همکارانی هستم که به یاد من هستند و مرا به کار دعوت میکنند. لیکن زمانی اشتغال به کاری در سوئد مانع از پذیرش کار میشود، گاهی فرصت و امکان وجود دارد اما نقش پیشنهادی یا فیلمنامه را مناسب نمیبینم. به هر روی مایل نیستم با پذیرش کاری نامناسب خاطرۀ باقی مانده از خود را مخدوش کنم و به عبارتی در انتخاب کار دچار سخت سلیقهگی شدهام.
آنچه در داخل کشور از رسانههای دیگر پخش میشود این است که در اروپا یک موج ضدمهاجرت و به خصوص ضدایرانی و ایرانهراسی وجود دارد آیا شما که سالها در سوئد زندگی کردهاید چنین احساسی را داشتید؟
ابدا اینگونه نیست! سوئدیها مردمان محترم و محافظهکاری هستند، ممکن است که یک حس پنهان ضدخارجی وجود داشته باشد اما این عکس العمل هرگز بیشتر از احساس مردم ما نسبت به خارجی تبارانی که در میان ما زندگی میکنند، نیست! فردی که شایستگی و توانایی داشته و در مسیر شغلی خود مبتکر و متمایز باشد، قطعا پیشرفت خواهد کرد. شاهد این ادعای من جوانی ایرانی است که در کابینۀ فعلی سوئد پست وزارت کشور را دارد یا وزیر فرهنگ اصالتا از ترکیه است و... اگر مشکل یا تنگنایی برای کسی وجود داشته باشد، قطعا خود او مقصر است. اتفاقا میتوان گفت که خارجیتباران مشکلات و گرفتاریهای بیشتری برای سوئدیها فراهم آوردهاند. یکی از اساسیترین شاخصههای مردم سوئد که میتوان آنرا بزرگترین تفاوت میان ما و آنان دانست، احترام به حقوق یکدیگر و حق شهروندی است! و این اصلیترین کلید پیشرفت آنان است، و گرنه از لحاظ امکانات جغرافیایی و منابع و ثروت طبیعی هیچ چیزی بیشتر از ما ندارند! آنچه که بیشتر از ما دارند: درخت کاج است و یخ!
وضعیت امنیت شغلی و فعالیت صنوف سینمایی در سوئد به چه شکلی است؟ زیرا یکی از دلایلی که شما از کشور خارج شدید نبود امنیت شغلی بود؟
برای روشنتر شدن پاسخ، مثال کوچکی میزنم: من در سال ۱۹۹۳ تنها پس از ۵ سال ورود به سوئد در یک سریال تلویزیونی نقش کوچکی ایفا کردم، نقشی که دیالوگی هم نداشت! یک پرنسس عرب که هدیهای برای یک شخصیت درباری سوئدی خریداری کرده و تقدیم میکرد. قراردادی با من بسته شد و دستمزدی هم پرداخت شد. سه ماه پیش، در سال ۲۰۱۶ و پس از گذشت ۲۳ سال، طی نامهای به من اعلام شد که به دلیل نمایش آن سریال در یکی از کشورهای دوردست افریقایی و درآمد حاصله از آن، رقمی به من تعلق گرفته و به حساب من واریز شده است! حال من این رفتار را با سرزمینم مقایسه میکنم، در فیلم «شاید وقت دیگر» به دلیل طولانی شدن زمان فیلمبرداری رقمی معادل نیمی از دستمزد تعیین شدهام به من تعلق میگرفت که هرگز پرداخت نشد! صرف نظر از آن حق مسلم، فیلم مذکور در بسیاری از سینماها و شبکههای تلویزیونی و شبکههای ماهوارهای و کشورهای مختلف و... اما یک ریال به بازیگران فیلم پرداخت نشد! یا مثلا «افسانۀ سلطان و شبان» به چندین زبان دوبله و زیرنویس شده و در کشورهای مختلف به نمایش درآمده... بیآنکه حق و حقوقی برای سازندگان آن در نظر بگیرند! کسی که از رشتۀ هنرهای نمایشی در سوئد فارغالتحصیل میشود، اگر ۱۰ سال کار استخدامی داشته باشد، میتواند با درآمد آن ۱۰ سال، اگر متعادل هزینه کند، صاحب یک خانه، یک اتومبیل برای خودش، یک اتومبیل برای همسرش، یک قایق تفریحی و یک ویلای کوچک برای ایام تعطیل تهیه خواهد بود. اگر بازیگری نتواند کار مناسب بیابد، ۸۵ درصد حقوقش به عنوان حقوق بیکاری به او پرداخت میشود، و این پرداخت در صورت بیکاری میتواند تا ۵ سال ادامه داشته باشد! قرارداد بازیگری افراد بین ۱۰ تا ۲۵ درصد افزایش نسبت به قرارداد قبلی خواهد داشت. شکاف طبقاتی در سوئد نیز وجود دارد اما در حد معقول، یک کارمند ساده تا ۱۵ هزار کرون و یک فرد با تخصص بالاتر تا ۷۵ هزار کرون دریافت خواهد داشت. افراد بیخانمان نیز وجود دارند، آنان کمک هزینۀ زندگی دریافت میکنند اما به دلیل آنکه دچار مشکلاتی چون اعتیاد هستند قادر به پرداخت هزینۀ مسکن خود نیستند، بنابراین از ساعت ۸ شب در مکانهایی که به منظور اسکان آنان تعیین گردیده، یک وعده غذای گرم و جای خواب خواهند داشت.
آیا قصد دارید به ایران بازگردید و به فعالیتهای هنری خود در ایران ادامه دهید؟
نهایت آرزوی من برگشت به ایران و تداوم زندگی هنریام است، یا حداقل کاری به عنوان پایان عمر هنریام! لیکن به دلیل رشد و باقی ماندن فرزندانم در سوئد، بازگشت بسیار سخت مینماید. اگر کار مناسبی پیش بیاید و کاری هم در آنجا نداشته باشم، برای انجام آن حاضر خواهم شد. بسیار دشوار و سهمگین بود که ناگزیر به ترک سرزمینم شدم. امروز هم بسیار مشکل است که بازگردم! نتیجه آنکه به هیچکس توصیه نمیکنم که اقدام به مهاجرت کند، اگر تجربه و اطلاعات امروز را داشتم، هرگز وطنم را ترک نمیکردم. میماندم و با مشکلات و ناملایمات احتمالی مبارزه میکردم. یا نابود میشدم یا رشد میکردم!
گفتوگو: علی زادمهر