کودکان در افغانستان به کرم ابریشم شبیه شدهاند/ سایه شوم خیرهسری و تعصب بر سر بچههای افغان
نادر موسوی میگوید: کودکان مهاجر افغانی دچار بیهویتی شدهاند. آنها ازسوی ایران جذب نمیشوند و تدابیری برای آموزش آنان اندیشیده نمیشود تا بتوانند به کشور خودشان بازگردند.
آموزش بچههای مهاجر افغانی، مسئلهای است که کمتر کسی به آن توجه میکند. نادر موسوی از معدود افرادی است که در این حوزه فعالیتهای زیادی کرده و در سال 1379، خانه کودک افغانستان را برای حمایت از کودکان مهاجر و آموزش به آنان، تأسیس کرده است. او همچنین سردبیر مجلهی «کودکان آفتاب» است که برای بچههای مهاجر افغانی در ایران منشر میشد. این نشریه تلاش میکند تا نگاههای تعصبی را از کودکان دور کند و به آنان همزیستیِ مسالمت آمیز را بیاموزد.
صدای کودکان مهاجر افغانستان را بازتاب میدهیم
نادر موسوی (مسئول خانهی کوک افغانستان در ایران و سردبیر ماهنامهی کودکان آفتاب) در رابطه با فعالیتهای خانه کودک افغانستان و برنامههای آن، به خبرنگار ایلنا گفت: از سال 79 یک مدرسهای به کمک دوستان تأسیس کردیم، برای بچههای مهاجرِ بازمانده از تحصیل که به هر دلیل نمیتوانستند وارد مدارس دولتی شوند. زمانی که من در مدرسه شروع به کار کردم دیدم که خیلی از اینها هیچگونه اطلاعتی دربارهی افغانستان و پیشنهی کشور خودشان ندارند.
او ادامه داد: این کودکان از طرف کشور ایران هم جذب نمیشوند و معلق هستند و عطش زیادی دارند که از افغانستان اطلاعاتی به دست بیاورند. این مسئله باعث شد که ما بعد از یکی دو سال کار در مدرسه شروع کنیم به صورت آماتور برای بچه ها کار کردن. شروع کردیم به منتشر کردن یک نشریهی کوچک برای بچهها. کار بعدی که انجام شد، مشابه سازی پیکهای نوروزی بود که شامل مطالب درسی میشد و لابه لای آن هم مطالبی دربارهی افغانستان در آن گنجانده می شد. این نشریه تقریباً پنج سال منتشر شد اما شوربختانه به خاطر مسائل مالی تعطیل شد که بعد از آن دوباره شروع به کار کردیم.
موسوی با اشاره به اینکه ما در خانه کودک افغانستان تنها به چاپ نشریه اکتفا نمیکنیم؛ گفت: کتابهایی که نویسندگان افغان مینویسند را منتشر میکنیم و مسابقاتی بین بچههای مهاجر افغانستان در مدارس خودگردان برگزار میکنیم. نشریهی «کودکان آفتاب» با استقبال خوبی از سوی کودکان مهاجر روبه رو شده است و در تلاش هستیم که بعد از مدتی، نشریه را دو هفته نامه و بعد از مدتی آن را به هفته نامه تبدیل کنیم.
وی با اشاره به اینکه من از سال 1379 که مدرسهای را سمت پاسگاه نعمتآباد برای بچهها تأسیس کردم تا امروز، ازسوی هیچ ارگانی، چه دولت ایران و چه دولت افغانستان، حمایت نشدهام، گفت: چند مورد نامههای بچهها را جمعآوری کردم که تعدادی از آنها منتشر شده است و در حال حاضر مشغول کار روی «نامه به بچههای ایران» هستیم. در این سالها سعی کردم صدای بچهها را بازتاب دهیم. «نامهای به رهبر ایران» مجموعهای از سه هزار نامه از سوی کودکان مهاجری بود که از تحصیل جا مانده بودند. این مجموعه نامهها را به بیت رهبری رساندم که فکر میکنم بسیار هم تأثیرگذار بود.
سردبیر ماهنامهی کودکان آفتاب ادامه داد: این نامهها شامل درد و دلهای بچههاست. این حرفها باید به گونهای بازتاب پیدا میکرد و من نمیتوانستم خدماترسانیِ گستردهتری بکنم تا گرهی از مشکلاتشان باز شود. تنها راهی که داشتم این بود که صدایشان را بازتاب دهم. زمانی که کارشناسی ارشد جامعهشناسی میخواندم، تعدادی از دوستان ایرانیام را تشویق کردم که پایاننامهی خود را دربارهی مشکلات آموزشی کودکان مهاجر نوشتند. چه در مدارس دولتی و چه در مدارس خودگردان.
مسئلهی آموزشِ کودکان مهاجر باید به عنوان یک مشکل مطرح شود
موسوی با بیان اینکه مشکلات بچههای مهاجر باید تبدیل به یک گفتمان شود تا آن را به عنوان یک مشکل در جامعه بشناسند، گفت: متأسفانه تا پیش از این، مسئلهی تحصیل کودکان مهاجر به عنوان یک مسئله شناخته نمیشد. یادم است که با یکی از استادانم حرف میزدم؛ میگفت این مسئلهای نیست، درحالیکه در سال 83-84 چیزی حدود نودهزار دانش آموزِ بازمانده از تحصیل داشتیم. عدهای از آنها هم کودکان کار بودند. این مسئلهی بزرگی است که نودهزار دانش آموز نتوانند به مدرسه بروند.
وی افزود: اخیراً در دو سه سال اخیر کارهای زیادی روی این مسئله شد و همین کارها بود که بستر خوبی فراهم شده که بچهها میتوانند وارد مدارس شوند. فکر میکنم سال گذشته در شهریور ماه بود که بچههای مهاجر اجازهی تحصیل در مدارس دولتی را پیدا کردند و فرصت چندانی برای ثبت نام نداشتند. طبق پیشبینیهایی که شده بود، نزدیک دویست و پنجاه هزار دانش آموز باید وارد مدارس دولتی میشدند که این خود چالش بزرگی بود. اکثریت مدارس یک شیفت شده و جمعیت کلاسها بالاتر رفته و از طرف دیگر مهاجرین در پایین شهر زندگی میکنند، جایی که تراکم جمعیتی خانوادهها بالاتر است و به خاطر همین، کودکان خیلی نتوانستند در مدارس ثبت نام کنند. از سوی دیگر عملیاتی شدن این فرآیند طولانی شد. با این وجود این هم شاگردان زیادی به مدرسه رفتند. از حدود سیصد شاگردی که در مدرسه داشتیم، حدود 70 نفر از آنان وارد مدارس دولتی شدند. امیدوارم امسال تمام بچهها بتوانند به مدرسه بروند. دستوری که داده شده و برنامهای که ریخته شده، برای همهی بچههاست.
موسوی ادامه داد: امیدوارم هر بچهای که از درس بازمانده بتواند وارد مدرسه شود. یکی دیگر از مشکلاتی که وجود دارد این است که بسیاری از دانش آموزان مهاجر به خاطر سالها که نتوانستند وارد مدارس دولتی شوند، از رِنج کلاسی که باید باشند، خارج شدهاند. مثلاً یک بچهی دوازده ساله باید کلاس اول بنشیند که طبق نُرم آموزش و پرورش، نمیتواند وارد مدرسه شود. خیلی از بچههایی هم که سال گذشته نتوانستند به مدرسه بروند، جزو همین گروه بودند. ما در مدارس خودمان برای اینگونه بچهها، کلاسهای جهشی میگذاشتیم و هر سال را در شش ماه به آنان آموزش میدادیم و حتی در تابستان هم یک کلاس را میخواندند. تلاش میکردیم که بچهها به گونهای سنشان با کلاسشان برابر شود و بتوانند این عقب ماندگی را جبران کنند.
کودکان افغان، روی سیکل معیوب خیرهسری و تعصب میچرخند
رییس خانهی کودک افغانستان در رابطه با رویکرد اصلی مجلهی کودکان آفتاب گفت: رویکرد اصلی ما در مجله با توجه به چندین سال کاری که برای کودکان کرده بودم، خلاءهای روحی و روانی بچهها بود. بحث هویت، کمرنگ کردن اختلافات قومی و دینی و مهتر از همه خودباوری خودشان است. معتقدیم الگوهایی که برای بچهها ترسیم میشود، باید الگوهای دمِ دستی باشد. کسانی را به بچهها معرفی میکردیم که شرایط خودشان را داشتند و اکثراً بزرگ شدهی ایران بودند، اما با تلاش و کوشش توانستند تا حد زیادی پیشرفت کنند و خودشان منبع تولید ثروت و کار در افغانستان شوند.
وی افزود: از طرف دیگر روی بحث کم کردن اختلافات قومی و مذهبی کار کردیم. بحثی که ما در مجله خیلی به آن میپردازیم، بحث همزیستی مسالمتآمیز در کنار اقوام و آدمهای دیگر است. متأسفانه مشکلی که ما در افغانستان داریم همین است که افراد نمیتوانند زیست مشترک درستی داشته باشند و همه با هم درگیرند. همچنین بخشی را در مجله تعریف کردیم که با بچههای مهاجری که ورزش میکنند، نقاشی میکنند یا در یک رشتهی هنری یا ورزشی موفق شدهاند، صحبت میکنیم تا حس امیدواری در بچهها زنده شود و بدانند که آنها هم میتوانند. ما در مجله سعی کردیم به شکلهای مختلف، این مسئله را به بچهها القا کنیم که آیندهی افغانستان در دست شماست و باید امروز دانشاندوزی کنید.
موسوی با اشاره به بخش ادبیات مجله بیان کرد: در بخش ادبیات هم با چند نفر از دوستان مانند آقای محمدحسین محمدی که از ترانهسرایان و داستاننویسان مطرح افغانستان است و جایزهی ادبی گلشیری را در ایران برنده شده و در بخش کودک هم کار کرده است. با دوستانی که در حوزهی ادبیات با ما همکاری کردهاند گفتهایم که رویکرد مجله چیست و شعر و داستان و رمان آنان باید در زمینهی صلح و دوستی و همگرایی و احترام به طبیعت و از طرفی هم زبان فارسی باشد. متأسفانه در افغانستان، زبان فارسی با زبان عربی و دیگر زبانها تلفیق شده و زبان فارسی پس زده میشود و من تلاش کردم در مجله، روی این مسئله هم کار کنم.
او در پاسخ به این سوال که مجلهها معمولاً کجا توزیع میشوند، اظهار کرد: بخشی از مجلهها در ایران بین بچههای افغان، در مدارس خودگردان و مدارسی که ویژه بچههای افغانی است، توزیع میشود. ما چون حامی خاصی نداریم نتوانستیم مجله را به صورت رایگان توزیع کنیم. اما مجلهای با 48 صفحه رنگی رو با قیمت دو هزار تومن یعنی حداقل قیمت به دست مخاطبان میرسانیم درحالیکه نزدیک 1600 تومان فقط هزینه چاپ آن میشود و از طرفی نزدیک 700 تومان هزینه طراحی آن میشود. البته ما بخشی از هزینه مجله را از مدرسه دریافت میکنیم.
موسوی افزود: ما میخواهیم بچهها همان دو هزار تومان را با میل شخصی خودشان پرداخت کنند. امیدواریم که بتوانیم حامی پیدا کنیم. در حال حاضر بخشی با عنوان اهدای مجله راهاندازی کردیم. یعنی فرد میتواند هزینه اشتراک یک ساله مجله را پرداخت کند و آن مجله یک سال به صورت رایگان به دست یک کودک افغان میرسد. هزینه اشتراک با احتساب پول پیک و خود مجله 50 هزار تومان میشود. این مجله هم به نام شخصی که هزینه اشتراک را پرداخت کرده به دست کودک میرسد. علاوه بر این خود شخص میتواند با کودک هم در ارتباط باشد. امیدواریم که بتوانیم نیازهای کودک را تامین کنیم و حامیان مردمی هم ما را همراهی کنیم.
وی با اشاره به اینکه شاید بچهای با خواندن یک مجله بینشاش تغییر کند و اساسا راه زندگیاش متفاوت طی شود، گفت: ما باید موتور درونی هر بچهای را روشن کنیم تا خود کودک به دنبال اهدافش رود. امیدواریم که در مرحله اول حداقل 5000 کودک مجله را به صورت رایگان دریافت کنند. متاسفانه در بسیاری از خانوادههای ما هزینهای برای مجله پرداخت نمیشود مگر اینکه هزینهها خیلی سر ریز کند. این خیلی دردناک است که برای مجلهها و کتابها آنقدر پولی پرداخت نمیشود درحالیکه سرپرستهای خانواده برای خیلی چیزهای دیگر هزینههای بیشتری را پرداخت میکنند.
موسوی با بیان اینکه تا ما احساس نیاز نکنیم شرایط تغییری نمیکند، اظهار کرد: با این رویکرد کودکان همچنان روی همان سیکل معیوب درگیری و خیرهسری و تعصب و تنگ نظری میچرخند و درواقع باز هم گروههایی مثل داعش و طالبان تشکیل میشوند. آرزوی من این است که بتوانیم مجله را تبدیل به هفتهنامه کنیم و منشهای مورد نظر را به کودکان منتقل کنیم تا سبک زندگی و نگرششان را تغییر دهیم. اگر 15 سال قبل روز کودکان درست کار شده بود؛ الان شرایط بهتری بود. بزرگان سیاست افغانستان که امروزه جامعه را کودکانه رهبری میکنند؛ درست کودکی نکردند. ما باید اجازه دهیم بچهها به درستی کودکی کنند تا این کودکی به شکل ناشیانهای بروز پیدا نکند.
نظامِ آموزشیِ افغانستان فاجعه است/ کودکان افغان، نسل بیهویتی هستند
رییس خانه کودک افغانستان با اشاره به اینکه هیچ ارگان و سیستم دولتی نه در ایران نه در افغانستان از ما حمایت نمیکند و تا اینجا تنها حمایتهای مردمی را شاهد بودیم، اضافه کرد: در ایران خوشبختانه برای کودکان خیلی خوب کار میشود اما در افغانستان کودکان اصلا دیده نمیشوند. نه در تلویزیون، نه در سطح جامعه. پیشتر شرایط زیر صفر بود الان حداقل داریم به صفر میرسیم. در کابل (پایتخت افغانستان) یک جای مناسبی که بچه بتواند در آن محل کودکی کند؛ دیده نمیشود. حال شما شرایط روستاها و شهرهای دیگر افغانستان را درنظر بگیرید. در افغانستان به کودکان دیدگاه کرم ابریشم را دارند. فکر میکنند که به یکباره قرار است از کرم تبدیل به پروانه شود. وقتی هیچ کاری روی ذهن و تفکر کودکان افغان نمیشود چگونه میتوان انتظار داشت که جوانانی سالم و با ادب و به دور از خشونت در افغانستان زندگی کنند.
موسوی ادامه داد: همین کتاب کودک، ترانه یا انیمیشن آموزندهای که کودک میبیند ممکن است بینش یک کودک را تغییر دهد. متاسفانه در افغانستان تولید کتاب و مجله برای کودکان بسیار ضعیف است و انیمیشنهایی هم که تلویزیون پخش میکند یکسری انیمیشنهای خارجی بیهدف هستند. از طرفی اگر هم کتاب کودکی در افغانستان باشد؛ از ایران به آنجا میرسد. خوشبختانه نزدیک به 50 درصد از نشر کتاب در ایران متعلق به کودکان است و این بسیار باعث خوشحالیست.
وی افزود: متاسفانه در حیطههای دیگر نیرویی نداشتیم. اگر حامی داشته باشیم میتوانیم حیطه فعالیتمان را گستردهتر کنیم. با این وجود با فعالیتهایی که انجام شده؛ میبینیم در مدارس کودکان یک دیگر را با تفاوتهای مذهبی قومیتیشان می پذیرند. متاسفانه این مسئله در بزرگان افغانستان دیده نمیشود. همیشه گفتهاند که اگر میخواهید ببینید جامعهای پیشرفته است یا خیر، ببینید که نظام آموزشیِ آن کشور چگونه است. در نظامِ آموزشیِ افغانستان فاجعه است. در این کشور جایگاه معلم بسیار پایین است. اما در ایران خوشبختانه روی آموزش کودکان کار میشود اما در این کشور هم بچههای افغانی دیده نمیشوند. آنها نه جذب جامعهی ایران میشوند و نه روی آنها کار میشود که به کشور خودشان بازگردند. کودکان افغانی هیچ آموزشی در رابطه با کشور خودشان نمیبینند. اگر قرار است که این کودکان به کشور خودشان برگردند، باید آموزشهایی به آنها داده شود که کشور خودشان را بشناسند.
سردبیر مجله کودکان آفتاب گفت: هر لحظه کنار گوش کودکان افغانستان این آهنگ نواخته میشود که شما مهاجرید و باید به کشور خودتان بازگردید و پس زده میشوند، اما برای برگشتن آنها هیچ تدبیری اندیشیده نشده و هیچگونه آموزشی به آنها داده نمیشود که دستِ کم، کشور خود را بشناسند. آموزش و پرورشِ ایران باید کتابهایی را برای کودکان افغانی تدوین کند و روی این مسئله کار کند. یا باید بچهها را جذب جامعهی ایران کنند یا روی ذهنشان برای بازگشت به افغانستان کار کنند. اکثر کودکان در دورهی دبیرستان ترک تحصیل میکنند چراکه آنها نه در جامعهی ایران جای دارند و نه میتوانند به افغانستان برگردند. بچههای افغانی در ایران نه جذبِ کامل شدند نه دفع کامل شدند و این بدترین ضربهای است که به کودکان و نوجوانان افغانی وارد میشود.
او افزود: قانونِ تابعیت ایران، خون است یعنی اگر از سمت پدری متعلق به این کشور نباشی نمیتوانی تابعیت بگیری. این بچهها اینجا بزرگ شدند اما هیچ برنامهای برای آنها نیست و برای برگشتنشان کاری انجام نمیدهند. نسل جدید افغانی نسل بیهویتی است که خود را متعلق به هیچ جایی نمیداند. این نسل بیهویت به هر سمتی کشیده میشود.
موسوی در پایان با اشاره به انگیزهی خود برای فعالیت در حوزهی کودکانِ مهاجر بیان کرد: من همیشه با این انگیزه کار کردهام که اگر بتوانم تنها یک بچهی افغانی را به درس علاقهمند کنم و او به جایی برسد که بتواند به کشور خود خدمتی بکند؛ کارِ بسیار بزرگی انجام دادهام. نزدیک شانزده سال است که برای بچهها کار میکنم. از میان این کودکان خیلیها بودند که پیش ما درس خواندند و بعد در مدارس دولتی دیپلم گرفتهاند و با گذراندن دورهی تربیت معلم، توانستند معلمان خیلی خوبی شوند. اگر ما مدرسه را بازنمیکردیم این بچهها بیسواد میماندند.