خبرگزاری کار ایران

شبی به یاد کریم اصفهانیان

دویست و چهلمین نشست از مجموعه مجالس شب‌های بخارا، میزبان مراسمی باعنوان شب کریم اصفهانیان بود.

به گزارش ایلنا، عصر یکشنبه، پنجم اردیبهشت ماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار با همراهی گنجینهٔ پژوهشی ایرج افشار، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، کتابفروشی آینده و مجلهٔ بخارا در دویست و چهلمین نشست از مجموعه مجالس شب‌های بخارا، میزبان شب «کریم اصفهانیان» بود.

این جلسه با حضور اهالی فرهنگ و ادب از جمله ابراهیم مکلا، هرمز همایون پور، ژاله آموزگار، محمدرضا شفیعی کدکنی، بهرام افشار، آرش افشار، محمد افشین وفایی، ایرج پارسی نژاد، ایرج رضائی (مدیر عامل سابق بنیاد موقوفات افشار) برگزار شد.

  نخستین سخنران این جلسه، سید مصطفی محقق داماد، در وصف اخلاق و علم مدیر سابق انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار، گفت: باور نمی‌کردم که به این زودی دریغا گوی جناب اصفهانیان باشم. امسال شاید حدود بیست و چهارمین سالی بود که من افتخار همکاری با ایشان را داشتم و با کمال تأسف یک مرگ ناگهانی برای ما بود که ما را به عزای خود مبتلا کرد. من آنچه که خودم از ایشان دریافتم را در چند کلمه‌ای می گویم. واقعیت این است که آقای اصفهانیان را مظهر عشق به ادبیات دیدم. هیچ چشم داشتی برای کار خود از نظر مالی نداشت. در کمال مناعت طبع کار می‌کرد و عاشق کارش بود. فاضل بود و یقیناً اساتید خود به فضل ایشان آگاهی دارند. ذوق و حضور ذهن ادبی و شعر فهم و درک بالایش از زبان به جای خود اما آنچه که من دیدم مسألهٔ اخلاق است و به قول حافظ:"یار ما این دارد و آن نیز هم." غیر از فضل و علم آنچه که در ایشان دیده‌ایم چهرهٔ مهربان همراه با مناعت طبع و وقار و سلامت نفس اوست. به آرامی کار خود را انجام می‌داد و یکی از گرانبهاترین اشخاصی بود که من در زندگی خودم دیده بودم.

محقق داماد سپس با خواندن حدیثی صحبت‌های خود را ادامه داد و گفت: «إن آثارنا تدل علینا فنظروا بعدنا من الآثار» یعنی بعد از ما اگر می‌خواهید ما را بشناسید به آثار ما نگاه کنید و آثار ما دلالت بر ما خواهد کرد. این انبوه کاری که ملاحظه می‌فرمایید بدون هیچ سر و صدایی و تبلیغاتی توسط اصفهانیان انجام شده و در کنار مرحوم ایرج افشار و این کارهای عظیم را انجام داده است و جالب این که  کریم اصفهانیان تاریخچه‌ای بود از ادبیات فارسی و زندگینامهٔ افراد بزرگ را به خوبی می‌شناخت و من تأسف خوردم که‌ای کاش قبل مرگ ایشان یک سری ریز نکاتی را از او ضبط می‌کردیم. بخش‌هایی از زندگی شخصی مرحوم همایی یا فروزانفر را به خوبی می‌دانست و برای من جالب بود. ایشان یک موجود ادبی مجسم بود و از این جهت یک نمونهٔ کامل ولی بیشتر از همه آنچه که من را جذب خودش کرد، تواضع و اخلاق و متانت ایشان بود.

دومین سخنران این مجلس، محمد روشن از یاران طراز تبریزی، از دوران مشترک تحصیل در دانشگاه تهران با رفیق دیرینش، یاد کرد و اظهار داشت: ما با کریم اصفهانیان از آغاز دانشگاه تهران در دانشکدهٔ ادبیات هم کلاس و هم نشین و دوست بودیم. انسانی شریف و با فضیلت و همچون نام خود «کریم» و از کرامت‌های انسانی به حد وافر بهره مند بود. چون از بندهٔ کم‌ترین خواسته شد که سخن بگویم دلیل آن را دیرینگی آشنایی با آن یار دیرینه دانستم که به سال‌های دور 1334 تا 1337 در دانشکدهٔ ادبیات تهران، در باغ نگارستان باز می‌گردد که خوشبختانه ما آخرین دوره از دانشجویانی بودیم که به فضای کنونی دانشگاه تهران مجال ورود نیافتیم.

محمد روشن افزود: این حال و هوا و فضا و کتابخانه بود به هر حال کسانی که آشنایی دارند و به این مکان رفتند گواه این امر هستند. دانشکدهٔ ادبیات فارسی در باغ نگارستان همجوار با بهارستان محل پیشین مجلس شورای ملی مجاورمسجد و مدرسهٔ عالی سپهسالار بود. از اساتید هم دروهٔ ما آقای دکتر محسن ابولقاسمی، شادروان حسین جلالی قزوینی که عالم زادگان و نخبگان دروهٔ ما بودند که با دریغ زود به رحمت حق پیوستند. شادروان اصفهانیان پس از اخذ درجهٔ لیسانس به عنایت شادروان ایرج افشار در ادارهٔ انتشارات دانشگاه اشتغال یافت و تا روزگار بازنشستگی خود به کار می‌پرداخت و پس از بازنشستگی به موقوفات دکتر افشار تحت ریاست استاد ایرج افشار پیوست و در این کار اهتمام می‌ورزید. ندای حق را در حقیقت زود لبیک گفت. شایان یادآوری است که دوست شادروان ما کریم اصفهانیان شعر نیکو می‌سرود و این تعارف و خوش آمد نیست. شعرهای او در پایگاهی بلند است که در شعر فارسی داشت. روانش شاد.

غلامرضا ستوده نیز دربارهٔ دوست و همکار ادبی خود یادآور شد: چطور در یک چنین جمعی می‌توان سخن گفت. چشمان نجیب اصفهانیان را نگاه کنید! سی سال سنگ صبور من بود. مجاورت مؤسسهٔ لغت نامهٔ دهخدا و موقوفات، دوستی عمیقی میان ما ایجاد کرده بود. به طوری که من وقتی مشکلی پیشامد می‌کرد با او در میان می‌گذاشتم. گاهی که شعری دست و پا می‌کردم نزد او می‌خواندم و او با کمال متانت گوش می‌داد و می‌دانستم که گاهی در دل می‌گوید:"ستوده این چه مزخرفاتی است که گفتی!" ولی با این وجود همیشه تشویقم می‌کرد. انسان عجیبی بود. بیست و پنج سال پیش همسرم غذایی پخته بود و به من داد و در جمعی با کریم اصفهانیان و دوستان غذا را خوردیم و سال‌ها همیشه از این بابت تشکر می‌کرد.

ستوده تاکید کرد: بارها به او اصرار کردم که با طبع شیوایی که داری و با این زبان گویا، چرا اشعارت را چاپ نمی‌کنی؟  من هیچگاه او را عصبانی ندیدم. قرار ملاقات با اصفهانیان داشتم و در بین راه گفتند که استاد از میان ما رفته است.

همچنین قدرت‌الله روشن زعفرانلو، به شرح کارنامهٔ کریم اصفهانیان از آغاز تا امروز پرداخت و گفت: برای این بنده کمترین بسیار دشوار است که در رثای دوست نازنین مرحوم کریم اصفهانیان که بیش از دو ماهی از درگذشت ایشان نگذشته است مطلبی عرضه بدارم. هفتهٔ گذشته آرش عزیز از راه دور تلفنی درخواست کردند به خاطر خدمات علمی و فرهنگی مرحوم اصفهانیان که سالیان طولانی عمر عزیز خودشان را صرف خدمت در بنیاد موقوفات افشار کرده‌اند، مراسمی برگزار خواهد شد و شما هم به پاس دوستی سالیان زیاد که با ایشان داشته‌اید در این مراسم از ایشان یاد کنید.

زعفرانلو اضافه کرد: لازم است یادآوری کنم که مرحوم اصفهانیان را از دورهٔ دانشجویی در دانشکدهٔ ادبیات در دانشگاه تهران می‌شناختم. در داخل فضای سبز و خرم دانشکدهٔ ادبیات که در نزدیکی میدان بهارستان واقع بود، اصفهانیان شمع و چراغ تمام دانشجویان محسوب می‌شد. در همان دوران یکی از اساتید دانشکده ادبیات در گذشته بودند و مرحوم اصفهانیان مرثیه‌ای در رثای ایشان در سالن آمفی تئاتر دانشکده قرائت کردند که فوق العاده تأثیر گذار و مورد تشویق استادان و کلیهٔ دانشجویان رشته‌های مختلف دانشکدهٔ ادبیات قرار گرفت. یک سال بعد دانشکدهٔ ادبیات به محل جدید در داخل دانشگاه تهران نزدیک میدان انقلاب منتقل گردید و در ساختمانی نو بنیاد در کنار سایر دانشکده‌ها قرار گرفت و مرحوم اصفهانیان و اینجانب از همین محل جدید فارغ التحصیل شدیم.

او خاطره‌گویی خود را اینگونه ادامه داد: مرحوم اصفهانیان پس از فارغ التحصیل شدن از دانشکدهٔ ادبیات که قصد ادامه تحصیل تا دکترای ادبیات را داشتند و به جهاتی از پدر مهربان خودشان هم مراقبت داشته باشند ادامه تحصیل ندادند و در دانشگاه تهران استخدام شده و در اداره کل انتشارات و روابط فرهنگی مشغول کار شدند. سازمان فرهنگی و دبیرخانهٔ دانشگاه هم قبلاً در کنار میدان انقلاب روبروی خیابان لاله زار نو واقع بود و به محل جدید در کنار میدان انقلاب در ضلع غربی دانشگاه تهران انتقال یافت و وقتی اینجانب به عنوان مترجم در دانشگاه تهران استخدام شدم در همان ادارهٔ کل انتشارات با مرحوم اصفهانیان همکار شدم و در خدمت اساتید بزرگوار مرحومان دکتر ذبیح الله صفا، دکتر حافظ فرمانفرمائیان و زنده یاد ایرج افشار بودیم.

زعفرانلو یادی هم از ایرج افشار کرد و گفت: مرحوم افشار در سال 1343 عهده دار مدیریت انتشارات و روابط فرهنگی شدند و تجدیدنظر کلی در سبک و روال کارهای اداری و انتشاراتی به وجود آوردند، از آن جمله کتاب‌های بیشماری که در سلسلهٔ انتشارات دانشگاه به چاپ رسیده بود. به سایر دانشگاه‌های کشور و مؤسسات فرهنگی فرستاده شد و کتاب‌های چاپ شده دارای شناسنامهٔ مخصوص به خود گردید و از همکاران خود خواستند و نیز آموختند که علاوه بر خدمات دولتی که وظیفهٔ هر عضو اداری است در سایر ایام فراغت هم از خواندن و نوشتن و کارهای فرهنگی غفلت نورزند. به همین منظور مرحوم اصفهانیان و اینجانب را وادار کردند که در استنساخ و تصحیح و نوشتن و چاپ و نشر کتاب مشارکت داشته باشیم و قسمتی از دستخط‌ها و و اسناد خاندان فرخ خان امین الدوله را که توسط مرحوم معاون الدوله غفاری به دانشگاه تهران اهدا کرده بودند به عهدهٔ ما واگذار کردند که زیر نظر ایشان آماده کرده و برای چاپ و نشر آماده کنیم. بخش اول این اسناد و مدارک شرح مسافرت و مأموریت فرخ خان امین الدوله در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار بود که مخزن الوقایع نامیده می‌شد که تألیف حسین بن عبدالله سرابی بود. این کتاب در سال 1343 به شمارهٔ 1020 در سلسله‌ی انتشارات دانشگاه به چاپ رسید و سپس جلد اول که از مجموعهٔ اسناد و مدارک و مربوط به سال‌های 1249 تا 1273 می‌گردید در سال 1346 به شماره 1155 انتشار یافت و مرحوم اصفهانیان در مقدمهٔ هر جلد به کارهای انجام شده و تصحیح شده اشاره کرده‌اند. مجلدات بعدی که شامل قسمت‌های دوم و سوم و چهارم اسناد می‌شد مرحوم اصفهانیان با جدیت و دقت و سعی تمام در سلسله انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رساندیدند. بار دیگر در چاپ و نشر مجلد پنجم از این مجموعه با آن مرحوم همکاری کردم. به این نکته اشاره کنم بزرگوارانی که دست اندرکار تألیف، ترجمه و تصحیح و چاپ و نشر کتاب هستند مهم‌ترین و خاتمه بخش ترین کتاب تهیه متنی بسیار درست و خالی از غلط و اشتباه و مقدمه‌ای رسا و گویا با اشاره به اسناد و مدارک کافی کتاب دارد که خواننده را راضی به خواندن کتاب می‌کند. در دوران همکاری که شب‌های زیادی تا دیر وقت به خواندن و نوشتن می‌پرداختیم ایشان فوق العاده در جزئیات وسواس خاصی به کار می‌بردند که نوشته عاری از هرگونه اشتباه باشد. 

سپس مریم میر شمسی (عضو هیئت مؤلفان مؤسسهٔ لغت نامهٔ دهخدا)، از صفحهٔ پیشکش کتاب منتشر شده‌اش در موقوفات به یاد کریم اصفهانیان، یاد کرد و گفت: مطلبی که خدمتتان عرض می‌کنم در رابطه با کتابی است که هم زمان با فوت آقای کریم اصفهانیان در بنیاد موقوفات افشار چاپ شد و خاطراتی را برای من به همراه داشت. این کتاب به یاد استاد کریم اصفهانیان چاپ و صفحهٔ نخست آن تقدیم ایشان شد. صبح روزی که ایشان وفات کردند با استاد تماس گرفتم و می‌دانستم که بیمار هستند و اما مشورتی با ایشان داشتم. قصد داشتم کتابم را تقدیم فرزندانم کنم و طبق قانون موقوفات این امر امکان پذیر نبود و صفحهٔ نخست باید حذف می‌گردید و تنها می‌توانستم در مقدمه از این موضوع سخن بگویم. با ایشان مشورت کردم و گفتند که شما همان صفحه‌ای که می‌خواهی بگذاری بگذار و فقط اسم و فامیل خود را بنویس تا شبهه‌ای ایجاد نکند که این توسط موقوفات پیشکش می‌شود. از ایشان تشکر و خداحافظی کردم و متأسفانه عصر همان روز استاد فوت کردند. قسمت این شد و سرنوشت اینطور رقم خورد که صفحهٔ پیشکش به یاد و نام کریم اصفهانیان نوشته شود و تقدیم خود ایشان گردد.

میرشمسی افزود: تصحیح و چاپ کتاب "سمط‌العلی" آخرین خاطرة من را با آقای اصفهانیان رقم زد. گمان می‌کنم این کتاب آخرین کتابی بود که ایشان حتی در همان روزهای آخر با وجود ناخوشی پی‌گیر آن بود. هنگامی که نمونة آخر کتاب برای من فرستاده شد، دیدم که عبارت " پیشکش به فرزندانم ..." از صفحة نخست کتاب برداشته شده و به اول مقدمه، در جایی نامأنوس برده شده. هنگامی که از مسئول حروف‌چینی دلیل آن را پرسیدم، جواب شنیدم که چون صفحات اولیه مختص موقوفات است این شبهه پیش می‌آید که این تقدیم از سوی موقوفات است و ظاهراً پیشتر چنین شبهه‌ای پیش آمده بوده. در همان روز 13 بهمن (روز درگذشت آقای اصفهانیان) به تلفن همراه ایشان زنگ زدم که هم احوالپرسی کنم و هم در این باره مشورت بخواهم. ایشان به من گفتند که همان جایی که می‌خواهی در اول کتاب عبارت تقدیم را بنویس ولی زیرش با حروف ریزتر اسمت را بگذار که شبهه را برطرف کند. عصر آن روز با کمال ناباوری باخبر شدم که ایشان فوت کرده‌اند. دست تقدیر چنین رقم زد که صفحة نخست این کتاب به یاد و نام این مرد عزیز و نازنین مزین شود. روحش شاد.»

رسول شکیبا هم دربارهٔ دوستی خود با کریم اصفهانیان و اشعار او اظهار داشت: آن انسان ملکوتی که این مراسم با شکوه به یاد و نام او برگزار می‌شود، نمی‌دانم از عالم بالا چه شنید که دامن از دست دوستان کشید و نقاب از چهرهٔ جان برانداخت و با شتاب فراوان از جهان فانی به سرای جاودانی شتافت و با آن همه عجله‌ای که در کار بود گویا خواست به دوستان و بازماندگانش بگوید که:

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست

روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

وی ادامه داد: مرحوم جنت مکان خلد آشیان، کریم اصفهانیان، در بهمن ماه 1315 یکسال بعد از تولد اینجانب، در تبریز پای به عرصهٔ وجود نهاد. ایشان فرزند مرحوم حاج حسین اصفهانیان و نوادهٔ پسری محبوب، شادروان حاج محمد جعفر اصفهانیان می‌باشد. اصفهانیان بزرگ جد پدری کریم از اصفهان به تبریز مهاجرت کرده و در این شهر رحل اقامت گزید و یک شخصیت ممتاز ثروتمند، مالک بزرگ، در دورهٔ اول مجلس شورای ملی مشروطیت از طرف اعیان و اشراف و ملاکین و تجار انتخاب شده و به مجلس راه یافت.

شکیبا همچنین یادآور شد: بعد از مدتی اصفهانیان بزرگ (حاج محمد جعفر) به تهران مهاجرت کرده و با خانوادهٔ بزرگ، مقیم تهران شدند. شادروان کریم اصفهانیان هم به تبعیت، به تهران مهاجرت و مقیم تهران شد. تحصیلات مدرسه و متوسطه و دانشگاه را در تهران انجام داد. در آخرین شمارهٔ مجلهٔ وزین بخارا، آقای میلاد عظیمی، یکی از اساتید دانشگاه تهران، طی مقالهٔ بسیار مبسوطی، تمام زوایای زندگی و بیوگرافی کامل را به طور شیوا، لطیف، ظریف و با نکات بسیار دلپذیر به رشتهٔ تحریر درآورده و با سبک مخصوص خود (که به نظر اینجانب، این یک سبک مخصوص نویسندگی که مختص ایشان است و باید به طور جداگانه‌ای این سبک مورد تحقیق قرار گیرد) همهٔ گوشه‌های زندگی را ماهرانه موشکافی کرده‌اند. ولی آنچه که من به طور جداگانه که در اثر معاشرت و دوستی و قرابت با ایشان در نظر داشتم و دارم، بدان خواهم پرداخت.

در ادامه محمد حسن ابریشمی، از خاطرات مباحثات تلفنی علمی و ادبی خود با یار دیرین ایرج افشار، یادی کرد و گفت: یکی از گرفتاری‌های مفید، عشق به کتاب و کتاب خوانی است. این عشق از کودکی تا پیری امتداد پیدا می‌کند. این هیچمدان با بسیاری از بزرگان ادوار گذشته و عصر حاضر در پی خواندن آثارشان آشنا شدم. اما افتخار آمیزترین این آشنایی‌ها برایم، مطالعهٔ آثار دانشمند گرانقدر استاد ایرج افشار بوده است که علاوه بر کسب راهنمایی سودمند از ایشان در مسیر تحقیقات خود، این افتخار را پیدا کردم که با دوستان دانشمند و دستیاران فرهیخته و ادیب آن بزرگمرد، همانند استاد کریم اصفهانیان آشنا شوم که به مودتی عمیق بدل شده بود. مراودات مخلص با روانشاد اصفهانیان، طی مذاکرات تلفنی طولانی، مخصوصاً شب‌ها انجام می‌شد. غالبا خاطرات خوش زندگانی ایشان و تعریف از بسیاری از دانشمندان و ادیبان و بزرگانی که در دوران خدمتشان دوستی داشته اند، می گفتند.

ابریشمی از توجه و عنایت اصفهانیان به کارهای تحقیق او مخصوصا مقالاتی که در پژوهش های ایرانشناسی منتشر می شد نیز اشاره و بیان کرد:  در شب یلدای گذشته، که بیست روزی در خراسان بودم با آقای اصفهانیان تلفنی صحبت کردم. گفتگو به «هندوانه» کشیده شد. کریم به هندوانه علاقۀ بسیار داشت. گفتم که این واژۀ هندوانه از کجا وارد فارسی شده است؟ اظهار بی اطلاعی کرد. شمۀ شرح دادم که در عربی با نام های «بطیخ هندو»، «بطیخ هندی»، «بطیخ شامی» و در فارسی تحت نام های خربزۀ هندی یا هندو یا سندی و ... آمده است. اما پاره ای مستندات دلالت بر آن دارد که واژۀ «هندوانه»، اول بار در تبریز متداول شده است. گفتگوی تلفنی ما در بارۀ هندوانه طولانی شد و اصفهانیان از مخلص خواست که مقاله ای دربارۀ هندوانه بنویسم تا در سایت موقوفات افشار گذاشته شود. این قول را به ایشان دادم و به زودی مقاله‌ای با عنوان «هندوانه در تاریخ و فرهنگ ایران» به یاد کریم اصفهانیان منتشر خواهم کرد.  

در خاتمه میلاد عظیمی متنی منتشر شده از نوشته ی خود، درباۀ کریم اصفهانیان که در مجلۀ بخارا منتشر شده است را برای حاضرین قرائت کرد:

«خبر درگذشت اصفهانیان را دقایقی بعد از واقعه از دوستم آرش افشار شنیدم و بار دیگر در برابر قاطعیت نامنتظر مرگ حیرت زده و درمانده شدم... با اینکه اصفهانیان در آستانه هشتاد سالگی بود اما از بس از شور زندگی و سرزندگی و مهربانی سرشار بود ، مرگش ناباور می نمود. 

کریم اصفهانیان از خانواده ای کهن و اصیل بود. در تبریز زاده شد(1315). احترامی ژرف به پدرش داشت و بسیار از احتشام او یاد می‌کرد. می گفت خانواده شان با خانواده معروف مجتهدی در تبریز قوم و خویش است. از کودکی به تهران آمد و تحصیلاتش را در تهران آغاز کرد و به دبستان و دبیرستان رفت.می گفت که از کودکی دلبستة شعر و ادب بوده است.

اصفهانیان مردی خوش ذوق و زنده دل بود. در جوانی به کلاس ویولن رفته بود. از پرویز یاحقی و حبیب الله بدیعی به نیکی یاد می‌کرد. موسیقی دانان را تا حدودی می شناخت و خاطراتی از آنها تعریف می کرد. ذوقش در موسیقی ایرانی بیشتر به هنر تجویدی و یاحقی و گلپایگانی و بدیعی و ظریف و هنرمندانی از این دست گرایش داشت و بیشتر درباره آنها حرف می زد همانطورکه در شعر معاصر نیز بیشتر به رهی و یغمایی و رعدی و صورتگر و ابراهیم صهبا و یحیی ریحان تمایل داشت و شعر آنها را از بر می خواند. بخصوص از شهریار خیلی تمجید می کرد و از او شعر زیادی در حافظه داشت و به مناسبت می خواند. در خواندن شعر به مقتضای حال و مقام حضور ذهن ستایش برانگیزی داشت و خوب می توانست با یک بیت شعر مناسب فضا را تلطیف کند. خودش هم شعر می‌گفت و شعرهایش را نیز  با گشاده دستی برای دوستانش می‌خواند.گاهی تلفن می کرد و شعر تازه ای را که گفته بود، می خواند. تعداد کمی از شعرهایش را با اسم خودش چاپ کرده و برخی دیگر با نام کریم و طراز و طراز تبریزی منتشر شده است و بیشتر شعرهایش هم چاپ نشده است.برخی از شعرهایش بانمک است و خالی از حال و حالتی نیست. بخصوص شعرهایی که ته‌لهجه‌ای از طنز دارد؛ طنزی ملایم و مؤدب و ملاحظه دار مثل خودش که مردی شوخ اما بسیارمبادی‌آداب بود. کاش گزیده ای از شعرهایش گردآوری گردد و به همراه مقالات و مقدمه‌هایش بر کتابهایش، در کتابی گرد آید. به نظرم بنیاد موقوفات باید این کار را انجام دهد.

اصفهانیان مدتی در دانشکدة ادبیات دانشگاه تهران، ادبیات فارسی خواند اما مدارج تحصیلی را به ‌آخر نرساند. با خنده می‌گفت:« دانشکدة ادبیات به کار ما نمی‌آمد آقا!». از میان استادان دانشکده ادبیات ارادت خاصی به مدرس رضوی و عبدالعظیم خان قریب داشت. شیفته مرام و بزرگواری و اخلاق آنها بود. آن‌طور که تعریف می‌کرد، ایام جوانی، چنان که افتد و دانی چندان به او بد نگذشته بود! خاطرات خوشی از کافه گردی های جوانانه اش داشت و ضرورت اغتنام وقت را متذکر می شد! رفیق‌باز بود و آمیزگار و خوش‌برخورد و حق‌گزار و لاجرم  دوستانش که تا آنجا که من دانستم از همه طیف و رنگی بودند ، مجذوب مشرب نیکش می‌شدند و پای صحبتش می‌نشستند. ظاهراً مدتی هم به خانقاه آمد و شد داشت!

  به هر روی اصفهانیان  دانشکده ادبیات را رها کرد و در انتشارات دانشگاه تهران مشغول به کار شد. در انتشارات دانشگاه تهران بود که با ایرج افشار پیوند یافت و این پیوند هرگز گسسته نشد. آنطور که خودش می‌گفت سال 1337 در انتشارات دانشگاه تهران با ایرج افشار آشنا شد. بعدها که افشار رییس انتشارات دانشگاه تهران شد(1342) و  به کتابخانه مرکزی رفت(1343-1357) نیز این پیوند برقرار و استحکامش روزافزون بود. مدتی رئیس دفتر استاد ذبیح‌الله صفا در انتشارات دانشگاه تهران بود. انبان خاطرش پر بود از خاطره‌هایی از دکتر صفا. از حرفهایش برمی‌آمد که دکتر صفا نیز به اصفهانیان علاقمند بود. شعرهای زیادی از صفا در خاطر داشت. شاید در کاغذهایش شعرهایی به خط دکتر صفا پیدا شود. یکی از این شعرها را به من سپرد که در آویزه‌ها (مجله بخارا) چاپ کردم. نباید ناگفته بگذارم که استاد افشار، کریم اصفهانیان را به همراه قدرت الله روشنی ، رسول دریاگشت و حسن عمران در زمرة کسانی برشمرد که برگردن تاریخ نشر دانشگاه تهران حق دارند.

باری نام اصفهانیان با نام ایرج افشار گره خورده است. بارها و بارها از او شنیدم و شنیدند که می‌گفت:« ایرج افشار مراد من است و او بود که به دست من قلم داد و مرا به کار تحقیق و نوشتن کشید». در سال 1343 حسنعلی معاون الدوله غفاری مجموعه ای بیش بها از اسناد خاندان غفاری کاشانی را به کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران سپرد. افشار که خوب قدر این مجموعه را می دانست، انتشار این مجموعه را در دستور کار کتابخانة مرکزی گذاشت. به تشویق افشار بود که اصفهانیان در سال 1344 با همکاری قدرت‌الله روشنی زعفرانلو - که اصفهانیان او را «خان» خطاب می کرد و بسیار دوست می داشت -  جلد اول « مخزن الوقایع ؛ شرح ماموریت و مسافرت فرخ خان امین الدوله » تألیف حسین سرابی را به چاپ رسانید. جلد دوم این کتاب ارجمند را هم سالها بعد با همکاری زعفرانلو در پژوهشهای ایرانشناسی چاپ کرد. با تشویق و ارشاد و اشراف افشار بود که کریم اصفهانیان با همکاری قدرت‌الله روشنی زعفرانلو به کار تدوین و آماده‌سازی مجموعه اسناد و مدارک فرخ خان امین الدوله ، پرداخت. این اسناد ارزشمند تاریخ قاجار در پنج جلد چاپ شد. اصفهانیان همیشه  به بانگ بلند می گفت و با حق گزارانه ترین عبارت  هم این سخن را نوشت که در مدتی که مشغول کار مجموعه اسناد و مدارک فرخ خان امین الدوله بود، از فیض مراقبت و نظارت علمی کامل « دوست و مرادش » حسین محبوبی اردکانی برخوردار بود.

از سخن سخن خیزد .همینجا بگویم اصفهانیان عاشق محبوبی اردکانی بود و من چندبار دیدم که در هنگام ذکر خیر آن دانشمند محبوب چشمانش تر شد. عکس محبوبی را هم به دیوار اتاقش در بنیاد موقوفات زده بود. برای اثبات شیفتگی او به محبوبی همین بس که  با مرگ نابهنگام محبوبی  که اصفهانیان او را « دلیل راه و مراد آگاه» خود در کار تدوین  نشر اسناد و مدارک تاریخی خاندان غفاری می دانست، دست و دلش سرد شد و تا سالها دنباله این کار را رها کرد. نسبت به آثار چاپ نشده آن دانشمند فقید هم اهتمام داشت. از فحوای یادداشت کوتاهی که دربارة « خیام نفیسی» - که قرار بود به تنظیم و کوشش محبوبی از سوی دانشگاه تهران منتشر شود، نوشته، معلوم است که دست و دلش می لرزید که مبادا حق محبوبی پایمال شود. با کوشش اصفهانیان و جهانگیر قاجاریه بود که جلد سوم کتاب سودمند « تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران»، پس از درگذشت محبوبی منتشر شد(انتشارات دانشگاه تهران ، 1368).  ناگفته نماند که نظر و « امید» ایرج ماند که فته ت را رها کرد وافشار این بود که مجموعه مقالات محبوبی اردکان یکجا گردآوری شود و به همت کریم اصفهانیان -  که افشار او را دوست گرامی و همکار دیرینه خطاب کرده بود ، به چاپ برسد. آرزویی که  البته محقق نشد و اصفهانیان یک روز با غصه گفت: ای بسا آرزو که خاک شده! . به نظرم این کار هم می تواند از سوی بنیاد موقوفات انجام شود و مقالات پراکندة محبوبی گرد آید، تا یکی از آرزوهای فرهنگی و عاطفی ایرج افشار محقق گردد. 

 بگذریم. می توان گفت در واقع زمینه اصلی کارنامه علمی اصفهانیان را تدوین اسناد خاندان غفاری تشکیل می دهد و به قول خودش این نانی بود که افشار در دامن او گذاشته بود.او بعدها توفیق یافت « ﺍﺳﻨﺎﺩ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻏﻔﺎﺭﻱ (جلد اول:ﺳﺎﻟﻬﺎﻱ 1243 ﺗﺎ 1327 ﻗﻤﺮﻱ) »، « ﺳﻔﺮﻧﺎﻣﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ (ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﻳﻦ ﺷﺎﻩ) »و « ﺍﺳﻨﺎﺩ ﺗﺎﺭﻳﺨﻲ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻏﻔﺎﺭﻱ (جلد پنجم:دوره ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه) » را منتشر کند. مقالاتی هم نوشته و در آنها تعدادی از این اسناد را چاپ کرده است : مقالاتی چون« گوشه هایی از اوضاع اجتماعی و اقتصادی دوره ناصرالدین شاه»،« نمونه گواهینامه تحصیلی دارالفنون در دوره ناصرالدین شاه»،« گزارش پزشکی از وضع مزاج ناصرالدین شاه»،« اسنادی در عزل میرزا حسین خان سپهسالار»و« چهار نامه درباره عقد و ازدواج غلامعلی عزیزالسلطان ملیجک ناصرالدین شاه ».

سال 1339 افشار از اصفهانیان خواست که در امورات مجلة راهنمای کتاب به او کمک کند. به‌گفته اصفهانیان، او معمولاً هفته‌ای یکی دو روز، بعدازظهرها، به دفتر راهنمای کتاب می‌رفت و به آقای افشار «کمک مختصری» می کرد. افشار از این ارتباط به «همکاری گاه به گاه» تعبیر کرده است که البته در مقاطعی به « مساعدت تمام» تبدیل می شد. چند یادداشت هم از ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﻴﺎﻥ در بخش «معرفی کتابهای تازه» راهنمای کتاب هست. سالها بعد افشار نام اصفهانیان را در عداد کسانی آورد که « در دوران نشر مجله [راهنمای کتاب]... به لطف نظر و دلبستگی، همکاری فرهنگی داشتند... و می باید نام شریفشان آورده شود».

در 16 فروردین 1360 اصفهانیان از دانشگاه تهران بازنشسته شد. با اینکه افشار نوشته که اصفهانیان پانزده سال در دوره چهارم انتشار مجله آینده (1358-1372) همکار او بوده است. اما به گفته اصفهانیان – که صفحه مشخصات مجله آینده هم این نکته را تأیید می کند- در سال 1363، افشار از او خواست که مدیر اداری مجلة آینده شود. تردیدی نیست که از سال 63 به بعد، بسیاری از کارهای مجلة آینده را اصفهانیان با همکاری رسول دریاگشت انجام می داد و این دو مرد خدوم کمک مؤثری برای استاد افشار بودند . نام دریاگشت به میان آمد و باید بگویم که این اواخر اصفهانیان بی هیچ چشمداشتی بر تجدید چاپ « صائب و سبک هندی در گستره تحقیقات ادبی» نظارت کرد و  نمونه های چاپی را تصحیح کرد. همانطورکه در جلد دوم مقالات سعید نفیسی، نام دوست دیرین خود را مهربانانه کنار نام خود نشاند تا حق تقدم دوست فقیدش در این کار رعایت شود.

از سال 1364 ایرج افشار مجموعه ناموارة دکتر محمود افشار را پایه گذاشت.تاکنون بیست و دو جلد از این مجموعه تحت عنوان ناموارة دکتر محمود افشار و از جلد یازدهم به بعد  با عنوان پژوهشهای ایران‌شناسی( با حفظ نام ناموارة دکتر محمود افشار)  منتشر شده است. در 19 جلد از 22 جلد نامواره و پژوهشهای ایرانشناسی، اصفهانیان همکار افشار بود.( در جلدهای 15 و 16 که به ستوده نامه هم معروف است، اصفهانیان به همراه رسول  دریاگشت با افشار همکاری داشتند).تنها در دو جلد 10 و 17 اصفهانیان همکاری نداشت و رسول دریاگشت همکار افشار بوده است. جلد بیستم( آفرین نامه)  نیز که به کوشش نادر مطلبی کاشانی سامان یافت، قصه علی حده ای است. جلدهای 21 و 22 پژوهشهای ایرانشناسی را اصفهانیان پس از درگذشت افشار به ترتیب در سالهای 1392 و 1393 منتشر کرد . در این کتابها آقای اصفهانیان در ویرایش و غلط گیری مقالات کمک مؤثر آقای افشار بود. در جلد 21 و به ویژه جلد 22 در انتخاب مقالات هم اعمال نظر کرد. این نکته را هم باید بگویم که در این سالها چند بار از او شنیدم - و در لحنش نه توقعی بود و نه گله‌ای- که او  در طی این سی سال برای نامواره و پژوهش‌های ایرانشناسی یک ریال هم  حق الزحمه نگرفته است.می گفت:« مگر آقای افشار برای این کتابها پول گرفته که من بگیرم. وظیفه من بود که به ایشان کمک کنم و کردم.» مردی بلندهمت و چشم‌ودل‌سیر و توانگردل بود.تردیدی نیست که کریم اصفهانیان بغایت دوستدار ایرج افشار و بی نهایت به او وفادار بود و به ایشان بسیار خدمت کرد. من شک ندارم که بخشی از توفیق بی‌بدیل علمی افشار، به یاوری‌های خاموش و صادقانة این مرد شریف برمی‌گشت.

با تعطیل شدن مجلة آینده در سال 1372، افشار از اصفهانیان خواست که به بنیاد موقوفات بیاید. ده سال دبیر هیأت مدیره بود و سینه اش صندوق خاطرات از آن جلسات.  البته چون رازدار بود در تعریف این گونه خاطرات امساک داشت و اگر نکته ای می گفت سربسته بود. از زمانی که من به خواست استاد افشار با بنیاد موقوفات ارتباطکی پیدا کردم، متوجه شدم که اصفهانیان به نوعی جانشین ایرج افشار در بنیاد و مجری مصلحت‌دیدهای استاد بود. چون اصفهانیان  امین و معتمد ایرج  افشار بود و چون یک عمر سابقة کار انتشاراتی داشت وخاک خورده این فن بود، پس به خواست و پیشنهاد ایرج افشار مدیر انتشارات بنیاد موقوفات شد. استاد افشار انتشارات را قلب تپنده بنیاد موقوفات و غایت قصوای نیت واقف می دانست و انتخاب کریم اصفهانیان ؛ این مرد درستکار تجربت دیدة کارآزمودة پاک طینت خیرخواه نشان می داد که افشار چقدر این مرد را قبول داشت.

اصفهانیان به عنوان مدیر انتشارات بنیاد موقوفات دفتری داشت به قطع رحلی. در هر صفحه‌ای از آن دفتر نام کتابی که  طبق مصوبه موقوفه می بایست در بنیاد موقوفات چاپ شود، نوشته شده بود. اصفهانیان پیگیر کارهای کتابها بود و با آن خط خوشش در چند جمله برای افشار گزارش گونه ای می‌نوشت  و اطلاع می داد که هر کتاب در چه مرحله‌ای است.هر از چندی آن دفتر را به منزل استاد می فرستاد و ایشان می خواند و بعضا زیر نوشته‌های اصفهانیان یکی دو جمله می‌نوشت. من این دفتر را خیلی دوست داشتم و بارها آن را تورق کردم. کارنامه من هم در آنجا هست! آن دفتر تا حدودی رابطة ‌کاری افشار و اصفهانیان را آیینگی می‌کند. آن دفتر از اسناد بنیاد موقوفات و نیز گنجینه پژوهشی ایرج افشار است و باید حفظ شود.

همچنین یادداشتها و نامه های کوتاهی که استاد افشار دربارة امور موقوفات به اصفهانیان می نوشت و نزد او بود، باید جمع شود.  شاید برای علی دهباشی و خوانندگان بخارای شریف جالب باشد که بدانند اصفهانیان نامه کوتاهی به من نشان داد ، که در آن ایرج افشار به او نوشته بود : « همواره کار مجلة بخارا را در اولویت قرار دهد چون بنیاد موقوفات رسانه ای بهتر از بخارا برای کارهای خود نخواهد یافت». اصابت و استواری نظر آن مرد حکیم  و دوراندیش اکنون چون آفتاب روشن است و بحمدالله نام بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و کانون زبان فارسی از رهگذر شبهای بخارا و جلسات کتابفروشی آینده مستمراً در صدر اخبار فرهنگی قرار دارد.

پس از درگذشت استاد افشار، اصفهانیان به نوعی شیخ  بنیاد موقوفات محسوب می‌شد. واضح بود که حضرت آیت‌الله محقق داماد،رئیس هیئت مدیره موقوفات، به او اعتماد و احترام خاص داشت و اصفهانیان نیز به محبت و اعتماد استاد محقق داماد مباهی و پشتگرم بود و ارادت  و علاقه تام و تمامی به  ایشان داشت.اصفهانیان اعتقاد داشت و مکرر می گفت که تا آقای محقق هستند نباید برای موقوفه نگران بود.  به نظرم مقداری از این اعتماد و احترام بی شائبه به آیت الله را از ایرج افشار به میراث داشت . ایرج افشار ، محقق داماد را « مردی روشن» می دانست. آنها که با قاموس لغات و تعبیرات ایرج افشار آشنایی دارند می دانند که او « روشن » را به معنای «روشنفکر حقیقی» به کار می برد. روشنفکر حقیقی در قاموس ایرج افشار به معنای دانشمند محققی است که به ایران و فرهنگ ایران دلبستگی و تعهد خردمندانه دارد و به آن صادقانه و فارغ از هیاهوها و شائبه های شخصی و سیاسی خدمت می کند؛ افشار، فروغی و تقی زاده و قزوینی و زریاب و عباس اقبال آشتیانی را « روشن» خطاب می کرد. روشنفکر نمی گفت که خوب می دانست اشتراک لفظ دائم رهزن است.

تا جایی که من می دانم مدیران عامل بنیاد نیز رابطه‌شان با اصفهانیان خوب بود. خلق خوش،مهربانی، ‌بی‌توقعی، بلد بودن ظرایف و ریزه‌کاری‌های مشی اداری و کارمندی، تجربه ، پختگی، سعه صدر و سماحت از او چهره‌ای محبوب در بنیاد موقوفات ساخته بود. اما کیمیای اصفهانیان گذشت و گذشت و گذشت، بود. می توانست ببخشد و فراموش کند. می شناسم کسانی را که به او توهین کردند اما او با همة رنجیدگی ، از کنار نارواییها گذشت و کینه ای به دل نگرفت. به چشم دیدم که وقتی پای آن توهین کننده تندخو به سنگی برآمد ، اصفهانیان چنان بر او دل می سوزاند که انگار هرچه بود نبود . در اوج رنجیدگی به حق ، وقتی می خواست با شعرهایش خاطر خود را تشفی دهد ، باز هم مهربان بود و کریم. این شعر ها هست و روزی منتشر خواهد شد. 

 اصفهانیان سنگ صبور کارمندان موقوفه بود. غم آنها را می‌خورد و گره از کار فروبستة آنها می‌گشود. نمی‌دانم تمکن مالی‌اش در چه حدی بود ولی نهاد کریم بخشنده‌ای داشت و دستش به خیر بود. این ها را از چشم دیدم  می نویسم . به دیگران فارغ از اینکه در چه مقام و موقعیتی هستند احترام می گذاشت و به ویژه احترام عمیقی برای همکارانش قائل بود. حاج حسین، باغبان پیر باغ بنیاد موقوفات، باید شهادت بدهد از فروتنی و مهربانی و کارسازی کریم اصفهانیان. تا آنجا که من فهمیدم خط قرمز اصفهانیان در مدیریت  این بود که مبادا نان کسی بریده شود و در نتیجه برخی اهمالها و ناکارآمدی های زیردستانش را ندیده می گرفت و هزینه‌اش را که تعنّت و ملامت این و آن بود به جان می‌خرید. می‌دانست به خاطر این مرامش،  حتی برخی از دوستدارانش نیز از او گله دارند اما باکش نبود و جنبه‌های انسانی کار برایش از سویه‌های دیگر مهمتر بود.

اصفهانیان مردی امین و درستکار بود و مورد اعتماد. کسانی را می‌شناسم که گاهی با او قهر و کارد و پنیر بودند اما در عین حال اموالشان را به او می‌سپردند و او با دقت و امانت کارهای مالیشان را سامان می‌داد.

اصفهانیان بسیار محتاط و محافظه‌کار بود. یک عمر کار اداری و خواندن تاریخ و تماشای فراز و نشیب روزگار و مصاحبت با ایرج افشار از او مردی بسیار محافظه‌کار ساخته بود. محافظه‌کاریش گاه غیر قابل توجیه بود و به مرزهای وسواس نزدیک می شد اما او از روش خودش بازنمی‌آمد و کار خودش را می‌کرد.

اصفهانیان مردی ایران‌دوست بود. آذربایجانی بود و هوای «همشهریانش» را داشت. وقتی با همشهریانش تلفنی حرف می زد گل از گلش می شکفت و وقتش خوش می شد. از آن آذربایجانی‌هایی بود که همیشه پیشگام خطرند، و پشتیبان ایران و زبان فارسی و وحدت و انسجام  ملی و تمامیت ارضی ایران. یکی از کارهای ارجمندش همکاری برای تدوین و  نشر رساله « کلمات فارسی در تداول زبان آذربایجانی» تألیف محمدرضا شعار است.  

اصفهانیان مردی کناره‌جو و خلوت‌گزین بود. نوشتم که عاشق حسین محبوبی اردکانی و ایرج افشار و دمساز دیرینه آنها بود . افشار برایش نوشت که پنجاه سال دوستی ریشه‌دار و محکم با او دارد اما او با همه اصرارها،  حاضر نشد خاطراتش را دربارة این دو «مراد»ش بنویسد. پس از درگذشت افشار این همه مطلب  درباره او نوشته شد اما اصفهانیان با آن همه سابقه دوستی و همکاری، قلم برنداشت و چیزی ننوشت.  نمی دانم با کسی مصاحبه کرد یا نه. پرهیز عجیبی از بستن خود به این و آن داشت. در مراسم بزرگداشت افشار شرکت کرد اما همیشه  خموشانه در صف النعال نشست و نگاه کرد و نگاه کرد.

  پیر پرنیان‌اندیش که منتشر شد ، نسخه ای به او هدیه دادم. کتاب را خواند. هر روز تلفن می‌کرد و دربارة‌ مطالبش حرف می‌زد. یک روز زنگ زد و گفت فردا به دیدارش بروم. رفتم و صحبت کتاب را پیش کشید. گفت:« دیشب با خواندن صفحاتی از کتاب ــ‌ که مربوط بود به مهاجرت سایه از ایران  ــ‌ خیلی گریه کردم و این شعر را برای سایه گفتم». شعر را  که به خط خوشش نوشته بود ، به من داد. گفتم تشریف بیاورید با هم به دیدار سایه برویم؛ با لبخند تن زد. گفتم پس شعرتان را به سایه می‌دهم. گفت اگر می خواهی شعر را به ایشان بدهی  به خط خودت بنویس و به آقای سایه بگو یکی از دوستانم این شعر را برایتان گفته است و از من اسمی نیاور!... آقای اصفهانیان چنین روحیه ای داشت.

این اواخر(هشتم دی‌ 1394) به من گفت: این روزها خیلی خوشحالم. گفتم: چرا. گفت: آقای دهباشی آمد و از من خواست رضایت بدهم تا برای من هم «شب بخارا» بگیرد. من هم تشکر کردم و قبول نکردم. گفتم: اینکه حرف تازه‌ای نیست و قبلاً‌ هم مطرح شده. گفت:  بله اما حرف تازه این است که آقای دهباشی گفت که آقای شفیعی کدکنی گفتند : من نه‌تنها در شب اصفهانیان حتما شرکت می‌کنم که حتی صحبت هم خواهم کرد.

اصفهانیان گفت:‌ وقتی حرف آقای شفیعی را شنیدم فهمیدم که زندگی من خیلی هم بیهوده نبوده است. به حدی در حرف و حالت پیرمرد صدق و رقت بود که من منقلب شدم و نتوانستم به او بگویم: آقای اصفهانیان عزیزم ! پدرا ! یارا ! اندوه گسارا ! زندگی کسی که همه از او به نیکی یاد می‌کنند و او را به انسانیت و اخلاق و مروت و فروتنی و خیرخواهی می‌شناسند، هرگز بیهوده نبوده و بیهوده نیست و...

  بر این رواق زبرجد نبشته‌اند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند

نیما می گفت :یاد بعضی نفرات روشنم می‌دارد ... در این نیمه شب سرد که این سطرها را می نویسم می بینم کریم اصفهانیان از فروزان‌یادترین آدمیان در خاطر خسته شکسته‌ام است؛ مردی نجیب،شریف، فروتن ،آمیزگار، خیرخواه، نیک‌اندیش، خیررسان،مهربان، پاک‌نهاد... ای دریغ ای دریغ ای فریاد!... با رفتنش تنهاتر شدم...»

کد خبر : ۳۶۴۶۵۱