اکو: رهبران گروههای تروریستی در دانشگاههای ما درس خواندهاند
غلامرضا امامی: اومبرتو اکو معتقد بود که ما میتوانیم ریشهی گروههای تروریستی را از اندیشهی بلند اروپا دریابیم. او میگفت: رهبران گروههای تروریستی در دانشگاههای ما درس خواندهاند و به خاطر تحقیری که در سرزمینهای ما دیدند، تصمیم گرفتند از ما انتقام بگیرند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، نشست بزرگداشت "اومبرتو اکو" دیروز عصر، سوم اسفند ماه، با حضور غلامرضا امامی در کتابفروشی نشر دف برگزار شد.
اومبرتو، براساس بوطیقای ارسطو، بیانی نو آورد
امامی در این نشست با بیان اینکه من خوش ندارم در رثای رفتگان و مردگان صحبت کنم؛ بیان کرد: وقتی آقای شعبانی (مدیر نشر دف) به من پیشنهاد کردند که یادمانی برای اکو برگزار کنیم با شوق پذیرفتم. اینجا یادی میکنیم از مردی که انسان را دوست داشت. مشخصه بزرگ او انسانی اندیشیدن بود. درست است که شهرت او با کتاب (به نام گل سرخ) در جهان فراگیر شد. اما من به سه چهره از او اشاره میکنم که کثرتی است در وحدت و وحدتی است در کثرت. البته در این فرصت کار ما نیست که به ابعاد گوناگون اندیشه و آثار او بپردازیم. مسئله شناخت اکو نیست، مسئله زندگی و درسهایی است که باید از او بیاموزیم.
وی ادامه داد: به گمان من آقای اکو مثل یک رنگینکمان بود با رنگهایی متنوع و گاه متضاد. اما این رنگها در کنار هم زمین را به آسمان پیوند میدهد و در رزوهای بارانی نقش زیبایی را در آسمان پدید میآورد. اما اگر یک رنگ را از این رنگینکمان بگیریم، مجموعه از هم میپاشد. چهرهی اول اومبرتو اکو که به یاد میآوریم، مردی است که در جوانی فارغالتحصیل دانشگاه تورینو، رشتهی فلسفه میشود، هرچند پدرش مایل بود اومبرتوی جوان حقوق بخواند. او در جوانی رسالهای دربارهی یکی از قدیسان مسیحی مینویسد و بعد از چند سال به استادی دانشگاه بولوینا منصوب میشود. هرچند که سابقهی دانشگاهی اکو، تنها به این دانشگاه محدود نمیشود. او دارای بیش از سی دکتری افتخاری است. رشتهی بزرگ او، نشانه شناسی بود که چهرهی او را تا چهل و شش سالگی درخشان کرد. مردی که براساس بوطیقای ارسطو، بیانی نو آورد.
امامی با اشاره به اینکه اومبرتو اکو پنج زبان میدانست، بیان کرد: علاوه بر این زبانها که به سادگی برای حرف زدن و خواندن از آنها استفاده میکرد، متون یونانی و لاتین هم میخواند. حرفهایی که در مباحث هرمونتیک و نشانهشناسی زده، هنوز هم تازگی دارد. این چهرهی اکو، تا چهل و پنج سالگی برای مردم نخبهی جهان شاخص بود. اومبرتو اکو براساس مطالعاتی که در قرون وسطی داشت به عجاب قدیمی توجه ویژهای میکرد و زمانی که کتاب «به نام گل سرخ» را منتشر کرد؛ فکر نمیکرد که آنقدر فراگیر شود. این کتاب در حال حاضر به بیش از سی زبان زندهی جهان نشر یافته و فیلمی هم براساس آن تهیه شده. البته اکو چندان از ساخت این فیلم راضی نبود و تا پایان عمر خود اجازه نداد که فیلمی بر مبنای رمانهایش بسازند. با وجود اینکه پرداختهای گرانبهایی از طرف فیلمسازان به او میشد.
مترجم آخرین اثر اومبرتو اکو ادامه داد: او چندان راضی نبود که به عنوان نویسندهی «به نام گل سرخ» از او یاد کنند. نمیخواست قامت علمیاش تحت تأثیر وسایل ارتباط جمعی قرار بگیرد. چهرهی دوم اکو، به عنوان یک ادیب و داستانویس تجلی کرد. ادیبی که اندیشه را به چالش میکشد و از سادهنگاری و سادهانگاری مردمان، خود را برحذر میدارد.
اکو چپگرایی بود که به پیرامون خود بسیار توجه داشت
وی با اشاره به آثار منتشر شده از اکو گفت: پس از «به نام گل سرخ» چهار کتاب دیگر از اکو منتشر شد. همهی این رمانها در فضای گذشته هستند. آخرین کتابی که از ایشان دیدم «نمرهی صفر» بود که وقایع آن در سال 1990 میلادی میگذرد. اکو یک نبرد سخت را با نسخت وزیر وقت ایتالیا برونلسکی آغاز کرد و او را پوپولیست و مردم فریب خطاب کرد. اومبرتو اکو به شدت به او تاخت چراکه او هم مسایل و مشکلات مالی داشت که مصونیت قضایی پیدا کرده بود و همچنین فساد اخلاقی و برونلسکی گفت من با آرای مردم انتخاب شدهام و اعتراض شما بیهوده است و اکو در جواب او گفت هیتلر هم با انتخاب مردم بالا آمده بود. این یک فریب بزرگ است!
امامی با اشاره به اینکه اکو به مسائل پیرامون خود و جهان خود بسیار توجه میکرد، گفت: اکو کمونیست نبود، ولی در جناح چپ بود. برونلسکی یکبار گفته بود ما همانطور که نازیسم و فاشیسم را شکست دادیم، اسلام را هم شکست میدهیم. اومبرتو اکو در جواب گفت ما وامدار فرهنگ اسلامی در اروپا هستیم. آن زمانی که ما بر سر «جوردانو برونو» بلاهای وحشتناکی آوردیم تنها به این خاطر که عقیدهای نو را مطرح میکرد؛ مسلمانان درِ خانهی عالمان خود را میبوسیدند. به هر حال این نبرد بین نخستوزیر وقت و اکو ادامه داشت. بعد از آن که نخستوزیر عوض شد، به اکو پیشنهاد وزارت علوم داده شد که نپذیرفت.
او با اشاره به چهرهی سوم اکو بیان کرد: چهرهی سومی که برای ایتالیاییها خیلی روشن است و دنیا کمتر به آن توجه دارد، چهرهی یک روزنامهنگار است. مردی که هر هفته از حوادث جهان غافل نیست و در مقابل تمام مسایل اجتماعی و سیاسی، موضع میگیرد. ایشان در نوشتههایشان به فرهنگی جمعی و انسای میپرداخت و به تفاهم میان شرق و غرب توجه داشت. او همچنین طنزی در رابطه با مدرنتیه مطرح میکرد. معتقد بود مدرنیته باید در خدمت ما باشد نه ما در خدمت مدرنیته. میگفت اینترنت سرنوشت ما را تعیین میکند نه ما سرنوشت اینترنت را. او جملهی معروفی داشت که میگفت: «از کتاب گریزی نیست». اکو در یادداشتهای روزانهی خود به یک اصل اعتقاد داشت اینکه تمام جنگهای تاریخ به این خاطر بوده که «ما» و «دیگری» هرگز حاضر نمیشدند از این عناوین کوتاه آمده و پشت یک میز بنشینند. آنها همیشه خود را از طرف دیگر بالاتر میدانستند.
اومبرتو اکو، از رئالیسم سوسیالیستی متنفر بود
مترجم «سه قصه» ادامه داد: اومبرتو اکو معتقد بود که ما میتوانیم ریشهی گروههای تروریستی را از اندیشهی بلند اروپا دریابیم. او میگفت: رهبران گروههای تروریستی در دانشگاههای ما درس خواندهاند. به خاطر تحقیری که در سرزمنیهای ما دیدند، تصمیم گرفتند از ما انتقام بگیرند. اگو به رابطهی فرهنگی و تفاهم فرهنگی و زبان مشترک اعتقاد داشت. او معتقد بود که قائلهی اینترنت، نوعی انزوا به وجود میآورد و آدمها را مثل جزیره، در تنهایی خود غرق میکند.
امامی با اشاره به اینکه اکو هرگز در داستانها و رمانهایش شعار سیاسی نداد، گفت: او از رئالیسم سوسیالیستی متنفر بود. او هرگز فلسفه را با مسایل روزمره مخلوط نکرد. به شوق رسیدن به مقامی، شولای دانش را از دوش خود پایین نیاورد. در یادداشتهایی که منتشر میکرد، هرگز بحثهای فلسفی مطرح نمیکرد. اهیمت اومبرتو اکو در این است که این سه چهره از او چهرهای ساخت ماندنی. ما نویسنده و روزنامهنگار فرانوان داشتیم. اما کمتر فیلسوفی است که دربارهی مسایل اجتماعی نظر دهد. اومبرتو اکو، صدای رسای بیصدایان بود. میگفت قدرتمندان نیازی به ادبیات ندارند. در مجموع ما کمتر این اقبال را در این قرن داشتیم که کسی مثل اومبرتو اکو در میان ما باشد.
وی افزود: او به همان سان که مهربان بود، به همان میزان سرسخت بود. به همان اندازه که فروتن بود، به همان میزان هم غرور داشت. در عین هوشمندی، لایهای از طنز در چشمانش بود . کمتر آدمی را دیدم که اینگونه به انسان و سرنوشت انسان توجه داشته باشد. او با طنز به جهان ما مینگریست و حتی مرگ را هم به سخره میگرفت. آخرین ارتباط من با او در زادروزش یعنی پنجم ژانویه بود. مرگ برای او بیمعنا بود.