ادبیات ژاپن تحت تأثیر انفجار اتمی است
«زن در ریگ روان» همان قدر که کافکایی است، بوف کوری هم هست، چراکه وقتی کافکا «مسخ» را مینویسد، یا هدایت « بوف کور» یا آبه « زن در ریگ روان» را، هر سه این افراد بحث هویت را دارند، هرسه در موقعیت جنگ جهانی قرار دارند، هر سه با تغییر وضعیت مواجهاند. یعنی اینها شاهد نوعی گسیختگی در مدرنیته بودند.
به گزارش ایلنا، سی و چهارمین نشست از جلسات نقد چهارشنبه در سرای محله داوودیه برگزار شد. در این نشست، رمان « زن در ریگ روان» نوشته « کوبو آبه» نویسنده ژاپنی، با ترجمه «مهدی غبرایی» از سوی جمعی از منتقدان و نویسندگان حاضر در جلسه، مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
قبل از شروع جلسه بخشی از فیلمی که از روی رمان «زن در ریگ روان» ساخته شده برای حضار نمایش داده شد. این فیلم در جشنواره کن جایزه دریافت کرده و به اعتقاد مترجم اثر، اقتباس خوبی از کتاب بوده است.
مهدی غبرایی در توضیحاتی درباره نویسنده کتاب گفت: "اصولاً ادبیات ژاپن، تا اندازه زیادی تحت تاثیر جنگ جهانی دوم و فاجعه انفجار اتمی است. این تاثیر در کوبو آبه که متولد 1924 بوده و در زمان جنگ حدود بیست و چند ساله بوده هم مشهود است. جدا از این ویژگی، پزشک بودن آبه (هر چند هیچگاه طبابت نکرد)، حشرهشناس بودن او، عکاس بودن و... در کارهای او تأثیر خودش را داشته. آبه حدود 20 نمایشنامه و 10 رمان نوشته است. آبه معروف است به «کافکای ژاپن».
وی ادامه داد: او تحت تاثیر کافکا و کییرکگور، بینش اگزیستانسیالیتی و مخصوصا اسطوره سیزیف است که در این رمان کاملا بارز است. البته در این اثر ما شاهد کورسویی از امید هم هستیم. به نظرم اگر عمر او طولانی بود و بیشتر عمر میکرد، شاید میتوانست جایزه نوبل را هم بگیرد. به اعتقاد من او یک سر و گردن از موراکامی بالاتر است. تنها یکی دو اثر از موراکامی را میتوان در حد آثار آبه دانست.
غبرایی با اشاره به مقایسه ادبیات داستانی ایران و ژاپن، بیان کرد: ژاپن مانند ایران کشوری کهن است و دارای افسانههای بسیار قدیمی. اما مقوله رمان مربوط به دوران شهرنشینی است، بنابراین در ژاپن هم قدمت زیادی ندارد. هرچند باید بگویم که به دنبال پیروزی ژاپن در جنگ با روسیه در اوایل قرن بیستم، ژاپن از همه نظر اوج گرفت و حتی در دو جنگ جهانی ، جزء دولت معارض بود و طبیعتا متفاوت با ایران.
مجتبی گلستانی دیگر منتقد این جلسه گفت: در ژاپن «باران سیاه» را بهترین رمان ژاپنی در مورد جنگ و مسائل حول و حوش آن و بمباران هستهای میدانند. هرچند به نظر من موراکامی و ایشی گورو بیشتر از آن که ژاپنی باشند غربی هستند که یک علت آن نوشتن به زبان انگلیسی است که ملزومات و کدهای خودش را می خواهد. اما کوبو آبه با این دو فرق دارد.
وی ادامه داد: به نظر من این اثر همان قدر که کافکایی است، بوف کوری هم هست، چرا که وقتی کافکا «مسخ» را مینویسد، یا هدایت « بوف کور» یا آبه « زن در ریگ روان» را، هر سه این افراد بحث هویت را دارند، هرسه در موقعیت جنگ جهانی قرار دارند، هر سه با تغییر وضعیت مواجهاند. یعنی اینها شاهد نوعی گسیختگی در مدرنیته بودند. برای همین این آثار را باید نوعی نیهلیسم، یا به عنوان نوعی مواجهه با مدرنیته طبقه بندی کرد. اما هدف اگزیستانسیالیسم چه بود؟ این که امید را بعد از آن وضعیت فلاکت بار ایجاد کند. کاری که سارتر در فرانسه، یاسپرس در آلمان و اونامونو در اسپانیا دنبال آن بودند. البته کامو فرق داشت، او دنبال چیز دیگری بود، او بی معنایی را پذیرفت و دنبال آن بود که چگونه می توان با این شرایط زندگی کرد و خودکشی نکرد.
گلستانی افزود: حالا برگردیم به ژاپن، جامعهای ناسیونالیستی، که تا اواسط قرن 18 تفکرش کاملا با غرب تفاوت داشت. بنابراین این جامعه در برابر مدرنیته میایستد و ما شاهد چنین آثاری میشویم. توجه کنیم که ژاپنیها حتی قبل از ما واژه غربزدگی را به کار می بردند. به نظر من ادبیات باید از این زبان متافیزیکی خارج شود، زبانی که در ادبیات هدایت، کافکا و آبه دیده می شود، چرا که این زبان وجوه زیادی از زندگی را نمیبیند
بعد از او ابراهیم مهدیزاده با بیان اینکه به گمان من رمان دارای دوپارگی است، بیان کرد: یکی آنجا که وارد تفسیر دنیای داستان میشود و دیگر آنجا که اکت داستان را داریم که قسمت دوم موفق تر است. مطلب بعدی وجود و نقش «اتحادیه» است که باید به آن دقت کرد. این اتحادیه است که مرد را با نقشه به دام میاندازد و میاندازد در خانهی شنی و آن ماجراها که آن را میتوان قدرت و مخصوصاً قدرت در وجوه امپریالیستی آن دید.
عباس باباعلی هم درادامه این نشست گفت: با اسم داستان شروع میکنم. چرا «زن در ریگ روان»؛ در صورتی که داستان بیشتر درباره تلاشهای مرد برای رهایی است. بنابراین من از این نکته استفاده میکنم و جدا از وجه کافکایی داستان، به تشابه این داستان با رمان «جنایت و مکافات» داستایوفسکی اشاره میکنم. در آنجا هم راسکلنیکف دانشجو و سونیا را داریم؛ دختری که به خاطر فقر، خودفروشی میکند. در آن جا هم نحوه ارتباط این دو باعث میشود راسکلنیکف وضعیت موجود و رنج را بپذیرد. در هر دو داستان، زن نیمهای تاثیرگذار، اما نابرابر و در خدمت مرد است.
در ادامه سیروس نفیسی گفت: به نظر من راوی داستان ، راوی دانای کل است که در بخشهایی معطوف به ذهن میشود. داستان را میتوان در سه سطح بررسی کرد: در سطح اول که روایت و بیان ماجرای اصلی داستان یعنی شرح تلاش مرد برای فرار است به نظر من نویسنده موفق بوده. در سطح دوم که ما با جامعه ژاپن و تاثیرات جنگ جهانی مواجهیم و نقدی بر آن و همچنین تلنگری بر روابط با آمریکا را میبینیم، و سطح سوم که سطح نمادین اثر است که میپردازد به مفاهیم عمیقی مانند: معنای زندگی، سرنوشت بشر، جایگاه او و... که میتوان این سوال را مطرح کرد که آیا نمیشد بهتر از این داستان را بخصوص در این سطح اخیر ارائه کرد؟ یعنی این مفاهیم گاهی بیرون نمیزنند؟
نفیسی همچنین اشاراتی به عنوان کتاب و کلمات ریگ روان، شن روان و ماسه روان کرد و این نکته که بر اساس زبان معیار این روزها، ماسه انتخاب متناسبتری بر اساس پیشنهاد فرهنگستان زبان می توانسته باشد.
مسعود پهلوانبخش در ادامه جلسه گفت: به نظر من، نویسنده نتوانسته فضای داستان و معماری آن را پیاده کند. به نظرم وجود چنین فضا و مکانی در ژاپن باورپذیر نیست و اینکه عدهای در روستایی خودسرانه بتوانند دست به چنین کاری بزنند. حتی فرار مرد ( نیکی) و دوباره گیر افتادنش هم برای من توجیه پذیر نبود. این عدم توجیه تا حدی بوده که کارگردانی که بر اساس این کتاب ، فیلمی ساخته، باز نتوانسته فضای داستان را نشان دهد.
مردعلی مرادی منتقد بعدی چنین گفت: "به نظر من نویسنده دارد کار خودش را میکند و این منتقدین هستند که این نوع مسائل را مطرح میکنند. به نظر من هم داستان میتوانست روان تر باشد. اما فضا آن قدر سخت و کلافه کننده است که خواننده تحت فشار قرار میگیرد و اتفاقا همین شاید هدف نویسنده باشد. به نظر من در این داستان شاهد امید هم هستیم. این که شخصیت داستان به این نتیجه می رسد که در این فضا هم می توان زندگی کرد."
در ادامه پوریا فلاح گفت: "شخصیت داستان به دنبال گرفتن حشره ( کشف حشره ای جدید) وارد فضای داستان میشود. در پایان داستان، آنجا که ناامیدی به اوج خود رسیده، شخصیت داستان به کشفی در مورد رابطه آب با شن می رسد؛ این کشف البته با پیشزمینه و ساخت جزییات در طول داستان به دست می آید. از سوی دیگر شخصیت داستان، که در تمام مدت در پی گریز و فرار است، در انتهای داستان، امکان فرار (طناب) را میبیند که آماده است، اما برایش دیگر اهمیتی ندارد. من در این داستان هم معناباختگی را آنطور که آقای گلستانی به آن پرداخت می بینم و هم معنایافتگی. نکته دیگر که می خواهم اشاره کنم، این است که گفته شد فضا و مکان داستان ممکن است واقعیت عینی نداشته باشد، به ¬نظر من مهم نیست که مکان یا فضای داستان در ژاپن وجود داشته باشد یا نه. فضا و مکان حاصل تخیل نویسنده است، منتها این را نویسنده باید برای مخاطب باور پذیر و قابل درک کند؛ کوبه آبه با پرداخت به جزییات و معادلات خود داستان برای اینکه سخت پذیرترین مخاطب خود را مجاب کند تلاش کرده و این تلاش مخاطب حرفه ای داستان را به گمان من اقناع می کند. رمان «زن در ریگ روان» قدرتمند است، حتا به نظر من شاهکار است."
فلاح درباره ترجمه، صحبتهای مهدی غبرایی را درباره توجه به آوا و ضرباهنگ در نوع انتخاب کلمات، بخصوص در انتخاب عنوان کتاب قابل قبول و به نحوی خلاقانه دانست و ادامه داد: در قسمت دیالوگ ها، انتقادهایی می شود داشت که هم مربوط به ترجمه می تواند باشد و هم به نویسنده اثر برگردد.
کامران سلیمانیان هم گفت: من هم نتوانستم فضای داستان را برای خودم بسازم که البته مهم نیست. مهم درآمدن حرف داستان است، که اگر دربیاید اینکه فضای داستان امکان وقوع دارد یا نه، خیلی مهم نیست. اما سوالی که برایم مهم بود این که بعضی از نویسندگان در انتخاب کتاب برای ترجمه، در اصل به نوعی دارند پیشنهاد هم می دهند و بعضی دیگر بیشتر دنبال ترجمه کارهای بیشتری از یک نویسنده هستند. آیا جناب غبرایی به دنبال پیشنهادی به جامعه ادبی ما بوده اند؟
سپس طلا نژادحسن گفت: شن تمثیلی از جهان کنونی است. در تمام داستان منتظر ریختن سقف و مدفون شدن آنهاییم بنابراین نفس داستان و پیام رسانده شده است. یک نکته جالب تقابل زن خانه شنی با زن شهری است. ضمنا سبوعیت انسان خودش را در این داستان نشان می دهد، مثالش در نیت به کشتن سگ، گروگان گیری بچه ها و... . پیام داستان این که مرد در پایان داستان به نتیجهای میرسد که زن داستان از همان ابتدا رسیده است.
در این جلسه نویسندگان دیگری هم حضور داشتند از جمله انوشه منادی، منصور علیمردی، پریا نفیسی، رضا فکری و... که در مواردی به بیان نقطه نظرات خود پرداختند.