فقط دریاهای ایران از سرطان در امان مانده/حمله این بیماری از داعش جدیتر است
دشتی میگوید: متاسفم بگویم در این شهر ادیپی وجود ندارد که دست بهکار شود و اگر بابت چنین اتفاقی مسئول است دو چشم خود را کور کند.
بخش نخست گفتگو با اصغر دشتی، کارگردان نمایش «متاستاز» روز گذشته منتشر شد. این کارگردان در این بخش درباره شکلگیری ایده اجرایی نمایش سخن گفت. تلاش داشتیم بخش دوم این گفتگو پیرامون ویژگیهای کیفی نمایش باشد اما اهمیت موضوع سرطان و شیوع آن در کشور به حدی بود که گفتگو لاجرم به سمت دیگری سوق پیدا کرد.
این هنرمند در ادامه به نکته قابل تاملی اشاره کرد و گفت: نگرانی این روزهای جامعه از بیماری سرطان درست مانند نگرانی این روزهای مردم اروپا و ایران از حمله داعش است. خطاب به رئیس جمهور، وزارت بهداشت، رئیس سازمان محیط زیست، وزیر ارتباطات و هر نهاد یا عنصری که در پیدایش یا در پیشگیری این تراژدی نقش دارد؛ فریاد میزنم.
این موقعیت یادآور تراژدی اودیپ است که ناگهان متوجه گسترش طاعون در شهر میشود اما وقتی میفهمد گناهی که انجام داده سبب پیدایش این بیماری شده، چشمهای خودش را کور میکند. امروز این شهر دچار طاعون شده اما متاسفم بگویم در این شهر ادیپی وجود ندارد که دست بهکار شود و اگر بابت چنین اتفاقی مسئول است دو چشم خود را کور کند.
فکر نمیکنید مونولوگهایی که توسط بازیگران خوانده میشود در کنار تقطیعهای کار موجب ایجاد توقفهای غیر ضروری هنگام اجرا میشود؟
بازیگران، مونولوگ دیگران یعنی شیما و ایلناز را میخوانند. این مونولوگها به شکل آنی و توسط خود آنها شکل گرفته بود و بسیار هم تاثیرگذار و تراژیک بود. من نمیخواستم خودشان بخوانند چون احتمال داشت استمرار این ماجرا از لحاظ درونی برای آنها آسیب به همراه داشته باشد. تقطیعها یکی از تکنیکهای من برای کاستن از حجم رنج تراژدی بود و نکته دیگر به تکنیک اجرا ارتباط داشت که به شش آذر ۹۳ بازمیگشت. چون آن زمان هم مونولوگهایشان را بداهه گفته بودند و در کنارش یک قطعه اجرایی مرتبط با متاستاز به نمایش گذاشته بودند. از طرفی این کاغذ را دست میگیریم تا به چیزی که دستکاری نکردهایم استناد کنیم و ارتباط کمی کنترل شده با مخاطب هم حفظ میشود.
همچنین فردی به نام ملیکا با گروه همکاری میکند که هر روز از بالین خواهرش که متاسفانه به سرطان خون مبتلاست روی صحنه حاضر میشود و عواطف آن روز را با ما در میان میگذارد. بازیگر پدیدهای است که همواره تحت تاثیر شرایط روز در محل کار حاضر میشود و قرار است در نقش «هملت» یا «اوفلیا» روی صحنه برود. اما در این اجرا به دلیل ارتباط پیوسته اجراگر با موضوع و مسئله او عواطف همان روز خود را نشان میدهد و این چیزی بود که من در گذشته هرگز تجربه نکرده بودم و برای نخستین بار در تجربه کاری من انجام میشد. همه ما بیتجربه بودیم چون این بازیگران وضعیت خودشان را بیان میکنند و این خودبیانگری در نسبت با تراژدی کار بسیار دشواری به نظر میرسد.
کلاس رقص هندی دیگر عنصری است که از کارگاه به اجرا رسید اما چطور قرار شد نماینده عواطف موجود در کارگاه باشد و «متاستاز» را معنا کند؟
وجود بهاراتا ناتیام در اجرا به دلیل حضور شیما بود. چون همزمان با کار من بر عواطف معاصر؛ بازیگران شاگرد شیما بودند و رقصهای هندی میآموختند. زمانهایی من دخالت میکردم و رقص معاصر به هندی اضافه میشد که همه اینها در کنار یکدیگر پیکره نمایش را میساخت؛ بنابراین ما بهاراتا ناتیام را به اجرا نیاوردیم بلکه خودش آمد. همانطور که در بروشور کار توضیح دادم وقتی خواستگاه این گونه رقص را مطالعه میکنیم گونهای از نیایش است که درباره هستی و ویرانی صحبت میکند. اما اگر تصور کنیم هنگام رقص سنتی بهاراتاناتیام معنایی برای سرطان در حال توضیح بوده اصلا چنین قصدی نداشتیم.
چهار چیز را دو به دو با یکدیگر مواجه کردم، چون در متاستاز طبق ریاضی بدون قاعده چیزی گسترش پیدا میکند. این حرکت بیقاعده موجب شده علم پزشکی نتواند بر سرطان چیره شود چون بیماری باقاعده نیست. من در برابر این نوع گسترش بیماری، اجرای نمایش در شهر بر اساس اعداد فیبوناچی را قرار دادم که باقاعده است. جالب اینکه رقص بهاراتا ناتیام دقیقا باقاعده، با جزئیات معلوم و تعریف آشکار مانند کاتاکالی است که در فرهنگ هندوستان وجود دارد. بنابراین هنگام اجرا رقصهای معاصر که بیقاعده هستند در برابر رقصهای باستانی که از یک قاعده پیروی میکنند قرار میگیرند.
قصدم از طرح سوال قبل این بود که متوجه شوم آیا رقص هندی –بازگشت به معنویت - را باید به عنوان پیشنهاد و راه رهایی از رنج بزرگ بدانیم؟ در این صورت آیا این رقص کهن با رویکرد مدرن اجرا در تضاد قرار نمیگیرند؟
در واقع شفاف کردن این مسئله بسیار پیچیده است. در یک صحنه شیما به ایلناز رقص هندی میآموزد اما چند دقیقه بعد وقتی شیما در حال رقص است و مهتاب مونولوگ او را میخواند قاعده به بیقاعدگی تبدیل میشود. چرا؟ به این دلیل که تراژدی سرطان شیما را از قاعده خارج کرده و هنگام اجرا هم میبینیم کار با رقص هندی آغاز میشود اما در ادامه بهم میریزد. نمیدانم این کالبدشکافی که انجام میدهم درست است یا نه؛ اما این قاعده کجا شکل دقیق خود را پیدا میکند؟ آنجا که در دوئت پایانی شیما و ایلناز در قطعه آخر دیگر از رقص هندی خبری نیست. هر دو به رقص بیقاعده رفتهاند و قاعده را در کشف یکدیگر و نیایش پایانی پیدا کردهاند.
باید تاکید کنم ثانیهای از رقصها و حرکات در بخشهای غیر هندی که بازیگران به نمایش میگذارند طراحی نشده و این به نظر من «فرشتگان» هر شب به درون خود و رنجی که دارند رجوع میکنند؛ اما چون آموزگار خوبی مانند پروین هادینیا، استاد ایرانی - سوییسی که در زمینه بدن، بداهه و رقص تخصص دارد آنها را هدایت میکند از عهده کار برآمدهاند. هیچ لحظهای از رقصها جز رقصهای هندی طراحی ندارد و بازیگران هر شب رنج خود را در قالب این حرکات به نمایش میگذارند. آنها پیدا کردن یکدیگر را به نمایش میگذارند، چون ما نمیتوانیم همپایان جامعه که به دلیل تنشها دچار یک بیقاعدگی شدهاند را به قاعده دعوت کنیم؛ اما میگوییم اگر تو به بیقاعدگی آنها اضافه شوی یک قاعده شکل میگیرد.
گروه اجتماعی: در اجراها به چه قواعدی دست یافتید که نیاز است جامعه در مورد خانواده بیمار مبتلا به سرطان رعایت کند اما فراموش کرده است؟
موارد جدی در زمینه تامین هزینه درمان بیماران، بیمه آنها، چگونگی پذیرش بیمارستانها و تزریق داروهای شیمی درمانی از جمله وجود دارد که طرح موضوع ما به هیچ وجه از اهمیت آنها نمیکاهد بلکه مسئلهای را اضافه میکند. اینکه فراموش نکنیم کنار هر بیمار مبتلا به سرطان یک نفر در حال فدا کردن زندگیاش است و هر یک از ما در برابر او سهمی داریم. وقتی از یادآوری صحبت میکنیم، نکته کم اهمیتی نیست چون در جامعه رو به فراموشی زندگی میکنیم که در حال فراموش کردن هر چیز مهمی است.
گروه اجتماعی: مسئولان همواره تاکید میکنند بیمار نباید جز رنج بیماری درد دیگری تحمل نکند اما جالب است شما عنوان میکنید این دردهای مضاعف همچنان وجود دارد.
آیا به نظر شما در بیمارستانها و داروخانههای ما جز این در حال رخ دادن است؟ تمام همپاهایی که ما با آنها به گفتگو نشستیم عنوان کردند با دشواریهای بسیاری در زمینه تامین دارو و تامین هزینهها مواجه هستند. آخرین فردی که با او گفتگو کردیم چند روز قبل خبر داد پدرش درگذشته است. اما سویهای که من به دنبال آن هستم مسئول دانستن تک تک مردم جامعه است نه فقط دولتمردان؛ ما خوش شانس باشیم جزء بیماران مبتلا به سرطان نباشیم اما نمیتوانیم بگوییم در نزدیکی ما یک نفر به سرطان مبتلا نخواهد شد. اگر در خانواده درجه یک ما رخ ندهد با فاصلهای کم از سرطان قرار گرفتهایم.
گروه اجتماعی: دقیقا چون یکی از بستگان نزدیک من مبتلا به سرطان است.
پس شما تجربه همپا بودن دارید و غیر از شما کنار من یک همپای دیگر نشسته است. من هم تجربه همپا بودن داشتهام و سه نفر روی صحنه و دو عضو گروه در پشت صحنه دارم که هر روز با این تراژدی دست به گریبان هستند. دعوت من از جامعه است و خطابم به مسئول که ببیند میتواند منبع و منشاء این بیماری را بیابد و دستکاری کند. رشد سرطان در کشور دهشتناک است. یک بار در تجربهای زمان گرفتم و متوجه شدم جمعی پنج نفره به مدت ۲ ساعت و ۴۰ دقیقه تمام درباره سرطان صحبت کردند؛ همه اینها نمونههای عینی داشتند و بعضی افراد هم توهم سرطان داشتند. به همین دلیل جایی از نمایش هم به توهم سرطان اشاره میکنیم.
اینها تراژدیهای امروز جامعهای است که آگاهانه یا ناآگاهانه به همپایان بیماران توجه نمیکند و به آنها میگویم به یک احوالپرسی ساده بسنده نکند؛ بلکه «حال» فرد را جویا شود. شخصی که تصور کرده مسئولیتی دارد و زندگی کردن را از خود سلب کرده است؛ درحالیکه زندگی کردن اولین مسئولیتی است که خداوند برعهده ما قرار میدهد. من میگویم در مبارزه با سرطان این تنها رابطه دو پاره مرگ و زندگی نیست که معنا پیدا میکند؛ بلکه جامعه هم مسئولیتهایی دارد که باید انجام دهد.
وقتی به نقشه گسترش سرطان در کشور نگاه میکنیم تنها دریاها از این بیماری در امان ماندهاند. این کشور/ بدن مبتلا به طاعون شده دارد و نیازمند یک اودیپ است.