وزیریمقدم: نمیخواهم کسی مرا ببیند/ الهام را با دزدی اشتباه گرفتهایم
عدهای که خود را هنرمند میدانند سه سال کار میکنند چند تا کار برمیدارند از این گالری به آن گاری میروند. این افراد نقاشی را وسیلهای برای خودنمایی، تظاهر و خروج از گمنامی میدانند. برای همین میگویم این افرادی را داخل هنر نکنید.
به گزارش خبرنگار ایلنا، سال ۱۳۰۳ نوزاد پسری به دنیا در تهران به دنیا آمد. آن روزها شاید کسی فکر نمیکرد این کودک که محسن نام گرفته؛ روزگاری در حوزه نقاشی ایران زمین تحولی جدی ایجاد کند. در تاریخچه نقاشی مدرن است که نام «محسن وزیری مقدم» میدرخشد. این روزها کارهایی از این هنرمند روی دیوارهای گالری اعتماد جا خوش کرده است. وزیری مقدم ارکانی را برمیشمارد که برای خلق یک اثر هنری ارزشمند باید هنرمند به آنها قائل باشد. هویت، اصالت و صداقت از جمله ارکانی هستند که پایههای یک کار هنری را محکم میکند. این هنرمند درباره الهام گرفتن برخی از هنرمندان به ویژه جوانان میگوید: «بسیار مضر است. این یک نوع دزدی بسیار آبرومندانه است. خیلیها هم این کار را میکنند. اصلا الهام گرفتن یعنی چه؟ هنرمند جوان برو و راهت را خودت پیدا کن. بعضی؛ برخی کارها میکنند که معنایش الهام گرفتن نیست. بلکه بهرهگیری و استفاده از ناآگاهی برخی از مردم است.»
گفتوگو با این هنرمند نکات زیادی دارد که قابل تامل است. چه بسا هنرمندان از قشرهای مختلف میتوانند موافق یا مخالف این گفتهها باشند اما هرچه باشد سالها سابقه تدریس وزیری مقدم میتواند او را در مسند استادی برای هنرمندان جوان قرار دهد. با او به گفتوگو نشستیم و درباره اساس فکری این هنرمند در وادی هنر نقاشی پرسیدیم.
پس از مدتها مجموعهای از کارهایتان به نمایش گذاشته شد. در هریک از آثار مجموعههایی که وجود دارد مانند کارهای شنی. نوعی تکرار دیده میشود که تکرار نیست. یعنی اتفاقی که برای مخاطب در مواجهه با این آثار رخ میدهد این است که در نگاه نخست نوعی تکرار در تابلوها میبینم اما کمی تامل کافیست که معنا و مفهومی دگرگونه با کار قبلی را دریابم. این به ظاهر شباهت در کارها معنایی دارد. میشود برای تحلیل آن وارد بحث هویت شد؟
شباهتی که میگویید هویت ذاتی من است که در همه کارهایم باید پیدا شود. منتهی آدمی یک روز یک فکری دارد؛ ده سال بعد فکرش فرق میکند روندی را طی میکند تا آن فکر نخست پرورش مییابد و پخته میشود تا کارهای تازهتری انجام دهد. کارهایم همه به هم مربوط است. از روزی که کار نقاشی تصویری را کنار گذاشتم و وارد دنیای هنر بیواسطه شدم و دیگر نخواستم برای مثال طبیعت را نقاشی کنم ناچار بودم تمرینهای زیادی کنم. در این نمایشگاه نمونههایی از این تمرینها به نمایش گذاشته شده و خیلی بیشتر از این کارها را در خانه دارم. پس این شباهت نیست. تحولی است که از شن به مجسمه رسید. اما درباره شباهتی که از آن گفتید میشود این گونه نیز سخن گفت که این کارها از یک خانواده هستند. مانند اعضای یک خانواده. شباهت دارند اما همه اشان یک نفر نیستند.
وارد دنیای هنر بیواسطه شدید که به در وادی هنرمعناگرا و مفهومی ارزشمند است. از تجربههای آن روزها بگویید.
رسیدم به جایی که بهطور اتفاقی کار شنی را پیدا کردم. خراش انگشت روی خاک که نشاندهنده هویت زیستی انسان است. کاری است که بشریت در قرون وسطا نیز انجام داده است. از انگشتهایش استفاده کرده و توانسته زندگی را به اینجا برساند. این شد یک نوع بینش هنری و تجسمی. ۴-۳ سال کار کردم. بعد به جایی رسیدم که شما همان اثر انگشتها را به صورت کارهای هندسی میبیند. در اینجا میگویم به تعبیری این شباهت نیست بلکه یک نوع تحول است. روندی است که از جایی آغاز میشود و میرود و میخواهد به جای دیگری برسد. کارهای شنی از سال ۶۰ آغاز میشود و سال ۶۴ به پایان میرسد.
سپس از ایتالیا به ایران بازگشتید این بازگشت نیز نقطه تحولی را در کارهایتان مشهود میسازد.
در سال ۶۴ به ایران آمدم. محیط ایران با ایتالیا فرق میکرد. در ایران معلم شد و درس میدادم. اینجاست که میگویم آن روزها فکرم عوض شده و میخواهم کاری تازه انجام دهم. پس باید جستجو کنم. در نتیجه خواست برای تغییر نوع کار به نقش برجستههایی رسید که چند نمونهاش نیز در این نمایشگاه به نمایش درآمده است. پس از آن تصمیم گرفتم این کارها را از سطح کاغذ بیرون بیاورم و همان نقش برجستهها را روی فلز اجرا کنم؛ موجهای فلزی. نگاه کنید میبینید همین موجهای فلزی نیز ادامه همان کارهای پیشین است. از اینها که بگذریم همان بینش و همان کارها در ادامه روندی که طی میکرد تبدیل به مجسمه شد. خطوط، سطوح برجسته شدند.
پس صحبت از سالها ممارست در میان است. این ممارست است که ایدههای جدید را به در ذهن هنرمند شکل میدهد؟
بله؛ من هرگز پرواز نکردم که از جایی به جای دیگر بروم. شب خواب ندیدم که صبح نقاشی جدیدی بکشم. خیلیها این چنین کار میکنند. من در اثر ممارست، کوشش، تجربه و تمرین زیاد است که راهم را پیدا کرد. پیمودن این راه و روند است که به خلق اثری میانجامد. نیت هنرمند مهم است. وقتی فردی با این نیتش این نبود که کار کند تا فقط بفروشد و برای سلیقه مردم کار نکند به جایی میرسد که امروز شما دربارهاش از من میپرسید.
به کمی عقبتر بازگردیم. اهمیت حضور هویت شخصی هنرمند در اثرش به نظر شما تا کجا اهمیت دارد. این پرسش را مطرح میکنم چراکه برخی از هنرمندان قائل به این نگاه نیستند و اتفاقا معتقدند تغییر نگرش تجسمی و تجلی آن در کارهای مختلف به آثارشان ارزش بیشتری میدهد. تا جایی که اثری از اثر دیگر کاملا متفاوت میشود. این نوع از تفکر را به ویژه در میان هنرمندان جوان طرفدار بیشتری دارد.
هویتی که از آن سخن گفتم باید در کارهای هنری یک هنرمند وجود داشته باشد. یادم میآید کارهای شنی تازه تمام شده بود. نمایشگاهی در رم از این کارها برگزار شد. پس از اتمام نمایشگاه کارها را از روی دیوار پایین آورده و رو به دیوار چیده بودند. گوشه یکی از کارها بیرون بود. منتقدی که آمده بود تا از کاهای هنرمند دیگری دیدن کند اتفاقا نگاهش به همان گوشه کار افتاده و پرسیده بود این کار وزیری است. امضای من را که پایی کار ندیده بود اما کار وزیری را به خاطر همان هویت بود که میشناخت. معتقدم هویت شخصی باید در کار هر هنرمندی باید حضور داشته باشد و اگر نیست ایراد کار است. باز معتقدم این افراد هنرمند نیستند. چراکه هنر را به خاطر هنر کار نمیکنند. اینها کاسبمنش هستند. میخواهند زود به معروفیت برسند. اسمشان شناخته شود. خودنمایی کنند. خودنمایی را نمیپسندم. حضور من در نمایشگاه اهمیتی ندارد. میخواهم مردم کارهایم را ببینند.
از نگاهی پست مدرن سخن میگویید؛ حذف مولف و تنها گذاشتن مخاطب با اثر؟
بله؛ من نمیخواهم کسی من را ببیند. میخواهم محصولم را ببینند. من برای شما کار کردم و میخواهم لذتش را ببرید. تاویل خودتان را داشته باشید. اما عدهای که خود را هنرمند میدانند سه سال کار میکنند چند تا کار برمیدارند از این گالری به آن گاری میروند. این افراد نقاشی را وسیلهای برای خودنمایی، تظاهر و خروج از گمنامی میدانند. برای همین میگویم در مقوله هنر و هنرمند چنین افرادی را داخل نکنید. شما کار پیکاسو را از دور هم که ببینید میفهمید کار، کار پیکاسو است. لازم نیست نزدیک شوید و اسم و امضای او را بخوانید. ولی این قشر از هنرمندانی که داریم – البته نمیخواهم بگویم همه هنرمندان در این دستهبندی میگنجند- بیشتر یکباره از امشب به فردا هنرمند میشوند. هنوز مدرکشان در دانشکده خشک نشده نقاش فروشنده میشوند. سپس منتقد میگیرند که برایشان بنویسد. اینها ارتباطات پشت پرده است که انجام میشود. این افراد و محصلانشان اصلا نباید وارد هنر دنیای واقعی هنر شوند.
از هویت گفتید بیایید کمی هم درباره اصالت صحبت کنیم و اینکه جایگاه اصالت در ارزشمند ساختن یک اثر هنری ارزشمند است.
برای هر هنرمند واقعی اصالت برتر است، اصالت و صداقت. یک بار در یک روزنامه مقالهای نوشتم با این عنوان که «صداقت در هنر بالاترین ارزش یک هنری است». صداقت و اصالت در اثر هنری باید وجود داشته باشد. حافظ برای این و آن شعر نمیگوید. او برای عشقش شعر میگوید. پس اصالتی در شعرش وجود دارد که در شعر بسیاری از شعرای دیگر نمیتوان آن را یافت. خیلیها شعر گفتهاند و میگویند ولی مگر شعرشان، شعر حافظ شده است؟ میخواهم بگویم باید افراد مختلف را که در یک عرصه فعالیت میکنند از هم تفکیک کنید؛ تفکیک خوب از بعد به معنای کاری که در آن عرصه انجام و محصولی که ارایه میدهند.
یک اثر هنری چطور پایههای محکمی پیدا میکند و اصیل میشود؟
کار هنری باید سبک داشته باشد. در این راستا معیارهایی که برای کار هنری صاحب سبک است باید رعایت و در کار اعمال شود. فرد هنر را به خاطر عشق به هنر کار کند نه به خاطر اسم و رسم. اگر فردی به خاطر همین خواستههای سطحی - شهرت و... - به اصطلاح کار هنری انجام دهد کارش هنر نیست. اما اگر دل به کارش دهد و سرش پایین بیاندازد و کار کند و تمرین و ممارست و پس از ۲۰ سال کار بیرون دهد کارش پایههای محکمی دارد وگرنه یک شبه نمیشود هنرمند شد.
هویت، اصالت و صداقت سه معیاریست که برای وجاهت یک اثر هنری مورد تاکید قرار میدهید از سوی دیگر سالها پیش از معنویت گفتهاید و لزوم ورود هنرمند به وادی معنویت. در این باره هم بگویید که معنویت و ورود هنرمند به این وادی چه چیزی به او و کارش میافزاید؟
منظور دانشی است که فرد باید داشته باشد که به واسطه آن به معنا و باطن اشیا پی ببرد. به باطن حیاط پی ببرد. بداند خالقی وجود دارد که جهانی با این عظمت را آفریده است و اکنون توی هنرمند نمایندهای هستی از او که جهان تازهای را میسازی. به این میگویم معنویت. این یک بحث فلسفی است که از آن انسان درونگرا و انسان با شعور میسازد افرادی که در تاریخ هنر زیستهاند همچون تولستوی، شوپنهاور، شکسپیر و حافظ. اینها معنویت دارند و حرفهایی هم که میزنند از دنیای دیگری است. دنیایی که ما میگوییم دنیای معنا، دنیای فهم و دنیای ناشناخته.
عدهای از هنرمندان راههای دشواری را طی میکنند و از هفتخوان میگذرند و به جاهایی در هنرشان میرسند که حرفهایی برای گفتن دارند. این حرفها خواه ناخواه هنرمندان دیگر و مخاطب را تحت تأثیر قرار میدهد و این تأثیرپذیری در هر فردی شکل وشمایلی دارد. برخی از هنرمندان از آن به عنوان الهام گرفتن از کار هنرمند پیشکسوت دیگر یاد میکنند. موافق الهام گرفتنهایی از این دست هستید؟
بسیار مضر است. این یک نوع دزدی بسیار آبرومندانه است. خیلیها هم این کار را میکنند. اصلا الهام گرفتن یعنی چه؟ هنرمند جوان برو و راهت را خودت پیدا کن. بعضیها برخی کارهای میکنند که معنایش الهام گرفتن نیست. بلکه بهرهگیری و استفاده از نادانی مردم است.
الهام گرفتن در هنر به تعریف وزیری مقدم چیست؟
الهام چیزی است که از جای دیگر به تو برسد. الهام یک دنیایی است که هر کسی به آن نمیرسد. کتابی ترجمه کردم از «پل کلی» که مرد بزرگی است چرا که هم استاد نقاشی و هم تربیتکننده صحیح نقاشی است. او درباره الهام میگوید: «این مغز من نیست که فرمان میدهد. این دستان من نیستند که طرح میکنند. من در آن دوردستها دوستانی دارم سیاه و سفید. به من میگویند چه باید بکنم. چه بسا هفتهها و ماهها باید در انتظار ننشینم تا به من دیکته شود که چه باید انجام دهم» به این میگوید الهام. برایش نماز میخواند. دعا میکند. متوسل میشود. روح خود را پاک میکند. جهانبینیاش را وسعت میدهد. کتاب میخواند. سپس دیدگاهش را وسیع میکند. موزیک گوش میکند و کارهای بسیار دیگر. تا در نهایت به آن رشد فکری برسد. با این تغییر و تحولات که در درونش رخ داده عجین میشود تا آن الهام به سراغش بیاید و کار کند.
از حال و هوای خودتان در این باره بگویید؟
در خانه نشستهام و هیچ نمیدانم میخواهم چه کار کنم. صبح بیدار میشوم. کاغذ را روی میز میگذارم. به خانمام میگویم هیچ نمیدانم میخواهم چه کار کنم. همان نخستین لکه رنگ را که میاندازم روی کاغذ، حالم جا میآید. به یک باره چیزی به من الهام میشود. نمیدانم چرا؟ نمیدانم کیست که میگوید حالا یک خط هم بگذار رویش. خط را که گذاشتم میگوید خوب حالا اینجا را قرمز کن. نه قرمز نکن؛ زرد کن و.... این حرکت از پیش ساخته نیست. در همان لحظه اتفاق میافتد. نمیدانم الهام است یا تجربه یا هرچیز دیگر اما در همان لحظه خلاقیت به وجود میآید و نتیجه میشود یک اثر هنری. نمیروم در کتاب دیگری نگاه کنم یا کارهای هنرمند دیگری را ببینم و به اصطلاح از آن الهام بگیرم. جای تاسف دارد حال هنرمندانی که هنرشان را از این راه (به اصطلاح الهام گرفتن از دیگران) ارایه میدهند.
و اینک زندگینامه محسن وزیری مقدم...
محسن وزیری مقدم متولد ۱۳۰۳ تهران است. او که از نخستین دانش آموختگان دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است به سال ۱۳۲۷ مدرک نقاشی خود را اخذ کرد. در سال ۱۳۳۴ به ایتالیا رفت و در در آکادمی هنرهای زیبای رم تحصیلات خود را بار دیگر آغاز کرد. وزیری مقدم اخذ دانشنامه از آکادمی هنرهای زیبای رُم در سال ۱۳۳۸ را در کارنامه تحصیلی خود به ثبت رساند. تاکنون در بیش از ۵۰ نمایشگاه انفرادی و گروهی بینالمللی شرکت کرده و در سه دوره بیینال ونیز سالهای ۶۰-۶۲-۱۹۵۸ حضور داشته است. کسب جوایز متعدد از جشنوارههای بینالمللی در فهرست موفقیتهای این نقاش صاحب سبک به ثبت رسیده است. کسب لوح افتخار «شخصیت اروپایی» ۲۰۰۶ نیز از جمله موفقیتهای او به شمار میرود.
وزیری مقدم در مرداد ماه ۱۳۳۴ راهی ایتالیا شد و در آکادمی هنرهای زیبای رم به تحصیل مشغول شد. او را به سبب از میان بردن شیوههای آموزشی کهنه در هنر آموزی و حذف شیوهٔ کمالالملکی در دانشکده هنرهای زیبا از پیشگامان هنر مدرن ایران مینامند. محسن وزیری مقدم به ساخت مجسمههای مَفصلی و متحرک مشهور است و اولین بار آثاری ساخت که مخاطب میتوانست در اثر هنری دخالت داشته باشد.
مجموعهای از این نقاشیهای نوگرایانه او در سال ۱۳۳۱ در انجمن ایران و امریکا به عنوان نخستین نمایشگاه انفرادیاش به نمایش درآمدند.
گفتوگو: صنم مودی