هرچه راستگوتر باشی؛ تنهاتری
علیرضا امینی معتقد است آدمی به هر حال تنها است اما بهتر است این تنهایی ناشی از راستگویی باشد تا دروغگویی.
علیرضا امینی؛ کارگردان سینمای ایران در پانزدهمین ساخته سینمای خود دست به یک تجربه جدید زده و در فیلم جدیدش (دلتا ایکس) با استفاده از تجربیات گذشته خود تلفیقی از فضای انتزاعی و واقعی را ارائه کرده است هرچند خود معتقد است فیلم یک قدم برای تجربه یک فیلم بزرگتر است. با او درباره فیلم دلتا ایکس گفتگو کردهایم.
چرا بعد از ساخت فیلم "بلوک 9 خروجی 2" سراغ موضوعی همچون "دلتا ایکس" رفتید؟ آیا عدم نمایش فیلم بلوک 9 خروجی 2 دلیل اصلی این کار بود؟
نه اصلاً ارتباطی ندارد. به دنبال این بودم که یک ساختار جدید را تجربه کنم. قبل از این سینمای رئال را تجربه کرده بودم و همچنین سینمای انتزاعی را در اثری دیگر و حال میخواستم این دو تجربه را با هم ادغام کنم. دلتا ایکس به نوعی ادغام تجربههایی است که در هفت دقیقه تا پاییز، بلوک 9 خروجی 2 و انتهای خیابان هشتم انجام داده بودم. البته قصد داشتم بعد از ساخت فیلم دلتا ایکس دستاوردهای آن را به صورت حرفهای در فیلمی همچون «عقربه روی 220» که به زودی قصد دارم بسازم، منتقل کنم. از طرفی دیگر هرگز خسته نمیشوم و هر وقت که زمان داشته باشم به دنبال تجربه جدیدی میروم. اگر بخواهیم به دنبال این باشیم که فیلمی بسازیم و بعد منتظر شویم که آیا به ما پروانه نمایش میدهند یا نه و بعد فیلم بعدیمان را بسازیم، زمان را از دست دادهایم. سینماگر باید هر موقعی که میتواند فیلم خود را بسازد به همین دلیل من بعد از ساخت بلوک 9 خروجی 2 بیکار نماندم و دو فیلم ساختم که تجربه جدیدی بود.
تفاوت تجربه در سینما با کشف یک کار نو چیست؟ در دلتا ایکس ما با یک قصه طرف هستیم حال اگر فیلم با حضور بازیگران ستاره و اسمدار ساخته میشد؛ آیا میتوانست ملاکی برای نمایش فیلم در گروه سینمای تجاری باشد؟
امروز پاسخ من مثبت است اما اگر پیش از ساخت فیلم و نمایش آن میپرسیدید پاسخم منفی بود زیرا معتقدم باید ساختار را تجربه کرد. در آن زمان نمیتوانستم با صرف هزینه میلیاردی به دنبال یک تجربه سنگین باشم اما امروز بعد از ساخت این فیلم به راحتی میتوانم بگویم میشود تجربهای که از ساخت فیلم دلتا ایکس حاصل شده را در سینمای تجاری و فیلم بعدی خودم پیاده کنم. یعنی ساختاری که خواستم در فیلم «عقربه روی 220» تجربه کردم را در فیلم دلتا ایکس انجام دادم.
این نیتجهگیری آیا به خاطر استقبال مخاطبان بود؟
بله؛ دقیقاً. وقتی دست به این تجربه زدم منتظر بودم 30 درصد مخاطبان از نمایش فیلم راضی باشند و خوشبختانه با برآوردی که به دست آوردم؛ این میزان بیشتر از 30 درصد شد.
بههر حال سینما یک اصول ثابتی دارد و نمیتوان ساختار آن را عوض کرد؟
اصول ثابتی ندارد زیرا کلاً هیچ چیز ثابتی وجود ندارد. آیا مثلاً اصولی که ایناریتو در سینما وارد کرده با اصول کلی سینما که پیش از این در بدنه سینما وجود داشت، یکی است؟ ممکن است در داستانگویی و بسیاری از اصول سینما وجه اشتراک داشته باشد اما در ساختار یک تجربه جدیدی را انجام میدهد و این تجربه جدید است که برای مخاطب خاص شگفتانگیز است. البته این ساختار را باید به گونهای انجام داد که هم مخاطب قبول کند و هم امر جدیدی باشد. البته بسیاری از این تجربهها در ساختار شکست میخورند ولی همین شکست نیز نشان میدهد ما نباید هر ساختاری را امتحان کنیم اما درنهایت آنچه باعث رشد سینما به خصوص در ایران میشود، تجربه همین ساختارهاست و موجهای سینمایی نیز به دنبال تجربه ساختارهای جدید به وجود آمده است. البته منظور از تجربه جدید یعنی ساختار جدیدی را تجربه کردن و اینکه ما مثلاً بعد از ساخت یک فیلم کمدی به سمت یک فیلم اجتماعی برویم؛ تجربه جدید نیست.
چرا اسم فیلم دلتا ایکس است؟
دلتا ایکس یک معادله چندمجهولی است که حل آن زمان میبرد و اسم فیلم به نوعی از درون فیلم آمده است.
وجه مشترک فیلمهای شما توجه به روابط آدمها با تاکید بر نقش آنها در خانواده است؟
سینمای من دو بخش است: یکی فیلمهایی که در خارج از شهر ساخته شده و به نوعی ساختاری انتزاعی دارد مانند «نامههای باد» و «استشهادی برای خدا». در این فیلمها به تنهایی آدمها توجه کردهام. بعد از ساخت «هفت دقیقه تا پاییز» به دنبال ساخت فیلمهای اجتماعی بودم و در سینمای اجتماعی دغدغه اصلیام خانواده و روابط بین آدمهاست. فیلم دلتا ایکس بین این دو نگرش قرار دارد.
ولی در فیلمهای شما روابط به گونهای پیش میرود که افراد نمیتوانند مشکلات خود را در تعامل با یکدیگر حل کنند. این عدم حل مشکل ریشه در چه چیزی دارد؟
دلیل اصلی این است که افراد ابتدا مشکلاتشان را در خودشان واکاوی نمیکنند و باید اول از درون مشکلاتشان را حل کنند و اگر کسی بخواهد مشکل درونیاش را با راهکارهای بیرونی حل کند؛ موفق نمیشود. البته آنچه من در فیلمهایم از این مشکلات نشان دادم دریافتهایی بوده که از جامعه و فرهنگ خود گرفتهام. جامعهای که هر روز در آن زندگی میکنیم. دریافت من از جامعه امروز این است که آدمهای راستگو تنهاترند و هرچه راستگویی بیشتر باشد تنهایی بیشتر میشود و بیشتر کسانی به ظاهر موفقند که راستگو نیستند. البته که افراد دروغگو نیز در نهایت دروغشان برملا میشود و تنها میشوند. من در فیلم هر دو وجه را میخواستم نشان دهم و بگویم بهتر است انسان راستگو باشد و تنها بماند زیرا در آن صورت فرد با خودش دیگر تنها نیست.
به همین دلیل در فیلم افراد با هم گفتوگو نمیکنند و اگر دیالوگی برقرار میشود با عصبانیت همراه است؟
دلیل این عصبیت از آنجا ناشی میشود که افراد ریشه مشکلات خود را نمیدانند و بهجای آنکه به درون خود مراجعه کنند سعی دارند با شلوغکاری و فریاد مشکلات خود را در بیرون حل کنند و به گونهای رفتار کنند که انگار مقصر دیگران هستند یا اصلا مشکلی وجود ندارد. از طرف دیگر بسیاری از ما تحمل شنیدن انتقاد را نداریم. وقتی کسی از ما انتقاد میکند با او با عصبانیت رفتار میکنیم و تحمل همدیگر را نداریم.
وجه دیگر شخصیت فیلم دلتا ایکس که در سایر فیلمهای شما نیز دیده میشود؛ تقابل کسانی است که سیاستمدارانه رفتار میکنند با افرادی که صادقانه رفتار میکنند اما درنهایت آن کسی که سیاستمدارانه رفتار میکند پیروز میشود. آیا نتیجهگیری فیلم اینگونه نمیشود که فرد صادق، احمق است؟
فرد صادق شاید برنده نباشد اما احمق نیست. وی درنهایت تنها میماند و بهنظر بازنده بازی میآید اما در درون خود و وجدان خود از این مساله راضی است. البته تحمل راستی و صداقت بسیار سخت است. من قبل از اینکه این فیلم را بسازم یک تحقیق اجتماعی انجام دادم که در آن از خانمهایی که قصد ازدواج داشتند سه اولویت اصلیشان پرسیده شد. در بیش از 90 درصد موارد؛ صداقت و راستگویی یکی از اولویتهای آنها بود اما در عمل وقتی به راستگویی میرسیدند طاقت شنیدن حرف راست را نداشتند.
مشکلات و رفتارهای کاراکترها در فیلم با جزییات دقیق بیان میشود این جزییات بعضاً صحنههای آزاردهندهای دارد. آیا نگران نبودید تماشاگر از دیدن این صحنهها آزار ببیند؟
به هیچ عنوان، آنچه باعث عصبی شدن ما بعد از دیدن فیلم میشود عدم پذیرش واقعیت است. وقتی من در یک موضعی باشم و اجازه ندهم کسی از من انتقاد کند؛ عصبی میشوم. کسی که بدون موضعگیری به تماشای فیلمهایی همچون دلتاایکس و بلوک 9 خروجی 2 بیاید؛ بعد از دیدن فیلم به فکر فرومیرود. من با آدمهایی مواجه شدم که در آستانه طلاق بودند اما بعد از دیدن فیلم بلوک 9 خروجی 2 به فکر فرو رفتند که تکلیف فرزندی که از آنها بعد از طلاق باقی میماند چیست و یکی از مسائلی که در بحث تحکیم خانواده در فیلمهای ما دیده نمیشود؛ همین نشان ندادن مشکلات است.
در فیلم چرا به گذشته و عقبه شخصیتها نمیپردازید و دنبال ریشه مشکلات نیستید؟
به فلاشبک و روایت گذشته در سینما اعتقادی ندارم بلکه به دنبال آن بودم که داستانی را تعریف کنم و شخصیتهایی را نشان دهم که هر تماشاگری که به دیدن فیلم میآید کاملاً با آن همزادپنداری و قضاوت کند. من شخصیتها را فقط در حد یک بیوگرافی ساده تعریف میکنم و بعد اجازه میدهم ذهن تماشاگر سایر بخشهای فیلم را تکمیل کند.
فیلم هرچند یک اثر تجربی است اما بهنظر میرسد با یک فیلمنامه کاملاً آماده سر صحنه فیلمبرداری رفتید. آیا این فرضیه درست است؟
من در زمان نوشتن فیلمنامه یک دستیار فیلمنامهنویس دارم. ابتدا ساختارها را مینوشتیم و ریتم و سرسکانسها را مشخص میکنیم و سر صحنه هنگام فیلمبرداری بعضی سکانسها جابجا میشوند یا دیالوگها را تغییر میدهیم و تمرین میکنیم و بعد از تمرین، فیلمبرداری آغاز میشود. البته در زمان فیلمبرداری به زمان و اینکه چقدر ساخت فیلم طول میکشد؛ فکر نمیکنم. من فیلمی ساختهام که 17 روز فیلمبرداری داشته و یا فیلمی ساختهام که 57 روز فیلمبرداری آن طول کشیده است. از طرفی چون من خودم فیلمهایم را تدوین میکنم در نتیجه سر صحنه سکانس و پلان اضافی، فیلمبرداری نمیکنم.
از ابتدا هم آیا به همین بازیگران فکر میکردید یا نه؟
از ابتدا به دنبال استفاده از ترکیبی از دانشجویان تئاتر و دانشجویان بازیگری و تلفیق آنها با بازیگران سینما بودم و اصلاً نمیخواستم از بازیگران ستاره استفاده کنم.
تأثیر گروه هنر و تجربه را چگونه میبینید و چرا دلتا ایکس را در گروه هنر و تجربه اکران کردید؟
فیلم دلتا ایکس را با این نیت ساختم که در این گروه اکران کنم زیرا معتقد بودم جای این فیلم در گروه هنر و تجربه است. وقتی ما هنر و تجربه را انتخاب میکنیم تکلیفمان مشخص است و میدانیم مخاطب این گروه افراد خاصی هستند و فقط سرگرمی برایشان مهم نیست و به دنبال فیلمهای تجاری روی پرده نیستند. تشکیل این گروه را شاید بتوان تنها موردی دانست که در دولت یازدهم برای سینما انجام شده و امیدوارم ادامه پیدا کند. زیرا راه نجات سینمای ایران از بنبست توجه به گروه هنر و تجربه و فیلمهای این گروه است. البته باید تجربیاتی که در گروه هنر و تجربه به وجود میآید به سینمای بدنه و تجاری منتقل شود و اگر اینگونه نشود سودی برای کل سینمای ایران ندارد. در غیر این صورت گروه هنر و تجربه برای خود فعالیت میکند و سینمای بدنه نیز برای خودش حرکت میکند و اگر گرهای قرار باشد از سینمای ایران باز شود؛ توسط گروه هنر و تجربه باید رخ بدهد زیرا این امر یک تجربه جهانی است. سینمای دنیا زمانی که در بحث فیلمهای تجاری به بنبست و تکرار میخورد؛ آنچه این سینما را نجات میدهد؛ تجربه و ساختارهای تجربهگرایانه است. به طور مثال ایناریتو در دنیا جزو کارگردانان تجربهگراست. ایناریتو ابتدا در فیلم «عشق سگی» نوعی روایت را تجربه کرد و در ادامه این تجربه با یک پختگی کامل در هالیوود به فیلم «تصادف» تبدیل شد و امروز میبینیم که وی با فیلمی همچون فیلم «مرد پرنده» توانسته تجربه جدیدی را به کل سینما منتقل کند.
گفتوگو: علی زادمهر