آنچه میببینی و قضاوت میکنی همه واقعیت نیست
نکتهای که در «داره صبح میشه» برایم اهمیت داشت این بود که تو اگر تا ابد هم درباره موضوعی فکر کنی و کنکاش کنی نمیتوانی صد در صد بگویی قضاوتت درست است. در پس هر مسئلهای آنقدر هزار تو وجود دارد که هیچکس جز خدا از آن خبر ندارد.
«داره صبح میشه» عاشقانه غمناکیست برای مخاطب با دقتی که با نگاه کشف کردن به سینما میآید. فیلمی با ریتمی کند اما خوشآیند. این فیلم که کارگردانش با همه محدودیتها گروه هنر وتجربه را به دلیل داشتن مخاطبانی کنجکاو و پیگیر برای نمایش فیلمش انتخاب کرد عشق و خیانت را به دور از کلیشههای مرسوم به تصویر میکشد. داستانهای هفت زن در چهار اپیزود خُرد میشوند و همانند قطعههای پازل کنار هم چیده میشوند تا نهایتا حسی دلنشین را به مخاطب منتقل کند. با یلدا جبلی که تجربه ساخت دو تله فیلم «یک فنجان چای گرم» و «این جاده دو طرفه است» و سابقه طولانی کار تدوین را در کارنامه سینماییاش دارد به گفتگو نشستیم. از ساخت این عاشقانهاش که جز فیلمهای پرهزینه هنرو تجربه است و در سی وسومین جشنواره فیلم فجر نامزد بهترین فیلم در بخش نگاه نو شد؛ شروع کردیم و نهایتا به وامهایی رسیدیم که از فیلم اولیها دریغ شد برای ساخت فیلمهایی با نام فاخر.
ساختار «داره صبح میشه» متفاوت از دیگر فیلمهای اپیزودیک است. شما میتوانستید مانند بسیاری از فیلمهای اپیزودیک روش راحتتری که هر کدام از داستانها جدا و یک راست روایت شوند را انتخاب کنید اما روش سختتر یعنی تنیده شدن قصهها در هم و باز شدن گرهها در طول فیلم را انتخاب کردید. این انتخاب ریسک بالایی را برای یک فیلم اولی داشت که اگر درست در میآمد جذابیت فیلم را دو چندان می کرد و اگر نه مخاطبی دلزده و ناراضی را از سالن سینما بیرون میفرستاد. این انتخاب و قبول ریسکش به پشتوانه کار تدوینتان و به رخ کشیدن این تبحر بود؟
اول قرار بود هر کدام از اپیزودها به صورت بیست تا سی دقیقه جداگانه باشد. که در آنصورت، راحتتر و سرراستتر اطلاعات داده میشد و سئوالات کمتری برای مخاطب به وجود میآمد ولی در مقابل مخاطب فیلم کشدارتری را میدید. و من بین فیلمی که اطلاعات بیشتری را سرراست ولی با ریتم کندتر میداد و فیلمی که روایتی سختتر ولی ریتم بهتری داشت باید انتخاب میکردم. به نظرم خرد کردن داستانها جذابیت بیشتری داشت یا لااقل به شکل سینمای مطلوب من نزدیکتر بود . من در دانشگاه تدوین خواندم با این ایده که بتوانم خوب کارگردانی کنم. اما زمانیکه وارد این کار شدم انقدر برایم جذاب شد که غرقش شدم. راجع به «داره صبح میشه» تقریبا در شش ماه مونتاژ همه میگفتند اشتباه میکنی که خودت تدوین را انجام میدهی اما من فیلم را به عشق روزی که بنشینم پای تدوینش ساخته بودم و میخواستم حتما لذت تدوین این کار را ببرم . ولی خدارو شکر بعد از نمایش فیلم همه اتفاق نظر داشتند که تدوین به شدت به فیلم کمک کرده. «داره صبح میشه» فیلمی است با ریتم درونی کند بنابراین به شدت لازم بود که تدوینی بیرحمانه داشته باشد، که اگر جز این بود فیلم آسیب جدی میدید ، این بیرحم رفتار کردن برای خودم هم عجیب بود. که چهگونه در فیلم خودم توانستم تا این اندازه بیرحم باشم. اما تجربه خوشآیند و خوبی بود.
این روش و تاکید بر تدوین را در کارهای بعدیتان ادامه خواهید داد؟
اتفاقا در کار بعدی که این روزها مشغول نگارشش هستیم، سعی کردم کمی از فضای تدوینگر بودن توامان با کارگردانی فاصله بگیرم و سراغ روایتی که به جریان کلاسیک قصهگویی نزدیکتر است بروم که قصهام را راحت تر روایت کنم.
سه اپیزود «داره صبح میشه» با هم چفت هستند اما قصه سامان و گلی که اتفاقا شروع و پایانبندی فیلم نیز با آن است گویی به داستانهای دیگر وصله شده. دلیل این جدا افتادگی چیست؟
خب یک تفاوت نسلی وجود دارد که باعث میشود دغدغه این بچهها و نوع نگاهشان نسبت به سه اپیزود دیگر تفاوت داشته باشد. در قصه های دیگر اگرچه با افرادی در سنین متفاوت طرف هستیم ولی به هر حال آنها همه از گلی و سامان پخته تر هستند ، به جز آوا ، که خب آوا هم حدودا در محدوده سن گلی و سامان است . شاید این تفاوت نسل باعث جدا افتادگی این اپیزود از دیگر اپیزودها دیگر میشود. در واقع در اپیزود گلی و سامان به اقتضای سنشان از پختگی دیگر کاراکترها و همچنین از عمق تجربه دیگر قصهها خبری نیست ، قرار هم نبوده که باشد، اما توقعی که قصههای دیگر در تماشاگر بوجود میآورد بیشتر باعث اینجور نگاه به این اپیزود میشود.
اقتباسی بودن این اپیزود را میتوان دلیل این تفاوت ملموس دانست. دلیل اصرار برای وجود این اپیزود با همه جدا افتادگیهایش چیست؟
برای من داشتن قصهای با 4 طیف سنی خیلی مهم بود. اینکه چهقدر این قصه درست در بیاید یا نه بحث دیگریست. البته این روزها فیلم «داره صبح میشه» کمی به من یادآوری میکند که من فعلاً و در این نقطه از تجربه فیلمسازیام در ساخت دغدغههای خودم موفقتر هستم. و قصه لیلا و امیر هم از این بابت بیشترین نزدیکی را به من دارد خب ظاهراً در پرداختش موفق تر بودم .
اتفاقا بهترین سکانسهای فیلم مربوط به اپیزود لیلا و امیر است. پس با این تجربه در کارهای آینده بیشتر به ساخت فیلمهایی که نگارش خودتان باشد تمایل نشان خواهید داد؟
من دائما دنبال نقد خودم هستم. و به شدت پیگیر ایرادهای فیلمم. «داره صبح میشه» این نکته را به من ثابت کرد. اما این نگاه امروز من است ، یلدا جبلی که الان روبه روی شما نشسته ، اما ممکن است فردا قصهای اقتباسی آنچنان من را درگیر کند و رهایم نکند تا بسازمش ، البته این بار با تجربهای که از «داره صبح میشه» کسب کردم و با یادآوری اینکه باید هوش و دقت بیشتری به کار ببرم تا یک قصه اقتباسی را هم مثل قصههایی که تجربه شخصی یا دغدغه شخصی است بهتر پرداخت و تعریف کنم.
تا به امروز بازخوردهایی داشتید که مخاطب به دلیل پراکندگی اطلاعات متوجه نکتههایی که شما درفیلم آوردید نشده باشد؟
بوده البته کم. «داره صبح میشه» دقت بالایی میخواهد. مخاطب باهوش و با دقت متوجه میشود. البته خیلی هم نباید روی هوش سرمایهگذاری کرد. مخاطب با دقت اساسا همه اطلاعات رو درست کنار هم میچیند. من مخاطب عامی داشتم که نه سواد سینمایی داشته و نه مطالعه سینمایی و نه حتی فیلمبین حرفهای بوده اما به راحتی دفعه اول که فیلم را دیده جز به جز فیلم را متوجه شده اما در مقابل مخاطبی هم بوده که حتی فیلم بین حرفهای بوده و برایش ابهاماتی بوده و از من درباره فیلم سئوال پرسیده. من اکران در گروه هنر و تجربه را دوست دارم زیرا مخاطبش زمانی که رابطههای فیلم «ماهی و گربه» را نمیفهمند چند بار فیلم را میبینند. مخاطب پیگیر سینماست و با نگاه کشف به سالن سینما میآید. یک نکتهای هم هست. بعضی مواقع در فیلم اطلاعاتی نیست و فیلم در نیامده. من در مورد فیلم خودم با تمام انتقادهایی که در بعضی بخشها به خودم دارم ، این رو نمیپذیرم که اطلاعات ناقص به مخاطب دادهام. ممکن است جایی باشد که دریافت آن دقت بسیار بخواهد ولی اینکه اطلاعات ناقص باشد را نمیپذیرم.
«داره صبح میشه» از نظر دادن اطلاعات به مخاطب جای ایرادی ندارد و گرههای داستان را با اطلاعاتی که در طول فیلم میدهد باز میکند. اما نسبت به شخصیتپردازیها به خصوص شخصیت آوا بحث وجود دارد. درباره بیتا، گلی و لیلا در حد نیاز ولو اشارهای کوچک و به جا؛ شرایط و پیشنهشان برای مخاطب روشن میشود اما درباره گذشته آوا کمترین اطلاعات را میگیریم. دختری که با مادربزرگ و پدربزرگش زندگی میکند و مادری که با او مشکل دارد در همین حد. برای دلیل تکرار روابط اشتباهش نیاز به اطلاعات بیشتر ولو موجز بود.
مشکل آوا با مادر تا حدودی شخصیتش را بازگو میکند. آدمی که با مادر مشکل دارد و این طرف با پدربزرگ و مادربزرگ زندگی میکند. و آدمی که دو بار یک تجربه را تکرار کرده. اصرار من برای این دو بار بودن این است که در این زمان کم بگویم دلیل تکرار دوباره یک اشتباه به دلیل مشکلات درونیست که آوا دارد. چون اگر یک بار بود باید درباره چگونگی این رابطه کنکاش بیشتری میکردیم. در واقع شکل اشتباه و شناخت غلط آوا از یک رابطه و تعبیرش از عشق دلیلی میشود که پدربزرگ، داستان عشق گذشتهاش را تعریف کند تا معنای واقعی عشق را به آوا بفهماند. اما متوجه میشود با دختر بچهای طرف است که تعبیرش از رابطه و عشق اشتباه است. من با یک رابطه غلط در آوا میتوانستم پدربزگ را به نقطهای برسانم که راز عاشقانهاش را برای آوا فاش کند. ولی به هر حال آنقدر که شما در داستان نود دقیقهای میتوانید با ریز ریز شخصیتها آشنا شوید در چنین فیلمهایی این فرصت را ندارید. حتی قصههای خوب این چنینی در دنیا هم خیلی وارد جزییات نمیشوند. ولی شاید لازم است، هوش بیشتری داشته باشیم برای انتخاب قصههایی که روایتشان در این زمان محدود مناسب تر باشد. من به این هم فکر میکنم و جز مسائلیست که قطعا باید در کارهای بعدی به آن حساستر باشم.
در «داره صبح میشه» ما با 7 زنی طرف میشویم که هر کدام در شکلهای مختلف در موضع ضعف هستند. دلیل این همه استیصال چیست؟
چرا در موضع ضعف؟! در اپیزود لیلا یا داستان ماهبانو حرفی که جاهای دیگر مطرح میشود این است که چرا زنهای داستان تصمیمگیرنده هستند. چون لیلا تصمیم میگیرد که امیر را ترک میکند و می رود یا ماهبانو بدون گفتن دلیل رفتنش علی را ترک میکند پس لیلا در موضع ضعف نیست.
اما درباره همین شخصیت لیلا دقیقا صحنه جلوی شومینه گویای استیصال او و راهیست که خودش انتخاب کرده است.
بخش زیادی از این استیصال فشارپنهان کردن رازش در این ده سال است. و این مسیری است که خودش خواسته، و اگر لیلا استیصال دارد، امیر هم در طول این ده سال لحظههایی بدتر از لیلا را گذرانده، اما یک جمله مشترک که من شاید از 100 نفر شنیدم و بیشترشان مرد بودهاند، حتی چند نفر از کارگردانهای مرد، این بوده که اولین فیلمی است که یک کارگردان زن راجع به رابطه ساخته و کاملا کفه زن و مردش یکسان است.
اما در دیالوگی علی به این موضوع اذعان میکند مهری (همسر کنونیاش) توانسته جایگزین ماهبانو شود. اما ماهبانو هنوز دل در گرو علی دارد.
ماهبانو هم میتوانسته جایگزین کند. جایگزین کردن و آمدن یک آدم حتما و الزاما به معنای خوشحال شدن ما نیست. زمانیست که یک نفر انتخاب میکند که تنها زندگی کند و از این تنهایی خوشحالتر است و گاهی هم کسی انتخاب میکند با یک همسر یا دوست زندگی کند و اتفاقا با او خوشحالتر نیست. همان اتفاقی که برای امیر میافتد که میگوید من زمانی زندگی جدیدم را شروع کردم که تمام شدنم را قبول کردم. و هیچ وقت هم در این زندگی خوشحال نبوده. کما اینکه لیلا مطمئنا دراین ده سالی که طی کرده روزهایی خوبی را با مادر و دخترش گذرانده است. و امیر وارد یک زندگی روزمره شده که همچنان چشم به عشقی داشته که نمیداند به چه دلیل او را ترک کرده. یعنی به همان نسبت که این آدم سختی کشیده آن هم کشیده اما ما سختی این زندگی را بیشتر میبینیم چون روایت غالب ما از زنهای قصه است.
این را قبول ندارید که زنهای داستانهای عاشقانه شما بیش از اندازه غم زدهاند؟ شما این اعتقاد را دارید که درصد بالایی از رابطهها به بن بست میرسد؟
قطعا اینها نمونه آماری جامعه ما نیستند . من دست گذاشتم روی چهار حفره عاشقانه. چهار رابطه عاشقانهای که به بن بست رسیده. قصه این تم را انتخاب میکند و جلو میبرد. خیلی از این زاویه نگاه نکردم که این جامعه آماری ماست. برایم مهم بود که طبقات اجتماعی و فرهنگی و نسلی مختلفی را در فیلم داشته باشم . اما راجع به این موضوع واقعا این دید را نداشتم. چون اگر اینگونه بود قطعا به آن فکر میکردم که در آن صورت اگر یک زن هجران دیده و غم زده هست یک زن خوب و خوش هم در جای دیگری از قصه باشد. اما من به دنبال ساخت قصهای اینچنین نبودم، برایم مهم بود که سراغ یک تم واحد بروم. به همین دلیل است که به تعبیر شما «داره صبح میشه» عاشقانهای غمناک است.
البته نهایتا این غمناکی عاشقانه حس خوبی را به مخاطب منتقل میکنه. ما عشق و خیانت را تومان در «داره صبح میشه» میبینیم. اما در فضایی به دور از کلیشهها و حسهای نخنما شده.
و البته فضای کلیشهای برای بخش عمدهای از مخاطبان جذاب است، ولی خب من نگاهم معمولا به روابط انسانی از هر نوع، خیلی تابع کلیشه رایج نیست و معمولا روابط و اتفاقهایی برایم جذاب میشوند که از پیچیدگی و عمق بیشتری برخوردارند و خصوصا در «داره صبح میشه»؛ که قصه تاکید دارد براینکه آنچه میببینی و قضاوت میکنی همه واقعیت نیست، و فکر میکنم همین نگاه و رویکرد در فیلمنامه قبل از هر چیز ما را از رفتن به طرف کلیشه دور کرد.
و اتفاقا مخاطب از آوا که وارد زندگی دو زن دیگر شده و در جامعه ما خیانت به همجنس از هر بعدی نکوهیده است بدش نمیآید. حتی احساس میکند که خود آوا ضربه خوردهست و با او همراه تر میشود.
رسیدن به این نکتهای که شما میگویید برایم مهم بود. و الان که این را میشنوم خوشحال هستم. چیزی که در «داره صبح میشه» برایم اهمیت داشت این بود که تو اگر تا ابد هم درباره موضوعی فکر کنی و کنکاش کنی نمیتوانی صد در صد بگویی قضاوتت درست است. در پس هر مسئلهای انقدر هزار تو وجود دارد که هیچ کس جز خود اون آدم از آن خبر ندارد. دیالوگی که از دهن لیلا هم گفته میشود: "کی میتونه خودش و جای ده سال پیش من بزاره و ببینه من درست تصمیم گرفتم یا نه؛ هیچکس". مهمترین موضوعی که برایم جذاب بود که در «داره صبح میشه» دربیاید، همین بود که ما نمیتوانیم خودمان راجای هیچ کس بگذاریم. حتی نمیتوانیم درباره دختری که زندگی مرد و زنی را بهم زده قضاوت کنیم. ما قطعاً از نظر اخلاقی همچین آدمی را نمیپذیریم، حتی گاهی اگر اینگونه فردی در اطرافمان باشد با او قطع ارتباط هم میکنیم، ولی بارها پیش آمده رسیدیم به اینکه اصلاً چیزی که ما دیدم و گمان کردیم با واقعیت فاصله زیادی داشته.
در واقع این رابطههای مریض آوا را باید نشات گرفته از حال مریضش بدانیم و شاید این آدم با دوستهای دخترش هم رابطه درستی نداشته باشد.
بله این حالت سرد در کاراکتر آوا، نگاههای خیره و درواقع یکجور مسخ شدگی که به عنوان ویژگیهای شخصیت آوا انتخاب میشود درواقع از همین جا میآید که این دختر جوان خیلی در مسیر طبیعی به سر نمیبرد. چشمهای خیرهای که تو نمیدانی پس این ذهن چه میگذرد. آدمی که برون ریزیه راحتی ندارد. جنب و جوش متناسب با سن خودش را ندارد به همین دلیل است که در روابطش هم انگار نمیتواند پایش را جای درست بگذارد، چه در رابطه با مادرش، چه رابطه عاشقانهاش و یا حتی رابطه با پدربزرگ و مادربزرگش که گرمی کافی را ندارد.
دلیل اینکه انقدر شخصیتهای فیلم حرفهای نخورده و بازگو نشده دارند را باید ناشی از چه بدانیم؟
راجع به لیلا و ماهبانو خیلی منطقیه. چون لیلا دختری هست شبیه مادرش. از نظر رفتاری آدمها خیلی از هم تاثیر میگیرند. یک بخش این ویژگیها اکتسابی است و بخش دیگر آن ارثی. ماهبانو بلندی طبعی دارد که این را لیلا هم دارد. البته ماهبانو زمانی تصمیم میگیرد علی را رها کند که از مرگش مطمئن است شاید اگر این اطمینان را نداشت تصمیم دیگری میگرفت. لیلا هم تصمیم میگیرد با تحمیل نکردن بچهای که شوهرش(امیر) نمیخواهد زندگی مشترکش را ادامه ندهد. او نمیخواهد به امیر نوع زندگی را که دوست ندارد تحمیل کند. کما اینکه بعد از دیدن امیر به مادرش میگوید "همانطور بود که یه روز میترسیدم کنار من بشه."
حتی در بیتا هم این مسئله رو میبینیم.
در بیتا نوع دیگریست. و همانطور که در نوار ضبط شدهاش میگوید، خیلی هم در رابطه با اتفاق دو سال پیش منفعل نبوده و یا ترک نکرده و برود. در اصطلاح صحنه را خالی نکرده، بلکه همه جوره میخواسته عشقش و همسرش را فقط برای خودش حفظ کند. درواقع کاراکتر بیتا به نوعی اهل جنگ است برای داشتههایش ولی لیلا و ماهبانو نه.
با توجه به سابقه تئاتری رویا نونهالی؛ بین جنس بازی او و سایر بازیگران چه تفاوتی وجود داشت؟
من ترجیح میدهم با بازیگر متفکری طرف باشم که با او دیالوگ برقرار کنم و با تفکر و حرف زدن قبل از هر تمرینی ابتدا به نقش برسیم و بعد سراغ تمرین برویم و نهایتا به چیزی که میخواهیم برسیم. با همه بازیگرها این اتفاق افتاد، درواقع این روند گفتوگو و بحث و تأمل راجع به نقشها ابتدای کار بود و بعد به تمرین رسیدیم. به هر حال رؤیا نونهالی بازیگریست که صحنه تئاتر را بسیار تجربه کرده و نوع تمرین و مواجهه او با نقش با دیگر بازیگران «داره صبح میشه» کمی فرق داشت. بازیگرهای دیگر ، بیشتر بازیگرهایی بودند که در سینما کار کرده بودند و معتقد به یک سری اتد زدن بودند و یا تمرین حتماً با نقش مقابل. در مورد دو بازیگر حتی تا جایی من دستشان را باز میگذاشتم که حتی در تمرین بداههپردازی کنند تا به حس درست برسند و بعد تازه دیالوگهای فیلمنامه وسط میآمد. اما برای رویا نونهالی؛ فیلمنامه و نمایشنامه در تمرینهایش شکل محکمتری دارد. او برای رسیدن به نقش قبل از اینکه بخواهد در تمرین با نقش مقابلش حاضر شود تمرینهای شخصی و پیچیده داشت. که در هر دو نوع بازیگری خدارو شکر به نتیجه مطلوبی که میخواستم رسیدم.
طراحی صحنه از نکات قوت فیلم شماست. با توجه به اینکه آقای فردین خلعتبری سابقه کار طراحی صحنه در سینما را نداشتند این همکاری چگونه شکل گرفت؟
من کارهای فردین خلعتبری را خارج از سینما دیده بودم تجربههایی که در زمینه طراحی داشت و خیلی به سلیقه و سواد او در زمینه طراحی صحنه مطمئن بودم. شناخت اساسی او از مواد، رنگ، هارمونی، چیدمان. مهمتر از همه اینها اینکه فردین از روزهای ابتدای نگارش کار در جریان و درگیر قصه بود و به شدت از نگاه من به شخصیتها و فضای زندگیشان آگاه بود. مجموع این امتیازها فردین خلعتبری را به بهترین انتخاب برای طراحی صحنه تبدیل کرد، و خروجی کار هم این روزها همین را نشان میدهد. طراحی صحنه کار جز مواردیست که نه تنها خود من ، هر تماشاگری که فیلم را میبیند برایش حس درست و خوبی را به همراه دارد.
«داره صبح میشه» این پتانسیل را داشت که در جریان اصلی اکران نمایش داده شود؛ دلیل اینکه گروه هنروتجربه را با همه محدودیتهای سالن و سانس برای نمایش اولین فیلمتان انتخاب کردید چه بود؟
هم در دوره جشنواره و هم بعد از اینکه حتی قرارداد گروه هنر و تجربه را بستیم دو سه پخشکننده دنبال کار بودند. اما برای این فیلم که زمان در ارتباطش با مخاطب تاثیر مهمی دارد نمایش در گروه اصلی اکران ریسک بود. به هر حال ما زمانِ طولانی اکران و نوع مخاطب هنر و تجربه را البته کنار محدودیتهای دیگر این گروه انتخاب کردیم و امیدوارم بعد از پایان دوره اکران فیلم از این انتخاب رضایت داشته باشیم.
درمورد سختی کار به خصوص گرفتن مجوزها و تامین سرمایه چه سنگاندازیهایی جلوی پای فیلم اولیها است؟
به طور کلی جریان حرفهای و تجاری سینمای ما این روزها احوال خیلی خوبی ندارد. اینکه یک بخشی از سینماگران با فروش خانه یا ماشین و زمین و ... برای ساخت فیلمشان تامین سرمایه میکنند. در طولانی مدت مطمئناً خبر از احوال بد سینما میدهد. این اتفاق؛ عدم امنیتی را به وجود میآورد که دست وپای ما را میبندد و ذهنها را بسته و بستهتر میکند. و فیلمساز سعی میکند به طرف قصه مطمئنتری برود که اگر مثلاً زمینی برای ساخت فیلمش فروخت به هر حال بتواند با همان فیلم هم سرمایهاش را برگرداند . و این قصه مطمئنتر، گاهی از دغدغههای فیلمساز فاصله خواهد گرفت و به دلیل عدم امنیت حرفهای ، فضای بستهای که سلیقههای مختلف در راس گروههای نظارتی در طول سالها به وجود آوردهاند هم فضای باز قصهگویی وجود ندارد تا فیلمساز لااقل کنار این مشکلات به سمت تعریف قصهای جذاب برود . البته منظور من از این فضای باز قطعاً اتفاقی خارج از چارچوبهای اخلاقی و قانونی نیست. خودم به شدت به قوانین کشوری که در آن زندگی میکنم و به ارزشهای اخلاقی و تعهد به جامعه، پایبند هستم. ولی در همین چارچوب هم به ما اجازه بدهند قصههایی با سلیقههای مختلف تعریف کنیم. مگر زمانی که فیلمهای «شوکران»، «هامون»، «لیلا»، «پری» ساخته میشد. خارج از عرف و اخلاق و قانون بود؟ نه، اما تنوع قصهگویی بیشتر بود. سالهای اخیر مخصوصا دوره قبل، واقعاً روی این دوره قبل تأکید میکنم، دورهای که تأثیری بر سینِما گذاشت که تا سالها شاید حتی با تلاش گروههای بعدی هم به راحتی اوضاع درست نشود. به شدت سلیقهای برخورد میشد و گروهی تصمیم میگرفتند چه فیلمی را چه کسی با چه موضوعی بسازد. و تنها به دلیل اختلاف سلیقه جلوی کاری گرفته میشد، محتاط و بسته کردن ذهن فیلمساز و فیلمنامه نویس اتفاقی نیست که یک شبه درست شود.
شما چگونه برای فیلمتان که به نظر میآید جز فیلمهای پرخرج گروه هنروتجربه است تامین سرمایه کردید؟
به هر حال از ابتدا این فیلم قرار بود تهیهکنندهای داشته باشد که بخشی از سرمایه را هم تأمین میکرد. ولی از اواسط پیش تولید این اتفاق منتفی شد. وام فیلم اول هم که … بنابراین چارهای نداشتیم برای اینکه به هر شکلی شده کار را ناتمام نگذاریم. به هر حال گروهی چند ماه همراه من بدون دستمزد کار را شروع کرده بودند. و به نظرم کمترین دستمزد در ازای زحماتشان لااقل این بود که کار به بار بنشیند و فیلمی ساخته شود، این بود که فردین خلعتبری که از ابتدا هم کنار من درگیر کار بود به عنوان سرمایهگذار به شکل جدی وارد این بخش شد. درواقع خیلی از عوامل پشت و جلوی دوربین «داره صبح می شه» با ما همراه شدند و در واقع شریک در سود و زیان فیلم. گروه سازنده این فیلم از شریفترین آدمهای سینما هستند و همین افراد و امثال اینها هستند که سینمای سالم را زنده نگه میدارند. کسی که تو را نمیشناسد و با اولین تماس تلفنی وقتی از شرایط پروژهات میگویی، میگوید فیلمنامه را بفرستید اگر خوب بود در بخش مالی به مشکل نمیخوریم، خیلی تفاوت دارد با افرادی که گوشی تلفن را برمیدارند و قبل از هر حرفی اعلام میکنند که رقم ما ۲۰۰ میلیون است. اگر با این موافقید صحبت را ادامه دهیم، من تا ابد با افرادی که چنین نگاهی به سینما دارند کار نخواهم کرد.
فیلم بعدیتان را هم زنانه خواهید ساخت و با همه این عدم امنیتهایی که برشمردید باز هم برای ساخت فیلم سرمایهگذاری خواهید کرد؟
اتفاقا کارکتر اصلی فیلم بعدیم که نه ماه درگیر این قصه هستم، مرد است. اگر این قصه به شکل مطلوبی که میخواهم برسد، بله به هر شکلی باید سرمایهاش را بالاخره جور کرد. اما امیدوارم قصهای شود که از نظر خودم این قابلیت را داشته باشد. که فعلا به این مرحله نرسیده. من و نسل من چارهای جز این کار نداریم. وام فیلم اولیها که تا 10 ـ 15 سال منبع اطمینان و پشتوانه خوبی بود و حداقل یک سوم سرمایه فیلم اول یک فیلمساز را تامین میکرد چند سالیست قطع شده است. هیچکس نه اعتراضی میکند و نه شکایتی. یک وام نهایت 100 تا 150 میلیونی بود که خیلی هم رقم عجیبی نبود ولی همین اندک هم خیلی گرهگشا بود. متاسفانه ساخت فیلمهای فاخر در دوره قبل باب شد دقیقا در زمانی که وام فیلمهای اول قطع شد فیلمهای چند میلیاردی ساخته شدند. فیلمهایی که یک صدم سرمایهشان را هم در نیاوردند. ما سرمایه فیلمهایمان را بالاخره تهیه میکنیم اما لطمههایی که به کارمان میزند جبران ناپذیر است. در صورتی که کل سینِما فضای سالم و امنی را داشته باشد، در آن میان حالا سالی چند فیلم مثلاً فاخر هم ساخته شود به جایی از سینِما بر نمیخورد ، ولی مشکل و مخالفت با ساخت این فیلمها از اینجا شروع میشود که میتوان سینِمای این روزها را به شهری ویرانه تشبیه کرد که همه ساکنانش در کلبههایی کاهگلی با فانوس به سر میبرند بعد عدهای دیگر از بابت به رخ کشیدن میخواهند بلندترین برج دنیا را وسط این ویرانه علم کنند. این شکل خندهدار وضع موجود است و موجب اعتراض خیلی از فیلمسازان به ساخت فیلمهای پر هزینهای که نه جذاب است، نه اتفاق ویژه و نه سرمایه اش را برمیگرداند میشود، البته باز جای شکرش باقی است که در دوره جدید این اتفاقها کمتر میافتد.
تا به امروز فیلم تیزر تبلیغاتی نداشته و از تبلیغات محیطی هم بیبهره بوده اقدامی برای تبلیغات فیلم انجام دادهاید؟
بله فیلم را به بخش بازرگانی صدا و سیما دادهایم. امیدوارم امکان پخش تیزر فیلم از تلویزیون فراهم شود. البته نه در تعداد محدود، درواقع هم از صدا و سیما و هم از سازمان فرهنگی، هنری شهرداری توقع حمایت بیشتری از سینِما میرود. و کنار اینها فعلاً تبلیغات فیلم در فضای مجازی و روی دوش افرادی که فیلم را میبیند و به دیگران توصیه میکنند، پیش میرود.
گفتوگو: شانلی عبادیان