باید مولانا را زیست تا معنای آن را دریافت
مولانا، شاعر و عارف و صوفی پارسی زبان است که شهرتی جهانی دارد. تفکرات نوین مولانا در جامعهی امروز هم به کار میرود. مثنوی مولانا همان کتابی است که هرگز کهنه نخواهد شد.
«ای یوسف خوش نام مـا خوش میروی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما»
به گزارش خبرنگار ایلنا، به زبان آوردن نام مولانا جلال الدین محمد بلخی، با خود هجم عظیمی از افتخار، هنر و اندیشه را همراه میکند. اندیشههایی که در همهی برحههای تاریخی نو و تازه هستند. گویی مولانا تمام دورههای تاریخی را زیسته است.
مولانا، شاعر و اندیشمند قرن هفتم است که هنوز بعد از گذر سالیانِ دراز و منتشر شدن آثار متعدد دربارهی این مرد بزرگ تاریخ، هنوز نقطههای تاریک اندیشهی او برای اهل فن و بیان کشف نشده باقی مانده است.
زندگی و مرگِ خداوندگار
مولانا با نام کامل «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین» و «خداوندگار» در روز 6 ربیعالاول 604 هجری در بلخ متولد شد. پدر او محمدبن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد از عارفان و صوفیان عصر خود بود. در عرفان و سلوک سابقهای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی؛ پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند، به همین دلیل سلطانالعلما احتمالاً در سال ۶۱۰ قمری، همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچ کرد و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد.
بهاءالدین ولد در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری ملاقات میکند و عطار، مولانای کوچک را میستاید و کتاب «اسرارنامه»ی خود را به او هدیه میدهد. با دعوت علاءالدین کیقباد سلجوقی به قونیه رهسپار شد و تا اواخر عمر همانجا ماندگار شد. پس از فوت پدر، مولانا به هدایت و ارشاد مردم عمر خود پرداخت.
مولانا وقتی موفق به دیدار «برهانالدین محقق ترمذی» شد، خود را شاگرد او کرده و از تعلیمات و ارشادات او نهایت بهرهها را برد و علی الظاهر و به تشویق همین استادش برای تکمیل معلوماتش رنج سفر به حلب را برخود آسان نموه و عازم شهر حلب شد. در شهر حلب بود که مولانا علم فقه را از «کمال الدین عدیم» فراگرفت و پس از مدتی که به شهر دمشق رفت از دیدار با «محیالدین عربی»، عارف و متفکر زمان خود نیز کمال استفاده را برده و از آنجا عازم شهر قونیه گردیده و بنا به درخواست «سید برهان الدین طریق ریاضت» را در پیش گرفت. پس از مرگ محقق ترمذی به مدت 5 سال مدرس علوم دینی گردید که نتیجه آن تربیت چهارصد شاگرد میباشد.
مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند بزرگ دوران خود بود. مریدان و مردم از وجودش بهرهمند بودند و در مجالس درس و وعظ او شرکت میکردند. این شیفتگی و پریشانی احوالیِ مولانا که با غزلیاتش آتش به جان میاندازد را تا قبل از 37 سالگی نمیبینیم تا اینکه «شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی» روز سه شنبه ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ قمری نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد. در این ملاقات کوتاه دوره پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالیترین نتایج اندیشه بشری است. خودِ خداوندگار در وصف حالش گفته است: «زاهد بودم و ترانهگویم کردی/ سرحلقهی بزم و باده جویم کردی/ سجاده نشین با وقاری بودم/ بازیچهی کودکان کویم کردی».
آشنایی مولانا با شمس توانست زندگی او را به کلی متغیر کند. داستان آشنایی این دو چنین آمده است: روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد (ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت: اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او میریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب میکرد. اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد: شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی! پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمدهام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله میتوانی رسید؟
شمس تبریزی در حدود سال ۶۴۲ قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پرشور عرفانی پرداخت. کسی نمیداند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و چه آموخت که اینگونه دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کردهاند که او از حیث دانش و فن بیبهره بودهاست که نوشتههای او بهترین گواه بر دانش گستردهاش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.
غزلیات پرشور مولانا در این سالها نشان دهندهی دگرگونی وجودیِ اوست. مریدان میدیدند که مولانا مرید ژندهپوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمیکند، به فتنهجویی روی آوردند و به شمس تبریزی ناسزا میگفتند و تحقیرش میکردند. شمس تبریزی از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳ قمری، هنگامیکه مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچید. مولانا از غایب بودن شمس تبریزی ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس تبریزی نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزشها خواستند.
مولانا، پس از مدتها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ قمری درگذشت.
در آن روز پرسوز، قونیه در یخبندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی میگوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ برپا بود.
یکی از اشعاری که در بستر مرگ خطاب به پسرش سلطان ولد سروده است: رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن/ ترک منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن/ ماییم و موج سودا/ شب تا به روز تنها/ خواهی بیا ببخشا/ خواهی برو جفا کن
چرا تا به امروز مولانا میخوانیم؟
سودابه کریمی )مترجم و محقق ادبی( در ابتدای سخنان خود، این سوال را مطرح میکند که چرا مولانا میخوانیم و چرا مولانا هنوز میتواند مهم باشد. آیا خواندن مولانا دانش نویی به ما میبخشد و بر دانستههای ما میافزاید؟ آیا نمیتوان این دانش را با تفضیل بیشتری در مکاتب مختلف فلسفی جستجو کرد؟ مکاتبی که با پرسشهای روز سروکار دارند نه مکاتبی که مربوط به قرون گذشته است؟
او در این باره به خبرنگار ایلنا میگوید: پیش از هرچیز باید بین دو نحوهی خواندن تفاوت گذاشت. گاهی کتابی میخوانیم و صرفا از آن اطلاعاتی کسب کنیم و گاهی همان کتاب را میخوانیم اما نه برای کسب اطلاعات بلکه آن را ذاکرانه میخوانیم. رجوع ما به اینگونه کتابها برای دانستن محتوایش نیست بلکه میخواهیم با خواندن آن زیستی نو بیابیم و تجربهای جدید کسب کنیم. کتاب ذکر دانشی بر دانش پیشین ما اضافه نمیکند بلکه بودنی نو میبخشد و این نو شدن در هربار خواندن کتاب برای ما اتفاق میافتد. (پیش تو حرف مکرر گفتن است/ پیش من عمر مکرر بردن است).
کریمی ادامه میدهد: این نو بودن و نو شدن در هر بار خواندن اتفاق میافتد. کتابِ آموزشی را میتوان خواند تا مثلاً نحوه شنا کردن را آموخت میتوان این کتاب را آنقدر خواند و آنچنان خوب بلد شد که جای جای آن را حفظ بود اما هرگز شنا کردن را بلد نشد. برای شنا کردن باید تجربهی شنا را داشت، تن به آب زد، خطر کرد، غوطه خورد و شنا کردن را آموخت.
او با اشاره به مثنوی مولانا بیان میکند: مثنوی هم اینگونه است. گاهی فقط میخوانیم تا جملات و آیات و احادیث آن را خوب یاد بگیریم و در امتحان مثنوی نمره 20 بگیریم، اما هرگز بودنی چون بودن مولانا را تجربه نمیکنیم. بهخاطر همین است که شمس میگوید« این مصحف ظاهر را آخر آن جهود یاد داشت، چند گاه در بغداد قاضیای میکرد آن جهود، و خزینهها به دست آورد و خانهها زیر زمین ساخت ... پس قضا و علم قرآن را به جایی رسانیده بود که او را قاضی بغداد کند و او در اندرون جهودی و سگی! پس دانستیم آنچه تو را برهاند بنده خداست و نوشته مجرد» (مقالات شمس ص 316)
کریمی معتقد است: از همین باب است که از مسلمان برونانِ کافر اندرون و کافر برونانِ مسلمان اندرون سخن میگوید. خواندن مثنوی زمانی به کار میآید که بیاموزیم و یاد بگیریم که جهان را از نگاه مولانا ببنیم و از همان منظری که او نگاه میکرد نگاه کنیم. زمانی مثنوی را فهمیدیم که نگرش ما به هستی و تلقی ما از آن، همانی تلقی و نگرش مولانا باشد.
این مترجم در پایان سخنان خود میگوید: به خواندن کتاب آموزش شنا اکتفا نکنید بلکه شنا کردن را بیاموزید مثنوی کتابی نیست که تنها بدانیمش کتابی است که باید آن را زیست.
دربارهی آثار
آثار مولانا به آثار منظوم، آثار منثور، مکاتبات، رباعیات، غزلیات و مکتوبات تقسیمبندی میشود. غزلیات و «دیوان شمس تبریزی» (یا دیوان کبیر) که به اکثر زبانهای زندهی دنیا ترجمه شده است از مهمترین آثار مولانا است.
رباعیات مولانا بخشی از دیوان اوست. این قسمت از آثار مولانا در مطبعهٔ اختر (اسلامبول) به سال ۱۳۱۲ هجری قمری به طبع رسیده و متضمن ۱۶۵۹ رباعی یا ۳۳۱۸ بیت است که بعضی از آنها به شهادت قرائن از آن مولاناست و دربارهٔ قسمتی هم تردید قوی حاصل است و معلوم نیست که انتساب به وی درست باشد.
یکی از آثار مهم مولانا که پر از معانی دقیق و دارای محسنات شعری درجه اول است، همین مثنوی معنوی است. آنچه به زیبایی و جانداری این کتاب این کتاب میافزاید، همانا سنن و افسانهها و قصههای نغز و پر مغزیست که نقل گشته. این حکایات در تاریخ معاصر هم کاربرد دارد و با هر بار خواندن خواننده میتواند حرفها و پند و اندرزهای جدیدی را کشف کند.
فیه ما فیه: این کتاب مجموعهٔ تقریرات مولاناست که در طول سی سال در مجالس فراهم آمدهاست. این سخنان توسط پسر او سلطان ولد یا یکی دیگر از مریدان یادداشت شده و بدینصورت درآمدهاست. نثر این کتاب ساده و روان است و درونمایهای ازمطالب عرفانی دینی واخلاقی دارد.
مجالس سبعه: مجموعهٔ مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی است که به وجه اندرز و بهطریق تذکیر بر سر منبر بیان کردهاست. نسخهٔ خطی این کتاب در کتابخانهٔ سلیم آقا دراسگدار محفوظ و در تاریخ کتابت آن سال ۷۸۸ است.
مکتوبات: (همچنین مشهور به مکاتیب) مجموعهٔ نامههای صد و پنجاه گانهٔ مولاناست به معاصرین خود و دو نسخهٔ آن در کتابخانهٔ دارالفنون اسلامبول موجود است.