رختهای چرک بر تن پایتخت
نقاشیهای پایتخت نه با استانداردهای جهانی و نه با تاریخ 6 هزارساله کشور منطبق نیست. تهران آثار صدیقی، مرادیان، دارش، تناولی، یکتایی، گریگوریان، زندهرودی، مافی، احصایی، الخاص، قندریز، پیل آرام، عربشانی و خیلی از هنرمندان را کم دارد.
مدیران شهر اعتقاد دارند که چهره شهر باید عوض شود، از همین رو در گذشتهای کمتر از ده سال، بخش عمدهای از دیوارهای این شهر که خالی از نماد تصویر بود، از اشکال رنگی پر شد. سراغ چرایی که رفتیم، مدیران از نیاز شهر به تغییر چهره گفتند. شوراهایی تشکیل شده بود تا برای شهر و ماهیت بصری آن تصمیمگیری شود. ابزار فراهم شد. دیوارها ردیف شدند. نقاشان سینه دیوارها ایستادند و با انواع ابزار به جان دیوارها افتاده و رنگآمیزی دیوارها آغاز شد.
* منظرشهری با رنگهای چرک به نتیجه نمیرسد
خواسته بودند آرامش را برای شهروندان با رنگهای شاد و تند به ارمغان آورند اما...
حالا دیگر شهروندان؛ همان شهر بیروح و رنگ را ترجیح میدادند.
"برداشت شما کاملاً صحیح است، نقاشیهای روی دیوار شهر ما خالی از جذابیت برای مردم است و دلیل آن فاکتورهای مختلفی را شامل میشود که سرآمد آنها عدم نوآوری و فانتزی لازم است چه به لحاظ ایده یا بیان اجرائی. شهر تهران را که یک شهر امروزی است با بدیها و خوبیهایش نمیتوان با تصاویر فقیرانه روستائی آرایش کرد و غنیسازی. منظرشهری را تنها نمیتوان با رنگ روغن و قلمو و فرسکهایی با رنگهای چرک به نتیجه رساند."
این جملات قباد شیوا؛ یکی از شاخصترین گرافیستهای امروز ایران است. میگوید: "نقاشیهای فعلی تا آنجا که بنده اطلاع دارم؛ میگویند که کارشناسی میشود. پس باید به تعاریف کارشناس و کارشناسی موجود شک کنیم و عدم ثبات همین آثار هم ناشی از نگاه دکوری و سطحی دستاندرکاران است و در این شرایط شما انتظار بیشتری را نداشته باشید. فضاسازیهای دوران صفویه و دوام آنها تا امروز انرژی خود را از دست ندادهاند و ما امروز هم به لحاظ فرهنگی و هم نگاه زیباشناسانه به آنها افتخار میکنیم و از حضور آنها در زندگی محیطشهری امروزمان هنوز لذت میبریم و مردم در مقایسه آنها با آثار رنگروغنی امروز شهر ما حق دارند که اعتماد خود را از دست بدهند."
این هنرمند درباره عدم تناسب نقاشیها با دیوارهای شهری میگوید: "این دست آثار؛ ناشی از سلیقه شخصی است و نه کارشناسان معتبر، البته در بخشی از فرسکهای دیواری در شهر ما هم بیشتر نفوذ کارشناسان دیده میشود. باید بگویم که مشکلات ما در زمینه روانشناسی محیط، بسیار پایهای و ابتداعی است. دیدگاههای روانشناسی و لحاظ کردن آن همواره در سطح بسیار پیشرفته و حرفهای هنرمندانه مدنظر قرار میگیرد که جایش در این تصاویر خالی است."
اشاره این هنرمند به تخریب بناهایی که امروز عکسهای آنها را روی دیوارها کپی میکنیم، چنین است: "حالا که اصل این آثار متأسفانه تخریب شدهاند؛ بد نیست که حداقل بهعنوان خاطره، تصاویر آنها را مردم ناظر باشند تا شاید مقصر این بیفرهنگی را فراموش نکنند. اما چه بسا که اگر ما معتقد باشیم تنها راهحل رسیدن به منظرشهری مناسب نقاشی روی دیوار است، راه را به خطا رفتهایم. طبیعی است بعضی از آثار؛ خوب و تعدادی هم متوسط و برخی هم بیشتر خراب از آب درمیآید. باید گفت در این راستا شیوهها و روشها و راهحلهای متعددی وجود دارد که متأسفانه ما از آنها غافلیم. در چنین شرایطی باید دید که همین کارشناسان موجود؛ تا چه اندازه در کار و دیدگاه خود آزادی اظهارنظر دارند و آیا واقعاً به حرف و پیشنهادات آنها وقعی گذاشته میشود یا نه؟!"
* شهر را شبیه به مهدکودکها کردهایم
برخی دیگر از هنرمندان از نبود استانداردها گله دارند. سخن اول و آخر آنها این است که "این نقاشیها با هیچ استاندارد جهانی منطبق نیستند بلکه با استانداردهای تاریخ 6 هزارساله کشور هم منطبق نیستند."
بهرام دبیری میگوید: "دیوارهای شهر نیاز به نقاشی ندارند. بنا باید طوری طراحی و ساخته شود که نیاز به نقاشی دیوارها نباشد. اما درنهایت کارهایی برای پوشاندن زشتیهای شهر؛ انتخاب میشود که نه تنها دیوارها را زیبا نمیکند بلکه زشتتر هم جلوه میدهد."
این هنرمند مجسمهساز؛ کاربرد مینیاتور را روی ورقهای فلز یا سطح بتونی دیوارها در دورترین تعریف و درک نسبت به اندازه و زیباییشناسی این هنر میداند و معتقد است: "شهر را شبیه به مهدکودکها کردهایم. کارهایی که روی دیوارها انجام شده؛ درواقع به فاجعه میماند. درواقع تضاد در این شهر بیداد میکند. شهرداری از یکسو اجازه میدهد هرکسی؛ هر کاری دلش میخواهد در ساخت و سازها انجام دهد اما همین ارگان برای از بین رفتن زشتیهای شهر؛ دست به کار میشود تا با یک لایه زشت دیگر، شهر را از سر و شکل بیشتر بیندازد."
دبیری؛ شاید بیش از هر چیز بر تاسف تاریخی خود پافشاری میکند. از نگاه او؛ کشوری که پایتخت تمدنی 6 هزار ساله است و معماری آن، اساس و بنیاد معماری دنیا را تشکیل داده، امروز در شیوههای معماری چنان را را به خطا میرود که خود نیز از نازیبایی و نامتوازنی به تعب و تکاپو افتاده است.
اشاره دبیری به نورپردازی شهر رم که این شهر را در شب به شهر رویاها شبیه کرده است و مقایسه آن با نورپردازیهای ناشیانه شهر تهران با رنگهای تند سرخ، بنفش، زرد و سبز، از حسرت بیش از 20 میلیون جفت چشم در شبهای تهران خبر میدهد که ساعاتی را برای به آرامش رسیدن در زیر پوست شب تمنا میکنند.
حسرت وقتی بیشتر میشود که تهران و پس از آن بسیاری از شهرهای کشور، زادگاه مجسمهسازان و نقاشان بزرگی چون: ابوالحسن صدیقی، جمشید مرادیان، بهروز دارش، پرویز تناولی، منوچهر یکتایی، مارکو گریگوریان، حسین زندهرودی، رضا مافی، محمد احصایی، هانیبال الخاص، منصور قندریز، فرامرز پیل آرام و مسعود عربشانی است، آنها که آثارشان در نمایشگاهها، موزهها و مهمترینحراجیهای دنیا با گرانترین بها به فروش رفته و تبلیغ میشوند. چه سود که دیوارها و میادین شهرهایمان؛ امضایی از این بزرگان را بر خود ندارند. اگر نقش برجستههای استاد عربشاهی هم زمانی بر دیوارها نقش بسته بود حالا دیگر ردی از آن باقی نمانده است.
دبیری میگوید: "نقاشی یا مجسمه؛ جزیی از یک بنا یا معماری هستند و نمیتوان از آنها برای تزیین استفاده کرد. اگر بنا یا یک فضای شهری؛ معماری درست و استانداردی داشته باشد، میتوان در آن از نمادهای بصری یا حجمی هم براساس استانداردهای موجود استفاده کرد. این کاری است که در کاربرد نقاشیها یا مجسمههای شهری تهران هرگز مورد توجه قرار نگرفته است و همین موضوع است که کاربرد تزیینی به هنر شهری داده است."
این نقاش با طرح این پرسشها که: "مسولان چقدر تاریخ میدانند، چقدر سلیقه دارند، چند نمایشگاه و موزه در طول سال میبینند، طراحی خانههای خود را چگونه و براساس کدامین فلسفه زیباییشناسانه انجام میدهند؟ ..."
تاکید دارد: "این پرسشها و سوالاتی از این دست باید پیش از آنکه مدیری برای مدیریت شهری انتخاب شود، مدنظر مدیران سطح بالاتر قرار میگرفت. چون در اثر بیتوجهی به این سوالات است که مدیر ایرانی به خود اجازه میدهد در کشوری با تاریخ چندین هزارساله و با درختان 1000 ساله؛ اردک و غاز چینی برای تزیین پایتخت کشورش خریداری کند و خودسرانه از دبی نخل پلاستیکی بیاورد."
دبیری جای دیگری تاکید میکند: "مدیر شهری باید بداند که برای دیوار یزد باید یکجور فکر کند و برای دیوار تهران یکجور، برای دیوار تبریز یکجور و برای دیوار مازندران یکجور دیگر. زیرا زندگی و زیست در شهرهای ظریف و کهن با شهرهای کلان و غولآسا و درنهایت شهرهای تازهساز فرق دارد. الگوبرداریهای صرف از پایتختهای سیاسی هماناندازه خطرناک است که الگوبرداری غلط از کشورهای توسعهیافته."
* فرصتطلبان جز آشفتگی نمیخواهند
آیا تهران نیاز به نقاشی دارد؟، ایرج اسکندی پاسخ میدهد: "هر اثر هنری باید در یک فضای مناسب چیدمان شود تا تاثیر خود را بگذارد که البته این چیدمان در تهران جایی ندارد. دیوارهای شهر با ترکیب ناهمگون و متوازنی از معماری دهه 40 و 50 و سالهای اخیر بسیار آشفته شده و هرکس با هر سلیقهای در هر کجایی ساختمان ساخته و نمایی ایجاد کرده. نه نماها با هم مناسبتی دارند و نه مصالح آنها و نه معماری آنها. از نظارت هم خبری نیست. طبیعی است که همه چیز این شهر بی در و پیکر از اختیار خارج شده باشد و در آن هرکسی به کاری که دوست دارد مشغول شده باشد. نقاشان دیوارها هم این وسط کار خودشان را میکنند."
از نگاه این نقاش؛ وسعت آشفتگیهای تهران حتی یک دهه قبل این اندازه نبود.
اسکندی تاکید دارد که: "امروز دیگر تهران دیوار مناسبی ندارد که بتوان روی آن نقاشی کرد اما چون همه چیز در این شهر اتفاقی است؛ جاهایی هم بهصورت اتفاقی پیدا میشود که روی آنها را رنگ بپاشند و چون هیچ قانونی برای فضاسازی هنری در مدیریت شهری وجود ندارد، یک سری مدیر پیشنهاد میدهند و یک سری مجری اجرا میکنند. کارها با سرعت با مصالح بدون کیفیت انجام می شود و بعد از مدت کوتاهی هم همه چیز اثر خود را از دست میدهد. دوباره تصمیمات جدید گرفته میشود و نقاشیهای جدید از راه میرسد."
اسکندری صراحتا میگوید: "امروز تهران هرگز نیازی به نقاشی دیواری ندارد. شلوغی بصری در این شهر آنقدر زیاد است که از در و دیوار به مغز شهروندان پیامهای باربط و بیربط کوبیده میشود، آلودگیهای بصری بر همه مسلط شده است. شهر امروز بجای تزیین نیاز به آرامسازی دارد. نیاز به سادگی که دنیای عصبی ساکنان آن را بیش از این آشفته نکند. بجای تصاویر کج و معوج و اجق و وجق باید با سادگی؛ ساکنان آشفته شهر را به آرامش روانی و بصری رساند."
و میگوید: "امروز دیگر مخالفتی با آن ندارم که اثر مرا هم از میدان انقلاب حذف کنند چون این میدان، همان میدان خلوت یک دهه قبل نیست. این میدان حالا بجای مجسمه یا هر اثری؛ شاید نیاز به حوضی داشته باشد که دود و ترافیک درکنار آن کمتر به چشم بیاید."
اسکندی به جملهای از افلاطون اشاره کرده "صورت زیبا؛ هماهنگ است" و تاکید میکند: "مصیبتی که دامن تهران را گرفته با هماهنگسازی و سادهسازی درمان میشود. شاید باید هر محل از نوع معماری خاص، نمای خاص؛ مصالح خاص و ترکیب شهری خاصی برخوردار باشد که درنهایت محلههای مختلف درکنار تنوع؛ زیبا و آرام بهنظر برسند. شاید اگر برای تغییرات بافت شهری و سپس تزیین آن با هنرمندان مشورت میشد، ما امروز این سطح از آشفتگی را شاهد نبودیم. چه حیف که امروز جای مشاوران آگاه در مدیریت شهری خالی است. از صاحبنظران و خوشفکران خبری نیست و جای آنها را گاه برخی افراد فرصتطلب و سودجو گرفتهاند که نتیجه کار آنها جز لطمه برای شهر چیز دیگری نبوده است. اگرهم در این وانفسا افراد کارشناسی در مشورتها شرکت دادهشدند، چندان جدی گرفته نشدهاند."
* با مکررات چه کنیم؟!
ناصر پلنگی با کلیت نقاشی دیواری مخالفتی ندارد و آن را سازگار با مسایل زمان میداند اما اعتقادی هم به شیوههای اجرایی آن ندارد. میگوید: "آنچه در تهران امروز درحال انجام است؛ صد در صد بدون کیفیت و استاندارد جهانی است. امروز زیباسازی شهر تهران به دست گروه خاصی افتاده که جز تکرار مکررات نتیجهای نداشتهاند. از نگاه بصری تکرار برخی مضامین و سبکها به یا جنبه تبلیغاتی پیدا کرده یا تکرار بصری غیرقابل تحمل."
این نقاش؛ موضوعات نقاشیهای دیواری شهر را به چند گروه اصلی تقسیم میکند: چهرههای شهدا و سرداران دفاع مقدس، نقاشیهای تزیین و فانتزی برگرفته از مینیاتور و نقاشی سنتی، نماپردازی از روستاها و مناظر، آثار انتزاعی هندسی و نماسازی از آثار و ابنیه تاریخی.
اگرچه این موضوعات بسیاری از آثار را در زیرمجموعههای خود میگنجانند اما دستکم در اجرا هیچ تنوع و گونهگونی در آثار مشهود نیست. نه میتوان این تنوع را در ابزار و مصالح دید و نه در روشهای اجرا یا در انتخاب سوژهها."
نقاش اولین نقاشی دیواری جنگ بر قامت مسجد خرمشهر در اوایل انقلاب؛ اعتقاد دارد: "وقتی در کشوری با میراث 6000 ساله مواجه هستید، این کملطفی است که به سادهترین ابزار و بیکیفیتترین عناصر خود را مجهز کنید تا تمدن خود را به رخ نسلهای آینده و مردم دیگر کشورها بکشید. درست در زمانی که ما از چنین عمق و تنوعی در آثار هنری شهریمان بیبهرهایم؛ مکزیک، ژاپن، چین، کشورهای اروپایی و آفریقایی هرکدام با کمترین سابقه تمدنی، میراث سالیان اخیر خود را در شهرها و روستاها به زیباترین شکل نمایش میگذارند."
نقاشی که تاکنون بارها به استرالیا، آفریقای جنوبی و شیکاگو دعوت شده تا هنر خود را روی دیوارهای شهری به نمایش بگذارد، امروز در کشور و دیار خودش هرگز نه به مشاورت فراخوانده میشود و نه به هنرنمایی. و این مصیبت در دوری گزیدن از هنرمندان بنام و حرفهای نه محدود به او که میراثی است برای بسیاری از صاحبنامان این آب و خاک که به ناچار به انزوا رانده شدهاند.
گزارش از: زهرا حاج محمدی