یادداشتی درباره «سعادت لرزان مردمان تیره روز»؛
روز به روز لرزانتر از پیش

حسین پاکدل به بهانه نزدیک شدن به زمان اجرای بازتولید نمایش «سعادت لرزان مردمان تیره روز» نوشته علیرضا نادری و کارگردانی حجت علیخانی پس از پانزده سال، در شماره امروز روزنامه شرق یادداشتی منتشر کرده است.
به گزارش ایلنا، مدیر خوشنام مجموعه تئاتر شهر در دوره اصلاحات که خود را به عنوان یکی از معدود مدیران و هنرمندان دوراندیش تئاتر کشور به اثبات رسانده؛ همواره با دقت کوچکترین تحرکهای موجود در این عرصه را رصد میکند. وضعیت آشفته هنرهای نمایشی و لزوم معرفی نمایشهایی در شان مخاطب از یک سو و تصمیم محسن علیخانی برای جان بخشیدن دوباره به نمایشی شایسته ستایش از سوی دیگر؛ دلایل بازنشر یادداشت این نویسنده و کارگردان را سبب شد که در ادامه میخوانید.
در این متن آمده است: بوده و هستند قلیل اندیشه ورزانی که با وجود پرورش فکر، دست به قلم نمیبردند تا ذات تفکر در سیر طبیعی خود به شکل شفاهی بارور شود؛ آنان برای خود افسوسی نداشتند؛ حتی اگر در این سیر کار به سرانجام نرسیده، فنایی رخ دهد؛ که طبعا روی میداد و ایدهها پنهان و سترون میماند. آنان اعتقاد داشتند اندیشه تا آن دم که محصورِ شکلی بیرونی نشده و در قالب تنگ و منجمدکننده واژگان درنیامده، طراوت و تازگی خود را حفظ کرده، روزبه روز نوتر و زایاتر شده و خبط و خطایی اگر در آن است تصحیح میشود. از آن سو نیز باور داشتند اندیشه تا آن هنگام که در گنجینه ذهن است و تنها با زبان بیان برای جمع محدودی بازگو میشود، افسار آن به اختیار صاحب اندیشه است و چون مکتوب شد، فرمان ارادهاش از آنِ همگان است. مصداق جملهای از دوراس که میگوید: «قلم نویسنده با جهانی مینویسد نه به تنهایی». در گذر زمان این باور رنگ عوض کرد و پذیرفت: مانایی نقدپذیرِ کامل شونده بهتر از کاملِ مرده در بطنِ ذهن است.
اما درخصوص هنر، از همان آغاز، هنرمند دریافت؛ به عنوان خالق اشکال گوناگون، فکر و ترجمه آن به شکلی قابل رویت، درک و فهم و تاثیرگذارنده بر احساسات و آنات مخاطب، راهکاری جز این ندارد که خود و اثرش را در معرض دید و قضاوت دیگرانی خارج از خود قرار دهد. در ذات، پارهای از آثار هنری تکرارناپذیرند. فیلمهای جاودانه از این دستهاند. برای نمونه، هامون یکبار برای همیشه ساخته میشود. مهرجویی این اثر را دوبار و دوباره نمیسازد. ممکن است بعدها دیگرانی با نگاه به هامون یا به شکلی دیگر، آن را بازسازی کنند. شعر «تو را من چشم در راهم» دیگر باره توسط نیما سروده نشد. نقاشان بزرگ هر نقش را فقط یک بار بر پرده میزنند و چون زدند دیگر از سیطره شخصی آنها بیرون میرود و تمام، بعد از آن، برای خلقی دیگر، نقشی دیگر میزنند.
اما در میان هنرها شاید تنها تئاتر است که قدرت زایش دوباره و چندباره خود را دارد؛ به دست همان خالق یا پدیدآورندگانش. طی سالیان، در این آزمون سختِ تکرار و رویشهای دوباره، تجربههای گاه موفق و اغلب ناموفقی داشتهایم. زمانی این تجربه با موفقیت قرین است که خالق اثر همراه با شیفتگی و دلبستگی صرف به اثر خود، درصدد بازسازی یا به تعبیری بازتولید آن برنیاید و به اندازه زمانی که از خلق اول گذشته، خود و همراهانش پیش از زمان بر آنها گذشته، جلو رفته باشند. به همین علت، زمانی که قرار شد «سعادت لرزان مردمان تیره روز» دوباره پس از ١٥ سال رنگ صحنه ببیند شک نداشته و ندارم (یا لااقل با عمق وجود آرزویم این است) که اثر موفق و بکری عرضه خواهد شد. چون خالقان این دو واقعه در دو زمان گوناگون زیست کردهاند و با جهان و جهانبینی متفاوت باز گردهم آمدهاند؛ گروهی که تحت هدایت محسن علیخانی آن زمان براساس متن سترگ علیرضا نادری این کار گرانمایه را به صحنه بردند- فارغ از نقد و تحلیلها و جوایز متعددی که گرفتند- چنان خاطرهای بدیع از خود به جای نهادند که رسیدن به آن اوج و توقع، کمالی به مراتب بیش از آن زمانشان طلب میکند.
اما اینک اینان کسانی دیگرند، پخته و آبدیده. امروز هماوردی با آن خاطراتِ شکل گرفته کاری سنگین است و مسئولیتی سخت و سهمگین، که این را گروه نیک میدانند. آنچه این امیدواری را تقویت میکند اینکه در این ١٥ سال، مخاطب امروز، دیگر مخاطب دیگری است و محسن علیخانی به اندازه فرسنگها دانش اندوخته، جلو رفته، گام در این وادی به احتیاط زده، صبوری پیشه کرده و به ضرورت خلق دوباره این اثر با تمام وجود پی برده است. گروه او هم قرنها با آنی که بودند، فاصله گرفته و پیشتر رفتهاند؛ همه با هم در این کنکاش دوباره، مقابل چشمههای تازه و مشتاق به دنبال کشف حقایقی تازه و اساسیاند (امید که بیش از بار اول به این مهم دست یابند) و از همه مهمتر، از آن روی که دید تیزبین علیرضا نادری خالق متن، آیندههای دور را رصد کرده و میکند، سعادت مردمان تیره روز، روزبه روز لرزانتر از پیش، پیش روی ماست.