خبرگزاری کار ایران

یادداشتی بر رمان «چال» نوشته علی دهقان؛

نان‌آوران کوچکی که صدایشان شنیده نمی‌شود

نان‌آوران کوچکی که صدایشان شنیده نمی‌شود
کد خبر : ۲۷۷۳۹۳

کودکان زیادی کار می‌کنند. این ربطی به پیوستن یا نپیوستن ایران به مقاوله‌نامه‌های بنیادین کار ندارد. جایی که وجدان عمومی آرام آرام بخسبد، چنین پدیده‌هایی خودنمایی می‌کند.

«چال» نخستین اثر منتشر شده علی دهقان از همکاران مطبوعاتی است که تجربه تقریباً پانزده ساله‌ای را در حوزه‌های گوناگون رسانه ازجمله ادبیات و اقتصاد یدک می‌کشد. گمان می‌کنم دهقان از نیمه‌های عمر کار حرفه‌ای خود در رسانه با موضوع کارگری به طور جدی مشغول شد که تبلور آن را در صفحات اقتصادی روزنامه‌هایی چون اعتماد ملی، اعتماد و... می‌شد دید و این‌چنین شد که به این حوزه علاقه‌مند شد و قلم‌فرسایی درباره مصایب این جامعه گسترده اما بی‌توان ایرانی را آغاز کرد و امروز نخستین کتاب خود را به این موضوع اختصاص داده است.

«چال» داستان کودک کار است، لذا با وجود اینکه اطلاعات و دانش من از ادبیات اندک است و غیرقابل عرضه، به اعتبار فعالیت چند ساله در عرصه کار و کارگری، به خود اجازه می‌دهم تا چند سطری درباره آن بنویسم.

یکم. شروع داستان با روایت کودکی است از پدر معلول خود که معلولیتش به دلیل اعتصاب و برخورد متعاقب آن بوده. نمی‌دانم چرا این واقعیت تلخ، همیشه در زندگی کارگران ایرانی جریان دارد که با وجود تمامی تضییع‌هایی که در حق و حقوق آنها می‌شود، حق اعتصاب و اعتراض هم از آنها گرفته می‌شود و همچون تابویی به آن نگریسته می‌شود؟ این امر، داستان دیروز و امروز نیست. همه مسئولان در شعارهای خود، به دست کارگر بوسه زده و حرکت چرخ اقتصادی کشور را مرهون این قشر و زحمات آنها می‌دانند، اما مشخص نیست که این برخوردهای دیروز و امروز با کارگران و به خصوص آن عده که جرأت اعتراض یافته‌اند، توسط چه فرد یا گروهی، هدایت و رهبری می‌شود؟ هنوز هم رصد اخبار حوزه کارگری نشان می‌دهد که بسیاری از فعالان جامعه کارگری، به جرم بالا بردن صدای خود گرفتار بلایای مختلف، از بیکاری گرفته تا حبس و زندان می‌شوند.

از همین رو، اشاره دهقان به این موضوع را در مطلع کتابی که با حال و هوای کارگری نوشته شده، مناسب و دقیق می‌بینم؛ موضوعی که از گذشته تا امروز، مسبب آجر شدن نان خانواده‌هایی شده است که نان‌آورشان صدای خود را بلند کرده و البته این بالا بردن صدا، به مذاق خیلی‌ها خوش نیامده است.

دوم. متوسط سطح رفاه خانوارها در سال‌های اخیر بالا رفته است. این موضوع را نباید با پدیده نارضایتی از زندگی خلط کرد. فرهنگ مصرف‌گرایی، ریشه عمیقی در جامعه دوانده است و از همین رو هر چقدر هم سطح زندگی بالا رود، توقعات مضاعف بر آن رشد می‌کند و شکاف بین خواسته‌ها و داشته‌ها، روزبه‌روز گسترده‌تر می‌شود. از همین رو، قطعاً متولدان دهه‌های 70 و 80، هیچ قرابتی با متولدان دهه‌های 50 و 60 ندارند؛ چرا که شرایط اجتماعی سال‌هایی که در آن زیسته‌اند با هم تفاوت‌های بنیادین دارد. قطعاً متولدین دهه‌های 50 و 60 نیز چندان با حال و هوای زندگی متولدان دهه‌های 20، 30 و 40 آشنایی ندارند. متولدان این سه دهه را کنار هم گذاشتم چون به نظر من از لحاظ شرایط اجتماعی و اقتصادی، در روزگار مشابهی متولد شده و رشد کرده‌اند. حرکت از جامعه کشاورزی به جامعه نیمه‌صنعتی در این روزگار رقم خورد و پدیده‌هایی چون مهاجرت، رشد حاشیه‌نشینی و... تقریباً در این روزگار برای بسیاری از متولدان این سال‌ها رقم خورد. از همین روست که خاطرات متولدان این سال‌ها، همگی حکایت از این دارد که در کودکی کار کردند تا نان‌آور خانواده باشند و به نوعی کمک خرج خانواده‌های فقیر خود باشند و بعدها نیز که سنی از ایشان گذشت، یگانه نان‌آور خانواده‌های خویش شدند. کار از بدو کودکی تا سال‌های طولانی که حتی دوران پس از بازنشستگی را در برمی‌گرفت، به تقدیر این نسل بدل شد. این پدیده اگر امروز با نام «کار کودک» یا «کودکان کار» شناخته و مورد مذمت جامعه قرار می‌گیرد، آن روزها به نوعی اپیدمی جامعه بود. این موضوع در متولدین سال‌های دهه 50 نیز تا حدی وجود داشت اما نه به حدت و شدتی که پیشتر جامعه با آن دست به گریبان بود.

رواج و همه‌گیری موضوعی به نام استاد – شاگردی نیز در همین سال‌ها بود، هر چند این روابط کار، پیشنیه‌ای بسیار قدیمی‌تر داشت. قرار بود کودکانی در اصناف مختلف با حقوقی که کرم استاد مشخص می‌کرد مشغول کار شوند و استادکار، از آنها مرد بیرون بکشد؛ یکی مرد خیاط، یکی کفاش، یکی مکانیک و.... کتک زدن شاگردها، بی‌توجهی به توانایی‌های جسمی و عواطف روحی این کودکان و ده‌ها مورد مشابه ازجمله عرف‌هایی بود که نهایتاً قرار بود مردی را از درون این کودکان بیرون کشد.

نگاهی واقعی به این موضوع از جانب علی دهقان را بسیار به‌جا و به‌موقع دیدم. یادمان نرفته است که برخی از مسئولانمان، در همین 2-3 سال اخیر تلاش داشتند تا بار دیگر این رابطه نامبارک در عرصه کار را رواج دهند. هر چند اقتصاد غیررسمی و روابط حاکم بر بسیاری از اصناف همچنان از استاد – شاگردی تبعیت می‌کند، اما گوشزد کردن زشتی‌های این رابطه در عصری که حقوق کارگران در سطح جهان بر اثر تلاش‌های سندیکاهای صنفی و فعالان کارگری، به صورت نیم‌بند نهادینه شده است، امری است که برای گوش بسیاری از تصمیم‌گیران و تصمیم‌سازان و حتی مردم جامعه باید مدام تکرار شود.

سوم. کودکان زیادی کار می‌کنند. این ربطی به پیوستن یا نپیوستن ایران به مقاوله‌نامه‌های بنیادین کار ندارد. جایی که وجدان عمومی آرام آرام بخسبد، چنین پدیده‌هایی خودنمایی می‌کند. روابط استاد – شاگردی با تمام بدی‌هایی که برایش شمردیم، شاید بهترین و انسانی‌ترین نوع کار کودک باشد چون شاید از درون آن، استادانی پیدا شود، اما در کارهای کودکی که امروز در اطراف ما نمایان شده، هیچ آینده‌ای برای این کودکان تصور نمی‌شود. شاید نگارش کتاب‌ها بتواند وجدان خفته جامعه را بیدار یا حداقل تلنگری به آن بزند.

چهارم. به متولدان دهه‌های 20 تا 40 اشاره کردم، کسانی که عموم آنها در دوران کودکی نان‌آور خانواده‌هایی شدند که با مهاجرت از روستاها، حاشیه‌نشین شهرها شده بودند و به هنگام بازنشستگی نیز به کار روی آوردند تا نیازهای خانواده‌هایشان را تأمین کنند چرا که فرزندان آنها بیکار بودند. پای صحبت آنها که بنشینی، داستان‌هایی مشابه «چال» را بسیار می‌شنوی، داستان‌هایی که در آنها، فقر از سر و کول قهرمانانش بالا می‌رفت. کودکانی که کودکیشان را در کوره‌های آجرپزی گذراندند و هر شب، زخم‌های دستشان با اشک‌های مادرانشان خوب می‌شد. ولی متأسفانه این داستان در آن دهه متوقف نشد. هنوز هم در همین شهرک‌های اطراف پایتخت، می‌توان قهرمانانی مشابه قهرمانان داستان «چال» دید و سراغ گرفت.

پنجم. بازار نشر و کتاب اگر حال بدتری از بازار کار نداشته باشد، قطعاً حال بهتری هم ندارد. این حوزه وقتی به زیرگروه رمان و داستان می‌رسد، وضع رقت‌آورتری دارد. بی‌تعارف مردم اهل کتابی نداریم و اگر کسی هم حوصله خواندن کتاب و رمان داشته باشد، نوشته‌های نویسندگان داخلی اولویت دوم خواهند بود. نویسنده ایرانی که این روزها تعدادشان هم که نیست یا ناچارند به موضوعاتی بپردازند که از فلان سازمان تبلیغات یا بهمان حوزه فرهنگی، هزینه کاغذ و چاپشان را تأمین کنند، یا ناچارند داستان‌هایی به سبک و سیاق قیصر و عشق و انتقام بنویسند تا شاید در این برهوت کتابخوانی، چند نفری را مجاب به خریدن این فیلم‌فارسی‌ها مکتوب کنند. در چنین وضعیتی کار نویسنده و ناشر رمان «چال» را قابل تحسین و تقدیر می‌دانم زیرا نیک می‌دانسته‌اند که نباید نه انتظار سفارش کتاب از ارگان‌هایی را داشته باشند که وظیفه‌شان خرید و توزیع کتاب‌های سفارشی برای بالا بردن تیراژ آنهاست، نه انتظاری از مردم جامعه‌ای داشته باشند ترجیح می‌دهند شیشه اتومبیل را بالا بکشند وقتی کودکان کار را سر چهارراه‌ها می‌بینند.

یادداشت: آرش کسرایی

ارسال نظر
پیشنهاد امروز