قتل عام کودکان دل مهربان سپانلو را سخت آزار میداد
فاجعهٔ دردآوری که بیشک دل مهربان او(سپانلو) را هم سخت آزرده، قتل عام کودکان با بمب و موشک و مین و دیگر وسایل کشتار در جنگهای شعلهور مذهبی در منطقهای است که به جبر جغرافیا در آن زندگی میکنیم.
مرحوم محمدعلی سپانلو علاوه بر شاعری، علاقه جدی به سینما داشت و با اهالی سینما نزدیک بود. حتی در چند فیلم سینمایی بهعنوان بازیگر حضور پیدا کرد. یکی از فیلمهایی که سپانلو در آن نقشآفرینی کرد؛ رخساره به کارگردانی مرحوم امیر قویدل بود که براساس فیلمنامهای از محمدهادی کریمی ساخته شده بود. کریمی به همین مناسبت خواست ایلنا را اجابت کرده و یادداشتی درباره سپانلو به نگارش درآورد.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
پانزده سال پیش استاد محمدعلی سپانلو در فیلمی که متنش را نوشته بودم در قالب یک استاد شاعر ظاهر شد. دوست داشتن متن را حتی اگر آنچنان که از سر لطف میگفت هم نبود، بهانه کرد تا جادوی ارقامی که آنهم بهانهاش بود شکل بگیرد و زنگ تنفسی خارج از زیست همیشگی ادیبانهاش را، در فضای سینما، باز با گذشت یک پانزده سال از فیلم قبلیاش، بگذراند. قلندروار و رها آمد تا فقط کمی فضا عوض کند و از همیشههایی که تکراری و ملالآور شده بودند دور شود، اما همین برای گروه سازندهٔ آن فیلم فرصتی مغتنم بود که از او، فروتنی واقعی و اصیل را بیاموزند و خوش بودن در لحظه و مرگ آگاه بودن حقیقی و به دور از شعار و ریاکاری را در هنرمندی که یکسره بر تعلقات اعتباری بیاعتنا بود، ببینند.
حالا من به بهانهٔ آن فیلم و با اذعان به اینکه دربارهٔ محمدعلی سپانلو باید بزرگان ادبیات و معاریف و مشاهیر این عرصه بنویسند، میخواهم نکتهای را از سر تاسف بیان کنم. در اینکه چقدر سوک استاد سپانلو برای اهل فرهنگ و هنر سخت و جانگزاست. تردیدی نیست، اما فاجعهٔ دردآوری که بیشک دل مهربان اورا هم سخت آزرده، قتل عام کودکان با بمب و موشک و مین و دیگر وسایل کشتار در جنگهای شعلهور مذهبی در منطقهای است که به جبر جغرافیا در آن زندگی میکنیم. روزانه هزاران هزار کودک بیگناه توسط سربازانی که پیکارگران خدا خود را مینامند در طی جنگهای مقدس کشته میشوند و این کودککشیهای مقدسانه پایانی ظاهراً برای نیروها و جنود الهی!(یا شیطانی) ندارد.
این را از آن حیث یادآور شدم که شاعر درگذشتهٔ ما یکی از تاثیرگذارترین و ماناترین شعرهای ادبیات جدید و معاصرمان را در سوک کودکان کشته شده در بمباران تهران در سال ١٣۶۶ سروده است، شعری ماندگار و ژرف و سوکچامهای که مستظهر به اندیشهای کهن و برآمده از یک تاریخ پر از رنجهای آشکار و نهان جهل مردمان است. شعر «نام تمام مردگان یحیی است» که آن را در اندوه از دست دادن سرایندهاش و صد البته در غم کشتارهای مقدس کودکان و زنان و بیسرپناهان دوباره بخوانیم.
نام تمام مردگان یحیی است
نام تمام بچههای رفته
در دفترچه دریاست
بالای این ساحل
فراز جنگل خوشگل
در چشم هر کوکب
گهوارهای بر پاست
بیخود نترسای بچه تنها
نام تمام مردگان یحیی است
هر شب فراز ساحل باریک
دریا تماشا میکند همبازیانش را
در متن این آبیچه تاریک
یک دسته کودک را
که چون یک خوشه گنجشک
بر پنج سیم برق
هر شب، گرد میآیند
اسفندیار مردهای (بیوزن، مانند حباب کوچک صابون)
تا مینشیند
شعر میخواند
این پنج تا سیم چه خوشگله
مثل خطوط حامله
گنجشگ تپل مپل نک میزنه به خط سل
هر شب در این کشور
ما رفتگان، با برف و بوران بازمیگردیم
در پنجرههای به دریا باز
از هیاهو و بانگ چشمانداز
یک رشته گلدان میبرند از خوابهای ناز
ما را تماشا میکنند از دور
که همصدای بچههای مرده میخوانیم
آوازمان، در برف پایان زمستانی
بر آبهای مرده میبارد
با کودکان مانده در آوار بمباران
در مجلس آواز، مهمانیم
یک ریز میخواند هنوز اسفندیار آنسو
خرگوش و خاکستر شدیای بچه ترسو
دریای فردا کشتزار ماست
نام تمام مردگان یحیی است
آنک دهانهای به خاموشی فروبسته بههم پیوست
تا یک صدای جمعی زیبا پدید آید
مجموعهای در جزء جزئش، جامهایی که به هم میخورد
آواز گنجشک و بلور وبرف
آواز کار و زندگی و حرف
آواز گلهایی که در سرما و یخبندان نخواهد مرد
از عاشقان، از حلقه پیوند وبینایی
موسیقی احیای زیبایی
موسیقی جشن تولدها
آهنگهای شهربازیها، نمایشها
در تار و پود سازهای سیمی و بادی
شعر جهانگردی و تعطیلی و آزادی
این همسرایان نامشان یحیی است.