ملاک برتری در جامعه؛ قدرت خرید بیشتر است
حامد رجبی معتقد است؛ جامعه امروز ایران در راه تبدیل به شبهسرمایهداریست که در آن مصرف بیشتر یک ارزش است و هر فرد قدرت خرید بیشتری داشته باشد و بیشتر مصرف کند؛ برتر است.
حامد رجبی پیش از این بهعنوان فیلمنامهنویس شناخته میشد. وی در نگارش فیلمنامههای آثاری همچون "پریدن از ارتفاع کم"، "پرویز" و "فصل بارانهای موسمی" مشارکت داشته و با ساخت فیلم "پریدن از ارتفاع کم" بهصورت جدی وارد عرصه کارگردانی شد. او با اولین فیلم بلندش توانست جایزه جشنواره فیلم برلین را بدست آورد. "پریدن از ارتفاع کم" اخیرا در سینماهای تهران اکران شده و مورد توجه مخاطبان و منتقدان سینمایی قرار گرفته است. میگوید: دروغی که در این فیلم میبینیم؛ چیزی نیست که آدمها به یکدیگر میگویند بلکه دروغیست که آدمها به خودشان میگویند و با آن موقعیت خودشان با جهان را تعریف میکنند. گفتگوی ایلنا با حامد رجبی را بخوانید.
کل فیلم از یک عدم اعتماد در جامعه حرف میزند؟
همه ما در جامعهای که امروز در آن هستیم؛ فکر میکنیم بر مبنای راستگویی بنا شده که اگر یک دروغ وارد آن شود؛ متزلزل میشود اما طور دیگری هم میشود همه چیز را دید. اینکه در جامعه همه چیز براساس دروغ شکل گرفته و وقتی کسی حرف راست میزند؛ جامعه تزلزل میشود.
منظور از دروغ چیست؟ آیا ما با یک دروغگویی مواجه هستیم یا یک صداقت دروغین؟
ابتدا باید درباره مفهوم راستگویی و دروغگویی به یک نتیجه برسیم و بعد درباره آن بحث کنیم. خیلی وقتها خیلی حرفها گفتنش ازنظر آدمها دروغ نیست. مثلا در دورهای عدهای فکر میکردند خورشید دور زمین میچرخد و بر این مسئله باور داشتند و این مسئله براساس تجربه محدودشان بود که در جلوی چشمشان اتفاق میافتاد. امروز نیز در زندگی روزمره بدلیل اینکه زندگیها کاملا مدیریت شده است و آدمها تجربه واقعی ندارند و دچار روز مرگیاند پس آنچه را میبینند؛ باور میکنند؛ لذا تصوری همهجانبه از راستگویی داریم. اگر در این سیستم یک نفر راستگویی را نقض کند؛ با خیلی چیزهای دیگر دچار تناقض میشود.
آیا روزمرگی باعث این دروغ شده یا دروغ باث روزمرگی؟
دروغی که در این فیلم میبینیم دروغی نیست که آدمها به یکدیگر میگویند بلکه دروغیست که آدمها به خودشان میگویند و دروغی که با آن موقعیت خودشان با جهان را تعریف میکنند. دروغهایی که درباره موفقیتها و خوشحالی خودشان بیان میکنند. به همین دلیل نهال (نگار جواهریان) شخصیت اصلی فیلم؛ یک جایی دربرابر این دروغ میایستد. البته زندگی روزمره آدم را از خود بیگانه میکند و تحت فشار قرار میدهد. امروز زندگی روزمره مدیریت میشود و آدمها نقش خودشان را در بازنمایی و تکرار این زندگی و بازسازی این نوع زندگی به خوبی ایفا میکنند. درواقع روزمرگی دلیل این دروغهاست. علت آن هم به شرایط زیست ما بازمیگردد بهخصوص طبقه متوسط، زیرا طبقه متوسط رویای بالا رفتن دارد ولی مدام درحال سقوط است و دلیل اصلی آن نداشتن ایده روشنی از جایگاه طبقاتی خودش است. بابک (رامبد جوان) مهندسیست که فکر میکرده درس مهندسی میخواند تا بعدها یک مهندس خوب شود اما الان انباردار است به همین دلیل فکر میکند آدم موفقی نیست لذا به خودش دروغ میگوید تا شکست خودش را برای خودش پنهان کند زیرا کارش در بیرون هیچ جلال و شکوهی ندارد.
کارهای که بابک در فیلم میکند مثلا خریدن ماشین بهتر یا عوض کردن خانه؛ آیا نشانهای از رشد در جامعه نیست؟
کاری که بابک میکند روال عادی زندگی در جامعه مصرفی است زیرا در چنین زندگیای؛ ملاک برتری هر فرد این میشود که قدرت خرید بیشتری داشته باشی و خرید کنی. اما به واقع در این خرید کردن هیچ شکوهی نیست. مثلا آن ماشینی که میخواهد بخرد؛ تفاوت چندانی با ماشین فعلی که سوارش میشود؛ ندارد. در چنین جامعهی مصرفی؛ بابک خود هم مصرف میشود.
اما افراد تلاش میکنند درآمد مالی بیشتری داشته باشند تا در رفاه بیشتری باشند و این رفاه با استفاده از کالاهای بهتر حاصل میشود؟
مصرف کردنی که در فیلم و در بسیاری از بخشهای جامعه میبینیم براساس نیاز نیست و بیشتر ارزش مبادلهای است. یعنی خرید کردن فقط با هدف خرید کردن و برای بالا بردن ارزش اجتماعی. مثلا درحالیکه ما یک جفت کفش نیاز داریم، در منزلمان ۷ جفت کفش داشته باشیم. زیرا اگر یک جفت کفش داشته باشی؛ انگار آدم حقیر و فقیری هستیم و یا حتی آدم خوبی نیستیم. یا مثلا در هنگام خرید یک تلویزیون بررسی نمیکنیم که به چه تلویزیونی احتیاج داریم بلکه بیشتر به جیبمان نگاه میکنیم و هر چقدر قدرت خریدمان بیشتر باشد؛ تلویزیون بزرگتری میخریم. این شیوه زندگی روشی است که نظام سرمایهداری آن را بهصورت آشکار و پنهان در جامعه نهادینه کرده است. یعنی دائم تو را تشویق به خریدن و بدنبال آن کار کردن زیادتر با هدف کسب درآمد بیشتر میکند. برای اینکه بتوانی قدرت خرید بیشتری هم داشته باشی باید در خدمت سرمایهداری باشی. بهنظر خودمان داریم پیشرفت میکنیم درحالیکه پیشرفتی در کار نیست زیرا هرچه که بدست میآوری را باید از دست بدهی تا مدام دنبال بدست آوردنش باشی. اصلا پیشرفتی در کار نیست.
یعنی فرد خود ارزشی ندارد بلکه بخشی از نظام بزرگ سرمایهداری است؟
دقیقا. ارزش فرد فقط زمانیست که در چرخه تولید و مصرف باشد و خارج از این مسئله اصلا فرد هیچ ارزشی ندارد و این مسئله در همه کشورهای جهان که دارای نظام سرمایهداری هستند؛ صادق است. فقط مقیاس آن تفاوت دارد.
در امریکا و اروپا نیز این وضعیت وجود دارد ولی آنها خوشحال و موفق بهنظر میرسند؟
وضعیت در کشورهای آمریکایی و اروپایی وحشتاکتر است زیرا آنها از کودکی تربیت شده و آموزش دیدهاند. از کودکی به آنها میگویند باید در آینده چه کار کنند اما ما هنوز به آن وضعیت دچار نشدهایم. هرچند در مسیرش قرار داریم و به زودی ما هم بیشتر دچار میشویم. در اروپا و آمریکا خود فرد مانند کالاست و کودک را از ابتدا پرورش میدهند و مشخص میکنند که این کودک در آینده چه سودی دارد.
این ایراد به زندگی سرمایهداری وارد است اما الان در کشورهای کمونیسیتی هم این مسئله را میبینیم؟
همه زندگیها الان سرمایهداریست مثلا چین که امروز مدعیست یک کشور کمونیستی است، کاملا سرمایهداری و یک سرمایهداری دولتی است. همانطور که شوروی بود و هر دو یک شکل هستند.
در هر دو نظام، آدمها همه باید یک شکل باشند و اگر کسی تفاوت داشته باشد از نظر بقیه قطعا بیمار است؟
قطعا. به همین دلیل مسئله این فیلم فقط نشان دادن وضعیت جامعه نیست بلکه مسئله در نشان دادن راهیست که نهال (نگار جواهریان) بهعنوان شخصیت اصلی فیلم انتخاب میکند تا واکنش نشان بدهد به جامعهای که در آن زندگی میکند زیرا همه ما شبیه بابک (رامبد جوان) هستیم اما صورت مساله را پاک میکنیم و از پاسخ به آن فرار میکنیم. ما از خودمان نمیپرسیم چرا خوشحالیم و چرا وقتی یک نفر با بقیه تفاوت دارد؛ نمیتوانیم تحملش کنیم. مثلا در مهمانی به همه خوش میگذرد و یک نفر در خودش است اما همه بر سر او میریزند که چرا با جمع نیستی؟
در این رفتار "نهال" یک نوع تحقیر هم وجود دارد؟
تحقیر نیست. یک مقدار خشونت و صراحت رفتار است زیرا نهال به جایی رسیده که دیگر توان اینکه جوری رفتار کند که نه سیخ بسوزد و نه کباب را؛ ندارد و این صراحت است که همراه خود خشونت دارد. نباید از این خشونت با صراحت ترسید.
در صحنهای از فیلم که نهال برای خرید لباس میرود و فروشنده با وی بد برخورد میکند؛ او جواب فروشنده را میدهد. آیا رفتار نهال تحقرآمیز نیست؟
تحقیر نیست. اگر آن پسر، صاحب مغازه بود، نهال کاری نداشت زیرا مغازه برای خودش است که باعث میشود از آن لباسهای گران بپوشد. در آنصورت شاید با او مثل پیرمرد صاحبخانه رفتار میکرد. اما او در مغازه شاگرد است و وقتی در مغازه را میبندد، با اتوبوس به پایین شهر میرود و منزلش حتی از منزل نهال پایینتر است و هیچ بخشی از سود آن مغازه برای خودش نیست با اینحال از آدمهایی طرفداری میکند که سنخیتی از لحاظ مالی با وی ندارند. به همین دلیل نهال با وی برخورد میکند. این مسئله را ما در هتلها هم میبینیم. مثلا دربان هتل هرگز نمیتواند در یکی از اتاقهای هتل بخوابد اما وقتی یک نفر که پول کمتری دارد وارد هتل میشود؛ دربان با او زیاد خوب برخورد نمیکند.
یعنی قدرت شاگرد مغازه یا دربان هتل پوشالیست؟
مسئله بحث قدرت پوشالی نیست بلکه مسئله این است که شاگرد مغازه شریک میشود در ظاهر موقعیتی که مال او نیست. او به عنوان یک کارگر در فروشگاهی کار میکند اما هیچ سهمی در آن فروشگاه ندارد. در این میان چرا نباید کارگر با خریدار همدلی نکند ولی با صاحبکاری همدلی کند که فروش یک روزش سه برابر دستمزد ماهانه کارگر است لذا باید به همین آدمها گفت که تو باید موقعیت واقعی خودت را بشناسی و طرفدار طبقه خودت باشی.
از ابتدای انتخاب بازیگران فیلم به نگار جواهریان و رامبد جوان فکر میکردید؟
انتخاب اولم نگار جواهریان بود زیرا معتقدم یک بازیگر خوب اگر به خوبی متوجه یک موقعیت شود و جهان نقش را بفهمد؛ دیگر احتیاجی نیست واکنشی برای وی طراحی کنیم و این بازیگر خوب میتواند نقش را هدایت کند. نگار جواهریان از معدود بازیگرانی است که این ویژگی را دارد و به این فیلم بسیار اضافه کرد. برای نقش روبروی او نیز دنبال بازیگری بودیم که هماندازه نگار جواهریان باشد به همین دلیل رامبد جوان را انتخاب کردیم. رامبد همراه فیلم بود و با فداکاری و در جهت کمتر دیده شدن خودش کمک کرد تا فیلم بیشتر دیده شود. مثلا رامبد بعداز پایان یک پلان یا سکانس از کلیت پلان راضی بود و فقط به فکر خودش نبود بلکه بیشتر دنبال بهتر شدن فیلم بود.
نورپردازی و رنگهای فیلم بسیار سرد است. ریتم فیلم هم تند نیست.
زندگی روزمره تهران زیبا نیست و این نورپردازی که در بعضی فیلمها میشود؛ تهران واقعی نیست و فقط یک تصویر جذاب سینمایی است. ریتم فیلم هم شتاب ندارد. از ابتدا به این مسئله فکر میکردم. اینکه ما یک فیلم را با یک فیلمنامه مشخص بسازیم و بعد در زمان تدوین بفهمیم تماشاچی علاقهای به صحنههای فیلم ندارد و بعد بخواهیم این مسئله را کنترل کنیم. البته گروهی معتقدند نباید نشان دادن ملال برای تماشاچی ملالآور باشد ولی گروهی معتقدند برای رسیدن به ملال و درک آن باید ملال را به خوبی نشان دهیم و من با شکل دوم موافقم. مانند سهراب شهید ثالث زیرا نتیجه تفکر شکل اول تولید اثری هنری به شکل بازاریست که فقط دنبال سرگرم کردن است. در این زمینه نگاه من و اسماعیل منصف که تدوینگر فیلم بود، خیلی به هم نزدیک بود.
از زمان ساخت فیلم به اکران فکر میکردید؟
از ابتدا به فکر اکران کردن فیلم بودم اما میدانستم که این فیلم در مناسبات معمول فعلی سینمای ایران قرار نمیگیرد. زمانی که فیلمی میسازی که الگوی رایج سینما را دنبال نمیکند، نمیتوانی توقع داشته باشی فیلم هم در وضعیت موجود اکران شود. واقعیت این است که نه من دنبال ساخت فیلم پرفروش بودم و نه تهیهکنندگان فیلم دنبال سود مالی. زیرا اگر دنبال سود مالی بودند این فیلم را نمیساختند.
صداوسیما اعلام کرد تیزرهای این فیلم را پخش نمیکند چه دلیلی برای این تصمیم اعلام شد؟
تلویزیون تیزر فیلم ما را پخش نمیکند و میگوید فیلم پیام و محتوا ندارد. جالب است که این حرف را مدیرانی میزنند که در طی سالها سلیقه مخاطب را نازل کردهاند و نتیجه آن روی آوردن و استقبال مردم از شبکههای ماهوارهایست. اگر مدیران تلویزیون سطح سلیقه بصری مخاطبان را در حد سریالهایی همچون سربداران و هزار داستان نگه داشته بودند؛ محال بود سریالهای ماهوارهای بتواند مخاطب را جلب کند. در آنصورت اصلا برای مردم غیرقابل تحمل میشد. اما سریالهای ما الان به لحاظ بصری هیچ فرقی با آن سریالها ندارد. مسولان صداوسیما باید از خود بپرسند چه میشود زمانی همه سریالها خوب بودند و گاهی یک اثر ضعیف بود و حالا همه سریالها ضعیف هستند و گاهی فقط یک کار خوب است.
گفتگو: علی زادمهر