یاد زندهیاد ایرج افشار گرامی داشته شد
دوستان و همکاران مرحوم ایرج افشار؛ چهارمین سال خاموشی این استاد ایرانشناس را گرامی داشتند.
به گزارش ایلنا؛ عصر دوشنبه(18 اسفند) در چهارمین سال خاموشی زندهیاد ایرج افشار، شب «گلگشت در وطن» با همکاری بنیاد فرهنگی اجتماعی ملت، مرکز دایرهالعمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار در کانون زبان فارسی برگزار شد.
برگزاری این مراسم با حضور شفیعی کدکنی، داریوش شایگان، نصرالله پورجوادی، مهدخت معین، احسان اشراقی، جمشید ارجمند، هارون یشایایی ، عنایتالله مجیدی، فاطمه قاضیها، قدرتالله مهتدی، صفدر تقیزاده، سیدعلی آل داود، روح انگیز شریفیان، خسرو باقری، سرمد قباد، محمد حسن ابریشمی، دکتر ناصرالدین پروین، مسعود جعفری، جواد ماهزاده، افسانه گیدفر، حمید دهقان، شهلا طهماسبی، فریبا افکاری، اصغر علمی و ... همراه بود.
علی دهباشی در ابتدا هدف از برپایی این مراسم را چنین عنوان کرد: امشب در سالروز خاموشی استادمان ایرج افشار به یک وجه دیگر از زندگی و آثار ایشان و کارهای قلمی ایشان میپردازیم، یعنی مسئله سفر و سفرنامهنویسی است که یک وجه مهم و خیلی شناخته شدهای در کارهایشان است که استادان ارجمند در طی سخنرانیهایشان به تفصیل دربارۀ وجوه گوناگون این شیوۀ نویسندگی و بهرهگیری استادمان از این ژانر ادبی سخن خواهند گفت. در کنار وجوه گوناگون از زندگی علمی ایشان در حوزۀ مسائل ایرانشناسی، کتابشناسی و بسیاری از زمینههای دیگر، سفر و سفرنامهنویسی یک جایگاه خاصی دارد. شاید بسیاری از دوستان نزدیک ایشان ، بعدها در طی پنجاه شصت سال که با ایشان در این سفرها همراه بودند ، ابتدا در همین سفرها آشنا شدند. در یکی از همین کوهنوردیها بود که در سن بیست و دو سه سالگی با استاد منوچهر ستوده آشنا شدند که این دوستی قریب شصت سال ادامه پیدا کرد. یا بسیاری از آشناییهای دیگر که در طول این سفرها به وجود آمد و ایشان با نوشتن این سفرنامهها، بهخصوص آن بخشی که با تعبیر «گلگشت در وطن» یاد میشود، سعی داشتند بخشهای ناشناختهای از این سرزمین را به ما بشناسانند. همچنان که در این سفرنامههایشان ملاحظه میکنید، با تمام سفرنامههای دیگر متفاوت است. نه از هتل خبری هست نه از جاهای رایج جهانگردی بلکه از جاهای خیلی پرت و دورافتادهای استفاده میکنند که کمتر سیاحان و ایرانگردان عادی معمولاٌ به آنجا سر میزنند. و این از جمله مطالبی است که یک جلد از آن منتشر شد و آقای دکتر میلاد عظیمی گزارش مفصلی از این بخش از نوشتههای استاد ارائه خواهند کرد.
سپس عبدالرحمن عمادی بهعنوان اولین سخنران از سفرهای خود با ایرج افشار یاد کرد و گفت: من میخواهم مقدمتاٌ خدمت دوستان عزیز عرض کنم که کاری که ایرج افشار میکرد سفری به آن معنای عامیانهاش نبوده. یعنی یک کسی مثل یک خارجی یا یک خبرنگار، یا کسی که میرود مطالبی را میبیند و بعد میآید مینویسد و گزارش میدهد و به اطلاع خوانندگان و شنوندگان خودش میرساند . ظاهرش همین است. ظاهرش این است که ایرج افشار این کار را میکرده. اما نه. این نبوده. از اول ایرج افشار و ستوده و دوستانش مایل بودند و شایق بودند که بروند چیزهایی را که از نظر علمی، ازنظر فرهنگی ارزش دارد از نزدیک ببینند. ضمن این که خواندن کتاب و این جور چیزها سر جای خودش محفوظ بوده. کسانی هم که برای اینجاها میآمدند یک عدۀ مشخصی بودند . و همانطور که اطلاع دارید یک عده دوستان دانشگاهیاش بودند و یک عده دوستان شخصیاش بودند. و عدۀ محدودی بودند. کسانی که توانایی داشتند و شایق بودند که ببینند و این بنده اسم این سفرهای به خصوص را میگذارم « ایران جویی» ، چون در حقیقت دنبال جستن ایران بوده و نه ایرانشناسی. کوششی بوده که باید بگوییم یک عدهای در حقیقت به سرپرستی و رهبری ایرج افشار کوه و دشت و بیایان را میرفتند میگشتند برای آن منظور.
عمادی در ادامه به سفری خاص اشاره کرد و افزود: ما در این سفر به خصوص تصمیم گرفتیم که دنباله شناسایی ری را تا آنجا که مقدور است ادامه بدهیم و در این سفر ایرج افشار پسر کوچکش آرش را با خود میآورد و به من هم گفت که پسرم را بیاورم و من هم پسرم ، بابک، را که هم سن آرش بود با خودم همراه کردم .و در اینجا لازم است که من یادی بکنم از دکتر حسین کریمان که برای ری کتاب نوشت و زحمت کشید و خودش هم اهل ری بود. به هر حال ری در حقیقت یک دنیایی است که به اندازه یک دایرهالعمارف احتیاج دارد که برایش مطالعه بشود ، گفته بشود، نوشته بشود. ایرج افشار به این کار بسیار علاقمند بود.
عبدالرحمان عمادی بیان خاطرات خود از سفر با زندهیاد ایرج افشار را چنین ادامه داد: ایرج افشار همیشه بیراههها را ترجیح میداد، چون به این طریق میشد جاهایی را که دیگران نرفته بودند میشد دید . اسم این سفرها را هم گلگشت گذاشته بود چون در حقیقت یک کوشش علمی بوده ، زحمت میکشیدند. نه کسی پولی میداد ، نه وسایلی در اختیار بود. این سفرها زحمت داشت اما برای ایرج افشار و دوستانش گلگشت بود. و ما ، دوستان ایرج افشار، هرگز او را از یاد نخواهیم برد.
سخنران بعدی محمدحسین اسلامپناه، یکی دیگر از همسفران ایرج افشار بود که بخشی از خاطرات خود را از این سفرها حکایت کرد: ایام خوش آن بود که به سر شد/ باقی همه بیحاصلی و بوالهوسی بود. اوایل دهۀ شصت به همایون صنعتی گفته بود این سفر میآیی فلانی را هم همراه خود بیاور. من سی سال، در سی سفر ده دوازده روزه، معادل دویست سیصد روز در خدمت افشار بودم در این سفرها. جاهای دیدنی که در معیت او دیدم و اگر نبود هرگز نمیدیدم و چه آموختنیها که در محضر او شنیدم و یاد گرفتم و اگر او نبود هرگز نه میفهمیدم و نه میدانستم. این ایام دویست سیصد روزه از روزهای فراموش نشدنی زندگی من است. ایرج افشار بیشتر راههای خاکی و مالرو را انتخاب میکرد.در سفر بر خلاف حضر که مصمم بود و برای آن برنامه داشت به قول خودش آواره بود و مقصدش قسمت آباد و اقامتش در درویش که هر جا که سر آید سرای اوست .
اسلامپناه ادامه داد: در این سفرها چنان به شتاب میرفت که هیچ جا یادم نمیآید بیشتر از یک شب مانده باشد. صنعتی به او میگفت افشار سفرهای تو حکایت آن کسی هست که در خیابان از پشت شیشه کتابفروشیها رد میشود، پشت جلد کتابها را میبیند و میگوید من همه این کتابها را خواندم، با این سرعتی که تو میروی. ولی افشار حق داشت، برای این که اگر بخواهی همه جای ایران را بگردی، همین سفرهای موجز کافی است. کما این که من یاد دارم که میگفت کاش میشد این مرز ایران را، این گربه را، یک بار دور بزنم. جاهای مختلف مرز را رفته بود، ولی به این صورت که بخواهد دور آن را در یک سفر برود، نرفته بود.
محمد اسلامی سومین سخنران بود که او هم از همسفریاش با ایرج افشار سخن گفت و اظهار داشت: من فارغالتحصیل سال 45 از دانشگاه تهران هستم و در همان زمان عزیزانی که با من فارغالتحصیل شده بودند خیلی علاقمند بودند به استاد ایرج افشار و اصلاٌ آرزو داشتند که استاد ایرج افشار را زیارت کنند . من از آن جمله بودم. تا این که استاد افشار و استاد عزیزم ، شفیعی کدکنی ، برنامهای را گذاشتند برای ما که کوهنوردی داشته باشیم ، خدمت عزیزانی چون استاد ایرج افشار، استاد شفیعی کدکنی، دکتر هوشنگ دولتآبادی و زندهیاد مهندس افشار قاسملو و آقای دکتر عمادی. من و دوست دیگرم به نام دکتر میرسجادی هم در کنار این عزیزان بودیم. البته رشته ما فرق میکرد. اما من میخواهم از دریچه دیگری از این افتخاری که داشتم صحبت بکنم. و آن هم یک مقدار اخلاقیات است. یکی از امتیازاتی که استاد ایرج افشار داشتند جمع کردن این عزیزان بود که صبح ساعت هفت در منزل ایشان بودیم و حرکت میکردیم به کوه. و شاید کوهنوردی ما شش هفت ساعت طول میکشید و در این شش هفت ساعت فقط بحث علمی بود که استاد شفیعی و دوستانش میکردند . شما در نظر بگیرید در این پنج شش ساعتی که ما در سفر بودیم چه اضافهای میشد از نظر علم و مسائل اجتماعی دیگری که ما در این مدت این شانس را داشتیم .
او در ادامه به وطن دوستی ایرج افشار اشاره کرد و گفت: استاد افشار عاشق وطن بود. او عاشق مردم بود. استاد وقتی که به شهرستانها میرسیدند اولاٌ خیلی مورد استقبال واقع میشدند و در درجه اول مینشستند درد دل افراد را گوش میکردند ، بعد به مسائل ادبی و تاریخی میپرداختند.و همین سبب علاقه مردم شده بود و ما واقعاٌ حسرت میخوردیم.
سپس میلاد عظیمی با موضوعی تحت عنوان «طبیعت و خرابه» به ایرج افشار و سفرهایش پرداخت: ایرج افشار ، آنطور که خود نوشته است «سفر کردن ِبه دلخواه را از سال 1325 پیشه خود کرد.» تا آنجا که من جسته ام، اولین یادداشت سفرنامه ای او در سال 1331در مجله مهر چاپ شد . نخستین سفر پژوهشی درازدامنش ، در سال1333 در معیّت استاد ابراهیم پورداوود به سیستان و کرمان بود و سفرنامه های این سفر در همان سال در مجلات سخن و یغما منتشر گشت و مورد عنایت دانشوران قرار گرفت. محمد علی جمال زاده همواره آن سفرنامه را می ستود. افشار نخستین سفرنامه از سفر های خارج از ایرانش را به صورت نامه ای به دکتر پرویز خانلری نوشت که در سال 1335در مجله سخن چاپ شد. از آن پس ، افشار سفرنامه نویسی را جدی گرفت و تا پایان عمرش به این کار ادامه داد. آخرین سفرنامه ای که از ایشان در دست داریم ، مربوط به آخرین گلگشت ایشان در نوروز 1389است که همین روزها در بخارای نوروزی منتشر می شود. بنابراین ایرج افشار بیش از نیم قرن در ایران و انیران سفر کرد و سفرنامه نوشت. از ایشان42 سفرنامه وطنی مفصّل - که تعدادی از آنها تاکنون منتشرنشده- و دهها یادداشت سفر و صدها عکس ، برجای مانده است. بخشی از این سفرنامه ها و یادداشتهای سفر در کتابهای بیاض سفر، مجموعه سواد و بیاض و گلگشت در وطن و نیز مجلات یغما ، راهنمای کتاب ، آینده ، کلک ، بخارا و غیره چاپ شده است.
عظیمی افزود: به جز این سفرنامه ها و یاداشتها، در کارنامة پر برگ و بار افشار ، «چاپکرده های» بسیاری نیز وجود دارد که به سفر و سفرنامه نویسی و مؤلفه های شکل دهندة به رویکرد ایرج افشار به این مقوله ارتباط پیدا می کند. در اینجا از متونی که استاد در زمینة تاریخ های محلی ، جغرافیا و جغرافیای تاریخی تصحیح و چاپ کرده و مقالاتی که در این حوزه ها نوشته ؛ از کتاب مبنایی و مرجع « یادگارهای یزد» و مقالات پرشماری که دربارة آثار و بناهای تاریخی ایران تألیف کرده درمی گذرم . فقط اشاره می کنم که ایرج افشار هفت سفرنامه را در هیأت کتاب و بیست و دو سفرنامة کوتاه و بلند را به شکل رساله تصحیح و منتشر کرد. اگر این بیست و دو سفرنامة پراکنده ،گرد آید با احتساب نمایه ها، کتابی در حدود هزار صفحه خواهد شد. همچنین افشار مؤلف مقالة مهم و مرجع « سفرنامه های فارسی تا روزگار استقرار مشروطیت؛ گونه ها و کتابشناسی گزیده» است و همین مقاله آیتی است از اشراف او بر این موضوع . و نیز ایشان در معرفی و نقد دست کم صد سفرنامه، یادداشت و مقالة مختصر و مطول نوشته است. اولین مطلبی که در معرفی یک سفرنامة خطی نوشت مربوط می شود به سال 1327 که در مجله جهان نو منتشر شد و اولین نقد و معرفی اش دربارة یک سفرنامة چاپی را نیز به سال 1330 در همین مجلة جهان نو نوشت ؛ مقاله ای راجع به سفرنامة ناصرخسرو ؛ کتاب محبوب ایرج افشار! تا آنجا که من-در مسیر تدوین فهرست آثار استاد افشار جستجو کرده ام، ایشان شش یادداشت کوتاه و بلند درباره چاپهای مختلف سفرنامة ناصر خسرو نوشته است . همینجا باید یاد کنم از مقالة بدیع او دربارة « قیمت اجناس در سفرنامه ناصر خسرو » و می دانیم که افشار نیز در سفرنامه هایش جا بجا قیمت برخی از اجناس را ثبت می کرد. به هر روی تردیدی نیست که افشار از سفرنامه هایی که خوانده بود- به ویژه سفرنامه ناصرخسرو ، توشه هایی برای شیوة سفرنامه نویسی اش برداشته است و من به این موضوع در مقدمة کتاب « سفرنامه های ایرج افشار» مفصلاً پرداخته ام .
باری، این بحث را به میان آوردم تا تأکید کنم که ایرج افشار با این پشتوانه پژوهشی ، با این وقوف و اشراف علمی که شمّه و شمایی از آن ذکر شد ، سفرنامه می نویسد... در حقیقت باید گفت او با همة ایرج افشاری اش سفرنامه می نویسد .
نام ایرج افشار با ایران شناسی پیوند خورده است. شایان ذکر است که در نگاه او ایرانگردی و گلگشت در وطن، لازمة قطعی ایران شناسی است. ایران شناس بزرگ، اعتقادی به شناخت ایران، صرفاً بر مبنای آنچه در کتابها مکتوب و مدفون است نداشت و ایران شناسی را آنگاه زنده و رونده و زاینده و حقیقی می دانست، که پژوهشگر با طبیعت و خرابه و مردم این سرزمین در آمیزد و این البته از رهگذر « سفر » تحقق می یابد. در پایان سفرنامه ای منتشر نشده می نویسد : « صحبت من با تورج دریایی -ساسانی شناس - به اینجا ختم شد که برای ایران شناس شدن باید ایران گشته شد. دیدنِ بیابان و کویر و کوه و مردمِ امروز، شما را پیوند می دهد به تاریخ و گذشته ای که قسمتی از آن از میان رفته و بخشی از آن در زیر زمین است و مقداری خط و افسانه و اساطیر و تاریخش در کتابهای دیرین و نوشته های امروزین « شما » ایران شناس ها باقی ماند ه است.
افشار در سفرنامه ای منتشر نشده نوشته که می خواهد نام یادداشتهای سفرش را «طبیعت و خرابه» بگذارد چون «طبیعت و خرابه دو چیزی است که در سفرهای ایران، برایم دلچسب است و به هر سوراخ سمبه ای که می روم برای آنهاست .» و بعد تعریفی از خرابه و طبیعت می دهد که هدف از «سفرهای تفرّجی دامنه دارش» در وطن را دقیقاً مشخص می کند.
در نگاه ایشان طبیعت معنایی عامتر از«جلوه های دلپذیر طبیعت » دارد و « مردم بومی و آشنایان محلی را هم دربر می گیرد» . صریحاً می نویسد که «دیدن روی همین مردمِ بومی ، مسافر شتابانی چون من را آرام می بخشد». خرابه نیز برای افشار «دوست داشتنی و دیدنی است چون تاریخ است ؛ قصه است و باستان شناسی. یادگار گذشتگان و گذشته ایران است .» خاطر نشان می کند که «هنوز همة خرابه ها را ندیده ام و به هر راه نرفته ای- به دور از شاهراه ها - که قدم می گذارم، یکی از این گونه گوهرهای دیریاب را بر سرِکوه ، در دل درّه ،بر همواری دشت و میان آبادی می توان دید و از زبان مردم ، افسانه ها را دربارة آنها شنید. به سفر تازه می روم ، بیشتر برای آنکه ندیده ها و نشناخته ها را ببینم و اگر بتوانم آنها را به اجمال و گذرا بشناسانم.»
بنابراین - برمبنای نوشتة استاد – میتوان هدفهای پژوهشی سفرهای وطنی ایشان را در کشف، شناخت و توصیف اجمالی و گذرای: 1.مظاهر طبیعت ایران؛ 2.ویژگی های زندگی مردم بومی؛ 3.آشنایان و فضلای محلی و فوایدی که از آثار و محضر آنها دستیاب می شود؛ 4. بناهای باستانی و تاریخی ایران و سرانجام در ثبت و ضبطِ افسانه ها و معتقَدات مردم بومی دربارة این خرابه ها، فشرده کرد. نگاهی به نمایة کتاب «سفرنامه های ایرج افشار» نشان خواهد داد که او در نیل به اهدافی که برای سفرهای پژوهشی اش ترسیم کرده بود، چه توفیق شگرفی داشته است.
چقدر مسجد و مدرسه و گورستان و میل و برج و آب انبار و قنات و یخچال و بازار و خانه و آسیاب و سد و امامزاده و درهای قدیمی و محراب و منبر و آتشگاه و سنگ قبر و کتیبة مندرس و کهنه و دورافتاده معرفی کرد . از آنجا که سنگ و گِل و رود و دره و دریا و کوه و بیابان ِایران ، برایش عزیز و خواستنی بود، بسیاری از چشم اندازهای بکر طبیعت ایران را شناساند. چون چند متن کهن در زمینه کشاورزی چاپ کرده بود و «فهرستنامة اهم متون کشاورزی به زبان فارسی» را تدوین نموده بود، توجه خاصی به کشاورزی و پوشش گیاهی مناطقی که از آنجا عبور می کرد، داشت. چقدر درخت کهنسال دید و با طواف به دور آن درختان، محیط آنها را محاسبه و مشخصاتشان را برای آیندگان ثبت کرد. در سفرنامه ای نوشته که به حوالی آبادی دورافتادة ارمیان ، واقع در میامی سمنان ، می رود تا چناری را که ناصرالدین شاه دیده و شکوه آن را در سفرنامه اش وصف کرده بود، به چشم ببیند. رفت و دید و وصف شاه قاجار را اغراق آمیز یافت و خود توصیف موجز و دقیقتری از آن درخت سایه گستر نوشت.
اما درباره جایگاه مردم بومی و آشنایان و فضلای محلی در منظومة سفرهای ایرج افشار. شک نیست که افشار اساساً دلباخته زندگی های بومی و سنّتی بود و این را بارها در سفرنامه هایش بیان کرده است. در سفرنامة منتشر نا شده ای نوشته که گذارش در نزدیکیهای کاشان به مجتمع رفاهی تازه سازی به نام مرال می افتد. زود فیلش یاد هندوستان می کند و می نویسد: «یادم آمد نخستین باری که با منوچهر ستوده و مهدی کمالیان به کاشان آمدیم، در روستای سِن سِن که از اتومبیل پیاده شدیم . قهوه خانة گلین آن که جوی آبی از کنارش می گذشت، بمانند زیباترین جاها در دلم نشست و لذتی بردم از توقف یک ساعته در آن قهوه خانه . اما مجتمع رفاهی مرال فرنگی صرف است. حتی سوهان قم و کلوچه کاشان و گلاب قمصر و جوزقند نطنز که در آن فروخته می شود، شکل و شمایل ایرانی ندارد. این چه فرهنگی است که ماندگار است ولی لباس عوض میکند. [این چه فرهنگی است که] هماهنگی با زمانه، بیشتر مطابق میلش است تا نگاهبانی گذشته. البته مردمِ امروز که رفاه دوست شده اند ، مرال را بر قهوه خانة گلین سِن سِن مرجّح می دارند.»
بجز این تمایل فطری قوی ، دلیل مهم دیگر افشار این است که در آمیختن با مردم محلّی را فرصتی یگانه برای شناخت بهتر آن منطقه میداند : «در این بیابانها و سفرها میل من آن است در دهی بیتوته کنیم تا بتوانیم با افکار و روحیات مردم محلی – البته آن افکار و روحیاتی که عوض نشده است- آشنا شویم. به اصطلاح دیالوگی برقرار کنیم. بفهمیم منطقه چه حال و وضعی دارد. اما در هتل و مهمانسرا این فرصت و نعمت به دست آمدنی نیست.»
یک مزیت سفرنامه های افشار همین حضور زندة ذهن و زندگیِ «برزیگران و روستاییان و ده نشینان و کوچ روان و ایلخانان و خانان و فرهنگیان آبادی های ایران» - کسانی که ایرج افشار کتاب گلگشت در وطن را به آنها پیشکش کرده است- می باشد .از رهگذر این حضور ، هم نوشته هایش به زندگی روزمرّه مردم محلی پیوند می خورد و مزه «اکنون» میگیرد و هم فرصتی در اختیارش میافتد که برخی آداب و رسوم و معتقدات و افسانه های زندگی مردم بومی را ثبت کند و به سفرنامه هایش غنا ببخشد.
این امتیاز سفر نامه های افشار ریشه در مردم دوستی و فروتنی آن مرد هوشمند دارد تا آنجا که سفرنامه های افشار آیینه ای است که می توان در آن فروتنی و مردم دوستی این مردِ متینِ خوددار را - که عموماً از تظاهر و بروز عواطف خود پرهیز داشت، به روشنی ملاحظه کرد. در سفری به نایین می نویسد: «پدر گرامی رسول زمانی نایینی در رنگرزی قدیم استاد است. صحبتهایی برایمان کرد که می بایست ضبط می داشتیم و به حافظة تاریخ می سپردیم.» و سپس مقداری از سخنان پدر زمانی را نقل می کند و می دانیم پدر گرامی رسول زمانی نایینی پیرمردی بی بهره از خواندن و نوشتن اما تجربت آموخته و شریف است و افشار سخنان این مرد ناخوانای نانبیسا را شایسته ثبث در تاریخ می داند. یا در ثبت تلفظ نامهای جغرافیایی به صراحت می نویسد: «نام رشته کوههایی که این آبادی ها بر کناره آنهاست، در نقشة گیتا شناسی نَرکوه است ولی مردم نرده کوه می گویند و گفته مردم برای من معتبر تر است» و اصلاً یکی از فواید سفرنامه های افشار همین ثبت تلفظ مردم محلّی از نامهای جغرافیایی است که برایش نمایه مجزایی ترتیب داده ام. پس تعجبی ندارد که وقتی در کویر « مصر»، در بیابانهای خور و جندق ، به قناتی سرزنده می رسد و می خواهد چیزی درباره آن بداند ،چنین عمل کند: « از سیدی که پشت تریلی بود و شبکلاه سبز داشت، پرسیدم می توانید چیزی از تاریخ این قنات بگویید ؟ گفت...» و بعد گفتار آن رانندة تریلی را نقل می کند.
اما درباره فضلای محلی. ایرج افشار مدام به دنبال کشف و ایجاد رابطه دوستی با این فضلای - به تعبیر خودش- «ولایات» بود . آنها را راهبر و راهنمای خود برای بهره بردن از منطقه ای که به آن سفر می کرد، می دانست و نیز این فضلای ولایات را بهترین مرجع برای تحقیق و تدوین تاریخ و جغرافیا و آداب و رسوم مناطقشان به شمار می آورد. ارتباط گسترده ای نیز با فضلا و فرهنگیان ولایات داشت؛ عده ای را از روی آثارشان می شناخت و تعدادی از آنها نیز از مشترکان راهنمای کتاب و آینده بودند. برخی را نیز دوستان به او معرفی می کردند. او خود نیز هر جا می رفت به رسم قدما که در هر منطقه به دنبال عالم و شیخ محل بودند، سراغ عالم و فاضل محل را می گرفت. در بَژم از آبادی های بوانات فارس ، از مردم می پرسد ادیب و مورخ شما کیست و سپس می کوشد با این فاضل محلی ملاقات کند. سیره اش این بود که در سفرنامه هایش از این فضلا یاد می کرد و آثارشان را معرفی می کرد و تحقیقاتشان را می شناساند. تشویق و قدردانی از این نگاهبانان گمنام وکمنام میراث طبیعی و تاریخی ایران را بر خود فرض می دانست. طرفه اینکه آخرین یادداشتی را که در سلسله نوشته های «تازه ها و پاره های ایران شناسی» در بخارا نوشت و طومار آن یادداشتهای ماندگار را با این نکته درنوشت ، به این فضلای مطّلع محلی اختصاص داد و بر مبنای تجربیات بیش از پنجاه ساله اش « در دویدن در خرابه ها و به هر سوراخ و سنبی سرکشیدن» ، به بانگ بلند صلا درداد که فضلای ولایات برای فرهنگ ملی ما از تازه چرخان گردانندة اداره های مختلف باستان شناسی و میراث فرهنگی مهمترند.
نکته کلیدی دیگر اینکه در نگاه ایرج افشار «کلیت» ایران بود که می بایست با این سفر ها گامی برای شناختنش برداشته شود درنتیجه همانطورکه برای معبد و دخمة پارتی و ساسانی وقت صرف می کرد ، مسجد سلجوقی و امامزادة صفوی و کاروانسرای قاجاری را نیز عزیز می داشت. مذهب و قومیت و پیش از اسلام و بعد از اسلام بودن موضوع، برایش موضوعیت نداشت ؛ ایران برای او مهم بود. باری ، این «کل» برای افشار گرامی و نگاه داشتنی بود ؛ «جزء جزء» این «کل» را دستاورد زحمت و ذوق و هنر «ملت ایران» می دانست و برگه ای از کتاب تاریخ و تمدن این سرزمین. و این سجیه از روحیه علمی و آزادگی و خردمندی و طبیعت معتدلش بر می خاست.
نکته ای مهم که افشار بر آن تأکید دارد این است که در سفرنامه هایش عموماً به آثار ناشناخته و کمتر شناخته شده اهتمام می شود و حق این است که این تازگی و طرفگی امتیاز بزرگ سفرنامه های اوست. نکته مهم دیگری که من بر آن تأکید می کنم آن است که شیوة سفرنامه نویسی افشار مطلقاً مبتنی است بر عرضة اطلاعات بدون انشاپردازی و روده درازی. نثرش پویا و روشن و پرنفس است که وظیفه اش را که همانا ثبت و انتقال دیده ها و دریافتهای عینی و ملموس و میدانی اوست ، به خوبی انجام می دهد. در نتیجه سفرنامه های افشار بالمره تهی از تأملات شبه فلسفی و وساوس و هواجس شبه عرفانی و تحلیلهای مثلاً جامعه شناختی و شعارهای سیاسی است. هر چه هست توصیف عینی سنّت و طبیعت و خرابه ای است که بر لب بحر فنا منتظر ایستاده و تا چندی بعد حتی نامی هم از آن نخواهد ماند.
اما سخن واپسین... سفرها و سفرنامه های افشار را به شتابزدگی توصیف کرده اند و این قولی نادرست نیست . دوست دارم نظرم را دربارة چرایی شتابناک بودن سفرها و سفرنامه های ایرج افشار بیارایم به شعری از دوست و همسفر دیرین افشار یعنی استاد شفیعی کدکنی. شعر شگرفی به اسم «یادگار» که حقاً نقد حال ایرج افشار و دانشمندان ایران دوستی از رسته و تبار اوست.
یکی دیگر از بخشهای این مراسم پخش فیلم آخرین سفر زندهیاد ایرج افشار بود که رحمان یوسف علیزاده آن را تهیه کرده بود. و نیز نمایشگاهی از عکسهای سفرهای ایرج افشار در سالن جانبی به نمایش درآمده بود.
در پایان مراسم، کمال گلستانی به نماینده از سوی بازرگانی گلستانی قلمی را که مزین بود به تصویر ایرج افشار به بهرام افشار اهداء کرد و بهرام افشار نیز به نمایندگی از سوی فرزندان ایرج افشار از حضور و شرکت دوستداران پدرش سپاسگزاری کرد.