خبرگزاری کار ایران

یک نویسنده مطرح کرد؛

خوبی در این دنیا هرگز گم نمی‌شود

خوبی در این دنیا هرگز گم نمی‌شود
کد خبر : ۱۵۴۲۳۵۱

نویسنده کتاب «پرستار» می‌گوید: هدفم این بود با کتابم بگویم یک پرستار چقدر می‌تواند در بهبود و شفای بیماران موثر باشد. به نظرم جدا از بیماری و حاد بودن آن، پرستاران پنجاه درصد در بهبود بیماران نقش دارند.

ادامه تیترها: در حال نوشتن داستانی هستم که با امام حسین (ع) مرتبط است/ نوشتن را با شعر شروع کردم

به گزارش خبرنگار ایلنا، مهین لیاقت بهیار بازنشسته که چند سالی است به صورت تجربی به نگارش داستان و رمان می‌پردازند به تازگی اثری جدید منتشر کرده است.

خوبی در این دنیا هرگز گم نمی‌شود

 لیاقت درباره جزییات این اثر و دیگر فعالیت‌هایش گفت: من علاوه بر داستان چند مجموعه شعر نیز دارم. «اسرار نهفته من» نام این چند جلد کتاب است که اولین آنها سال 1399 چاپ شد. در ادامه این کتاب به من تلنگری زد تا به نوشتن جلدهای بعدی پردازم که تا جلد چهارم ادامه یافت.

او گفت: البته باید بگویم اشعارم خیلی احساسی هستند و شاید ایرادات فنی داشته باشند و به لحاظ وزن و قافیه و ردیف ضعیف باشند؛ اما از آنجایی که از دل برخاسته‌اند، مخاطبان هم آنها را دوست دارند.

لیاقت ادامه داد: من درباره همه موضوعی شعر نوشته‌ام، اما پرداختن به گذشته برایم مهم است. مثلا در یکی از اشعارم که اولین شعر مجموعه اول است، به خانه پدربزرگ و مادربزرگ و خاطرات پرداخته‌ام. شاهد بوده‌ام که برخی از دوستان که شعر را خوانده‌اند حتی گریه کرده‌اند و گفته‌اند شما با این شعر ما را به خانه‌ پدر بزرگ و مادربزرگ‌مان بردی و خاطراتی را برایمان زنده کردی

لیاقت با بیان اینکه نوشتن را با شعر شروع کرده، گفت: شبی با خود گفتم حال که شعر می‌نویسم شاید بتوانم از عهده داستان هم برآیم. در ادامه بود که کتاب «به رنگ نور» را نوشتم. این اثر درباره یک پسر روستایی کارگر است که از امکانات رفاهی محروم است.

وی درباره کتاب جدیدش که «پرستار» نام دارد، نیز با بیان اینکه شغلش کمک‌بهیار بوده،‌ بیان کرد: پنج سال پیش بود که از بیمارستان کودکان تهران بازنشسته شدم. من کلا علاقه خاصی به پرستاری داشتم و دارم آن زمان که سر کار بودم به بیماران عشق می‌ورزیدم و همه آنها را مانند خانواده خودم می‌دانستم.

وی ادامه داد: آن زمان که مشغول کار بودم بیماران بخش مرا دوست داشتند و من هم با جان و دل برایشان کار می‌کردم. در میانه خدمتم حدود سال نود و پنج،‌ روزی دچار یک بیماری شدم و بر اثر این عارضه یکی از دست‌هایم ورم کرد و تا حدی که دیگر نمی‌توانستم در بخش کار کنم. این شد که رییس بیمارستان کودکان تهران که به من لطف داشتند، گفتند با توجه به اینکه نمی‌توانی راه بروی شغلت را به اپراتوری تغییر خواهیم داد که در ادامه یازده سال در این بخش مشغول به کار شدم.

لیاقت گفت: آن زمان که به دلیل بیماری‌ام در بیمارستان بستری می‌شدم، پرستاری بود که خیلی هوای مرا داشت و دلداری‌ام می‌داد. این برخورد و روحیه به من تلنگری زد که یک پرستار چقدر می‌تواند مثمر ثمر باشد. بعدا با خودم گفتم حال که من خوب شده‌ام و بیماری‌ام که خود ایمنی بوده،‌ خاموش شده بیایم و کتابی در این رابطه بنویسم؛ تا به عنوان یکی از اعضای کادر درمان به وسع خودم کاری کرده باشم.

او در پاسخ به این سوال که کتاب جدیدش به طور جزیی‌تر به چه افراد یا موضوعاتی می‌پردازد، گفت: قصه درباره یکی از بیماران بخش چهار بیمارستان کودکان تهران است؛ البته من نام شخصیت‌ها را تغییر داده‌ام. بیماری داشتیم که کودک بود و مراحل شیمی‌درمانی را طی می‌کرد. زمانی که وارد بخش شد، وضعیت خیلی بدی داشت. در ابتدا آزمایش‌ها چیزی را نشان نداد و بعدا فهمیدیم که سرطان دارد. من و همکاران خیلی به والدین این بچه روحیه دادیم، طوری که مادر همان بیمار می‌گفت من تا قبل از بیماری فرزندم نمی‌دانستم که فرشتگانی چون پرستاران وجود دارند. او می‌گفت بیماری فرزندم باعث شده به وجود این فرشتگان پی ببرم. او همچنین می‌گفت معمولا هیچوقت از پرستاران یاد نمی‌شود تا آن زمان که نام بیماری و طبابت مطرح شود. و از این موضوع اظهار تاسف می‌کرد.

لیاقت ادامه داد: از این ها گذشته، مادر بزرگ این بچه به حضرت ابوالفضل (علیه السلام) اعتقاد خاصی داشت. کار به جایی رسید که دکتر وضعیت آن بچه را بحرانی اعلام کرد و گفت؛ دیگر باید دعا کرد، چون بیماری به مرحله‌ای حاد رسیده است. به هرحال پزشکان بیشتر به علم اعتقاد دارند. شاید به ائمه اطهار (علیهم السلام) هم اعتقاد دارند اما کارشان بر اساس علم است. حتی شاید اعتقاد آنها به اندازه مردم عادی هم نباشد. در ادامه مادر بزرگ آن بچه به دکتر گفت می‌خواهم سفره‌ای نذر کنم و دکتر به او گفت به هرحال شرایط خوب نیست و اگر هم می‌خواهید سفره‌ای بیندازید، این کار را انجام دهید.

او گفت: مرحله شیمی‌درمانی آن بچه به پایان رسیده بود و مدت‌ها گذشته بود و ما در استیشن پرستاری نشسته بودیم. از اینکه بالاخره آن بچه چه سرنوشتی پیدا کرد بی خبر بودیم؛ تا اینکه دیدیم کودکی با موهای بلوند و بلند وارد شد. در ادامه این مادر آمد و لوحی را تقدیم بخش چهار بیمارستان کودکان تهران کرد و گفت فرزندم شفا گرفته است. البته در همان روز که خبر درمان و شفای این بیمار را شنیدیم به ذهنم خطور نکرد که بر اساس آن داستانی بنویسم. اما با خودم گفتم این ماجرا در ذهن من می‌ماند تا شاید روزی بتوانم بعد از بازنشستگی قصه آن را به رشته تحریر درآورم.

او اذعان داشت: هدفم این بود با کتابم بگویم یک پرستار چقدر می‌تواند در بهبود و شفای بیماران موثر باشد. به نظرم جدا از بیماری و حاد بودن آن، پرستاران پنجاه درصد در بهبود بیماران نقش دارند. در ادامه بود که چند سال پس از آن واقعه مرحله نگارش کتاب را با عوض کردن نام شخصیت‌ها شروع کردم.

او تاکید کرد: به نظرم اینکه یک نویسنده بر اساس تجارب زندگی و شغلی‌اش اثری را بنویسد در موفقیت آن موثر خواهد بود.

لیاقت در بخش دیگری از صحبت‌هایش گفت: البته من صرفا خودم را به واقعه اصلی محدود نکردم و بخش‌هایی را به قصه اضافه کردم. با اضافه کردن ماجراهایی می‌خواستم بگویم خوبی در این دنیا هرگز گم نمی‌شود. این را اضافه کردم که مادر پزشک معالج بیمار قصه ما، دچار سرطان است. این مادر در یکی از روزها حال بدی پیدا می‌کند و پزشک او را به بیمارستان می‌برد، اما ماشینش در میانه راه خراب می‌شود. حال مادر بد است و پزشک جلوی هر ماشینی را می‌گیرد، اما کسی نمی‌ایستد. در نهایت این پدرِ همان بچه است که مقابل پزشک فرزندش توقف می‌کند. او مادر بیمار را سوار ماشین کرده و به اتفاق پزشک، او را به بیمارستان می‌رساند. پزشک معالج می‌گوید اگر پنج دقیقه دیرتر می‌رسیدید اتفاق بدی برای مادرتان رخ می‌داد. زمانی که آن پدر و مادر بچه بیمارشان را به بیمارستان می‌برند پزشک پدرِ آن بچه را می‌شناسد و در ادامه هزینه درمان بچه را تقبل می‌کند، اما سخنی به میان نمی‌آورد. در آخر وقتی زمان تسویه حساب مالی فرا می‌رسد، پدر متوجه می‌شود که هزینه بیمارستان توسط شخصی پرداخت شده! او خیلی جویا می‌شود تا بالاخره پزشک می‌گوید تو آن روزی که مادرم مریض بود و کنار جاده مانده بودیم، جوانمردانه ما را به بیمارستان رساندی و او را نجات دادی! در نهایت پدر که چیزی از آن روز در خاطر نداشته موضوع را به یاد می‌آورد.

وی در پاسخ به این سوال که نگارش کتاب «پرستار» چقدر زمان برده، پاسخ داد: برای نوشتن این داستان یک ماه زمان صرف کرده‌ام و حال جدیدترین اثر چاپ شده‌ام به حساب می‌آید. کاری که می‌خواستم در این اثر انجام دهم این بود که پرستار و بیمار را در کنار هم قرار دهم. می‌خواستم به پرستاران بگویم خسته نشوند و نمی‌شوند اگر بیمار را مانند عضوی از خانواده خوب بداند. از طرفی می‌خواستم کتاب طولانی قطور نباشد تا مورد مطالعه قرار گیرد و مخاطب را خسته نکند.

 لیاقت درباره فعالیت‌های آینده‌اش نیز گفت: کتابی دارم که «دلی به وسعت آسمان» نام دارد. این اثر را تمام کرده‌ام و همین روزها آن را تحویل ناشر خواهم داد. این داستان نیز فضایی روستایی دارد و به اقشار ضعیف جامعه می‌پردازد. آنها با فرد خیری مواجه می‌شوند که برای آنها مدرسه دایر می‌کند و... اینکه  اخیرا سعادت این را داشتم که به زیارت کربلا بروم و کتاب مذکور را پیش از سفر نوشتم.

وی در پایان بیان کرد: پس از بازگشت نیز نگارش اثری را آغاز کرده‌ام که قصه آن با امام حسین (علیه السلام) مرتبط است. این اثر را «رودی به وصال اقیانوس» نام نهاده‌ام.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز