سفر به مدار قطبی در عصر غزنوی
سید مرتضی میرسراجی (دکترای تخصصی الهیات و مدرس دانشگاه) در یادداشتی به بررسی گزارش سفیر یکی از کشورهای بلاد ترک در بیش از هزار سال پیش و در عصر غزنوی پرداخته که به مدار قطبی زمین مسافرت داشته است.
«یاقوت حَمَوی» (م. ۶۲۶ق.) از نویسندگان شناخته شدۀ جهان اسلام، کتابی موسوم به «مُعجَم الاُدَباء» دارد که در آن نام، آثار و برخی اخبار مربوط به فرهیختگان و نخبگان جهان اسلام را گرد آوری و تدوین نموده است. وی ذیل نام «ابوریحان بیرونی» (م. ۴۴۰ق.)، دانشمند پُر آوازۀ شیعه مذهبِ ایرانی، گزارش زیر را ثبت نموده است که از جهاتی قابل تأمل میباشد.
«… فیحکی أنه ورد علیه رسول من أقصی بلاد الترک،
(…سفیر [یکی از سلاطین کشورهای تُرک] از دورترین سرزمین هایِ تُرکان، به نزد او (یعنی سلطان محمود غَزنَوی (م. ۴۲۱ق.) از جمله سلاطین معروف و مقتدر سلسلۀ غزنویان) وارد شد.)
و حدّث بین یدیه بما شاهد فیما وراء البحر نحو القطب الجنوبی من دور الشمس علیه ظاهرة فی کلّ دورها فوق الأرض بحیث یبطل اللیل،
(و آن شخص [سفیر] در حضور او (سلطان محمود غزنوی) گفت در مورد آنچه که خودش در آن سوی «دریا» به سمت «قطب جنوبِ» [زمین به عینه] دیده بود که [در آن جا] گردشِ «خورشید» [در ۲۴ ساعت معمولِ شبانه روز] بر روی آن [منطقۀ بِخصوص در قطبِ جنوبِ زمین] با همۀ گردشش در بالای زمین [چنان] آشکار و هویدا بود که به شکلی [در زمان معمولی که به طور متعارف و بر اساس گردش خورشید باید در طی ۲۴ ساعت، روز به پایان برسد؛ هنوز خورشید در آسمان و در افق نمایان بوده و همچنان روز تداوم داشته است و این گونه] شب را از بین میبرد! (شب نمیشد!) )
فتسارع علی عادته فی التشدد فی الدین إلی نسبة الرجل إلی الالحاد و القرمطة، علی براءة أولئک القوم عن هذه الآفات،
(آنگاه او (سلطان محمود غزنوی) طبق عادت [نادرست همیشگی خویش] به تعصب و سختگیری دینی شتاب کرد و اِلحاد (بی دینی) و قِرمِطی بودن (اصطلاحاً مخالفِ دین بودن) را به آن مرد (سفیرِ تُرک) نسبت داد؛ علیرغم اینکه آن قوم (قوم تُرک و مسلمانِ آن سفیر) از آن آفتها [و عیوب] به دور بودند! )
حتی قال أبو نصر ابن مشکان: إن هذا لا یذکر ذلک عن رأی یرتاه، و لکن عن مشاهدة یحکیه،
(تا این که «اَبو نَصر مُشکان» [(م. ۴۳۱ق.) از ادیبان و مشاوران عالیِ دربار سلطان محمود غزنوی، در دفاع از سخن و ادعای آن سفیر ترک، خطاب به سلطان] گفت: این شخص از روی رأی و نظرِ [شخصیِ خود] این مطلب را ذکر نمیکند بلکه بر طبق آنچه [به چشم خود] دیده است [برای ما آن را] نقل مینماید.)
و تلا قوله عزّ و جل «وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً»،
و [سپس ابو نَصر مُشکان در تأیید سخن آن سفیر تُرک] قول او [یعنی کلام خداوند در بخشی از آیۀ 90 سورۀ مبارک «کَهف» را برای سلطان محمود] تلاوت نمود:
(…[ذوالقَرنَین به طرف سرزمینی در محل طلوع خورشید (مشرق) حرکت کرد و وقتی به آن جا رسید] قوم و قبیلهای (ظاهراً به دور از رشد و فرهنگ و تمدن) را یافت که ما هیچ پوششی در برابر آفتاب برای آنان قرار ندادیم!
(یعنی یا ساختمان و چادر و مسکن نداشتند یا عریان و برهنه بودند یا هر دو مقصود، مد نظر خداوند متعال بوده است! یا طبق مباحث بعدی که مطرح مینماییم کلاً مقصود از پوشش و ستِر در آین آیه، بحثعدم غروب خورشید و طولانی بودن روز در آن منطقۀ خاص بوده است!)
فسأل أبا الریحان عنه فأخذ یصف له علی وجه الاختصار و یقرّره علی طریق الاقناع. » [۱]
(پس [سلطان محمود غزنوی آن مسألۀ عجیبِ روز طولانی و شب نشدن در طی ۲۴ساعت را در موضعی که آن سفیر یاد نموده بود] از ابوریحان [بیرونی] سؤال نمود و او نیز به صورت مختصر و به شکل قانع کنندهای به تبیین و چرایی موضوع [برای سلطان از نظر علمی و محاسباتی] پرداخت!)
بحث
۱-حکومت سلطان محمود غزنوی از سالهای ۳۸۷ تا ۴۲۱ هجری، یعنی در دو قرن چهارم و پنجم هجری و به مدت ۳۴ سال مستقر بوده است. او در تعصب مذهبی و سخت گیری نسبت به دیگر مذاهب اسلامی و غیر اسلامی در تاریخ معروف است برای نمونه، بسیاری از آثار شیعه-و حتی غیر شیعه- را در «ری» به بهانۀ ضالّه و گمراه کننده بودن این مکتوبات در کتابخانۀ بزرگ و معروف آن سامان سوزاند و نیست و نابود ساخت و بدین ترتیب ضربۀ جبران ناپذیری به دانش و معنویت فضای علمی، معنوی و فرهنگی جهان اسلام و مخصوصاً تشیع وارد ساخت. «ابو نَصر مُشکان»، احتمالاً از سال ۴۰۱ تا ۴۲۱ هجری-زمان مرگ سلطان محمود- مشاور عالیِ وی دربار غزنوی بوده است. «ابوریحان بیرونی» از سال ۴۰۸ تا ۴۲۱ هجری در بارگاه سلطان محمود حضور داشته است. تعامل دو طرفۀ سلطان غزنوی به عنوان شخصی متعصب به مذهب تسنن با ابوریحان در مقام دانشمندی شیعه بسیار قابل توجه است. با توجه به این تواریخ و ارقام، گزارش مربوط به سفیرِ یاد شده از دورترین بلاد تُرک به محضر سلطان غزنوی، برای بازۀ سالهای میان ۴۰۸ تا ۴۲۱ قمری بوده و مسافرت آن سفیر به «قطب جنوب» بنا بر شهادت و ظواهر متن، در نیمۀ دوم قرن چهارم یا در اوایل قرن پنجم هجری صورت گرفته است.
۲-پایتخت سلطان محمود غزنوی، شهر «غَزنَین» در کشور «افغانستان» امروزی است که به نامهای «غَزنَی»، «غَزنَه» و «غَزنو» نیز خوانده میشود. بلاد ترک، شامل منطقۀ وسیعی در جغرافیای دنیای قدیم است. سرزمینهای ترک در واقع در نیمکرۀ شمالی زمین و پهنهای وسیع از حدود کشورهایی چون: «مغولستان»، «چین» (اُیغورها در تُرکستان چین)، «قزاقستان»، «قرقیزستان»، «ازبکستان»، «تاجیکستان»، «ترکمنستان»، «افغانستان» و قسمتهایی از «روسیۀ امروزی» مثل جمهوریهای «تاتارستان»، «چوواشستان»، «یاقوتستان» و… را شامل میشده است.
آن سفیر از کدام موضع و پهنۀ جغرافیایی در جهان که ترکها در آن ساکن بودند به پیشگاه سلطان محمود رسیده بود؟ با عنایت به عبارت «مِن اَقصی بِلاد تُرک» (از دورترین سرزمینهای ترکان)، دور بودن را اینجا باید نسبت به شهر «غَزنین» در افغانستان کنونی سنجید. چنان که میدانیم سرزمینهای قوم ترک بسیار وسیع بوده و هست. با این حساب، دوری از طرف شرق شهر غزنین ملاک گزارشگر خبر بوده یا از طرف غرب آن؟ با توجه به اینکه خود غزنویان از قوم ترک و در بخشی از منطقۀ وسیع ترکنشین بودهاند و به شکلی مواضعی چون بخشهایی از مغولستان و همچنین ترکستان چین برای آن ها، آنچنان دور نبوده و به شکلی نزدیک محسوب میشده است لذا محتملاً مقصود از دورترین بلاد ترک، بخشهایی از کشور روسیه امروزی و جمهوریهای آن مثل «تاتارستان»، «چوواشستان»، «یاقوتستان» و نظایر این مناطق بوده است که مباحث بعدی در این مقال، آن مواضع را تا حدود فراوانی تأیید مینماید.
۳-عبارت کلیدی و محوری در گزارش مزبور این است؛
«و حدّث بین یدیه بما شاهد فیما وراء البحر نحو القطب الجنوبی من دور الشمس علیه ظاهرة فی کلّ دورها فوق الأرض بحیث یبطل اللیل»
((و آن شخص [سفیر] در حضور او (سلطان محمود غزنوی) گفت در مورد آن چه که خودش در آن سوی «دریا» به سمت «قطب جنوب» [زمین به عینه] دیده بود که [در آن جا] گردش «خورشید» [در ۲۴ ساعت معمول شبانه روز] بر آن [منطقۀ بِخصوص در قطب جنوب زمین] با همۀ گردشش در بالای زمین [چنان] آشکار بود که به شکلی [در زمان معمولی که به طور متعارف بر اساس گردش خورشید باید در طی ۲۴ ساعت، روز به پایان برسد هنوز خورشید در آسمان و در افق نمایان بود و همچنان روز بوده است و این گونه] شب را از بین میبرد! (شب نمیشد!) )
از ظاهر این عبارت استفاده میشود که آن رسول که از دورترین بلاد ترک به درگاه سلطان محمود غزنوی در «غَزنین»، پایتخت او -در کشور افغانستان امروزی- حضور یافته بود به قطب جنوبی زمین مسافرت داشته و آن جا به عینه مشاهده کرده است که روز تمامی ندارد و خورشید افول و غروب نمیکند. هم در قطب شمال و هم در قطب جنوب زمین و ناحیۀ نزدیک به آن، شش ماه شب و شش ماه روز است و این شخص در زمانی آن جا رفته که زمان شش ماه روز آن منطقه بوده است. آیا واقعاً آن سفیر ترک به قطب جنوبی زمین رفته و سفر کرده است؟ با توجه به ماهیت سیاسی و عدم مشی گردشگری و سیاحتی وی-البته در حد فرض- قاعدتاً باید جایی میرفته که در آن مواضع سرزمینها و دولتهایی مستقر بوده است. ترکیب «القطب الجنوبی» در این گزارشی که بعد از قرنها توسط یاقوت حَمَوی ثبت شده و به دست ما رسیده است به احتمال قوی، ترکیب صحیحی نیست بلکه درست آن، ترکیب «القطب الشمالی» میباشد. بر اساس بررسیهای بیشتر همین گزارش در کتاب «تاریخ الحُکَماء» اثر «شَهرزوری» از دانشمندان قرن هفتم و تألیف سال ۶۸۷ هجری نیز چنین ثبت و ضبط شده است. [۲] چه یاقوت حَمَوی و چه شَهرزوری که همانند او در قرن هجری بودهاند منبع نقل خبر و نویسندۀ آن منبع را ذکر نکرده اند. در آثار متأخر، در کتاب «اَعیان الشیعة» نیز همین ترکیب ضبط شده است. [۳] به هر روی یا از همان ابتدای ثبت در کتابِ یاقوت حَمَوی این ترکیب بوده و خطای نویسندۀ اصلی بوده است یا بعدها ناسخان به اشتباه، قطب شمالی را قطب جنوبی نوشتهاند؛ به هر شکل این ترکیب در بدو امر درست به نظر نمیرسد و با استفاده از شواهد و قرائن و دلایلی که در ادامه بدانها میپردازیم؛ به احتمال دارد که ترکیبِ «قطب شمالی» صحیح و مد نظر گویندۀ اصلی بوده است. به هر ترتیب، با استفاده از گزارش یاد شده، مشخص است که ابوریحان بیرونی، این دانشمند نابغۀ ایرانی، کاملاً به موضوع مقدار روز و شب در سطح جهان اِشراف کامل داشته و قطبین کرۀ زمین را به نیکی میشناخته و میدانسته در آن نواحی، مدت زمانی طولانیِ «روز» و همچنین مدت زمانی طولانی «شب» بر اساس محاسبات و کیفیت هندسی زمین امکانپذیر است و آن مسألۀ علمی را به سلطان غزنوی نیز متذکر شده است.
۴- از نظر علمی، هر چه به قطبهای زمین نزدیکتر میشویم این اتفاق پُر رنگتر ظهور و بروز میکند. البته در یک منطقۀ پایینتر نسبت به قطب شمال و یک منطقه بالاتر از قطب جنوب نیز این پدیده رخ میدهد. کلاً یک پدیدۀ پیوسته در کرۀ زمین هست و چیزی گسسته نیست. برای مثال از همین ایران و از «تهران» در «شب یلدا» و حوالی آن روزها هر چه به سمت بالاتر برویم؛ ساعات و دقایق شب طولانیتر میشود به طوری که در شمال دریای خزر شبِ طولانیتری را تجربه میکنیم و هر چه بالاتر رویم و به طرف «مسکو» و «سنت پترزبورگ»، طول شب بیشتر میشود و به سمت قطب شمال در آن مدت شب، قطعاً ۲۴ ساعت، کاملاً آسمان تاریک خواهد بود. پس این مسأله، امری پیوسته در تمام کرۀ زمین است. به همین شکل در مناطق استوایی تقریباً طول روز و شب با هم برابر میشود و چیزی به عنوان چهار فصلِ متعارف ما آن جا معنایی ندارد. با این بیان در در نیمکرۀ شمالی، مکانهایی همچون: «مناطق شمالی روسیه»، «شمال نروژ»، «شمال فنلاند»، «شمال سوئد»، «ایسلند»، «جزایر فارو»، «شمال گرینلند»، «شمال کانادا» و همین طور در نیمکرۀ جنوبی با توجه به این که خشکی مهمی در نزدیکی قطب جنوب وجود ندارد به غیر از خود قطب جنوب، این پدیده وجود دارد و شاهد شش ماه شب و شش ما روز پیوسته هستیم. به احتمال قوی، سفیری که از دورترین سرزمینهای ترک که شاید مکان آن در نزدیکی روسیۀ امروزی بوده مثل جاهایی همچون: «تاتارستان»، «چوواشستان»، «یاقوتستان» و… و به دربار سلطان محمود غزنوی به دلیل ارسال پیامی رهسپار شده، سابقاً به یکی از مناطقی چون شمال روسیه، شمال نروژ، شمال فنلاند و سوئد مسافرت داشته است و در آن جا نیز حامل پیامی از دولت خود برای دولت یا دولتهایی بوده که در آن مناطق واقع در مدار قطبی قرار داشتند.
اما مدار قطبی شمال روسیه که در مسیر فرضاً از تاتارستان تا آن جا راحتتر و سهل الوصولتر است یا اطلاعات به دست آمده از متن منتفی است چون آن سفیر در گزارش خود تأکید کرده که آن موضع بخصوص در آن سوی دریا (وراء البحر) قرار داشته است در حالی که مسیر شمال روسیه و سیبری، برای فرضاً حکومتی در تاتارستان، مسیری کاملاً زمینی است نه مسیری دریایی که بخواهد بر اساس آن چنین بیان کند که آن سوی دریا آن موضع قرار داشته است.
پس آن سفیر ترک، من حیث المجموع، سخن نادرستی بر زبان نیاورده بود و آنچه در محضر سلطان غزنوی گفته صحیح و درست و کاملاً مطابق با واقع بوده است. لازم به ذکر است که بیش از ۱۰۰۰ سال از حضور آن شاهد (سفیر ترک) در دربار سلطان محمود و همچنین رؤیت مناطق داخل در مدار قطبی توسط وی سپری شده است.
۵-شاید که بهتر باشد از این زاویه نیز به متن نگاهی شود یعنی از متن جز با دلیل محکم و برهان قطعی عُدول نکنیم و ترکیب قطب جنوبی را ترکیب اشتباهی از قطب شمالی ندانیم و ادعای سفیر ترک را دقیقاً همان سفر وی به قطب جنوبی زمین در نظر بگیریم که شاهد و مدعی طولانی بودن روز وعدم غروب خورشید شده در زمانی که در آنجا بوده است. نکته این جا است که در متن گزارش تصریح شده است: «وراء البحر نحو القطب الجنوبی» (آن سوی دریا و به طرف قطب جنوب)؛ این در حالی است که اگر فرضاً آن سفیر ترک به سوی مکانهایی همچون شمال سوئد و شمال نروژ امروزی رفته یا حتی شمال روسیه که در مدار قطبی قرار دارند نیازی نیست که قید کند «وَراء البحر» (آن سوی دریا)، زیرا آن جا از تاتارستان و جاهای دیگر از بلاد ترک چنان که گفتیم از طریق خشکی راه دارد مگر این که تصور شود راه زمینی خطرات و معذوریتهایی داشته و او از فرضاً اگر به شمال فنلاند و سوئد و نروژ رفته، بعد از طی مسافتهایی در خشکی از طریق «دریای بالتیک» به آن جا رهسپار شده است.
ولی این عبارت «وراء البحر» بیشتر انسان را به یاد آن سوی اقیانوس هند و قطب جنوب چنان که در متن قید شده میاندازد. یک نکتۀ دیگر نیز نباید نادیده گرفته شود و آن، همان چیزی است که پیشتر بیان شد. آن شخص سفیر یکی از کشورهای بلاد ترک بوده است و شخصی گردشگر و سیاح و ماجراجو نبوده است که بخواهد به مکانهای ناشناخته و بسیار دور از دسترسِ آن سوی دریاها مانند قطب جنوب برود بلکه شخصیتی سیاسی و حکومتی بوده که به مناطقی که در آن روزگاران، دولت و حاکمیت وجود داشته مثل شمال روسیه و فنلاند و سوئد و نروژ و این گونه کشورها میرفته است. گذشته از این که گذشتگان در اصطلاح آن روزگاران، «رُبع مَسکون» و مناطق آباد و محل سکونت انسان بر روی زمین را در مدار قطب جنوبی نمیدانستند و جست و جو نمیکردند و به آن مواضع التفات و توجهی نداشتند. یا از منظر دیگر، اگر ترکیب «قطب شمالی» را در این گزارش ترکیب و تعبیر درست بدانیم؛ «آن سوی دریا«، شاید در مقیاسی دیگر با طی نمودن مسافت بیشتر و دورتر، از طریق «دریای نروژ» در «اقیانوس اطلس شمالی»، رفتن آن سفیر ترک به جایی همچون «ایسلند» یا «گرینلند» بوده است.
۶-در متن گزارش مقصود از گردش خورشید، گردش ظاهری است و البته خورشید دور زمین نمیگردد بلکه این زمین است که تحت تأثیر جاذبۀ شدید خورشید دور آن میگردد ولی برای ناظر و بینندهای که بر روی زمین قرار دارد این خیال شکل میگیرد که انگار خورشید دور زمین میگردد و از نقطۀ «الف» که شرق و طلوع است خورشید حرکت میکند و سرانجام به نقطۀ «ب» که مغرب و افول آن در زمین است به طور متعارف هر روز حرکت و گردش میکند. طبق نظر اشتباه قدما، زمین ثابت است و خورشید به دور آن گردش میکند.
۷-این که ابو نَصر مُشکان مشاورِ عالیِ سلطان محمود غزنوی، آیۀ ۹۰ سورۀ مبارک «کَهف» را در تأیید کلام آن رسول ترکان تلاوت کرده است با توجه به آن ترجمهای که در اول مقال از آیۀ مزبور ارائه نمودیم چه وجهی میتواند داشته باشد؟ آیا این آیه به مناطق واقع در مدار قطبی با روزهای بسیار طولانی بیغروب باز میگردد؟ ظاهراً مقصود ابو نَصر مُشکان از قرائت این آیه، تأیید بحث طولانی بودن روز و غروب نکردن آفتاب بوده در موضعی که آن سفیر ترک، بِدان جا سفر و ادعا داشته است. در نتیجه این معنا از آیه و ترجمۀ آن باید استخراج شود که آفتاب بر آن قوم پوشیده و مستور نمیشده و آن جا غروب نداشته است؛ نه این که آن قوم پوششی یا سِتری در برابر آفتاب نداشتهاند ولی آیا واقعاً مراد خداوند نیز از بیان این آیه، اشاره به قومی دارد که در مدار قطبی بوده و ذوالقَرنَین به آن مناطق رهسپار بوده است و در طول روز خود غروبی نداشته اند؟ یعنی آیۀ «لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» را این گونه برگردان به زبان فارسی کنیم که «ما (خداوند) برای ایشان (آن قوم) قرار نمیدادیم [جهت آفتاب] پوششی!» یا «جز آفتاب برای آن قوم، پوششی قرار ندادیم! ) (یعنی در آن مناطق، همیشه آفتاب بوده و خورشید غروبی نداشته است!)
آیا در هیچ تفسیر یا ترجمهای از این آیه، چنین رویکرد معنایی و دیدگاه مفهومی از سوی مفسران و مترجمان لحاظ و استدلال شده است؟
در خبری در کتاب تفسیر قرآن از «عَیّاشی» (م. ۳۲۰ق.)، از عالمان معروف شیعه در خصوص مسافرت و سیر ذو القَرنَین به موضع اصطلاحاً «مَطلع الشمس» که در آیۀ ۹۰ سورۀ «کَهف» ذکر شده، چنین آمده است:
«…فَقَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ إِنَّ ذَا اَلْقَرْنَیْنِ وَرَدَ عَلَی قَوْمٍ قَدْ أَحْرَقَتْهُمُ اَلشَّمْسُ وَ غَیَّرَتْ أَجْسَادَهُمْ وَ أَلْوَانَهُمْ حَتی صیرتهم کالظلمة…» [۴]
(…پس امیر مؤمنان (ع) [در خصوص قومی که در محل طلوع خورشید بودند] فرمودند:
«ذو القَرنَین» نزد کسانی رفت که خورشید آنان را سوزانده بود و جسم و رنگشان را تغییر داده بود تا آن جا که سیاه رنگ شده بودند! …)
آیا خورشید در اثر این که مدت زمان تابش بسیاری داشته آنها را سیاه کرده بود یا به خاطر این که لباس و خانه و سرپناه نداشته اند؟ اگر مدت زمان طولانی تابش مثل قطب از این روایت استفاده شود پس روایتهایی که در ادامه ذکر میشود که آن مردم خانه و لباس نداشتهاند به طور کل مردود است چون مردم مناطق قطبی به جهت بُرودت هوا مجبور بودهاند که لباس و سرپناه داشته باشند مگر این که تابش طولانی را از این روایت و آیه استنباط ننماییم.
در تفسیر عیّاشیِ پیش گفته، ذیل همان آیۀ ۹۰ سورۀ کهف و عبارتِ «لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» (ما برای آن قوم، از آفتاب، پوششی قرار ندادیم!) از قول امام باقر (ع) در روایتی آمده است:
«لم یعلموا صنعة البیوت» [۵]
[روشِ] ساختن خانهها را نمیدانستند!
در کتاب «المحاسن» از «بَرقی» (م. ۲۷۴ یا ۲۸۰ق.)، یکی از مُحدثان متقدم شیعه از قول امام صادق (ع) در باب بدون سِتر و پوشش بودن آن قوم چنین تفسیر شده است؛
«لَمْ یَعْلَمُوا صَنْعَةَ الْبِنَاء» [۶]
[روشِ] درست کردن ساختمان (خانه) را نمیدانستند!
و در تفسیر دیگری از شیعه، از «علی بن ابراهیم قُمی» از عالمان شهیر قرن سوم و اوایل چهارم هجری، در ذیل همین آیه، از قول امیرالمؤمنین (ع)، دلیل بدون سِتر و فاقد پوشش بودن آن قومِ واقع در اصطلاحاً «محل طلوع خورشید» را چنین روایت کرده است؛
«لم یعلموا صنعة الثیاب» [۷]
[روشِ] لباس دوختن را بلد نبودند!
بالاخره مشخص نیست آیا آن قوم خانه نداشتند و بدین سبب از معرض آفتاب در امان نبودند یا آن که مردمان آن قوم، لباس جهت پوشش بدن خود نداشتند و بدین سبب آفتاب تن آنان را میسوزانده و سیاه میکرده است؟! اگر چه جمع هر دو کلام نیز محتمل است که نشان ازعدم وجود تمدن و نبود سکونت متعارف و همچنین ابتدایی بودن آن قوم در سبک زندگی فردی و به ظاهر اجتماعیشان بوده است.
در تفاسیر قدیمی اهل سنت نیز شبیه به معانی یاد شده در منابع شیعی آمده است؛ برای مثال در کتاب تفسیر «ابن اَبی حاتَم» (م. ۳۲۷ق.) از قول رسول اکرم (ص) روایت شده است؛
«أنها لَمْ یبن فیها بناء قط، کانوا إِذَا طلعت الشَّمْسُ دَخَلُوا أَسْرَابًا لَهُمْ حَتَّی تَزُولَ الشَّمْسُ» [۸]
(آن قوم هرگز خانه نمیساختند [بلکه] هنگامی که خورشید طلوع میکرد داخل حفرههایی میشدند تا زمانی که خورشید غروب نماید [و سپس از آن جا بیرون می آمدند]!)
یا در همان کتاب از شخصی غیر معصوم در تفسیر و مفهوم آیۀ مورد نظر روایت کرده است؛
«أَرْضَهُمْ لَا تَحْمِلُ الْبِنَاءَ، فَإِذَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ تغور فی المیاه، فإذا غابت خَرَجُوا یَتَرَاعَوْنَ کَمَا تَرْعَی البهائم» [۹]
(سرزمین آن قوم، بنا و ساختمان را تحمل نمیکرد (سُست بود) پس آنگاه که خوشید طلوع میکرد در آب فرو میرفت و هنگامی که خورشید پنهان میشد (غروب میکرد) بیرون میآمدند و مشغول چریدن میشدند مثل چَرای چهارپایان)
در همان کتاب محل آن قوم را «زَنگ» [همان موضعِ معروف و موسوم به زنگبار در ساحل شرقی آفریقا] بیان شده است. [۱۰]
به هر شکل، ابونَصر مُشکان ظاهراً استظهاری سیاقی از آیۀ مربوطه داشته و مداومت در معرض تابش نور خورشید بودنِ آن قوم را از آن استدلال و بدین وسیله از جنبۀ دینی و برگرفته از گزارههای قرآنی نیز از مدعا و رؤیتِ روزِ طولانیِ بدونِ غروبِ سفیر ترک دفاع نموده است.
پی نوشت:
] ۱]معجم الادباء، ج۵، ص۲۳۳۲
]۲]تاریخ الحکماء، ص۳۵۱
[۳]اعیان الشیعة، ج۹، ص۶۷
[۴]تفسیر العیاشی، ج۲، ص۳۴۲
[۵]پیشین، ج ۲، ص ۳۵۰
[۶]المحاسن، ج۲، ص۶۱۰
[۷]تفسیر القمی، ج ۲، ص ۴۱
[۸]تفسیر ابن ابی حاتم، ج۷.۲۳۸۶
[۹]پیشین، ج۷.۲۳۸۶
[۱۰]همان، ج۷.۲۳۸۷