استاد تاریخ باستان ایران و زبان فارسی در ایتالیا مطرح کرد؛
ایرانیان بهحق میتوانند به تمدنهای باستانی خود افتخار کنند/ زبان کارگردانان ایرانی با سلیقهام سازگار است

پروفسور اِلا فیلیپونه درباره ایران میگوید: ایرانشناسی را به دانشجویان شدیداً توصیه میکنم. زیرا دنیای جذابی برای کشفکردن است: از دوران باستان تا امروز. از سینمای ایران خوشم میآید چون زبان بسیاری از کارگردانان ایرانی با سلیقه من سازگار است و به موسیقی ایرانی با لذت گوش میدهم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، پروفسور اِلا فیلیپونه (عضو هیئتعلمی دانشگاه توسکا ایتالیا) زبانشناس و تاریخپژوهی است که سالها روی تاریخ، فرهنگ و زبان فارسی تحقیق کرده و از همه جالبتر، بخش قابل توجهی از تحقیقاتش به حوزه زبان بلوچی اختصاص دارد. او معتقد است؛ ایرانشناسی حوزههای بسیار گستردهای را شامل میشود و علایق او در این زمینه، معجونی غیرعادی از این موارد است.
فیلیپونه که در میان حوزههای مطالعاتی و ایرانشناسی، بیشتر از همه به گویششناسی ایرانشهری و انتشار توضیحات و مطالب دستوری در حوزههای مختلف گویشی در مناطق مختلف ایران علاقه دارد، مطالعات ایرانشناسی را در ایتالیا - بهخصوصی در رشته زبان و ادبیات فارسی- به دلیل لیست بلندبالای پژوهشگرانی که در حوزههای مختلف تاریخ و فرهنگ ایران کار کردهاند، در حد یک مکتب میبیند. از نظر او؛ ایران «دنیای جذابی برای کشفکردن است: از دوران باستان تا امروز، از طریق مطالعه باستانشناسی، تاریخ، زبانها، ادبیات، سینما، همۀ فرمهای مختلف هنری و فرهنگی ازجمله فرهنگ غذایی ایران. اما تنها به شرط وجود علاقه واقعی و داشتن یک پشتکارِ اساسی.»
برای شروع بگویید چطور به مطالعه زبان فارسی رو آوردید و علاقهمند شدید؟ چه مراحلی را طی کردید؟
اتفاق نقش زیادی در انتخابم داشت. خوب بهیاد دارم؛ سال ماقبل آخر دبیرستان، معلم فلسفهام با اشتیاق به ما گفت که یکی از دانشآموزان دیپلمه سال پیش، رشتهی عربی و ترکی را در دانشگاه انتخاب کرده (البته اشتباه میکرد چون در واقع فارسی بود و نه ترکی) و شور و شوقش را به من انتقال داد. بهنظرم رسید که پنجره جدیدی برای من در حال بازشدن است. تا آن لحظه هرگز به این فکر نیفتاده بودم که بتوانم به آن منطقه از جهان که اطلاعات کمی دربارهاش داشتم، دلبسته شوم. بنابراین انگیزه اولیهام احتمالاً کمی پیشپا افتاده است: مطمئناً ایران هرگز در افکار نوجوانی من نبودهاست. دانشجوی مورد نظر ماریو ویتالونه بود؛ فردی که بعدها به ایران بسیار وابسته شد. در آن زمان او را فقط از دور دیده بودم؛ اما بعدها او و همسرش فلیچتا فرارو، از صمیمیترین دوستان من شدند. بنابراین ماریو غیرمستقیم بر انتخاب من تأثیر گذاشت. زمان ثبتنام در دانشگاه اورینتاله، دوره چهارساله زبان عربی را انتخاب کردم. برنامهی آموزشی، انتخاب دوساله یک زبان و فرهنگ دیگر به اصطلاح شرقی را پیشبینی میکرد و من فارسی را برگزیدم. در ادامه، حضور سر کلاس درس و شرکت در سمینار مطالعات ایرانشناسی آن زمان -محیطهایی که از نظر روشنفکری بسیار مهیج بودند- مرا بر آن داشت تا محور اصلی علاقهام را به جهان ایرانی تغییر دهم. بنابراین چهار سال به تحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی پرداختم. اما مهمتر اینکه دروس بسیاری را در رشته زبانشناسی و واژهشناسی حوزه ایران گذراندم و سرانجام با پایاننامهای در مورد اشکانیان مانوی فارغالتحصیل شدم.
شما شاگرد چه استادانی بودید؟
در دوران تحصیل در دانشگاه، شاگرد تمام کسانی که در آن زمان در حوزه شرقشناسی در زمینه ایرانشناسی؛ به ویژه در حوزه زبانی- ادبی فعال بودند، بودم: پروفسور جوّانی درمه، رحیم رَضا، گراردو نیولی، آدریانو روسّی، الیو پرُوازی.
باید بگویم تجربهام با همه بسیار مثبت بود. در طول سالهای دکترا، من این فرصت را داشتم که سُغدی را نزد نیکلاس سیمز- ویلیامز، یکی از بزرگترین ایرانیشاسان زنده بیاموزم. حضور در مدرسه مطالعات شرق و آفریقا در آن دوره که برای تحقیقات کتابشناختی پایاننامه خود انجام میدادم، بسیار پرثمر بود. پس از دوره دکترا، مدت کوتاهی به کمبریج رفتم تا مطالعهای را با ایلیا گرشویچ روی یک فعل بلوچی پیش ببریم که قرار بود با نام مشترک منتشر کنیم، اما فرصت به پایان بردنش میسر نشد. روزهایی پرکار و گاهی اوقات اعصاب خردکن، اما بسیار آموزنده بودند. از او هم نکات فراوانی آموختم و هنوز مراحلی در سازماندهی کاریام وجود دارند که پیشنهادهای او را در آنها به کار میبندم و از آن راضیام. ولی فردی که بیشترین تأثیر را در مسیر تحصیل و پژوهشیام داشته، آدریانو روسی است که تز دانشگاهی و پایاننامه دکتری مرا دنبال و از همان ابتدا در من علاقه به تنوع و توجه به پیچیدگی واقعیت را ایجاد کرد. بلافاصله پس از فارغالتحصیلی، آدریانو روسی به من این فرصت را داد تا فعالانه در پروژههای تحقیقاتی مهمی تحت مدیریت او شرکت کنم؛ مانند فرهنگ لغت ریشهشناسی- تطبیقی بلوچی، زبانشناسی قومی حوزه ایرانی، زبانشناسی قومی و تاریخ قومی حوزه ایرانی. در آنزمان بود که به جمعآوری اصطلاحاتی از متنوعترین زبانهای ایرانزمین (کهن و امروزی) که متعلق به حوزههای معنایی خاصی مانند اجزای بدن بودند، پرداختم. این مجموعهها ابتدا با مصاحبه (خصوصاً برای بلوچها) و سپس با فهرستنویسی واژهنامهها، فهرست معانینامهها، متون و… شروع و تا به امروز بیوقفه ادامه دارد. بعدها با آدریانو روسی ازدواج کردم و به اینترتیب فعالیت تحقیقاتی تبدیل به امری روزانه و خانوادگی شد. موقعیت زندگی جالبی که به خاطرش خود را خوششانس میدانم. بحث در مورد ایدهها، تردیدها، الهامات، درست از اولین تجلیهایشان بسیار لذتبخش است.
شما که پروفسور گراردو نیولی، ایرانشناس شهیر بینالمللی و چهره برجسته در بین محققان ایتالیایی را هم شناختید، میتوانید شخصیت او را توصیف کنید؟
بله، گراردو نیولی در زمان دانشجویی من؛ استاد اورینتاله بود و به همین دلیل در دروس او شرکت میکردم؛ بهویژه در کلاسهایی که او در قالب زبانشناسی حوزه ایران برگزار میکرد. آنرا در دورهای دوساله دنبال کردم. تعداد بسیار کمی بودیم که در این کلاسها شرکت میکردیم. چهار دانشجو در سال اول، دو نفر در سال دوم. در سال دوم نزد او نسخه فارسی کتیبه بیستون را خواندیم. هنوز در خاطراتم صفحات رولاند کنت را که حاوی متن و ترجمه کتیبه بزرگ داریوش است، با هوای بهاری که از پنجرههای باز اورینتاله بههمراه سر و صدای خیابان و فریاد دستفروشان ناپلی به درون کلاس میآمد، بهیاد میآورم. نیولی به دلیل جثه تنومند و ابهت فکریاش، عموماً دانشجویان را مرعوب میساخت. به گمانم او از این مسأله آگاه بود و هر از چندی سعی میکرد با ما طوری رفتار کند که این فاصله کم شود. در آن لحظات خیلی بامزه بود و ایجاد همدلی میکرد. یادم میآید یکبار که یکی از سیگاربرگهای معروفش را روشن میکرد، انگشت شستاش را سوزاند (در آن زمان در ایتالیا هنوز امکان سیگار کشیدن در اماکن عمومی مجاز بود) و بهشوخی مانند یک کودک شروع به زجره کرد و شست خود را میمکید. هر سه نفرمان کلی خندیدیم. سالها بعد او را بهتر شناختم و به صلابت فکریاش، عمق دانش و انسانیتاش پیبردم. معتقدم امروز همه ایرانشناسان فعال در ایتالیا، دِینی نسبت به او دارند.
عنوان پایاننامه دکترای شما «ساختار فضا در زبان بلوچی» است؛ سپس تحصیلات پسادکترای خود را همواره با پژوهش در زبانشناسی و فرهنگشناسی ایران، گویششناسی و فرهنگشناسی بلوچی ادامه دادهاید. بعدها چندین مقاله در مورد زبان بلوچی نوشتهاید. آیا میتوان گفت زمینه مورد علاقه شما زبان بلوچی است؟
نه، نمیشود گفت. مطالعه بلوچی مرحله مهمی از فعالیت تحقیقاتی من بود. مطمئناً این زمینه پژوهش در طول سالهای دکترا ارجحیت داشت. فعالیتهای تحقیقاتی که در محل انجام دادهام عمدتاً مربوط به بلوچیهاست. من هنوز هم مرهون محبتهای راویان بلوچ پاکستانی و ایرانی خود به خاطر وقتی که در اختیارم گذاشتند و مهری که همواره به من ابراز داشتند، هستم و خاطرهشان برایم زنده است. مایلم در اینجا از میرعقیل منگال و عبدالله جان جمالدینی، اساتید دانشگاه کویته و روشنفکران سرشناس بلوچ نام ببرم. اما در ادامه که حوزه تحقیق را به سایر زبانهای حوزه ایران زمین امروزی گسترش دادم؛ دورنمای مقایسه انواع مختلف زبانی به مذاقم بیشتر خوش آمد. در صورت لزوم، من مقولات بلوچیای را که در آن زمان جمعآوری شده بود، در آثاری که به چندین زبان میپردازند، دخالت میدهم. در حال حاضر میتوانم بگویم که سالهاست که مطلب بهخصوصی در مورد این زبان ننوشتهام اما در نظر دارم که در آیندهای نزدیک به آن بازگردم.
یکی از زمینههای اصلی پژوهشهای شما به معناشناسی واژگانی زبانهای باستانی، میانی و نوین ایرانی مربوط است. میتوانید برای ما توضیح دهید موضوع از چه قرار است؟
در میان سطوح مختلف زبانی شاید آنچه مربوط به واژه میشود، بیشتر مورد علاقه من باشد. من بهویژه به جنبه انگیزشی آن توجه دارم؛ به این معنا که علاقه دارم در صورت امکان، بفهمم (و متأسفانه همیشه ممکن نیست) چه دلایلی منجر به ایجاد کلمهای با معانی خاص آن شده است؟ هر کلمهای چه ایدهها و چه برداشتی از جهان را سالها، حتی برای هزاران سال با خود حمل میکند، که گاهی هنوز به وضوح قابل تشخیصاند و گاهی با گذشت زمان در ابهام فرورفتهاند؟ واژگان هر زبانی دائماً در حال تغییرند. درست است که ما کلماتی را استفاده میکنیم که به ارث بردهایم، اما اغلب، کلمات جدیدی را نیز میسازیم، حتی با بازیافت کلمات قدیمیای که معنای جدیدی برایشان قائل شدهایم. ما این کار را با استفاده از مکانیسمهای مفهومی مشابهی که کلمات با آن خلق میشوند، انجام میدهیم و اغلب از طریق روشهای استعاری یا کنایهای مدد میگیریم. گاهی انگیزه نامگذاری یک مرجع خاص در همه یا بسیاری از زبانهای ایرانی مشترک است، گاهی فقط برای برخی (و اغلب با زبانهایی مشترکند که با آنها در تماساند، خواه ایرانی باشد یا نه؛ بنابراین به یک منطقه خاص تعلق دارد)، گاهی اوقات در بسیاری از زبانهای دیگر نقاط جهان حضور مییابد، بدون اینکه لزوماً رابطه ژنتیکی یا ناحیهای داشته باشد، و در این موارد میتوان از یک «جهانشمولی زبانی» صحبت کرد. از این منظر، حیطه اجزای بدن جذابیت ویژهای دارد؛ زیرا بدن رابطی بین انسان و جهان اطراف اوست که برای همه بشریت مشترک است. نام اعضای بدن، در اینجا در مورد ایرانی زبانان، میتوانند به ما نکات فراوانی را در مورد چگونگی درک انسانها از بدنشان و تصوراتشان در نحوه عملکرد آن، نحوه استفاده از آن برای تجربه کردن جهان و نحوه نمایش آن در خارج از بدن به ما بگویند و از آن برای دستهبندی انواع دیگر مراجع استفاده میکند. من یک تکنگاری در مورد نام مردمک چشم به زبانهای ایرانی در سال ۱۹۹۵ منتشر کردهام، اما هنوز بخشهای زیادی وجود دارند که باید بررسی شوند.
از سال ۱۳۸۱ شما در پروژه داریوش (دیجیتال کتیبههای سلطنتی هخامنشی باز طرحواره فرامتن) شرکت کردهاید. پروفسور روسی در مصاحبهای که با او داشتم، در مورد این پروژه با من صحبت کرد. آیا میتوانید به طور خلاصه این پروژه و بخشی که با آن سروکار دارید را برای ما توضیح دهید؟
اینکه فرمانروایان هخامنشی تصمیم گرفتهاند به طور سیستماتیک (و نه هر از گاهی) از متون چند زبانه برای احکام عمومی رسمی خود استفاده کنند، اهمیت بسزایی دارد که از یک استراتژی آگاهانه اتخاذ شده است و نباید آن را دستکم گرفت. بنابراین، برای درک عمیق پیام واقعی در تمامیت خود باید نسخ گوناگون موجود را مطالعه کنیم؛ یعنی نسخههای فارسی باستان، ایلامی و بابلی را. کتیبههای هخامنشی از سنت مطالعاتی دیرینهای برخوردارند، اما در گذشته توجه بیشتر معطوف به متون فارسی بوده که در طول زمان چندین بار بازخوانی شدهاند. شناخت از فارسی باستان و واژگانش نیز به سطح قابل توجهی ارتقاء یافته است (از جمله به لطف زحمات محققینی چون رودیگر اشمیت، پیشکسوت پارسیشناسی باستانی در جهان). هدف نهایی پروژه داریوش، جمعآوری نسخه جدیدی از تمام اسناد تجلیلی هخامنشی از منظر میانزبانی است. این ایده کاملاً جدید نیست؛ قبلاً در آغاز قرن بیستم، ویسباخ (نوشتههای میخی) تمام اسنادی را که در آن زمان به سه زبان شناخته شده در یک اثر واحد منتشر کرده بود، و این هنوز تنها نشریه تلفیقی موجود از متون است که دیگر وسیعاً کاربرد خود را از دست داده است؛ زیرا در این بین هم کتیبههای بسیاری کشف شدهاند و هم پیشرفت مطالعات فیلولوژیکی امروزه خوانشها و تفاسیر جدیدی را ارائه میدهند.
داریوش در ابتدا از پروژه دانشگاه شیکاگو به نام کتیبههای سلطنتی هخامنشی الهام گرفت ولی پس از چند سال متوقف شد. اهمیت چندزبانگی در اسناد هخامنشی امروزه امری مسلم است. مطالعات مهمی که در دهههای اخیر بر روی متون در جهان هخامنشی انجام شده است، بیش از پیش این موضوع را روشن کرده (بهطور مثال میتوانم به آثاری که بر روی لوحهای ایلامی اثر ووتر هنکلمن صورت گرفته، اشاره کنم). آدریانو روسی در مصاحبه خود بهطور گسترده زمینهی تولد این پروژه، روشها و اهداف آن را توضیح داده و بنابراین من در اینجا بیشتر از این ادامه سخن نمیدهم. تنها یادآوری میکنم که مراکزش در رم (ایزمئو)، ناپل (اورینتاله)، ویتربو (توشا) هستند؛ که به دلیل ماهیت میانرشتهای آن، پژوهشگرانی با تخصصهای مختلف به ویژه ایرانشناسان، آشوریشناسان و ایلامیشناسان در آن فعالاند و چندسالی است که یک محقق جوان ایرانی به نام سلمان علییاری بابلقای نیز در آن شرکت دارد. او بورس تحصیلی پسادکترای سهساله از دانشگاه ویتربو دریافت میکند تا دقیقاً بر روی قطعات آثار نوشتاری سه زبانه شوش که به طور پراکنده در موزه لوور پاریس نگهداری میشوند، مطالعه کند. این گروه با محققین برجسته در زمینههای مربوطه در تعامل است و با نهادهای ایرانی در تهران و تختجمشید پیمانهایی منعقد کرده است. من شخصاً تحصیلاتم ایرانشناسی است و به همیندلیل تخصصم عمدتاً در زمینه فارسی است؛ اما نوع تحلیلهایی که انجام میدهیم ایجاب میکند که همزمان در چند جبهه فعالیت داشته باشم، و بنابراین لازم است بتوانیم به سهولت با زبانهای دیگر ارتباط برقرار کنیم. در پروژه کلی، من برای خود، آن بخشی را انتخاب کردهام که به شناسایی استراتژیهای ممکن در برنامهریزی، ترکیب متن و ترجمهای که در صدارتخانههای هخامنشی برای تولید متون بزرگداشتی چندزبانه به نام حاکمان سلسله دنبال میشده، میپردازد. اینکار از طریق آزمون سیستماتیک کل مجموعه و تشخیص مقابله منظم نه تنها واژگانی، بلکه نحوی و ساختار اطلاعاتی، و همچنین تفاوتهای برجسته از نقطه نظر محتوای سیاسی صورت میگیرد. نتایج این بررسی احتمالاً میتواند به بازسازی سازمان و عملکرد صدارتخانه سلطنتی، ارگان قدرتمند تبلیغات سیاسی-ایدئولوژیکی، عملاً چند قومیتی و چند زبانهای دولت هخامنشی کمک کند.
یکی دیگر از رشتههای مورد علاقه شما ادبیات سفرنامهای است. اینجا در دانشگاه توشا، کرسی «ادبیات سفر» وجود دارد. میتوانید داستان ایجاد این کرسی و اهمیت آن را برایمان توضیح دهید؟
زمانیکه به عنوان استاد زبانشناسی ایرانشهری در دانشکده زبانها و ادبیات نوین خارجی دانشگاه توشا استخدام شدم (مربوط میشود به آغاز سال ۱۳۷۹) دریافتم که همکارانم از مدتها پیش مسیر تحقیقات مختص به سفر و ادبیات سفر را در پیش گرفتهاند. من به عنوان محقق رخدادهای خاورمیانه، در دانشگاه خود کاملاً منزوی بوده و هستم. هیچ همکاری در آنجا وجود ندارد که بتوانم تحقیقاتی را که مستقیماً مرتبط با زمینههای تخصصی من هستند با او به اشتراک بگذارم. جهت یافتن ایدههایی برای اجماع، تصمیم گرفتم در برخی از فعالیتهای سازماندهی شده توسط همکارانم در زمینه سفرنامهها شرکت کنم و کمکم به آن علاقهمند شدم؛ اگرچه بهطور مقطعی، به بررسی تجربیات مسافرانی که یا به ایران سفر کردهاند یا از آنجا آمدهاند و طی زمان، شواهد مکتوبی از تجربیات خود به جای گذاشتهاند، پرداختم؛ و قبل از همه، به پیترو دلا واله ایتالیایی، نویسنده یکی از جذابترین و پرشورترین اثر درباره دوران ایران صفوی. با گذشت زمان، به طور فزایندهای، اهمیت اسناد سفر و عملکرد آنها، به ویژه در گذشته، و نقش آنها در ایجاد پایههای آشنایی با کشورهای دوردست و اشاعه این شاخت در طول زمان را درک کردم. علاقه من اینگونه شکل گرفت.
اما در پاسخ به سوال شما که میپرسید چرا دورهای تحت عنوان «تاریخ سفر و مسافران در خاورمیانه» ایجاد شده است، باید بگویم وقتی به توشا آمدم، چند سالی زبان و ادبیات فارسی را بهعنوان بخشی از دوره سهساله زبان، تدریس کردم. از آنزمان مسائل بسیاری تغییر کردهاند؛ ایجاد تغییر در برنامههای تحصیلی ضروری بود و بنابه یکسری دلایل، تدریس زبان فارسی لغو شد. سالهاست که عضوی از کادر آموزشی دورهی ادبیات مدرن هستم که علوم انسانی عمومی را تدریس میکند و معمولاً دانشجویانی ثبتنام میکنند که هدفشان تدریس ادبیات در مدارس است؛ بنابراین ادبیات ایتالیایی، ادبیات سایر کشورهای اروپایی، تاریخ (بیشتر ایتالیایی و اروپایی)، زبانشناسی، تاریخ هنر اروپا و مواد دیگر را میآموزند. برای اینکه با رشته تخصصیام جایگاه مفیدی در این مسیر آموزشی پیدا کنم، تصمیم گرفتم تاریخ ایران و کشورهای با فرهنگ ایرانشهری را تدریس کنم و مدتیاست به اینکار مشغولم؛ اگرچه تاریخ، زمینه پژوهشی اول من نباشد. چندسالی است که در دپارتمان به این فکر افتادهایم که دروسی را پیشنهاد دهیم که با رشته تحقیقات سفر که قبلاً به آن اشاره کردم، پیوند داشته باشد و دو درس را ایجاد کردیم که دانشجویان میتوانند آنها را بهصورت جایگزین انتخاب کنند: ۱) تاریخچه سفر و مسافران در عصر مدرن و ۲) تاریخ سفر و مسافران در خاورمیانه؛ دورهای که توسط من تدریس میشود. اگر درس تاریخ ایران بر وقایع نیمه دوم قرن نوزدهم و بیستم تمرکز دارد، برای تاریخ سفر هیچ محدودیت زمانیای در نظر گرفته نشده است: عموماً تمایل دارم نویسندگانی از دورههای مختلف را معرفی کنم که در برهههای زمانی مختلف، ایران را نمایندگی میکنند. هدف این است که نشانداده شود مسافران چگونه به گسترش شناخت از ایران کمک کردهاند، و همچنین چگونه اخبار مربوط به کشور مبدأ خود را منتقل کردهاند، چه نمایی از خود در ایجاد، تقویت، و (به ندرت) زدودن کلیشهها بروز دادهاند، نحوه برخورد مسافران چگونه در طول زمان تغییر کرده و به ابزاری سیاسی و ایدئولوژیک حاکم در کشور مبداء تبدیل شدهاند و غیره و غیره. بهنظر من دانشجویان برخوردشان به این موضوعات مثبت است.
در مورد ادبیات سفر، شما مقالات مختلفی از جمله: «مناظر ایران در سفرهای پیترو دلا واله» و «سفر ناصرالدین شاه در اروپا» نوشتهاید. ممکن است درباره منابع خود، مشکلاتی که در این راه بر سر راهتان بوده و وقتی که برای هرکدام گذاشتهاید توضیح دهید؟
منابع اولیه همیشه سفرنامههای خود نویسندگان است که میتوان از آنها برای پژوهشهای عمیق در جهات مختلف -در صورت دسترسی به منابع همعصر، یا مطالعات و تحلیلهای بعدی- استفاده کرد، و بدیهی است با مراجعه به کتابشناسی مرجع برای هرکدام از مسافران. مطالعه سفرنامه ناصرالدین شاه به ویژه برای مقایسه میانمتنی جالب توجه بود؛ نه تنها بین اثر چاپی و ترجمه انگلیسی آن که تقریباً بلافاصله منتشر شد؛ بلکه بیش از همه بین اثر چاپی و پیشنویس اولیه متن، سپس با نسخه تغییریافته توسط شاه برای چاپ که آرشیو دولتی ایران در اوایل دهه ۱۳۷۰ منتشر کرد که اقدام بسیار هوشمندانهای بوده است. همچنین از نقطهنظر طراحی گرافیکی آن: خواننده میتواند به وضوح دو مرحله مختلف ساخت اثر را تشخیص دهد. از آن میتوان فهمید که شاه چگونه تمایل به معرفی خود در برابر افکار عمومی ایرانی و خارجی داشته است. زمانی که من به این آثار اختصاص دادم، بسیار بیشتر از آن چیزی بود که از خواندن آن مقالات بشود استنباط کرد؛ چون حجم آن منوط به محدودیتهایی بود که از نظر تعداد حروف توسط ناشر و به دلیل ماهیت غیرتخصصی بنگاه انتشاراتی، تحمیل شد. مطالبی که قبلاً تا حدی دنبال شده بودند کنار گذاشته شدند و در برنامه است که آن را تعمیق بخشیده و بعداً منتشر کنیم. بهطور نمونه مسأله پوشش رسانهای خارقالعاده مطبوعات اروپایی، و نه تنها اروپایی، حول سفر شاه به اروپا در سال ۱۲۵۲، با مقالات تقریباً روزانهای که اغلب مطالب آنها از روزنامهای به روزنامه دیگر و از کشوری به کشور دیگر منتقل میشد؛ اخبار، واقعی یا فرضی، اطلاعات با اساس یا بیاساسی که بیش از هر چیز بر روی پیشداوریها نسبت به ایران تکیه داشت و با مسائل سیاست داخلی یا خارجی و تبلیغات ملی درهم میآمیخت.
شما مقالهای با عنوان «کوروش کبیر میان تاریخ و اسطوره: فرمانروای آرمانی و کتیبهای که وجود ندارد» نوشتهاید. آیا میتوانید به ما بگویید که در رد کدام تز است؟
سوال شما ساده است ولی در عینحال پاسخش در چند کلمه سخت است. اقبال شگفتانگیزی که کوروش در فرهنگ اروپایی در طول قرون متمادی از آن برخوردار شده، به شدت تحت تأثیر سنت کلاسیک یونانی و از آن بیشتر از سنت کتاب مقدس بوده است. گسترش اسطوره کوروش در ایران یکی از میراثهای متعدد غربی است. این یک واقعیت است.
مورخان معاصر جهان ایران باستان اکنون با نگاه نقادانهتری به منابع کلاسیک مینگرند، که البته به این معنا نیست که آنها را در نظر نمیگیرند؛ بلکه سعی دارند آنها را در پرتو زمانه، واقعیات و شروط مفهومیای که از آن نشأت گرفتهاند، تفسیر کنند. در گذشته، زمانی که آنها در برابر برخی منابع تسلیم مطلق بودند، اینچنین نبود. زدودن کلیشههایی که این ماجرا ایجاد کرده، بسیار دشوار است. کافیاست به گفتههای باورنکردنی درباره خشایارشاه (پادشاهی فاقد خلاقیت، تنها قادر به الگوبرداری از پدر، ناتوان از تسلط بر زبان خود به دلیل پیرو پدر بودن) را مد نظر بگیرید که محققین -حتی افراد بسیار با استعداد- این تصویر منفیای را که مورخان یونانی حول پسر داریوش ساخته بودند، زنده نگه داشتهاند. پیشداوریها، قدرت مشروطسازی حواس را نیز دارند؛ بنابراین تنها به این دلیل که منتظر دیدن چیزی هستیم، پدیدههایی را باور میکنیم که وجود خارجی ندارند. هیچ کتیبهای روی مقبره کوروش وجود ندارد -حداقل امروز قطعاً وجود ندارد- با اینحال افرادی هستند که همچنان مینویسند که آن را دیدهاند! تنها با اینتوجیه که به اصطلاح مورخان اسکندر چنین میگویند، باید چنین باشد و این چیزی است که مردم انتظار دارند بخوانند.
ادبیات سفر پر از این کلیشههاست. اما در مورد کوروش، برای شناخت عظمت او به عنوان یک فرمانروا، کافیاست به شاهکارش در متحدساختن چنان قلمرو وسیعی تحت فرمان خود و سلطه پارسیان اشاره کنیم که دورهی نسبی رفاه و رشد فرهنگی را تضمین کرد. به نظر من؛ نیازی بهتوسل به برچسبهایی مانند «بنیانگذار حقوق بشر»، بر اساس تفسیر قابل بحث از استوانه کوروش -سند تاریخی جالبی که تبدیل به یک نماد جهت استفاده تبلیغاتی شده است- وجود ندارد. ایرانیان امروزی به حق میتوانند به تمدنهای دستیافته از دوران باستان در سرزمین خود افتخار کنند و از زیباییهایی که به ارث بردهاند، لذت ببرند، هم به عنوان یک میراث بزرگ ادبی، هم به عنوان یک میراث تاریخی و هنری، که مسئولیت حفاظت از آن را در برابر بقیه بشریت نیز بهعهده دارند، و از مزایای اقتصادی ناشی از آنها برای فعالیتهای گردشگری که بهدرستی ثروت فرهنگی زیادی را ایجاد میکنند، بهرهور شوند. اما زیادهروی در افتخارات گذشته از منظر ناسیونالیستی، در ایران و هر جای دیگر، همیشه مرا بسیار مردد میکند.
به نظر شما آیا در ایتالیا مکتب ایرانشناسی بهخصوصی در رشته زبان و ادبیات وجود دارد؟
بله. مکتب زبان و ادبیاتفارسی و به طور کلی ایرانشناسی. اگر تنها به تعداد محققینی که از نیمه دوم دهه ۱۳۶۰ در دانشکده دکترای اورینتاله فعالاند یا فارغالتحصیل شدهاند، نظر بیندازیم، خواهیم دید که لیست بلندبالایی از پژوهشگران که اکنون سن و سالی دارند، با علایق و تخصصهای متنوع وجود دارد که بهگمان من کمک شایستهای به پیشرفت ایرانشناسی در سطح بینالمللی میکنند. بدیهی است که ما در مورد رشتهای از مطالعات صحبت میکنیم که جایگاه ویژهای دارد.
فکر میکنید در کهکشان ایرانشناسان اروپایی و ایتالیایی چه جایگاهی دارید؟
به درستی نمیتوانم بگویم. علایق من معجونی غیرعادی را شکل میدهند، حتی اگر فقط در بعد زمانی دیده شوند (من روی هر دو زبان باستانی و مدرن کار میکنم). مطالعات مربوط به فرهنگ واژگان ایرانشهری بسیار اندک است و تقریباً وجود ندارد و عمدتاً بر روی تککلمه تمرکز دارد. اغلب کسانی که به فرهنگ لغت میپردازد از مدلهای سنتی هند و اروپایی پیروی میکنند و بازسازی نمونههای اولیه هند و اروپایی را هدف نهایی خود قرار میدهند. پروژه نام اعضای بدن در زبانهای ایرانی که واقعاً برایم مهم است، منحصربهفرد است. فکر میکنم یکی از جالبترین جنبههای آثار من را میتوان حضور نسبتاً ثابت مطالب گویشی در نظر گرفت که اغلب یافتنش دشوار است؛ موضوعی که اصلاً رایج نیست. من شخصاً سعی دارم آنچه را که در زمینه گویششناسی، بهویژه آثاری که در ایران در سطح آکادمیک و آماتور تولید میشود، جمعآوری کنم و آن را با کسانی که نوشتههایم را میخوانند، به اشتراک بگذارم. تا آنجا که به زبانشناسی دوران هخامنشی مربوط میشود، به نظرم با برخی از آثارم نشان دادهام که دیدگاه تحلیل میانزبانی در واقع میتواند فرضیههایی گرهگشا برای پاسخ به پرسشهای هنوز بیجواب ارائه دهد.
آیا میتوانید زمینههایی را نام ببرید که در مطالعات ایرانشناسی ایتالیا، اروپا و حتی جهان احتیاج به تحقیقات عمیقتر دارند یا حتی در آن زمینهها هنوز کار نشده است؟
ایرانشناسی حوزههای بسیار گستردهای را دربرمیگیرد؛ یا بهتر بگوییم مجموعهای میان رشتهای در حوزههای مختلف است. اگر فقط به حوزه زبانشناسی-واژهشناسی که نزدیکترین حوزه به علایق من است، نگاه شود، امکان پیشرفتها یا تعمیقهای بیشماری وجود دارد؛ اگرچه در سالهای اخیر تحولات مهمی هم در زمینههای مطالعاتی سنتی (مانند واژهشناسی زبانهای باستانی همچون اوستایی، فارسی باستان، پهلوی و غیره، یا ادبیات فارسی) و هم در حوزههایی که در گذشته مورد بررسی قرار نگرفتهاند، رخ داده است. علاقه روزافزون به گویششناسی ایرانشهری و انتشار توضیحات و مطالب دستوری در حوزههای مختلف گویشی باعث شادی من است. دورنمای منطقهای و زبانشناسی تماسی در حال غنابخشیدن به چارچوب کلی مرجع است، و مدلهای طبقهبندی زبانی نوینی را پیشنهاد میکند که مکمل دیدگاه سنتی است، و عمدتاً با هدف شناخت روابط ژنتیکی بین زبانها است. احتمالاً بهزودی مناطقی که تاکنون به اندازه کافی مستند نشدهاند، مستند خواهند شد. بدیهی است که هنوز کارهای زیادی برای انجام در همه سطوح وجود دارد. البته این شرط در همه شاخههای دانش مشترک است. خوشبختانه تحقیق هرگز پایان یافتنی نیست.
شما چقدر از بدنه علمی و هیأتهای پژوهشی و دانشگاهی ایران شناخت دارید؟ آیا روششناسی و منابع آنها را میشناسید؟ نتایج آنها را چگونه ارزیابی میکنید؟
آشنا هستم ولی نه خیلی کامل. در مورد نتایج تحقیقات ایرانی، به نظرم برخی محققان به سطح کیفی بالا یا بسیار بالایی رسیدهاند. پر واضح است نه همگی؛ همانگونه که در جاهای دیگر اتفاق میافتد. از سوی دیگر، برخی از آنها استادان بزرگی چون احمد تفضلی یا علیاشرف صادقی داشتهاند. اینهم تنها برای نامبردن از دو استاد عالیقدر به عنوان نمونه.
تأثیر انقلاب اسلامی بر ایرانشناسی به طور عام در جهان و ایتالیایی به طور خاص چه بوده است؟ به خصوص اگر مکتب ایتالیایی وجود داشته باشد؟ ارزیابی شما چیست؟
این سوالی است که شاید کسانی که قبل از انقلاب به عنوان محقق فعال بودهاند بهتر از من بتوانند پاسخ دهند و تاثیرش را بهتر ارزیابی کنند. من برای اولین بار در اوایل دهه ۷۰ (شمسی)، یعنی سالها پس از انقلاب به ایران رفتم.
برداشت شما از سفرهایتان به ایران چه بوده است؟
همواره هیجانانگیز. آخرین بار سال گذشته در بهمنماه ایران بودم. سفر زیبایی بود. در بازگشت به ایتالیا، قرنطینه آغاز شد. در تماسهای تلفنی بعد از سفر با دوستم پیرفرانچسکو کالّیِری و همسفران دیگر، که هر کدام در خانه خود گیر کرده بودند، میگفتیم که واقعا شانس آورده بودهایم که آن سفر را تجربه کردهایم، و هنوز لذت روزهایی را که در ایران بهسر برده بودیم، بر پوست خود حس میکنیم؛ بنابراین قرنطینه بر دوشمان کمتر سنگینی میکند.
در کنار رشته مطالعات خاص خود، به چه زمینه فرهنگی ایرانی دیگری مانند سینما، موسیقی و… علاقه دارید و ارزیابیهای شما چیست؟
از سینمای ایران خوشم میآید؛ چون عمدتاً احساس میکنم زبان بسیاری از کارگردانان ایرانی با سلیقه من سازگار است. من به موسیقی ایرانی گوش میدهم؛ نه زیاد، اما همیشه با لذت. با اینحال، اینها، زمینههاییاند که به طور خاص به آنها نپرداختهام. ترجیح میدهم ارزیابی نکنم.
بهطور حتم اطرافیانتان -مانند اقوام، دوستان و همکارانی که با شما به عنوان یک ایرانشناس آشنایی دارند- در باره واقعیت کنونی امروز کشور میپرسند. ممکن است چند نمونه از این نوع پرسش و پاسخها را برای ما بیان کنید؟
این ماجرا اغلب اتفاق میافتد. تلاش من ارائه وجههای از ایران است که پیچیدگی واقعیت موجود را بیان میکند و تا حد امکان از تصاویر ساده و بعضاً عجیب و غریبی که توسط اکثر رسانهها ارائه میشوند دور باشد. این نقشی است که به عنوان بخشی از کار آموزشیام برای خود در نظر گرفتهام. اینکار به من کمک میکند تا حدی ناامیدی ناشی از آموزش ندادن چیزی یا تقریباً چیزی را که مستقیماً با تحقیق من ارتباط دارد، جبران کنم که البته زمان زیادی از وقتم را میگیرد. دانشجویان من با کسانی که در دانشگاههایی تحصیل میکنند که امکان انتخاب مسیرهای آموزشیای دارند و به طور ارگانیک دروس ایرانشناسی را دربرمیگیرند، یکسان نیستند. آنها از ابتدا مسیرشان را انتخاب کردهاند و به علاقهشان نسبت به منطقه خاصی از جهان وابستهاند. دانشجویان من بدون اینکه مطلقاً چیزی در مورد ایران بدانند، و با پیشداوریهای کلی (همگی منفی) که از قبل بهخوردشان دادهاند به سر کلاسهای من قدم میگذارند. هر سال، در اولین درس، سعی میکنم شرایط را بسنجم. کم و بیش همواره همینطور است. یادم میآید یکبار در یکی از این مناسبتها پرسیدم آیا کسی هست که دوست داشته باشد به ایران سفر کند؟ بودند کسانی که بدون شور و شوق زیاد گفتند بله، برخی حرفی نزدند، کسی هم گفت نه. از آن پسر پرسیدم: «چرا نه؟» پاسخش این بود: «چون میترسم. من مسیحی هستم». مشخص بود که جای کار زیاد است. یک روز، در اواخر دوره، همین پسر از من پرسید: «استاد، کی میرویم؟» و در مقابل پرسشم که «کجا؟»، پاسخ داد: «به ایران». در آن لحظه، حتی قبل از امتحان، دریافتم که با درسهایم به هدفم رسیدهام. زیرا برای شناخت متقابل احتیاج به دیدار است، اما قبل از آن باید آمادگی برای دیدار را احساس کرد.
بهنظر شما آینده ایرانشناسی در ایتالیا به خصوص رشته زبان و ادبیات فارسی چگونه است؟
امیدوارم تا حد امکان خوب باشد؛ اگرچه دانشگاههای ایتالیایی دورهی خوشی را میگذرانند و در نتیجه امکان ورود دانشپژوهان جوان به دانشگاهها بسیار محدود است. در نتیجه علوم انسانی همه با مشکلات بزرگی روبهرو هستند؛ به شدت متأثر از دیدگاهی هستند که همه چیز را به یک مسأله کمی تقلیل میدهد. به نظر من سالها پیش شرایط بسیار خوبی برای ایرانشناسی ایتالیا بهوجود آمده بود، بیش از هر چیز به لطف تعهد افرادی مانند گراردو نیولی و آدریانو روسی که توانستند موقعیت مناسب تاریخی مطلوبی ایجاد و امکان فعالسازی کرسیهای مختلف در زمینه ایرانشناسی در دانشگاههای مختلف ایتالیا را میسر ساختند. تا آنجا که به من مربوط میشود، مارکو مانچینی، زبانشناس قدیمی با گرایش شدید به زبانهای ایرانشهری باستان و میانه، رئیس وقت دانشگاه توشا نیز فضایی را در ویتربو برای مطالعات ایرانشناسی در نظر گرفت. آن لحظه خاصی بود؛ ایتالیا دارای تعداد کرسیهای بیشتری نسبت به سایر کشورهای اروپایی در رشتههای ایرانشناسی بود. ولی باید واقعبین بود: فکر نمیکنم تکرار آنچنان وضعی در آینده به سادگی میسر باشد.
آیا شما تحصیل ایرانشناسی، زبان و ادبیات فارسی را به دانشجویان جوان توصیه میکنید؟ اگر چنین است، با چه استدلالی؟
به آنها شدیداً توصیه میکنم. زیرا دنیای جذابی برای کشفکردن است: از دوران باستان تا امروز، از طریق مطالعه باستانشناسی، تاریخ، زبانها، ادبیات، سینما، همۀ فرمهای مختلف هنری و فرهنگی از جمله فرهنگ غذایی ایران. اما تنها به شرط وجود علاقه واقعی و داشتن یک پشتکار اساسی! لذت تحصیل و داشتن انگیزۀ قوی میتواند انسان را تا جایی برساند که بهنظر هیچ امکانی برای موفقیت در آن وجود ندارد. در عوض دانشجویانی را که تنها هدفشان گرفتن مدرک دانشگاهی است بر حذر میدارم.
بهعنوان یک ایرانشناس چه پیام یا توصیهای به ایرانیها دارید؟
به عنوان ایرانشناس توصیهای به آنها ندارم. به عنوان فردی که عشق زیادی به فرهنگ ایرانی دارد، چیزی متفاوت از آنچه احساس میکنم به ایتالیاییها بگویم -یعنی عمدتاً به خودم یا ساکنان کشورهای دیگر- نخواهم گفت. در جهانی بسیار پیچیده و مملو از «تأثیرگذاران» گوناگون، باید تلاش کرد همواره افکار انتقادی خود را رشد داد، استقلال فکری خود را حفظ کرد، با دیگران به تقابل پرداخت و کوشید تا از طریق رویارویی مستقیم با دیگران رشد کنیم، اما در مقابل همسانسازی باید مقاومت کرد. انجام این کار با حفظ تماس شاید سادهتر باشد.
گفتگو: ابوالحسن حاتمی