نگاهی به «پوزه چرمی» به کارگردانی محمدعلی زمانی؛
اتفاقات هیچوقت احمقانه نیستند/ انتقام از جامعه، با کمک یک ارهبرقی
علی رحیمی برای نمایش «پوزه چرمی» به کارگردانی محمدعلی زمانی نوشت: نمایش پوزه چرمی در یک نگاه ژرف از دل واپس زدگی به زندگی مدرن بیرون میزند و به دنبال آن است نشان دهد که اتفاقات هیچ وقت احمقانه نیستند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «علی رحیمی» در یادداشتی، نگاهی به نمایش «پوزه چرمی» به کارگردانی محمدعلی زمانی داشته است:
عقلانیت را در یک چارچوب خاص میتوان پیچیدهترین و مهمترین دغدغه بشر از ابتدای تاریخ عنوان کرد. دغدغهای که امید به تحقق آن، با ورود به قرن بیستم زیر لوای رشد سریع علم و فناوری دستاویز اندیشه بیشتر صاحبنظران شد. هرچند در تندباد بی امان مدرنیته و بروز آشفتگیهای اجتماعی، امیدها را به ناامیدی مبدل کرد و بشر در دامی که طبقه حاکم با تغییر در خواستههای متعالی او پهن کرده بود، گرفتار شد. بشر خود را در جامعهای میدید که مهمترین مشخصه آن غیر عقلانی بودن عقلانیت بود. جامعهای که در آن، صلح از طریق جنگ تضمین میشد، آزادی از طریق تباهسازی افراد، نیازها و تواناییهایشان؛ و توده مردم در مسیر رسیدن به نیازهای کاذب، فقیر، ضعیف، سرکوب و استثمار شده نگه داشته شده بودند و سلطه، خشونت، ترس، بی اعتمادی، روزمرگی، از خود بیگانگی، انزوا و تنهایی مهمترین ویژگیهای آن بود.
لذا برای شناخت نمایشنامه «پوزه چرمی» هلموت کراوزر، باید قبل از هر چیز بدانیم که این قصه در چنین جامعهای رخ داده است و میخواهد روایتگر زندگی فردی باشد که در تعارض کامل با این جامعه قرار گرفته و به دنبال راه رهایی از آن است.
کراوزر، داستان خود را بر مرد جوانی متمرکز کرده که ارتباطش را به طور کامل با جامعه قطع و در دنیای اوهام و خیالات خود، در خانه، از جامعه انتقام میگیرد.
جوان تحت تاثیر فیلم «کشتار اره برقی در تگزاس»، یک ماسک چرمی به صورت زده و با پیش بندی خونآلود و یک اره برقی، نمایشی انتقامی-خیالی ترتیب داده است. در حین اجرا، همسرش به دلیل اخراج از کار، زودتر از موعد مقرر به خانه میآید. با ورود زن، ما نیز به دنیای روانی شخصیتها و تنشهای ذهنی آنها وارد می شویم. دنیایی که طعم تلخ نابودی «نیروهای رهایی بخش» را با خود به همراه دارد. همان نیروهایی که هربرت مارکوزه اندیشمند فقید مکتب فرانکفورت از آنها به عنوان اصلی ترین مخالفان جامعه مصرفی یاد میکند.
«کراوزر» با هوشمندی مرد جوان را در کسوت یک هنرمند نشان میدهد. چون هنرمند از جمله نیروهای رهایی بخش درجامعه مصرفی است هرچند زیر سلطه سرمایهداری، توسط فناوری، بازاری شده و هیچگونه رنگ اعتراضی ندارد.
در حقیقت او در پوزه چرمی، بر هر دو وجهه هنر –هنر انقلابی و هنر تسلیم شده- متمرکز است:
اولی در دل موسیقی و فیلمهایی که مدام این زوج جوان (با بازی ندا مقصودی و وحید جباری) از آنها یاد میکنند مستتر است و همان هنر مسخ شدهای است که در جامعه مدرن در مسیر ایجاد شادمانی و رفاه لحظهای و کاذب پدید آورده است. هنری که هیچگونه رنگ و بوی اعتراضی ندارد و با وضع موجود سازگاری میکند.
و دومی، که در هیبت مرد داستان رخ مینماید. شخصیتی ناسازگار با وضع موجود و در تلاش برای رهایی از قفسی که جامعه برایش مهیا کرده، است. او نماد هنر متعالی و اعتراضی است. جلسه کتابخوانی برگزار میکند، مدام از جملات زیبا و خاص نکته برداری مینماید و برای مبارزه با دنیای بیرون نقشه میکشد. هرچند تا قبل از خرید اره برقی جرات اقدام انقلابی ندارد. موضوعی« کراوزر» که در طول داستان علت آن را با نوع تربیت این جوان همسو میکند:
«پدر! هیچ وقت به صدام گوش ندادی».
حضور اره برقی در حقیقت، تلنگری برای رهایی از فشارهای روانی گذشته و تلاش برای شروع مبارزه و انقلابی است که او آغاز میکند: «زندگی ما دو قسمت شد زندگی قبل از اره برقی و زندگی بعد از اره برقی...»
اولین کسی که در این مبارزه با مرد همراه میشود، همسر اوست. زن همان فاکتورهایی را دارد که اریک فروم در کتاب هنر عشق ورزیدن از ویژگی های زنان قرن بیستم عنوان میکند: «دختری که سیگار میکشید و مشروب الکی مینوشید و خشونت و جاذبه جنسی داشت، در نظر مردان، جالب بود» و ناراضی از وضع موجود است.
او به الکل اعتیاد دارد، سیگار میکشد، مدام از کار اخراج میشود، مورد تحقیر و توهین قرار میگیرد و با پیشنهادهای غیراخلاقی مواجه میگردد. او نیز از این روال روزمرگی خسته شده و به دنبال رهایی است، به همین دلیل با شوهرش در طول نمایش همراهی میکند.
با این اوصاف، متن «پوزه چرمی» به نوعی راه فراری است که از دل تحریکات عصبی، شیوارگی، تعلقات جزئی و خاص، برخوردهای احتیاط آمیز، احساس تنهایی و انزوا، از خود بیگانگی، بیقیدی، زندگیهای پوچ و بیمفهوم و همه آنچه که زیر لوای عقلانیت غیرعقلانی ایجاد می شود، بیرون زده است.
«کراوزر» برای نوشتن متن این نمایش بر رویدادی متمرکز شده که در هماره تاریخ مشمئز کننده بودهاند. او این نمایش را از روی فیلم «کشتار اره برقی در تگزاس»، که بر پایه زندگی واقعی قاتلی به اسم اِدگین تولید شده نوشت. قاتلی که بین سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۳ مرتکب قتلهای زیادی شد و گویا لباسهایش را از پوست انسانهایی که آنها را به قتل میرساند، تهیه میکرد. کراوزر این قاتل را نیز یک قربانی معرفی میکند. قربانی تحقیرهایی که جامعه بر او تحمیل کرده است تا نشان دهد که اتفاقات هیچ وقت احمقانه نیستند.
شاید همین توجه نیز باعث شد که این اثر در نگاه مخاطبان در همه جوامع ارزشمند شود. این را میتوان به راحتی از هفده بار اجرا در همان سال اول تولید، توسط کارگردانهای مختلف در آلمان و خارج از آلمان فهمید.
این اهمیت هر کارگردانی را مجبور میکند تا در اجرای نمایشنامه وسواس به خرج دهد و با یک دراماتورژی صحیح و منطقی، به خوبی المانها، دیالوگها و مفاهیم مستتر در آن را درک کند. موضوعی که به نظر میرسد محمدعلی زمانی در اجرا تا حدود زیادی بدان توجه داشته است.
«پوزه چرمی» در اجرا اگرچه با کاستیهایی همراه بود؛ اما به واسطه خلاقیت گروه کارگردانی، دراماتورژی صحیح، چیدمان درست، بازی روان شخصیتها و ... این اعتماد را در مخاطب ایجاد کرد که تمام توان خود را در مسیر القای تفکر نویسنده به مخاطب به کار بسته است.
محمدعلی زمانی در گام اول نمایش را در یک پرده خلاصه و سعی میکند بدون قطع نور و یا تغییر در میزانسن، وقفههای زاید را از نمایش بزداید.
او در دکور نمایش، زندگی در جامعه مدرن را با یک اتاق کوچک متشکل از یک تخت، یک میزناهار خوری و یک مبل سه نفره به انضمام قفسهای مملو از فیلم و سی دی به خوبی به تصویر کشد و در انتخاب موسیقی به ویژه نحوه اجرای موسیقی تاکید بسیار خوبی به تلفیق فناوری با هنر داشت. تلفیقی که به عقیده مارکوزه باعث ایجاد هنر فونکسیونالیستی و بازاری شده است.
در بازی نیز گرچه بازیگران (ندا مقصودی و وحید جباری ) در دقایق ابتدایی آنگونه که باید نتوانستند احساسات و عواطف را به تماشاگر القا نماید و تماشاگر را مجبور به پذیرش کنند اما به مرور بازی آنها روان و قابل پذیرش شد.