یک نوازنده و مقامدان مطرح کرد؛
آخرین بازمانده بخشیها حاج قربان بود که تمام شد/ مسئولان فقط خود را به تشییع جنازه بزرگان و هنرمندان میرسانند
نائب علی صحرا روشن میگوید: خیلیها را از بچه تا بزرگ میشناسم که دوتار مینوازند و میخوانند. اینها بخشی هستند؟، خیر بخشی نیستند. نسل بخشیها منقرض شده و آخرین بازمانده آنها حاج قربان سلیمانی بود که از دنیا رفت. افراد جدید را نمیتوان بخشی به حساب آورد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، نائب علی صحرا روشن (فرزند استاد نیاز علی صحرا روشن) نوازنده، خواننده و مقامدان موسیقی شمال خراسان که سرپرستی گروههای «صحرا روشن» و «طرقه» را به عهده دارد، یکی از آخرین بازماندگان بخشیهای منطقه است. او همواره با همراهی خانمحمد آدینهپور (نوازنده قشمه و موسیقیدان شمال خراسان) در جشنوارهها و محافل به اجرای برنامه میپردازد. آدینهپور که دارای مدرک درجه یک هنری (دکترا) است، به جز قشمه در نواختن سازهایی چون سرنا، دوتار، کمانچه و دهل تبحر دارد.
نائبعلی صحرا روشن در گفتگوی پیشرو، به توضیح درباره وضعیت موسیقی نواحی و تهدیدها و فرصتهای آن پرداخت. او همچنین وضعیت بخشیهای خراسان را تحلیل کرد و از عدم حمایتهای دولتی و غیر دولتی گفت.
اهالی موسیقی نواحی به نسبت فعالیتهایشان عایدی قابل توجهی ندارند. با توجه به این مهم آنچه هنرمندان سن و سال داری چون شما را به ادامه فعالیت وامیدارد، چیست؟
من هفتاد سال سن دارم و استاد آدینهپور هنرمند بینالمللی و مطرح در عرصههای جهانی با کوهی از تجربه، هفتاد و پنجساله است. اینکه میگویید ما کیلومترها راه طی میکنیم که اجرایی داشته باشیم، درست است اما واقعیت این است که مجبور به چنین کارهایی هستیم. ما همیشه نگران این موضوع هستیم که موسیقیمان فراموش شود و از بین برود؛ اینکه میگویم با این سن و سال مجبوریم به شهرهای مختلف برویم دلیلش همین نگرانیهاست. من خودم مریض هستم اما با این حال مجبور به فعالیتم و زنده نگه داشتن موسیقی را هدف و رسالتم میدانم. تنها هدف ما زنده نگه داشتن موسیقی است و دغدغهمان جلوگیری از زوال آن است.
عمرم را صرف هنر و موسیقی کردهام و با این سن و سال از هیچ جا حقوق دریافت نمیکنم. یک کارت هنر به ما دادهاند که تا همین چندماه پیش مبلغ چهارصدهزارتومان به آن واریز کرده بودند!
آنچه بیش از هر مسئله دیگر باعث آزار هنرمندان نواحی میشود، مقوله مالی و نحوه امرار معاش آنهاست. شما مشکلی ندارید؟
آنچه میگویم را پخش کنید بلکه گوش شنوایی باشد و به بخشی از مشکلاتمان رسیدگی شود. واقعیت این است که ما اصلا حمایت نمیشویم و این اصلا شعار نیست. من عمرم را صرف هنر و موسیقی کردهام و حالا با این سن و سال از هیچ جا حقوق دریافت نمیکنم. البته یک کارت هنر به ما دادهاند که تا همین چندماه پیش مبلغ چهارصدهزارتومان به آن واریز کرده بودند! واقعا این مبالغ و حتی چند برابر آن دردی از ما دوا نمیکند! شما حساب کند ما به مغازه میرویم تا برای منزل خریدی روزمره انجام دهیم. یک پودر لباسشویی و یک مواد شوینده و چند قلم جنس دیگر، بیش از چهارصد هزارتومان هزینه دربردارد! چنین مبالغی دردی از هنرمندان دوا نمیکند. واقعا دلم میخواهد در شهرمان یا در جشنوارهای و اجرایی، یکی از مسئولان، وزیر ارشاد یا معاون ایشان را ببینم. اگر این این اتفاق بیفتد یقه آن مسئول را میگیرم و میگویم اگر ما فردا مردیم کسی دیگر نیست تا موسیقی ما را زنده نگه دارد و در جریان باشید که فرهنگ به زودی از بین خواهد رفت. اینطور تصور کنید که هر فرد فقط یک مادر دارد و اگر این فرد از دنیا برود، دیگر نمیتوان کاری کرد. فرهنگ هم همینطور است و باید همه ما آن را مادر خود بدانیم و از او مراقبت کنیم. فلان شخص در کشورهای اروپایی زندگی میکند و تیلیاردر است، اما آرزو دارد به اینجا بیاید و با فرهنگ ما و بر اساس آن زندگی کند، آنوقت ما قدر آنچه داریم را نمیدانیم.
شما به کدام شهر خراسان تعلق دارید و موسیقیتان چقدر قدمت دارد؟
من اهل شهر شیروان هستیم و مردم آن اغلب کردهای کرمانج هستند. کلا خراسان بزرگ و البته همه شهرهای آن از جمله شیروان موسیقی غنی و باقدمتی دارند و همین موضوع است که نگرانی ما را بیشتر کرده. همه ناراحتی من این است که موسیقیمان هم در حال کمرنگ شدن است و قاعدتا ما هم فراموش میشویم.
از قدمت موسیقی شیروان و سازهای مورد توجه در این شهر بگویید.
کمانچه، دوتار، قشمه و سورنا سازهایی هستند که از گذشته تاکنون در شیروان مورد توجهند. بچههای جدید هم که کمانچه مینواختند، ویلون هم میزنند. ما علاوه بر قطعات و مقامها، برنامهها و آیینهای دیگری داریم که پرقدمت هستند، مانند رقص، چوببازی، و اسب چوبی. درگذشته حین برگزاری عروسیها اسب چوبی را بیرون میآورند و حال این رسم مورد توجه نیست.
موسیقی شیروان به موسیقی کدام منطقه خراسان نزدیکتر است؟
موسیقی شیروان به بجنورد و قوچان نزدیکتر است. میتوان گفت موسیقی که به آن میپردازم موسیقی قوچان است، اما خب خودم در شیروان زندگی میکنم و بجنورد کمی آنطرفتر است. در کل وضعیت طوری است که موسیقیها در هر منطقه زنجیروار به هم متصل هستند و با هم پیوستهاند، ولی این را هم در نظر داشته باشیم که مثلا شهرهایی مثل قوچان، شیروان و بجنورد هرکدام موسیقی جداگانهای دارند. یا مثلا اینکه موسیقی قوچان بیش از هزار آهنگ دارد، اما موسیقی شهر بجنورد اینطور نیست و موسیقی آن یک رقم است. به هرحال تفاوتها و شباهتهایی هست، اما هر شهر موسیقی خودش را دارد.
درباره شیوههای دوتارنوازدی در همین شهرهای همجوار بگویید.
شیراونها و قوچانیها در نوازندگی دوتار شیوههای متفاوتی دارند. اغلب اساتید دوتار قوچانی هستند، اما خوانندههای مطرح اهل شیراونند.
نسل بخشیها منقرض شده و آخرین بازمانده آنها حاج قربان سلیمانی بود که از دنیا رفت. افراد جدید را نمیتوان بخشی به حساب آورد.
بخشیهای خراسان چه وضعیتی دارند؟ آیا اصلا در حال حاضر «بخشی» داریم؟
نسل بخشیها منقرض شده و آخرین بازمانده آنها حاج قربان سلیمانی بود که از دنیا رفت. افراد جدید را نمیتوان بخشی به حساب آورد. بخشی کسی است که موسیقی را به درستی بلد باشد و به درستی بنوازد. مهمتر اینکه بخشی باید هم داستان بگوید و هم بخواند و روایت کند.
آن زمان که بخشیهای واقعی پرکار بودند وضعیت به چه شکل بود؟
به طور مثال آن زمان که ما جوان بودیم تا دوازده شب در مراسم عروسی اجرا میکردیم و مینواختیم و نمایش میدادیم که کردهای کرمانج به آن توره میگویند.
کمی جزییتر از اجرای بخشیها در مراسم عروسی میگویید. امروزیها خیلی در جریان این جزییات نیستند چون شاهد اجرای بخشیها نبودهاند.
پس از اجراها و پس از آنکه شادمانی جوانها و مردها و زنها در عروسیها تمام میشد، بخشی آخر شب داستانی روایت میکرد. این داستان اتفاقی نبود که در یک شب اتفاق بیفتد. روایت یک داستان تقریبا چیزی حدود یک هفته طول میکشید. شما حساب کنید به طور معمول زمان برگزاری عروسیها چهل و هشت ساعت، یا دو روز بود. بخشی که پس از پایان مراسم داستانش تمام نمیشد، میگفت؛ انشالله در عروسی دیگر ادامه داستان را میگویم.
یعنی داستانها دنبالهدار بودهاند.
بله همینطور است. اگر آنچه را گفتم بخشی از ویژگیهای بخشیها تلقی شود، پس باید بگوییم امروزه بخشی نداریم.
برخلاف آنچه میگویید خیلیها خودشان را بخشی میدانند و اعتقادشان این است بخشیها هنوز نمردهاند!
آنهایی که امروزه خودشان را بخشی میدانند، اشتباه میکنند چون بخشی نیستند. بخشی باید تمام آداب و مناسک بخشی بودن را بلد باشد و به آن عمل کند. بخشیها بیشتر کشاورز، آهنگر، آرایشگر یا زرگر هستند. آنطور که میگویند آهنگرها از نسل حضرت داود(ع) هستند. میدانم که خیلیها خودشان را بخشی میدانند. خیلیها را از بچه تا بزرگ میشناسم که دوتار مینوازند و میخوانند. اما آیا اینها بخشی هستند؟ خیر بخشی نیستند فقط ساز میزنند و میخوانند.
گلایه دیگری هم دارم که روز به روز جدیتر میشود. هرکسسازی در دست میگیرد و مینوازد به او استاد میگویند. این اصلا اتفاق خوبی نیست. اینکه فردی به مرحله استادی برسد اتفاقی بسیار زمانبر است. شما حساب کنید من با هفتاد سال سن، سالهای سال است در عرصه موسیقی شهر و منطقهام فعالیت میکنم و لحظهای از تلاش بازنایستادهام. نه فقط پدرم که هفت پشت من نوازنده بودهاند و نسل در نسل موسیقی در زندگی ما جریان داشته و عاشق بودهایم. اینکه به من با عمری سابقه بگویند استاد و فردی بسیار جوان مثلا با هجده، نوزده سال را استاد بدانند، غلط است. این کارها به نفع موسیقی نیست و به ماندگاری آن کمکی نخواهد کرد. همه چیز با هم قاطی شده و هیچ چیز سر جای خودش نیست. مثل این است که مقداری گندم را روی خاک بریزید و نتوانید آنها را جدا کنید. تکرار میکنم که امروزه هرکس بگوید بخشی است، بدانید دروغ میگوید! همانطور که گفتم آخرین بخشی حاج قربان و هنرمندانی مثل حاج حسین یگانه و حمرا بخشی بودند. متاسفانه کار بخشیها تمام شده و نسلشان منقرض شده است.
از زمانی که پای ارگ و سازهای دیگر به موسیقی باز شد، ما را جایی نبردند. ارگ توجه نواجوانها و جوانترها را به خود جلب میکند و باعث میشود به فراگیری موسیقی اصیل خود علاقهای نشان ندهند.
جوانان چقدر به یادگیری موسیقی مقامی خراسان تمایل نشان میدهند؟
این تمایلها به طور کم و بیش است و میشود گفت آن علاقهای که باید در آنها وجود دارد. اما خب وجود سازهایی مثل ارگ آفتی برای موسیقی نواحی همه شهرهاست. شما حساب کنید یک زمانی برگزاری مراسم عروسی و اجرای برنامههای شاد در آنها، به عهده بخشیها بود، اما الان اینطور نیست. از زمانی که پای ارگ و بعضی سازهای دیگر به موسیقی باز شد، ما را جایی نبردهاند. این یعنی ساز ارگ تهدید حساب میشود و از یک طرف هم توجه نواجوانها و جوانترها را به خود جلب میکند و باعث میشود به فراگیری موسیقی اصیل خود علاقهای نشان ندهند.
حال که سفارش و دعوتی وجود ندارد چگونه به فعالیتهای هنری میپردازید؟
تنها اتفاقی که وجود دارد حضور ما در جشنوارههاست که آنهم شرایطی دارد. اگر بتوانیم در جشنوارهها حضور مییابیم و در غیر این صورت کار دیگری نیست که انجام دهیم.
در جشنواره موسیقی نواحی دو، سه میلیون به ما پول دادند. ما هرکدام نفری هشتصد هزارتومان پول بلیت دادیم تا به کرمان برسیم، که هزینه دو نفرمان میشود یک میلیون و ششصد هزارتومان. اگر هزینه برگشت را هم اضافه کنید، میبینید که از جیبمان هزینه کردیم!
موسیقی منبع ارتزاق بخشیهاست و جشنوارهها قدرت تامین هزینههای شما را میدهند؟
اصلا به هیچوجه. مبلغی که جشنوارهها به شرکتکنندگان میدهند بسیار ناچیز است و نمیتوان روی آن حسابی کرد. معمولا هم باید مبلغی به آنچه جشنوارهها به ما میدهند اضافه کنیم تا هزینههای اولیه حضورمان در چنین رویدادهایی تامین شود. چند ماه پیش در جشنواره موسیقی نواحی که دوره چهاردهمش بود، شرکت کردیم. جالب است بدانید دو، سه میلیون به ما پول دادند. این رقم با اوضاع الان جامعه پول حساب نمیشود. ما فقط نفری هشتصد هزارتومان پول بلیت دادیم تا به کرمان برسیم، که هزینه دو نفرمان یعنی من و خانمحمد میشود یک میلیون و ششصد هزارتومان. اگر هزینه برگشت را هم اضافه کنید، میبینید که ما از جیبمان هم هزینه کردهایم تا فقط در یک جشنواره که سالی یکبار برگزار میشود، حضور پیدا کنیم. هر کدام از ما پنج شش تا بچه دارد و شما بگویید در این شرایط ما چگونه باید جواب زن و بچهمان را بدهیم.
شغل شما و استاد آدینهپور فقط موسیقی است؟
بله شغل جد اندر جد ما موسیقی بوده و منبع درآمد ما فقط همین موسیقی و اجراهایی است که دیگر وجود ندارند. من، استاد آدینهپور و دیگر کسانی که مثل ما هستند، باید دردشان را به چه کسی بگویند و کجا روند؟
الان موسیقی در شیروان چه اوضاعی دارد؟
در حال حاضر حدود دویست، سیصد خانواده در روستای ما واقع در توابع شیروان زندگی میکنند و فقط سه، چهار نفر هستیم که موسیقیمان را ادامه میدهیم.
پنج فرزند دارم که همه آنها ساز میزدند، اما زمانی که دیدند واقعا موسیقی حمایت نمیشود سازهایشان را کنار گذاشتند. استاد آدینهپور هم پنج پسر دارند که هیچکدام از آنها ساز او را برنداشتند و ادامه دهنده راهش نیستند.
فرزندان شما چقدر راه شما را ادامه دادهاند و چقدر درگیر موسیقی منطقهشان هستند؟
من پنج فرزند دارم که دوتای آنها دختر و باقی پسر هستند. همه آنها ساز میزدند، اما زمانی که دیدند واقعا موسیقی حمایت نمیشود سازهایشان را کنار گذاشتند. استاد آدینهپور هم پنج پسر دارند که متاسفانه هیچکدام از آنها ساز او را برنداشتهاند و ادامه دهنده راهش نیستند. مدتی قبل خانه آدینهپور بودم، جملهای گفت که تاثر مرا برانگیخت. ایشان گفت من همه دنیا را گشتهام و گرفتهام و مرا میشناسند اما حتی یکی از بچههایم ادامه دهنده راهم نیست! میدانید یکی از پسرانش در جواب چه گفت؟ او گفت: تو خودت الان چه داری و از موسیقی چه عایدت شده؟! در ادامه هم گفت؛ وقتی خودت در این دنیا هیچی نداری و زیر سقف خانهای چوبی زندگی میکنی، واقعا چه توقعی از ما داری! اینها واقعیتهای تلخی است که وجود دارد.
یکی از اتفاقاتی که شاید برگزارکنندگان جشنوارههای دولتی از عهدهاش برآیند این است که گروههای منتخب را طی امضای قرارداد با مسئولان فرهنگی کشورهای دیگر، به کنسرتهای برونمرزی بفرستند.
درست میگویید اما چنین حمایتهایی هرگز وجود نداشته است. من تجربه اجراهای برون مرزی را دارم و به چند کشور رفتهام، اما از جیب خودم هزینه کردهام و هیچ ارگان و نهادی حمایتم نکرده! حتی دریغ از یک ریال کمک! اغلب این اتفاقها و سفرها در دوره رییس جمهوری آقای خاتمی رخ داده. آن زمان فضا نسبت به قبل و بعد بازتر بود و در همان دوران بود که تاحدودی به ما اهالی موسیقی نواحی کمک کردند و دستمان را گرفتند.
در حال حاضر اوضاع جسمیتان چطور است و چه برنامههایی را پیش رو دارید؟
من هفتاد سال سن دارم و بیمار هم هستم. بدنم تا آن حد ضعیف است که پس از تزریق دوز دوم واکسن کرونا دو هفته در خانه افتادم. واقعا حال خوبی ندارم، اما مجبورم به اجرای برنامه بپردازم و در جشنوارهها با همه سختیها حضور پیدا کنم. دربارههای برنامههای آینده هم چیزی مشخص نیست اما میدانم به این زودیها روی صحنه نخواهیم رفت چون برنامهای نیست. واضح بگویم که من و هم سن و سالهایم نهایتا بتوانیم سه سال، چهار سال یا پنج سال دیگر به اجرای برنامه بپردازیم و دیگر تمام است. گفتم که بخشیها هم مانند دایناسورها منقرض شدهاند و عاشیقها هم چنین وضعیتی دارند و ما هم تمام میشویم و به انقراض میرسیم فقط امیدوارم نسلهای پس از ما راهمان را ادامه دهند و مسئولان هم حمایتشان کنند، وگرنه اتفاق بدی رخ خواهد داد. جالب است زمانی که استادان و بزرگان میمیرند مسئولان تازه یاد آن شخص میافتند و خودشان را به مراسم تشییع جنازه میرسانند، یا پیام تسلیت صادر میکنند که فلانی حیف بود و چنین ویژگیهایی داشت و به موسیقی خدمت کرد و روحش شاد! واقعیت این است که ما آدمهایی مردهپرست هستیم و این اخلاق در جامعه به عرف تبدیل شده و اتفاقی عادی است. خدا شاهد است از آن زمان که دستور آزاد بودن موسیقی صادر شد تا به امروز مشغول فعالیت هستم. شما در تهران بگویید نائب صحرا روشن کیست همه مرا میشناسند، اما چه فایده؟ این اعتبار و شناخته شدن برایم هیچ عایدی نداشته است. خراسان هنرمندان بزرگی چون علی غلامرضایی آلماجُقی را به خود دیده که به تازگی فوت کرده. یا حاج سهراب محمدی را داریم که سال گذشته از دنیا رفت. هیچکس جای این بزرگان را نخواهد گرفت و کاش تا این استادان زندهاند سراغی از آنها بگیریم و قدر دانشان باشیم. یادم هست استاد غلامرضایی آنقدر روی زمین کار کرده بود و درو کرده بود که حین مرگ دستانش ترک ترک شده بود. یادم هست ایشان سال گذشته به مراسمی آمد که استادان و پیشکسوتان در آن حضور داشتند. او نمیتوانست سازش را بردارد و کوک کند و من این کار را برایش انجام دادم و متاسف شدم.
اگر ناگفتهای مانده بفرمایید.
ما فرزند این کشور و جزو این مملکتیم. هر پدر و مادری باید به فرزندانش توجه کند و حداقل حمایتها را از آنها داشته باشد. با وجود همه اتفاقات و کمبودهها و ضعفها بازهم ما امیدواریم مسئولان کمی ما را درک کنند. ما توقع زیادی نداریم و فقط میخواهیم این فرهنگ زنده بماند و نمیرد.