خبرگزاری کار ایران

یادداشتی از محسن اکبری؛

وضعیت نابهنجار فلسفه در محیط‌های آکادمیک و غیرآکادمیک

وضعیت نابهنجار فلسفه در محیط‌های آکادمیک و غیرآکادمیک
کد خبر : ۱۱۵۸۳۲۳

به اعتقاد محسن اکبری که جوانی خود را با فلسفه گذرانده و هر دو کسوت دانشجویی و مدرسی فلسفه را تجربه کرده است، بزرگ‌ترین آفت فلسفه‌ورزی در ایران امروز یا به دیگر سخن، علت فاعلی انسداد فلسفه در ایران امروز، خودِ گروه‌ها، نهادها و مؤسسه‌های آموزشی یا پژوهشی در زمینه فلسفه‌‌اند.

هر سال و در آستانه روز جهانی فلسفه، همواره موجی از همایش‌ها، بیانیه‌ها و یادداشت‌ها در ستایش فلسفه برمی‌خیزد و اندکی بعد، با فرونشستن این موج، فلسفه می‌ماند و آن‌هایی که صادقانه و مجدانه به آن عشق می‌ورزند و انبوهی از مهجوریت‌ها و محرومیت‌ها را تاب می‌آورند.

اینکه آیا تعریف جامع و مانعی از هر آنچه فلسفه خوانده می‌شود، ممکن است یا خیر؟ بماند. اینکه آیا فلسفه معرفت‌زا است یا خیر؟ بماند. اینکه آیا فلسفه از روشی عینی و بین‌الاذهانی برخوردار است یا خیر؟ بماند. اینکه آیا فلسفه همچنان زنده است و می‌تواند زنده بماند یا خیر؟ بماند. همه این پرسش‌ها و پرسش‌های دیگری از این دست، ساعت‌ها پژوهش، اندیشه و گفتگوی پیچیده و تخصصی را می‌طلبد. فرض را بر این می‌نهیم که پاسخ این پرسش‌ها مثبت است؛ هرچند فلسفه تنها فعالیت، بینش یا دانشی است که می‌تواند خود را به چالش کشد و ما را از بند خود نیز آزاد کند.

پس از پرسش‌های بالا و پرسش‌هایی مانند آن‌ها، این پرسش را می‌توان پیش کشید که آیا اساساً ایران امروز به چیزی به نام فلسفه نیاز دارد یا خیر؟ (قطعاً منظور از ایران، یک پهنه جغرافیایی خاص نیست؛ بلکه منظور از آن، فرد و جامعه ایرانی است.) به نظر می‌رسد که پاسخ این پرسش، از یک جهتِ آرمان‌گرایانه، مثبت و از یک جهت واقع‌گرایانه، منفی است. از جهت آرمان‌گرایانه، فرد و جامعه ایرانی برای زیست خردمندانه‌اش و برای برون‌رفت از ظاهربینی‌ها، سطحی‌اندیشی‌ها، فراموشی‌ها و هیجان‌زدگی‌هایی که به آن دچار است، نیازمند فلسفه است و شاید ایران امروز، بیش از هر زمان دیگری به فیلسوفان نیاز داشته باشد؛ زیرا فیلسوفان به مثابه نفس لوامه اجتماع، انسان‌ها را به خود خویش و به ژرفای هستی فرامی‌خوانند. اما از جهت واقع‌گرایانه، جامعه‌ای که قاطبه افراد آن از پاسخ دادن به نیازهای زیستی خود ناتوان‌اند و هر روز بر ناتوانی آن‌ها افزوده می‌شود، نه‌تنها فراغت و انگیزه‌ای برای پرداختن به نیازهای پسازیستی خود ندارند، بلکه برای آن‌ها، فلسفه، هنر و هر آنچه قرار است تا نیازهای پسازیستی آن‌ها را پاسخ دهد، به کالایی تجملاتی یا به دغدغه‌ای شخصی تبدیل می‌شود. این را نیز بگذاریم و بگذریم.

بارها از آفات فلسفه‌ورزی در ایران معاصر گفته و نوشته‌اند؛ از سنت و مدرنیته؛ از تحجر و تجدد؛ از حوزه و دانشگاه؛ از چه و چه و چه. اما از نگاه نویسنده این یادداشت که جوانی خود را با فلسفه گذرانده و هر دو کسوت دانشجویی و مدرسی فلسفه را تجربه کرده است، بزرگ‌ترین آفت فلسفه‌ورزی در ایران امروز یا به دیگر سخن، علت فاعلی انسداد فلسفه در ایران امروز، خودِ گروه‌ها، نهادها و مؤسسه‌های آموزشی یا پژوهشی در زمینه فلسفه‌اند. حوزوی یا دانشگاهی بودن آن‌ها تفاوت چشمگیری ندارد؛ زیرا حوزه نیز گذشته و اصالت آموزشی-پژوهشی خود را از یاد برده است. دانشگاه‌ها با یک کپی‌برداری صرفاً ظاهری از دانشگاه‌های غربی و با تعمیم شاخص‌های ارزیابی در علوم غیرفلسفی به فلسفه، استادان فلسفه را به بردگی علمی می‌کشند تا با افزایش حجم مقاله‌ها، در رقابت‌های بین دانشگاهی از رنک بالاتری برخوردار شوند و به گمان باطل خود، نقش بیش‌تری را در تولید علم ایفا کنند. تولید علم و مرجعیت علمی با معیارهای کمی و تکثیر مقاله به ارمغان نمی‌آید. تولید علم و مرجعیت علمی با تقویت علوم فنی-مهندسی و علوم پزشکی به بهای غفلت از علوم پایه تجربی و علوم پایه انسانی به ارمغان نمی‌آید. متأسفانه شرط نخبه بودن در تعریف بنیاد ملی نخبگان، ثبت چند عنوان مقاله است و در حالی که ایران همواره سرزمین حکمت و علوم انسانی بوده است، آنچه این بنیاد بدان می‌پردازد، هرچه باشد، علوم انسانی و فلسفه نیست. وقتی معیار ارزیابی دانشگاه‌ها برای ورود دانشجو به مقطع کارشناسی ارشد و دکتری فلسفه، مهارت تست‌زنی یا تقریر محفوظات وی باشد و نه قدرت تحلیل و نقادی او، وقتی معیار جذب هیئت علمی در دانشگاه‌ها و گروه‌های فلسفه، تعداد مقاله یا روابط پنهان باشد و نه دانش و توان آموزگاری متقاضی جذب و وقتی در دانشگاه و بیرون از دانشگاه فقط یک فلسفه خاص، آن هم با یک قرائت ایدئولوژیک تصلب و تقدس بیابد و باقی فسانه شود، انتظار زندگی و پویایی فلسفه در چنین زیست‌بومی یک امید واهی است. دانشگاهی که به‌جای تأکید بر آموزش درست و دقیق فلسفه به دانشجو و به جای جذب و ارتقاء آموزگاری که بتواند به‌درستی و بادقت از پس آموزش فلسفه برآید، شیفته مقاله‌نویس و تراکم‌ساز است، دانشگاهی که به‌ظاهر از کرسی‌های آزاداندیشی و از سنت ایرانی و اسلامی سخن می‌گوید، اما عملاً دلباخته سرتیفکیت و مقاله خارجی است، دانشگاهی که معادلات مساوی آن با توصیه‌نامه‌ای از سوی یک مقام سیاسی نامساوی می‌شود، نه‌تنها دانشگاه نیست، بلکه مرکز خودفریبی، مذبح نخبگان و کارخانه شبیه‌سازی است. تحصیل فلسفه در دانشگاه، به‌رغم ویژگی‌های مثبت و سازنده‌ای که می‌تواند داشته باشد، در نهایت و در بهترین حالت، نه فیلسوف، بلکه فلسفه‌دان و پژوهشگر فلسفه پرورش می‌دهد و هرچند پژوهش فلسفی، شرط لازم فلسفیدن است، اما شرط کافی آن نیست.

متأسفانه، برخی و تنها برخی از استادان فلسفه که با فلسفه نان می‌خورند، به این ابتذال دامن می‌زنند و با مهارت تمام، دانشجویان را مقصر جلوه می‌دهند. آن‌ها همواره دانشجویان را به کوتاهی و کم‌کاری متهم می‌کنند. در حالی که بیش‌تر جوانانی که فلسفه را به عنوان رشته تحصیلی یا مطالعات خودانگیخته خود برمی‌گزینند، با آگاهی به همه مهجوریت‌ها و محرومیت‌هایی به فلسفه روی‌ آورده‌اند که شاید دیری نه‌چندان دور دامن‌گیرشان شود. آن‌ها با عشقی خالص و با تلاشی پیگیر و البته با آرزوها و امیدهای به‌جا و نابه‌جا، سال‌ها از عمر و جوانی خود را در حالی وقف فلسفه می‌کنند که حتی نسبت به آینده شغلی و معیشتی خود نیز افق روشنی در پیش رو ندارند. آن‌ها از همان آغاز تحصیل فلسفه، با پدیده‌ای روبه‌رو می‌شوند که می‌توان آن را فئودالیته فلسفی نامید. فلسفه (خواه، اسلامی باشد و خواه، غربی) ملک طلق چند استاد اعظم و مریدان مزور آن‌ها است و دیگران اگر نخواهند از وادی فلسفه هجرت کنند، ناگزیر باید رعیت آن‌ها باشند. آن‌ها هر از گاهی برای یکدیگر بزرگداشت برگزار می‌کنند و چنان به مدح هم می‌نشینند تا در ناخودآگاه دانشجوی جوان نهادینه شود که فقط آنها می‌توانند که تقریر حقیقت کنند. آن‌ها مرید می‌پرورند، شعر می‌خوانند، توهین می‌کنند، طلبکارند و با هر ترفندی از وظایف آموزشی خود طفره می‌روند. نام آن‌ها در همه‌جا دیده می‌شود و آن‌ها هیچ‌گاه بازنشسته نمی‌شوند. آن‌ها به‌خوبی می‌دانند که چه هنگامی باید به نعل و چه هنگامی باید به میخ بکوبند. آن‌ها شبکه‌ای از روابط پنهان دارند. آن‌ها تکثیر مقاله می‌کنند و شیوه‌نامه‌های آموزشی را چنان تدوین کرده‌اند که دانشجویان ناگزیر باشند تا برای دفاع از رساله خود یا جذب در گروه، نهاد یا موسسه‌ای مقاله بنویسند و برای اخذ پذیرش مقاله، نام آن‌ها را به عنوان نویسنده مسئول درج کنند. با این‌حال، دانشجویان فلسفه و استادانی که با تعهد و وجدان علمی خود شاهد تک‌تازی این عده‌اند، فراموش نخواهند کرد که در طول تاریخ این سرزمین، نور حکمت و عقلانیت را آن‌هایی فروزان داشته و برای ما به یادگار نهاده‌اند که به دست امثال این‌ها تکفیر و تفسیق شده‌اند.

وضعیت فلسفه در محیط‌های غیرآکادمیک یا کافه‌ای نیز به‌مراتب اسفناک‌تر است که نیازی به شرح و توضیح ندارد.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز