در هم اندیشی «چگونگی تحول در علوم انسانی» مطرح شد؛
ورود فلسفه اسلامی به معرفتشناسی یا انسانشناسی از باب لوازم هستیشناسی است/ فلسفه اسلامی «فطرتبنیاد» قلمداد میشود/ فلسفه صدرایی همچنان یکی از قویترین مشربهای فلسفه اسلامی است
حجت الاسلام والمسلمین رضا غلامی معتقد است: ورود فلسفه اسلامی به معرفتشناسی یا انسانشناسی از باب لوازم هستیشناسی است دراین میان فلسفه اسلامی «فطرتبنیاد» قلمداد میشود و فلسفه صدرایی همچنان یکی از قویترین مشربهای فلسفه اسلامی است.
به گزارش ایلنا، هم اندیشی «چگونگی تحول در علوم انسانی» ۲۴ آبان ماه با سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین رضا غلامی با محوریت موضوعی «فلسفه نوصدرایی و علوم انسانیِ اسلامی» در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد.
غلامی با اشاره به موضوع بحث خود که پیرامون «فلسفه نوصدرایی و علوم انسانیِ اسلامی» است، عنوان کرد: این بحث را به سه بخش تقسیم میکنم: قسم اول، مقدمهای درباره کلیت فلسفه اسلامی، قسم دوم، درباره معنا و مبنای فلسفه نوصدرایی و قسم سوم. درباره نسبت فلسفه نوصدرایی با علومانسانیِ اسلامی.
او در ادامه با تاکید برآنکه قصد دارد تصویر کلی و نسبتاً شفاف از فلسفه نوصدرایی ترسیم کند و درعین حال نسبت آنرا با علوم انسانیِ اسلامی قدری توضیح دهد، یادآور شد: قلمرو و کارکرد فلسفه اسلامی، فهم و درک عمیق هستی و پاسخگویی به بنیادیترین پرسشهای بشر در حوزه هستیشناسی است بطوریکه باید گفت ورودش به معرفتشناسی یا انسانشناسی نیز از باب لوازم هستیشناسی است. با اینملاحظه، معنای بسط قلمرو فلسفه در حوزههای دیگر مثلا در ساحت زندگی اجتماعی به معنای تداوم هستیشناسی فلسفی به حیات اجتماعی است و الا روشن است که فلسفه دستور العمل زیست اجتماعی نیست اما بر روی شکلگیری دستور العمل زندگی اجتماعی اثر عمیقی میگذارد.
او ادامه داد: در نسبت فلسفه اسلامی و علوم باید گفت که به تعبیر مرحوم مصباح (ره) فلسفه متکفل اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است و این یکی از وجوه نیاز سایر علوم به فلسفه است و حتی از همین جهت است که به فلسفه به «مادر علوم» تعبیر میشود. البته آنچه امروز تحت عنوان فلسفههای مضاف مطرح شده است، فلسفه فراتر از اثبات مبادی تصدیقی علوم، متکفل بحث حول موضوع، هدف، گستره، غایت، احکام کلییک علم معرفی شده است که گرچه بیشتر این مباحث تحت عنوان رئوس ثمانیه در مقدمه هر علمی بحث میشود اما تجمیع، گسترش و تقویت آن در یک علمی با عنوان فلسفه مضاف میتواند به استحکام بخشی به درک کلی ما از علوم و شناخت دقیقتر نسبت یک علم با سایر علوم کمک کند. با این وجود، لئواشتراوس در تعریف فلسفه سیاسی به دنبال نجات مباحث بنیادی علم از روش تجربی است و لذا وقتی از فلسفه سیاسی سخن میگوید، بر روی تبدیل روش مباحث زیرساختی، علوم از تجربی و ظنی به برهانی یا معرفتی تمرکز دارد که به نظر من، اصلیترین کار فلسفه در ارتباط با علوم، همین است که از گذشته به آن اثبات مبادی تصدیقی علوم اطلاق شده است نه فلسفه مضاف به معنایی که دوستانمان مطرح میکنند.
غلامی با تاکید برآنکه فلسفه اسلامی، آزاد است، توضیح داد: یعنی یک دانش بشری «فطرتبنیاد» قلمداد میشود. در اینصورت نه تماماً زاییده دین است، نه چشم بسته و بدون اثبات عقلی آموزههای دینی را میپذیرد و نه علم کلام است که هدف آن دفاع مستقیم از دین باشد. در چنین شرایطی این پرسش مطرح خواهد شد که پس معنای «وصف اسلامی» در فلسفه اسلامی چیست؟ اولا، اسلام پنجرههای تازهای را به روی فلسفه باز میکند و فلسفه را وارد عرصههایی میکند که فلسفه مستقلا قادر به ورود به این عرصهها نیست. ثانیاً، فلسفه به خوبی میداند که قادر به پاسخگویی به همه پرسشهای اساسی بشر درباره هستی نیست و بدون استعانت از دین نمیتواند به رسالت خود عمل کند لذا فلسفه بدون آنکه مجبور باشد از خط قرمز خود یعنی اثباتپذیری عقلی عبور کند، از کمک دین در خیلی از عرصهها بهره برداری میکند.
به گفته او، تنوع در مشربهای فلسفی یا اختلاف نظر در فلسفه اسلامی به منزله قائل بودن به چند حقیقت نیست، بلکه به معنای باز بودن راههای متعدد برای تقرب به حقیقت - ضمن وفاداری به هسته سخت فلسفه اسلامی- است. حال این پرسش مطرح میشود که چه زمانی یک مشرب جدید در فلسفه اسلامی خلق میشود؟ پاسخ این است که: وقتی راه جدیدی برای تقرب به حقیقت کشف شود و لذا باید تاکید نمود که هر اختلاف نظر جزئی و هر تفاوت دیدگاهی به منزله شکل گیری یک مشرب تازه فلسفی نیست. در واقع، مشرب جدید فلسفی یعنی یک معماری تازه بر روی لایه سخت و جوهر فلسفه.
او معتقد است: تفاوت اصلی فلسفه اسلامی با فلسفههای یونان باستان را باید در خردگرایی ناب و مرزبندی میان فلسفه و برداشتهای بیمبنا و حتی در مواردی خرافی از هستی جستجو کرد و تفاوت فلسفه اسلامی با فلسفههای غرب مدرن را باید اولاً، در فطرت بنیان بودن و به تبع آن، در اصول موضوعه حاکم بر فلسفه اسلامی، ثانیاً، در روش فلسفه اسلامی و ثالثاً، در هدف فلسفه اسلامی در نظر گرفت. به بیان دیگر، فلسفه مدرن گرچه با انقلاب فکری دکارت آغاز و با اندیشه کانت جلو میرود، اما در مسیری که تا الان طی کرده است، بیش از آنکه جنبه صد در صد عقلی خود را حفظ کند یا به سمت علم و یا به سوی پراگماتیسم گرایش پیدا کرده است و لذا فلسفههای جدید غربی بیش از آنکه انسان را از سردرگمی نجات بدهد بیشتر آن را در سردرگمی فرو برده است.
غلامی ادامه داد: میان فلسفه و آراء فلاسفه تفاوت وجود دارد. فلسفه یک دستگاه فکری با معماریهای متنوع است و بر اساس آن مجموعهای از آراء متکثر فلسفی شکل میگیرد. آنچه مسلم است، آراء فلاسفه مساوی فلسفه یایک مشرب فلسفی نیست که اگر مثلاً رای یک فیلسوف را باطل کردیم کل فلسفه باطل شده باشد. البته وقتی نقد آراء فلسفی ممکن است، به طریق اولی نقد فلسفه اسلامی و دستگاه فلسفه و مشربهای آن هم امکانپذیر است اما معمولا کسانی که با فلسفه اسلامی مخالفت میورزند، منشأ مخالفتشان آراء خاص فلاسفه است نه نقد دستگاه فلسفه. ضمن آنکه نمیتوان از بیان این مطلب صرف نظر کرد که بخشی از نقدهایی که به آراء فلاسفه اسلامی میشود مولودعدم درک درست این آراء است. امروز بعضی از لزوم تحول در فلسفه اسلامی سخن میویند اما به نظر میرسد هنوز درباره معنای تحول در فلسفه اسلامی نظر شفافی ابراز نشده است. از نظر بنده تحول در فلسفه را میتوان در چند عرصه دنبال کرد: یک. در پالایش فلسفه از آراء غیر فلسفی اعم از کلامی، عرفانی و غیره. دو. در تقویت نقاط سست، ضعیف و اقناع ناکننده، سوم. در ورود به موضوعات جدیدی که در قلمرو فلسفه هست لکن هنوز فلسفه وارد آن نشده و چهار. در امتداد بخشی به هستیشناسی فلسفی در زندگی اجتماعی.
او در ادامه در معرفی فلسفه نوصدرایی ده مطلب اساسی را مطرح کرد و گفت: فلسفه صدرایی همچنان یکی از قویترین مشربهای فلسفه اسلامی است چراکه با پیوند میان برهان، قرآن و عرفان هم قدرت بینایی فلسفه را دوچندان کرده و هم قدرت حل مسائل و گرههای هستی شناسانه را مضاعف ساخته است. در عین حال نقد فلسفه صدرایی منتفی نیست و هیچگاهاز دستور کار طرفداران واقعی فلسفه صدرایی خارج نشده است. همچنین فلسفه نوصدرایی در عرض فلسفه صدرایی نیست بلکه با اذعان به قوت و کارایی فلسفه صدرایی، مکمل و تداوم بخش فلسفه صدرایی است.
غلامی تصریح کرد: نخستین کار اصلی فلسفه نوصدرایی سرایت دادن فلسفه صدرایی در مسائل اجتماعی بدون خروج از قلمرو فلسفه اسلامی است. به عبارت دیگر، نوصدرائیان در عمل فلسفه را بدون آنکه موضوع فلسفه را تغییر دهند وارد ساحت جامعه کردهاند. هر چند هنوز فاصله فلسفه نوصدرایی با نقطه مورد انتظار زیاد است. کار دوم فلسفه نوصدرایی، مواجهه با مکاتب الحادی است. یعنی تاکنون نه فقط رویارویی فلسفه نوصدرایی با این مکاتب بسیار وسیع و عمیق بوده است، بلکه در اغلب این موارد مکاتب الحادی مغلوب فلسفه نوصدرایی بودهاند که نمونه بارز آن را در نقدهای بنیان افکنمرحوم علامه طباطبایی بر مارکسیسم باید جستجو نمود.
او معتقد است: کار بعدی فلسفه نوصدرایی، پالایش و تخلیص فلسفه صدرایی است. نمیتوان رد کرد که بخشی از متون فلسفی مرحوم صدرالمتالهین وارد مباحثی شده که یا ربط وثیقی با فلسفه او ندارد و یا اثباتپذیری او به روش حکمتمتعالیه به راحتی ممکن نیست. لذا پالایش فلسفه صدرایی و خالصسازی آن که البته همه از رهگذر نقد صورت گرفته و میگیرد یکی دیگر از کارهای نوصدرائیان به شمار میرود. کار دیگر فلسفه نوصدرایی نقد، تکمیل و نوآوری در طول فلسفه صدرایی است. در واقع، فلسفه نوصدرایی نه تنها نقد فلسفه صدرایی را کنار نمیگذارد و هیچ تعصب کور کورانهای به آراء مرحوم ملاصدرا ندارد بلکه باب نوآوری در متن فلسفه صدرایی را نیز نمیبندد که برای نمونه میتوان به نوآوریهای مرحوم علامه طباطبایی اشاره کرد که استاد جوادی آملی حفظه الله تعالی در کتاب شمس الوحی تبریزی به آنها اشاره کردهاند.
غلامی یادآور شد: سرجمع فلسفه نوصدرایی با تکیه به فلسفه صدرایی دارای ویژگیهایی است که اهمّ آن عبارتاند از: فطرت محوری، نسبیتگریزی، وسعت دهی به منابع و روشهای شناخت، خردسالاری، سکون و جمود ستیزی و حرکت مندی، کمال گرایی و واقع گرایی. البته همه این ویژگیها را باید بهیک ویژگی مهم دیگر پیوند زد و آن اینکه فلسفه صدرایی و نوصدرایی در عین حال که خط قرمز خود را تحقیقپذیری عقلی میداند، ضمن اثبات عقلی دین، نه تنها وحی را دارنده امتیازات بیهمتا میداند بلکه کمال بهره را از دین در جهت باز کردن گرههای نظری میبرد و متقابلا از دین نیز در برابر هجمههای فکری حمایت میکند. فلسفه صدرایی و نوصدرایی، به این دلایل از توان تمدنسازی برخوردار است: یک. این فلسفه هستیشناسی را تداوم اجتماعی میدهد (اعم از نظری و عملی)، دو. این فلسفه تعالی بخشی اجتماعی و هم افزایی اهالی جامعه برای کمال را لازمه تعالی بخشی فردی در مدار هستی میداند. سه. این فلسفه در عین حفظ استقلال خود، با دین رابطه تنگاتنگی دارد و دین را در قانونگذاری اجتماعی مدد میرساند. چهار. این فلسفه در ساخت علوم انسانی و اجتماعی به عنوان مغزافزار تمدن، نقش کلیدی دارد.
او با اشاره به آنکه امام خمینی (ره) و علامه طباطبایی (ره) بانیان اصلی فلسفه نوصدرایی محسوب میشوند و شاگردان این دو بزرگوار تاکنون در عمل بیشترین خدمت را به شکلگیری و نیز بسط و تعمیق فلسفه نوصدرایی کردهاند، اذعان داشت: به بیان دیگر، امام خمینی (ره) در همه عرصهها به ویژه در ساحت فلسفه سیاسی پایه گذار بخش مهمی از فلسفه نوصدرایی محسوب میشوند و همچنین مرحوم علامه طباطبایی و شاگردان بزرگ ایشان مانند استاد شهید مطهری (ره)، حضرت آیت الله جوادی آملی مدظله العالی و مرحوم علامه مصباح یزدی رحمت الله علیه، که البته ضمنا شاگرد امام خمینی هم بودند نیز در حوزه هستی شناسی، در عرصه معرفتشناسی و در عرصه انسانشناسی پایه گذار وجوه دیگر فلسفه نوصدرایی هستند که انشاالله این راه از سوی شاگردان این بزرگواران تداوم خواهد یافت. فلسفه نوصدرایی بخشی از راه را رفته اما هنوز راههای نرفته، کم کاریها یا بیعملیها در این ساحت نیز کم نیست. من در اینجا به چند مطلب اشاره میکنم: یک. بعد از رحلت علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری، رویارویی فکری با مکاتب بشری اعم از الحادی و سکولار با افت روبرو شده و هنوز نوصدرائیان با بخش مهمی از فلسفههای معاصر و پرسشهای بنیادی برآمده از این فلسفهها، مواجهه مبتکرانهای نداشتهاند. دو. در مواردی فلسفه نوصدرایی جایگاه خود را با علم کلام خلط کرده و آزادی و استقلال خود را فدای مواجهه کلامی به حملات علیه دین کرده است. سه. کانه هنوز نوصدرائیان قدر و قیمت واقعی انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن را ندانسته و در جهت تئوریزهسازی جامع یک نظم اجتماعی جدید و رقیب غرب گامهای بلندی برنداشتهاند. چهار. فلسفه نوصدرایی هنوز تاثیرات عمیقی در فقه و سوق دادن آن به فقه عقل گراتر، کلان نگر و نظام ساز نداشته است. پنج. باآنکه فلسفه نوصدرایی گامهای موثری در تداوم اجتماعی خود داشته اما هنوز نتوانسته خردگرایی نوصدرایی را در فرهنگ و سبک زندگی مردم رواج دهد.
او با اشاره به آنکه جای پاسخ به این سئوال است که فلسفه نوصدرایی چه نسبتی با علوم انسانیِ اسلامی برقرار میکند؟ در پاسخ به این سئوال به ذکر هفت مطلب اشاره کرد و گفت: همچنان که رابطه فلسفه با علوم اثبات مبادی تصدیقی است. فلسفه نوصدرایی نیز چنین نقشی را در قبال علوم انسانی و رشتههای آن میتواند ایفا کند. به بیان دیگر، از نظر بنده فلسفه صدرایی نقش ساخت لایه زیرین فندانسیون یا نقطه مرکزی هسته سخت علوم انسانی اسلامی را دارد. همچنین حضور تعیین کننده فلسفه نوصدرایی در هسته سخت علوم انسانی اسلامی به منزلهعدم حضور تعریف شده و هدفمند فلسفه صدرایی در سایر لایهها و مناطق علوم انسانی اسلامی نیست. حتی اگر گفته شود فلسفه نوصدرایی در تمامی این لایهها مانند اکسیژن جریان دارد اغراق نیست.
غلامی ادامه داد: از آنجا که علوم انسانی نمیتواند بدون تکیه گاه باشد و چنانچه پیشتر هم اشاره شد، فلسفه نوصدرایی در علوم انسانی اسلامی چنین نقشی را بر عهده دارد، علوم انسانی از نسبیت گرایی افراطی نجات مییابد هر چند باید توجه داشت که وجود نسبیت غیر مطلق نه قابل انکار است و نه مذموم و علوم انسانیِ اسلامی نیز از نسبیت خلاصی کامل نخواهد داشت. درعین حال، علوم انسانی اسلامی به جز کانونیترین بخش از لایه سخت خود در سایر لایهها ظنی است و ابتنای آن بر فلسفه نوصدرایی به منزله حداکثری دیدن دسترسی این علوم به قطعیت نیست ضمن آنکه این علوم جز در بخشی از مبانی در سایر لایهها و مناطق خود به قطعیت نیاز ندارد. همچنین، جمع بین برهان، قرآن و عرفان، تاکید بر تعالی بخشی و نیز جامعه نگری در فلسفه نوصدرایی، موجب میشود که این فلسفه با دین در جهت ساخت علوم انسانی تشریک مساعی راحتتری داشته باشد و در شکل گیری و تکامل علوم انسانی اسلامی نقش موثرتری ایفا کند.
او ادامه داد: ابتنای علوم انسانیِ اسلامی بر فلسفه نوصدرایی مانند ابتنای علوم انسانی بر دین، نه نسبت این علوم با علوم تجربی و یا تفسیری را کم میکند و نه از کارایی این علوم در جنبههای عینی میکاهد. از منظر فلسفه نوصدرایی، تفاوت اصلی علوم انسانیِ اسلامی با علوم انسانی سکولار را باید در نسبیتگریزی، در خردگرایی ناب و فطرت بنیاد، در محترم شمردن وحی و اظهار نیازمندی به آن در عرصههای معین، در تعالی بخشی به انسان و جامعه انسانی، در پیوند میان حیات دنیوی و اخروی، در قدرت منحصربفرد او برای حل اختلافات و منازعات بشری و به تبع آن، در آرامش بخشی به انسان و جوامع انسانی در نظر گرفت.