نگاهی به مفهوم حقیقت در فیلم پرونده کولینی؛
دادگاهی که حقیقت را به حبس محکوم کرد
مهدی رزاقی طالقانی (پژوهشگر اجتماعی) در یادداشتی به نقد فیلم «پرونده کولینی» به کارگردانی «مارکو کروزپنتر» پرداخته و از تلخی آکاهی به حقیقت در دنیای امروز مینویسد.
شاید تصور شود که هر انسانی موظف است حقایق را دریابد و با علمِ به آن زندگی کند اما به واقع چه تعداد انسان روی زمین زندگی میکنند که ظرفیت دانستن و پذیرش حقیقت را میتوانند داشته باشند؟ قطعا تعداد آنها معدود است. لذت زندگی در نظر بسیاری از انسانها حتی اگر به آن اذعان نکنند، ندانستن است. آدمی برای لحظهای لبخند و خوشی ساده، خود را به فراموشی میزند و غیر از این راهی هم ندارد.
زندگی با یادآوری مکرر حقیقت که امکانپذیر نیست؛ مثلا چگونه میتوان جنگ جهانی و کشتار میلیونها انسان را در خاطر نگه داشت و خندید، یا گرسنگی کودکان در یمن و فلسطین و گینه و اتیوپی را دانست و لبخند زد، یا چطور میشود مسلمانکشی در چین را شنید و غمگین نبود و فریاد زد: «ما حالمان خوب است». اوضاع غمانگیز آدمها در سیستانِ تشنه و محروم، یا همین امید، درنای تنها و باوفایی که چهارده سال است به تنهایی به ایران میآید و در جایی که جفتش شکار شد قدم میزند، با یادآوری کدامشان میتوان خندید؟ بگذریم از اینکه زمان و زوال خود حقیقتی تلخ است که آدمی همواره درگیر آن است و جز فراموشی آگاهانه، واقعا آدمیزاد چه راهکاری برای زیستن دارد؟
حقیقت از نگاه عرفا نور است اما در واقع میتواند بخشی از یک واقعه را روشن و جهانی را پیش چشم فردی که به حقیقت پی برده است، تیره و سیاه کند. شاید باورش دشوار باشد اما فلاسفه بسیاری اعتقاد دارند که حقیقت مانع زندگانیست و کسی مثل نیچه نیز میگوید: «حقیقت کذب اگر باعث بهبود یک زندگی شود، از حقیقت بهتر است.» با همه اینها، در جهان وارستگانی هستند که با تلاش خود در هر زمینهای چه با قلم و حتی جان خود حقیقتی را عیان میسازند که لحظهای را غرق تلخی و آیندهای طولانی را غرق روشنی میکنند.
فیلم «پرونده کولینی» روایتی از کشف یک حقیقت تلخ است. این فیلم به کارگردانی «مارکو کروزپنتر» داستان وکیل جوانی است که برای پی بردن و روشن کردن حقیقت از موانع بسیاری عبور میکند که هر یک به تنهایی بهانه قانعکنندهای برای ندانستن و آرام زیستن او به شمار میرود. فاشسازی حقیقت هزینه گزافی دارد که در بسیاری از اوقات با منطق زندگی سازگار نیست. وکیل فیلم پرونده کولینی میبایست پرده از جنایت مردی برمیداشت که در رابطه با او فرشتهای مجسم بود و برای موکل او یعنی کولینی دیو و ددی جانی به شمار میرفت. «کاسپار لاینن» برای دریافت حقیقت باید از گذشته و عشق نوجوانی و کودکی خود عبور کند. نشئه این مسیر به حدی در او ایجاد اشتیاق میکند که او برای چنین هدفی دست به گذر از خود میزند. فیلم روایتگر بخشهایی از زندگی فابریزیو کولینی صنعتگر حدوداً ۷۰ساله ایتالیایی -فرانکو نرو- است. او حقیقتی را به چشم دیده است که هضمش برای او هیچگاه امکانپذیر نبود. کولینی که عضلات صورتش انگار لبخند را فرانگرفته بود، در سال ۲۰۰۱ به سراغ ژان باتیست هانس مایر -هاینر لاترباخ- به دفتر ریاستجمهوری در هتل مرکزی میرود و از کسی که روح او را شش دهه قبل کشته بود، انتقامی که قانون نستانده بود، با بیرحمی میگیرد و دقایقی بعد در لابی با لباسی خونآلود ظاهر میشود که پس از آن دستگیر و به اتهام قتل به زندان میرود.
واقعیت این بود که هانس مایر و کولینی هر دو قربانی یک حقیقت مکشوفنشده بودند. دولت آلمان که در واقع در این ماجرا مانع بروز حقیقت است، کاسپر جوان را برای دفاع از کالینی تعیین میکند و او که با نخستین پرونده خود روبهرو شده است، به زودی درمییابد که وکیل کسی شده که قاتل هانس مایر است و آقای مایر همان شخصی که در طول دوران کودکی و نوجوانی و جوانی بزرگترین پشتیبان او بود. حتی او هم اکنون سوار اتومبیلی میشود که هانس مایر در پی وکیل شدنش به او هدیه داده بود. کاسپر در پی کسب حقیقت، با پیگیری موشکافانه، دقیق و با هوشمندی خاص خودش پرده از جنایتی تاریخی برمیدارد که روایتگر پایمال شدن خون مردم بسیاری است که تنها جرمشان به دنیا آمدن در جغرافیای جنگ است. جنگی که نقشه اروپای متمدن را حفره حفره و مبدل به ویرانهای کرد که تاریخ بشر مثل آن را کمتر به خود دیده بود. اگر چه حقیقت پیش چشم کاسپر و همراهانش مکشوف شده است اما نکته جالب در پایانبندی فیلم، خاصیت حقیقتگریزی دنیاییست که با کمک دولت آلمان و فساد سیستماتیک نظام قضایی مجددا به کتمان مرگبار حقیقت فرو میرود. پرونده کولینی که بر اساس یک واقعیت تاریخی ساخته شده است، نشاندهنده حقیقت کتمانشدهای است که دولت آلمان در سال ۱۹۶۸ با تصویب قانون منع پیگیری جنایتهای جنایتکاران جنگی و با این متن که: «جنایاتی که در زمان جنگ رخ داده، مشمول مرور زمان شده است و عاملان تحت پیگرد قانونی قرار نمیگیرند.» سعی داشت آن را برای همیشه به فراموشی بسپارد و خواب آرام جهانی را بر هم نزند.
این قانون که به نام «قانون درهر» توسط بوندستاگ آلمانی تصویب شد، باعث شد تا در کتمان یک حقیقت، بسیاری از عاملان کشتارهای دستهجمعی مردمان عادی و غیر نظامی، یا همان جنایتکاران جنگ به راحتی از چنگ عدالت بگریزند. کسپر گوشهای از پرده حقیقت را بالا میزند اما قادر به کشف کامل آن نمیشود. مخاطب در انتهای فیلم گمان میکند که شاید کشف حقیقت دیر و زود داشته باشد اما سوخت و سوز نخواهد داشت و حتما روزگاری فراخواهد رسید که حقیقت مکشوف شود؛ اما آیا به راستی زمان قادر به کشف حقیقت خواهد بود؟ من که گمان نمیکنم.