یادداشتی از محمد زارع شیرین کندی؛
چرا یوسف اسحاق پور به زبان دیگران نوشت؟
محمد زارع شیرین کندی در یادداشت خود که همزمان با درگذشت یوسف اسحاقپور به نگارش درآورده، درباره هویت ایرانیان صاحب اثری سخن گفته که هرگز به زبان مادری خود اثری از خود بهجا نگذاشتهاند.
این وجیزه ناچیز به مناسبت درگذشت یوسف اسحاقپور در فرانسه و انعکاس نسبتا گسترده خبر آن در ایران به نگارش درآمده است. برخی از نویسندگان و پژوهندگان ایرانی که در طفولیت یا نوجوانی یا جوانی به مغرب زمین مهاجرت کردهاند و یا در اصل در آنجا زاده شدهاند، تقریبا تمام آثارشان را به زبانهای اروپایی نوشتهاند و کمترین اعتنایی به وطن و زادگاه و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی نکردهاند. از این زمرهاند یوسف اسحاقپور و پرویز عماد. پرویز عماد هیدگرشناس است و اسماش را از مدتها پیش در روی جلد آثاری از هیدگر که از آلمانی به انگلیسی ترجمه شدهاند، میدیدم. اطلاعات و آگاهیهای من در باره او محدود است به نوشتهای که سالها پیش در اثنای یکی از آثار باقر پرهام که از کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران به امانت گرفته بودم، دیده و خواندهام. پرهام او را «پروفسور پرویز عماد» و دوست جوانی خود و خواهرزاده محمود هومن، استاد سرشناس و صاحب نظر و تاثیرگذار فلسفه در دهههای چهل و پنجاه، معرفی کرده است. بنا به نوشته پرهام، پرویز عماد استاد فلسفه دانشگاه دیپاول (depaul) در آمریکا است که البته اکنون باید بازنشسته شده باشد (امیدواریم که زنده و پاینده باشند). بیشتر ترجمههای او از آثار هیدگر که از متن آلمانی به انگلیسی برگردانده شده، با همکاری کنث مالی انجام گرفته است. درجاهایی دیدهام که هیدگرشناس برجسته و مشهور آلمانی، فن هرمن، از آشنایی و دوستیاش با عماد سخن گفته است. پرویز عماد موسس و سرویراستار یکی از معتبرترین مجلات در سطح جهان در زمینه هیدگرپژوهی با عنوان «heidegger studies» است. پرهام بعد از مدتها جستجو و کوشش، دوستاش را در آمریکا در وضع و حالی مییابد که او با سعی و جهد فراوان اندیشه و دانش غرب را تمام و کمال آموخته و در فلسفه غرب به مقام بالای تخصص و استادی نائل گشته است. تقریبا تمام آثار پرویز عماد به انگلیسی است و احتمال دارد که آثاری به آلمانی نیز نوشته باشد. از آثار پرویز عماد، جز دو، سه مقاله چیزی به فارسی ترجمه نشده و او در ایران غریب و ناشناخته است، و اگر کسی گذرش به موضوعات و مباحث هیدگر نیفتد ممکن است هیچگاه به اسم و مشخصات او برنخورد. این امر طبیعی هم است زیرا کسی که هیچ چیز به زبان مادریاش ننویسد، وطن و فرهنگ و زبان و دردها و مشکلاتاش را پاک فراموش کند و همه تالیفات و ترجمههایش به زبان دیگران و برای دیگران و به نفع دیگران باشد، پرواضح است که در زادگاهش گمنام و بیگانه میماند. اگر عماد دو کتاب جدی و مهم درباره هیدگر و «وجود و زمان» به زبان فارسی مینوشت، شاید وضع هیدگرپژوهی ما از اساس دگرگون میگشت. اگر او «کتاب سترگ و دشوار» و «افادات در فلسفه» را در دو مقاله به فارسی به ما توضیح میداد شاید اکنون در شناخت هیدگر پیشتر رفته بودیم.
اما داستان یوسف اسحاقپور - که اخیرا در فرانسه درگذشت - به گونه دیگری باید روایت شود. با نام یوسف اسحاقپور زمانی آشنا شدم که با خود عهد بستم کتاب «لوکاچ و هیدگر» نوشته لوسین گلدمن را به فارسی برگردانم. مترجم انگلیسی کتاب در دیباچه خود از یوسف اسحاقپور نام برده و نوشته بود که در ترجمه انگلیسی کتاب، مقدمه یوسف اسحاقپور حذف گردید. گویا اسحاقپور مقدمهای بر کتاب گلدمن که در اصل به زبان فرانسه بوده، نوشته و پس از درگذشت گلدمن کتاب را چاپ و منتشر کرده بود. اسحاقپور دوست و رفیق گلدمن بوده و به همین سبب به انتشار کتاب گلدمن همت گمارده بود. صد حیف که، به علت ناآشنایی با زبان فرانسه و کوتاهی کردن مترجم انگلیسی در ترجمه آن مقدمه به انگلیسی، از مطالعه مقدمه اسحاقپور محروم و بینصیب ماندم. اما اسماش توجهام را به خود جلب کرد که این ایرانی که دوست گلدمن بوده و مقدمهای به فرانسوی به کتابی فرانسوی نوشته، کیست. جستجو کردم، دیدم آثار فراوانی در حوزههای سینما، فلسفه، ادبیات، عکاسی و فیلم و مینیاتور و هنرهای دیگر دارد اما تقریبا همگی به زبان فرانسه. البته کتابها و مقالاتی از او به فارسی ترجمه شده و میتوان گفت از پرویز عماد شناخته شدهتر است. اما، به هر تقدیر، کلیه آثار و باقیات و برکات وجودیاش برای کشور فرانسه بوده نه برای زادگاهش ایران. اگر معرفی مینیاتور ایرانی و صادق هدایت و کیارستمی به فرانسوی وجهی داشته باشد قطعا معرفی مارکس و آدورنو و گلدمن و جریانهای مختلف ادبی و هنری و فلسفی غرب برای ما از اوجب واجبات بوده نه برای فرانسویان. البته کتاب «بر مزار صادق هدایت» او را نباید فراموش کرد که، با ترجمه عالی باقر پرهام، در نوع خود کم نظیر و پر از نکتههای عمیق و دقیق است. خدمت فرهنگی به میهن خویش صرفا از راه زبان ممکن و میسر است، از اینرو کسانی که با زبان دیگران و در جامعه توسعه یافته و پیشرفته دیگران و از برای دیگران نوشتهاند کمترین خدمت و یاری و کمکی به ترقی و توسعه وطن خویش نکردهاند. افرادی که آموختههایشان از دانشگاههای غرب را به زبان خود غربیان نوشته و تحویل آنها دادهاند، در واقع برای جامعه خویش هیج کار سودمندی نکردهاند. آنان را چگونه میتوان ایرانی به شمار آورد در حالی که ایران را شایسته آثار فکری و فرهنگی و ادبی و هنری خویش ندانستهاند؟ آیا پژوهندگان و استادانی همچون یوسف اسحاقپور و پرویز عماد را میتوان ایرانی محسوب کرد؟ اگر آنان مملکت خود را جایگاه فرهنگ و تاریخ و مدنیت و دانش و هنر قلمداد میکردند قطعا آثارشان را به زبان ایرانی و از برای ایرانی مینوشتند نه به زبان دیگران و از برای دیگران. بسیاری از مخالفان وضع موجود، ساکن در غرب، را که آثار فلسفی و تاریخی و هنریشان را به زبان فارسی نوشتهاند و مینویسند میتوان و باید ایرانی به شمار آورد اما جماعتی را که تقریبا همه محصولات و دستاوردهای فرهنگیشان به زبانهای اروپایی است، هرگز! از قضا، خود اروپاییان به زادگاه و سرزمین مادریشان به شدت تعلق خاطر دارند و هرگز نمیتوانند به زبان و فرهنگ و ملیت خویش بیاعتنا باشند.