در گفتوگوی ایلنا با علیرضا ملائی توانی بررسی شد:
احمد کسروی؛ نوسان از شیعهی ارتدکسی تا ادعای پیامبری/ تاریخنویسی که به جشن کتابسوزانش بالید
تصور کسروی این بود که تفکر عرفانی (که پیشتر تحت عنوان "خراباتیگری" از آن یاد میکرد و کتابهایی هم در آن زمینه نوشته بود) از جمله عوامل تغییر اندیشهی دینورزی ایرانیان و عدول از اسلام راستین است و به همین خاطر با آنها مخالفت میکرد. تصور مینمود که بخش مهمی از ادبیات ما توسط این رویکردها تسخیر شده و باید با آن مقابله کرد و به همین جهت خواهان سوزاندن بسیاری از دستاوردهای فرهنگی، علمی و تمدنیِ ایرانیان که در ادبیاتشان بازتاب داشت، بود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، نقطهی پایان بر مکتوبات و ایدهپردازیهایش با ترور از سوی گروهِ موسوم به فدائیان اسلام رقم خورد. سیداحمد کسروی که از طلبگی تا ادعای پیامبری را به صورت یکجا در کارنامهی اندیشهی دینی خود دارد، همانطور که در عمامه و عبا پوشیدن متفاوت بود، در اندیشیدن و تاویل از دین نیز متفاوت رفتار میکرد؛ تفاوتی که در نهایت سر از ادعای پیامبری درآورد. به بهانهی یکصد و سی و یکمین زادروز سیداحمد کسروی، سراغ علیرضا ملائیتوانی، تاریخدان و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی رفتیم تا آراء این اندیشمندِ دگراندیش را بخصوص در حیطهی تاریخ مورد بازخوانی قرار دهیم.
به گفتهی ملائی توانی، تعلقات دینورزانهی کسروی در قضاوتهای تاریخی او اثرگذار نبود. او میگوید:"عمده کتابها و پژوهشهای تاریخیِ کسروی پیش از ورود او به قلمرو دین و دینورزی نوشته شد." این تاریخدان تصریح میکند که آثار کسروی از جمله آثار علمی، نوآورانه، بحثانگیز و راهگشا محسوب میشوند. ملائی توانی این آثار را از منابع بسیار معتبر و محققانهای میداند که قابل انکار نیستند. البته کسروی ظاهرا به همان میزان که در تاریخ موفق عمل کرد در حیطهی دین عملکردی متفاوت از خود به نمایش گذاشت. خوانش تاریخنگاری کسروی، علت مخالفتش با روحانیان مشروعه و همفکری بیشتر با روحانیان مشروطه، نوع تعریفش از دین و همچنین چند و چون ادعای پیامبری توسط کسروی را در ادامهی این گفتوگو بخوانید.
احمد کسروی، در زمینههای مختلفی فعالیت داشته است. به نظر شما در کدامین محور، او توانست تاثیرات بیشتری از خود بر جای بگذارد؟
کسروی، همانطور که شما گفتید، در زمینههای مختلفی فعالیت داشت. از جمله در زبانشناسی، جغرافیا، نامشناسی، تاریخ، ادبیات، حوزهی دین و قلمروهای دیگری فعالیتهای گستردهای را انجام داد. به همین خاطر او یک شخصیت چند وجهی محسوب میشود که دارای دانشی بین رشتهای و فرارشتهای بود.
به نظر من بین قلمروهای مذکور در دو حوزه بسیار تاثیرگذار بود. یکی از این قلمروها تاریخنگاری است که کسروی در آن درخشش ویژهای دارد. او بدون اینکه دانش تاریخ را در آکادمیهای مختلف آموخته باشد، بر اساس یک تجربهی شخصی و دقتی که در آثار مورخان داشت، بنیانگذار روش تازهای در تاریخنگاری ایرانِ آن زمان به حساب میآید. آثار تحقیقی که این محقق صورت بخشید، نشان میدهد که انسان کارکشتهای است. او آموخته بود که برای یک پژوهشِ تاریخی باید سراغ منابع دسته اول رفت. البته او در این مسیر تسلیم منابع دسته اول هم نشد.
کسروی در تاریخنگاری ضمن مطالعهی آثار دسته اول، آنها را نقد و تحلیل میکند. خوانش تاریخ از سوی کسروی یک خوانش انتقادی است که برداشت خود را ضمن مطالعه، ارائه میکند و در پایان روایتی را به تصویر میکشد تا بتواند تصویر متفاوتی از شناختِ پدیدههای تاریخی تبیین نماید. این همان فعالیت خاصی است که کسروی در قلمرو تاریخنگاری موفق به انجامش شد. از این لحاظ باید گفت کار او بسیار نوآورانه بود. او در فضایی که بسیاری از مورخان میگفتند "مورخ باید بیطرف باشد و داوری و قضاوت را در مورد پدیدهها، شخصیتها و موضوعاتِ مورد مطالعهی خود کنار بگذارد،" برعکس، در مورد مطالعات تاریخیاش داوری و قضاوتهای صریحی انجام داد و نشان داد که یک مورخ باید موضع داشته باشد. به اعتقاد کسروی همین قضاوتِ مورخ است که اثر او را به یک اثر تاثیرگذار و تعیین کننده و همچنین جذاب و پرمخاطب تبدیل میکند. کسروی در مورد تکتک قضاوتهایی که انجام میداد، ادله و مستندات مشخصی را ارائه میکرد. به همین دلیل تصویرها و قضاوتهای او بسیار جذاب و خواندنی است.
قلمرو دیگری که کسروی در آن بسیار اثر داشت و جان خود را هم در همان مسیر از دست میدهد، تفکر در قلمرو دین است. اندیشیدن در باب دین، اصلاح دین و گشودن بابهای تازهای در مطالعاتِ دینپژوهی از جمله حوزههای فعالیت کسروی محسوب میشود. او در این بخش نیز روشی تحلیلی و صبغهای انتقادی در پیش میگیرد. او به پیامدهای دینورزی در ایران و جوامع اسلامی نظر خاصی داشت. به همین دلیل میتوان مطالعاتش را در قلمرو دینپژوهی، نوعی نقدِ دینورزیِ مسلمانان و همچنین نقد رفتارها و باورهای آنها و گشودن راههای تازه دانست؛ البته از منظر دینورزان این منش به منزلهی بدعت بود. آثاری که کسروی در قلمرو دین نوشت، بسیار وسیعتر از حوزه تاریخ بود. هم در مجملهی پیمان، هم مجله پرچم و نیز در انبوه کتابهایی که نگاشت، در این موضوع قلم زد و ایدههای خود را در خصوص دین، نقدِ دین و نقد دینورزی و دینداران و همچنین نقد مذاهب، ارائه کرد.
او در تاریخ نگاری، صاحب چند اثر مهم است. از جمله "تاریخ مشروطه ایران"، "جنبش مشروطه خواهی"، "تاریخ هجده ساله آذربایجان". این آثار را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا ایدئولوژی واپسین او که همان نقد از دینداری و دینورزان بود، در نوشتار تاریخی و حکمیت در خصوص وقایع تاریخی، تاثیری داشت یا خیر؟ تا چه حد میتوان به تاریخنگاری کسروی بعد از تغییر در اعتقاداتش اطمینان کرد؟
در این سوال فرضیهای نهفته است؛ مبنی بر اینکه تعلقات دینورزانه یا رویکردهای دیندارانهی کسروی و یا نقد و تحلیل او از دین و دینورزی، در قضاوتهای تاریخی او اثرگذار شد. من با این پیشفرض موافق نیستم؛ چراکه عمده کتابها و پژوهشهای تاریخی کسروی پیش از ورود او به قلمرو دین و دینورزی نوشته شد. هر چند که برخی از آن کتابها در آن حال و هوا نوشته و یا تکمیل شدند. همچنین برخی از آثاری که او در مورد بزرگان دین و یا تاریخ دین نوشت، از رویکردهای دینورزانه او تاثیر پذیرفته بودند. اما در مساله تاریخنگاری چنین باوری ندارم. او تاریخ مشروطه را بسیار زودتر از آغاز تغییر و تحولات شخصی آغاز کرد.
کسروی در تاریخ مشروطه تجربه شخصی و عملی در تبریز داشت. او با بسیاری از رهبران این جنبش آشنا بود و با برخی از آن افراد حشر و نشر داشت و آثار آنها را مطالعه کرده بود. تجربه زندگی آنها را به معنای واقعی درک کرد. همچنین با انبوهی از اسناد و مدارکِ برجای مانده از انقلاب و خاطرات خاطرهنگارانِ دوره انقلاب و مطبوعاتِ آن دوران توانست اثر فاخری بنویسد؛ چه در تاریخ مشروطه ایران و چه در تاریخ 18 ساله آذربایجان و چه در خصوص آثاری که دربارهی جغرافیای تاریخی مناطق مختلف ایران نگاشت. همچنین تاریخی که در زمینه شهریاران گمنام و نیز مشعشعیان نگاشت، عموما نشان میدهد که او متاثر از رویکرد دینمدارانه نبوده است.
البته در تاریخ مشعشعیان که آنرا در چهارچوب جنبشهای شیعیانه میبینید، میتوان رویکردهای اینچنینی یافت که تاثیری بر وجههی دینگرایانه و نقد دینی او داشته باشد. اما غالبا اینگونه نیست که نقد او به روحانیت و متولیان دین، متاثر از نگرشهای دینورزی و دینداری او بوده باشد. آثار تاریخی او بر نقدهای دینگرایانهی او تقدم دارند. لذا در قلمرو تاریخورزی، پیش از قلمرو دینورزی وارد شد و در این حوزه تبحر و مهارت لازم را یافت و بعدها وارد قلمرو نقد دینی و تفکر دینی میشود.
بنابراین از نگاه شما، تفاوت نظر کسروی در مورد دین و روحانیون، تاثیری در روند نگارش تاریخنگاری او نداشته است.
همینطور است. اگر بخواهیم به این جمعبندی برسیم که قضاوتهای کسروی در مورد روحانیان و تعاملات آنها در جریان مشروطه متاثر از رویکردهای دینگرایانه و نقد دینی کسروی بود، این نگاه قابل دفاع نیست. با این وصف تردیدی هم نداریم که او عُلقهی خاصی به روحانیان مشروطهخواه مثل بهبهانی، طباطبایی، آخوند خراسانی و مازندرانی داشت. در عین حال از مخالفان و دشمنان روحانیان مشروعهخواه بود و آنها را به اشکال مختلف و با اسناد و مدارک و ادلهای که ارائه میکرد مورد حمله قرار میداد و از آنها به شدت نقد و نکوهش میکرد. این طبیعی است. اما عموم این موارد پیش از گرایشهای دینشناسانه او صورت میگیرد.
به هر طریق کسروی شخصا معتقد است که تاریخنگار نباید بیطرفانه عمل کند و باید موضع داشته باشد. از طرفی نشانههایی وجود دارد که او از همان اوان جوانی در خصوص دین، نگاههای متفاوتی دارد. این تفاوتِ نگاهها بنابه نظر برخی، حتی حین دورهی آموزشهای دینیاش به چشم میآید. بر این اساس سوال را اینگونه مطرح میکنم که آیا وجه اشتراک تاریخی بین آثار او و به عنوان مثال کتاب "دو قرن سکوت" مرحوم زرینکوب که بعدها از ویراست نخست آن برائت میکند، میتوان یافت یا خیر؟
دعوای پوپری – هایدگریِ دهه ۶۰ به ککسروی هرچند معتقد بود که مورخ در قبال مسائل تاریخی باید موضع داشته باشد، اما این بدان معنا نبود که به حملهی اعراب به ایران با سوءظن نگاه کند؛ برعکس، او از اسلامِ نیرومندی که وارد ایران شد و یک تحول تمدنی ایجاد کرد دفاع میکند. همچنین سبک کار کسروی از پردازش حملهی اعراب به ایران، شبیه کار دکتر زرینکوب نیست. کار دکتر زرین کوب برآمده از یک نوع نگاه ناسیونالیستی و شوونیستیِ ضد عرب بود که در دهه ۴۰ و ۵۰ قوت داشت. البته این مساله از دورهی ظهور روشنفکران ایرانی مثل آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی شکل گرفته بود و در دوره رضاشاه پرورانده شد و نهایتا در دهه ۴۰ و ۵۰ به اوج خود رسید. مشکل ما در برخوردهای ژورنالیستی با اندیشهها بهجای مواجهه بنیادین با آنهاست.
کسروی اگرچه ایدههای ناسیونالیستی داشت، اما این ایدهها مبتنی بر نگاههای شوونیستی نبود. او اگرچه ایراندوست بود، اما ضد عرب و ضد اسلام (حداقل به عنوان یک آیین جدیدی که وارد ایران شد) نیست. البته به اعتقاد او اسلام تاریخی دچار انحراف شد. او میگوید در روزگار ما نیاز است تا فهم جدیدی از دین ارائه گردد. در مجموع من هیچ ارتباطی بین نحوه نگاه کسروی به تهاجم اعراب به ایران و راهآورد بزرگ این حمله که اسلام بود، با نوع نگاه شوونیستها و ناسیونالیستهای باستانگرا نمیبینم.
در مورد دینداری کسروی بحثها و نظرهای متفاوتی وجود دارد. برخی او را دیندار میدانند و برخی دیگر مطرود. نظر شما چیست؟ نهایتا کسروی از دین خارج میشود یا نه؟
کسروی هیچگاه از دین خارج نمیشود. او اتفاقا شخصیتی بود که از ابتدا تا آخر زندگی، فردی دینی باقی میماند. اما قرائت و فهم و دریافتش از دین در گذر زمان دستخوش تغییرات جدی و معناداری میشود. او از یک شیعه ارتدکسِ راست آیین در دوران جوانی، نهایتا به یکی از منتقدان شیعه و طبقه روحانیت تبدیل شد و کوشید راه متفاوتی در اینباره باز کند و به همین خاطر چرخشهایی را در زندگی او میبینیم که این چرخشها مراحل مختلفی دارد. شرح این موضوع را در کتاب " از کاوه تا کسروی" مطرح کردهام. در مجموع شخصا او را به عنوان فردی که از دین خارج شده، نمینگرم.
در تاریخنگاری بخصوص حوزه مشروطه، با برخی از روحانیون زمان خود اختلاف نظر دارد. در نهایت همین مساله و تغییر نگاهش به دین منجر میشود که او لباس روحانیت را زمین بگذارد. مشکل اساسی در کجاست؟ آیا کسروی تند حرکت میکرد یا روحانیون زمان او به حکومت دلبستگی داشتند و به قول شخص کسروی خودفروخته بودند؟
این درست است که کسروی با برخی از روحانیان مشروعهخواه اختلاف نظر پیدا کرده بود و منتقد عملکرد آنها بود. این برآمده از تجربه شخصی کسروی در تبریز است که نفس و عملکرد روحانیان مشروعهخواه تبریز را از نزدیک دیده بود و بعد هم از اخبار تهران و علمای مشروعهخواه تهران و بستنشینی آنها در حرم عبدالعظیم و میدان توپخانه، اطلاعات دقیقی داشت و آنها را جزو مخالفان و کارشکنان در مسیر مشروطهخواهی ایران میدانست.
کسروی اعتقاد داشت که نظام مشروطه یکی از پیشرفتهترین الگوهای حکومتی است که عقل بشر تا آن زمان به آن دست پیدا کرده است و لذا استقرار مشروطیت و دفاع از آرمانهای آنرا رسالت انسان مدرن در روزگار خود میدانست و در آن زمینه فعالیت میکرد. طبیعتا با کسانیکه علیه آزادی و مشروطه و حاکمیت دموکراتیک گام بر میداشتند، مخالفت میکرد و آنها را به نقد میکشید. لذا بسیاری از روحانیون مشروعهخواه از نوازش نقد کسروی دور نماندند.
اما کسروی در واکنش به عملکرد این قشر از روحانیان نبود که لباس روحانیت را کنار گذاشت. کسروی زمانی به عنوان قاضی فعالیت داشت. در پرتو اصلاحاتی که رضاشاه آغاز کرد و تغییراتی که به تدریج در نظام قضایی ایجاد شد، به تدریج لباس خود را کنار گذاشت. هر چند او در خاطرات خود میگوید که سبک لباس پوشیدن او با بسیاری از روحانیان هم عصرش متفاوت بود و همواره مترصد فرصتی بود که از لباس روحانیت به در آید. وقتی به تهران آمد ضمن اصلاحاتی که در نظام قضایی ایران ایجاد شد و به ویژه بحث اتحاد لباس و تغییر لباس روحانیت به میان کشیده میشود، او هم از این امر استقبال کرد و مانند بسیاری از روحانیان نواندیشِ آن روزگار، از لباس روحانیت بیرون آمد و به تعبیر روحانیان "مکلا" شد.
میدانیم که کسروی روحیه خاصی داشت. آنچنانکه با نگاه به تاریخ زندگانیاش، در بسیاری مواقع نمیتوانست یکجا بند شود. به همین خاطر میبینیم که در بسیاری از مواقع با بیکاری و بی پولی دست و پنجه نرم میکند. این روحیهی او چه تاثیری در فاصلهگیری از جامعه و تدوین اعتقادات افراطی از جمله جشن کتابسوزان دارد؟
پاسخ به این سوال چندان آسان نیست. کسروی به دلیل استعداد شگرفی که داشت و تواناییهای متعددی که برآمده از تجربهی آموزشی، تجربه زیستی و تجربه فعالیتهای اداری، اجرایی، قضایی، حقوقی، فکری و دینی او بود، در میدانهای مختلفی اظهار نظر میکرد. اتفاقا در بسیاری از این حوزهها پیشگام و نوآور و نترس و خط شکن بود. طبیعی است با این وضعیت وارد هر قلمرویی که میشد، انبوهی از دشمنیها را بر میانگیخت؛ چراکه معمولا انسانها دوست دارند از وضع موجود دفاع کنند و در وضعیت کنونیشان نخواهند تغییر ایجاد شود.
اما کسروی همواره پرچمدار تغییر در وضعیت موجود و حرکت به سمت پیشرفت و اندیشهی ترقی بود که در ذهن و ضمیر او ریشه دوانده بود. طبیعی است که همزمان در چندین جبهه میجنگید. در حالیکه از چنان توانایی برخوردار نیست که بتواند یک تنه در چند جبهه نبرد کند. لذا هجمهها از هر طرف علیه او افزایش یافت. گاهی اوقات نیز بین دشمنان او پیوندهایی ایجاد میشود و همین ائتلاف باعث میشد کار برای او سختتر شود و نتواند آنها را دفع کند. لذا نهایتا تسلیم میشد.
اما در مورد جشن کتابسوزان؛ این عمل از جمله نقدهایی است که واقعا میتوان بر اندیشهی کسروی وارد کرد. تصور کسروی این بود که تفکر عرفانی (که پیشتر تحت عنوان "خراباتیگری" از آن یاد میکرد و کتابهایی هم در آن زمینه نوشته بود) از جمله عوامل تغییر اندیشهی دینورزی ایرانیان و عدول از اسلام راستین است و به همین خاطر با آنها مخالفت میکرد. تصور مینمود که بخش مهمی از ادبیات ما توسط این رویکردها تسخیر شده و باید با آن مقابله کرد و به همین جهت خواهان سوزاندن بسیاری از دستاوردهای فرهنگی، علمی و تمدنیِ ایرانیان که در ادبیاتشان بازتاب داشت، بود. این کار بسیار خطرناک و بسیار ناشیانه قلمداد میشود و طبیعتا محکوم است.
گفتمان موسوم به پاک دینی را چگونه ارزیابی میکنید؟ کسی که کتابهای مشاهیر اخلاقی همچون حافظ و سعدی را در آتش میسوزاند و بر سبک و سیاق زندگی خالصانه عرفا میتازد، تا چه حد میتواند مدعای پاکی و مضاف کردن آن به دین باشد و از پاک دینی سخن بگوید؟
اظهار نظر در مورد پاکدینی چندان آسان نیست. به این دلیل که نه کسروی وقت کافی پیدا کرد که مجموعه باورها و اندیشههای خود را در این مورد بنویسد و تئوریزه کند و نه به نظر میآمد از چنین توانایی برخوردار باشد. در عین حال بیشتر باورهای او نقدی بر ادیان و مذاهب و جریانها و فرقهسازیها و آنچه که از آنها به عنوان آلودگی یاد میکرد، بود.
کسروی منتقد ادیان و گرایشهای دینی در جامعه ایران است؛ نه ارائه دهندهی یک راه حل جدید. البته او سعی کرد راه حل خود را در قالب پاک دینی عرضه کند. اما این پاک دینی چندان روشن نیست که چه ویژگیهایی و چه اصولی داشت. البته تحلیلهایی بر مبنای ایدههای او میتوان ارائه کرد. بر این اساس او در واقع دنبال دینی مدنی و سکولار و فارغ از گفتههای رمز آمیز ادیان است. دینی که با پیشرفتهای زندگی انسان امروز، با پیشرفتهای علم و تکنولوژی و نیز با مشروطیت، دموکراسی و آزادیخواهی همراه باشد. اما طبیعی است که چنین باوری از دین که آموزهها و مدعیاتش با علم هماهنگ و قابل اثبات باشد، مقدور نیست؛ چراکه دین در قلمرویی کاملا متفاوت از علم و دانش حضور دارد. اصولا مدعیات دینی نه قابل رد است و نه قابل اثبات.
دین به بخشی از نیازهای وجودی انسان در باب هستی و آخرت جواب میدهد. اگر این پاسخها را بخواهیم در پرتو علم بسنجیم، تعارض ایجاد میشود. کسروی دنبال همین مساله بود. البته او وقت نکرد که این موارد را بنویسد و روشن کند. او خواهان پاک دینی بود. آثار پراکندهای هم در این باره نوشت.
از سخنان شما در مورد دینِ مد نظر کسروی چنین بر میآید که او یک دین مبتنی بر اومانیسم را خواهان است؛ کمااینکه در نوشتههایش چنین ایدهای قابلیت استنتاج دارد. مشخصا از آن جهت که دینِ مبتنی بر اومانیسم با دین وحیانی تفاوتهای عمیق دارد، آیا نباید گفت که کسروی به معنای دقیق کلمه، از دین منطبق بر وحی فاصله میگیرد؟ او حتی خواهان تفسیر جدید از دین و کتابهای آسمانی نیست که در اینصورت از پاکدینی حرف نمیزد.
بله؛ اساسا نگاه کسروی به وحی متفاوت با نگاه متشرعان به وحی بود. البته این مسالهای بسیار مناقشهآمیز در مورد کیفیت نزول وحی و کیفیت سخن گفتن خدا با بشر و پیامبران است. اختلاف نظرهای جدی بین وحیشناسان و دین شناسان وجود دارد. برخی میپرسند اساسا چگونه ممکن است که خداوند با بشر حرف بزند؟ چراکه ضمن محدودیتهایی که جود دارد این گفتوگو ناممکن خواهد بود. در مقابل برخی دیگر میگویند که وحی یا همان سخن خدا، در هستی جاری است. کسانی از بشر که همان پیامبران هستند، به سطحی از معرفت، دانش، پاکی و طهارت دست مییابند که این سخن الهی را میشنوند و آنرا منتقل میکنند. به هر حال در مورد کیفیت وحی اختلاف نظر اساسی وجود دارد.
کسروی برای وحی یک معادل فارسی با عنوان فَرهِش در نظر گرفته بود. او معتقد است که فرهش به این معناست که خداوند پیام خود را به دل پیامبر میاندازد؛ نه اینکه فرشتهای نازل کند تا سخنش را منتقل نماید. کسروی اعتقادی به خاتم النبیین نداشت و تفسیری خاص از آیه مربوط به خاتم النبیین ارائه مینمود. به اعتقاد کسروی خاتمیت پایان نیافته و بشر امروز و بشر آینده همچنان نیازمند سخن گفتن خدا و شنیدن پیامهای خداست. طبیعی است که به اعتقاد کسروی، در آینده پیامبرانی ظهور خواهند کرد. در همین راستا او خود را در زمرهی این پیامبران میدانست که خداوند این ایدهها را در دل او میاندازد.
از این معنا میتوان گفت که او به نوعی مدعیِ پاک دینی به عنوان یک آیین جدید بود که مضامین اصلی آن برآمده از همان دین اسلام است. نسبت پاک دینی با دین پیامبر اسلام، همانند نسبت دین حضرت ابراهیم(ع) به دین حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم است. از این بابت میتوان گفت که او به ادیان مبتنی بر وحی که در آن بشر با خدا سخن میگوید و جبرییل با پیامبر(ص) سخن دارد، اعتقادی نداشت. کسروی این ارتباط را نوعی ارتباط بین روح و دل پیامبر الهی با خدا میداند که ضمن آن، سخن خدا به دل پیامبر میافتد. کسروی از این معنا خود را یکی از این پیامآوران میدانست.
جایگاه کنونی کسروی را در میان جامعهی روشنفکر و دانشگاهی و همچنین تاریخنگاران چگونه میبینید؟ از او چه میراثی بر جای ماند؟
دو وجهی که کسروی به شکلی مناقشه آمیز و جنجالی وارد میدان شد، همان دو قلمرویی است که هنوز در میان روشنفکران و اندیشمندان و دانشگاهیان ایران، در خصوص آن صحبت میشود و تاثیراتش باقی است؛ یعنی دین و تاریخ. نقدهایی که او به دین، دینورزی، دینداری و فرقههای مختلف دین ورزان و اصلاحگران دینی وارد کرد، همچنین نقدهایی که درباره دینِ تاریخی نوشت و مدعیاتی که خودش مطرح کرد، عموما جزو منازعات و یا گفتمانهای دینورزی در ایران امروز است که مناقشههای زیادی را برانگیخت. این حیطه از زمانیکه مرحوم امام خمینی در مقام پاسخ به کسروی بر آمد تا به امروز، هنوز جزو مناقشههای مهم فکری در این حوزه به حساب میآید.
در مورد آثار تاریخی او نیز همین وضعیت برقرار است. آثار او از جمله آثار علمی، نوآورانه، بحث انگیز و راهگشا محسوب میشوند. این آثار منابع بسیار معتبر و محققانهای محسوب می شوند. او از زمره نخستین مورخان ایرانی بود که ادعای سید بودن و شیعه بودن اجداد صفویان را زیر سوال برد و در این خصوص کتابی مختصر اما بسیار موثری نوشت که تا امروز یک اثر بسیار معتبر عملی محسوب میشود.
تحقیقش در مورد شهریاران گمنام یک اثر محققانه است. در مورد مشعشعیان و در مورد مشروطهی ایران و تاریخ هجده سالهی آذربایجان نیز همینطور است. عموم آثار تاریخی او همچنان از آثار محققانه و پر استناد و پرخواننده در ایران امروز هستند. به نظر میرسد در این دو قلمرو همچنان شاهد نفوذ و نقش آفرینی کسروی بوده و هستیم.
گفتوگو: سید مسعود آریادوست