اشعار و ترانههای شاعر تنبک کتاب میشود
گزیده اشعار و ترانههای زندهیاد ناصر فرهنگفر که به شاعر تنبک معروف بود، منتشر شود.
به گزارش ایلنا، گزیده اشعار و ترانههای استاد ناصر فرهنگفر منتشر شود. این اثر در دو بخش «جدیات» و «طنزیات» به کوشش آرش فرهنگفر (پسر این هنرمند) به ثمر رسیده است.
علیرضا میرعلینقی (پژوهشگر موسیقی) پیشگفتار این کتاب را به همراه سالشمار و آثار این استاد به نگارش درآورده است. این کتاب که توسط انتشارات «گویا» منتشر میشود، شامل غزلیات، دوبیتیها و رباعیهای این نوازنده برجسته است.
ناصر فرهنگفر اگرچه بیشتر به عنوانِ نوازنده تنبک شناخته میشود، اما همواره طبع و قریحه خاصی در سرودن شعر و غزل داشت و در سرودنِ آن متمایل به ایرج میرزا بود و اشعار طنزگونهای از خود برجا گذاشت. او اولین غزلش را در سن ۱۲سالگی سرود.
ناصر فرهنگفر از جمله اساتید موسیقی سنتی به شمار میآید که بهدلیل تبحر و تخصص فراوان در نوازندگی تنبک به «شاعر تنبک» شهرت داشت. هفت ساله بود که نخستین بارقههای علاقه به موسیقی و رفتن به طرف یادگیری ساز را در خود حس کرد. او با کوزههای گلی نخستین تمرینات خود را انجام میداد و بعدها با خرید تنبک عمویش که ساز نفیسی در دوران خود بود، شروع به فراگیری این ساز کرد، در همین دوران، علاقه و ممارست او در فراگیری تنبک پیشرفت خوبی به همراه داشت. او نزد حسین تهرانی و محمد اسماعیل پیکره آموزش تنبک را ادامه داد و علاوه بر آن با مرکز «حفظ و اشاعه موسیقی»، رادیو و تلویزیون ملی همکاری داشت.
فرهنگفر نقش بسزایی در شکوفایی جریان موسیقایی گروه «شیدا» و «عارف» ایفا کرد، چرا که فعالان عرصه موسیقی، به تمبک تنها به عنوان سازی همراهی کننده در ارکستر نگاه میکردند که نوازندگی فرهنگ فر در این گروهها این ذهنیت را تا حدود بسیاری در بین اهالی موسیقی دگرگون کرد. او شیوههای متنوعی را در نواختن تنبک پیش گرفت و توانست سبک متمایزی را در نواختن این ساز پیش بگیرد. از اجرای ادوار ریتمیک با تکنیکهای غیرمرسوم میتوان به عنوان برجستهترین خاصیت نوازندگی این استاد بهنام یاد کرد. شناخت او از اوزان اشعار، خلاقیتش را در اجرای ادوار ریتمیک بههمراه داشت، چراکه این دورهای ریتمیک وابستگی بسیاری به اشعار کلاسیک دارند.
مهدی کمالیان (نوازندهی تار و سهتار) دربارهاش نوشته:
«آقای فرهنگفر هنرمندی است که به تمام معنی از نظر اخلاقی پاک است. هنر خطاطی دارد. ضربش که معروف است. صدای گرم خیلی خوبی دارد. شعر شناس و شاعر است. ناصر فرهنگفر هنرمندی باشعور و ادراک هنری است و هنرش، تقویت اصالت ضرب است. گاهی از اوقات یادم میآید، برومند که تار می زد، فرهنگ فر با ضرب همراهیش میکرد و گاهی ضدضرب می زد. آقای برومند میخندید و میگفت: آقای فرهنگفر شیطانی نکن! یعنی (استاد برومند) کارش را پسندیده بود و حاضر شده بود با او بنوازد. صدای ضرب ایشان از نجابت ذاتی برخوردار است.»
او در طول سالهای فعالیت خویش با بزرگانی چون محمدرضا شجریان، محمدرضا لطفی و پرویز مشکاتیان همکاری کرد. یکی از مهمترین فرازهای زندگی او حضورش در جشن هنر شیراز است. او از ۱۳۵۱ خورشیدی در این رویداد با بسیاری از بزرگانِ همعصر خویش همنوازی کرد، سپس در ۱۳۵۲ خورشیدی به بلژیک رفت و با گروه باله «موریس بژار» به همکاری پرداخته و در ۱۳۵۴ خورشیدی به نیویورک دعوت شد تا با گروه تئاتر رابرت ویلسون به اجرای برنامه بپردازد.
سالهای آخر عمرِ او اما در انزوا و سکوت گذشت. پس از آلبوم «بسته نگار» با تار محمدرضا لطفی گوشه نشینی را انتخاب کرد. مهدی کمالیان (نوازنده تار و سهتار) نقل کرده است که در آن سالهای آخر عمرش همه چیز را رها کرده بود و دیگر دست به تنبکش نمیزد، خط نمینوشت و از خواندن ابا میکرد، حتی آن هنگام که صدای سازش را از نوار کاست میشنید، میخواست تا خاموشش کنند و راحتش بگذارند. او در آخرین سالهای حیاتش حاصل تمام عمرش شامل خطهای خودش، خطهای یادگار استادانش، کتابخانه پر و پیمان و حتی ساز دستش را به خانههای دیگران فرستاد.
ارشد تهماسبی (آهنگساز و نوازنده برجسته تار) هم دربارهاش گفته:
«این که او چگونه زیست و چه کرد را اهل موسیقی و دوستدارانش خوب میدانند . من نه با او دوست بودم و نه آنکه دائماً از حال و اوضاعش باخبر. اما با شیفتگی دوستش داشتم. ما در «چاووش» همکار بودیم و چند سال در کنار هم. زمانی ما در گروه «عارف» تمرین میکردیم تا نوازندگان همراه و هم صدا شوند، نیاز به حضور فرهنگفر نبود و یا به عبارتی سرپرست گروه پرویز مشکاتیان نمیخواست وقت و انرژی او را بیهوده مصرف کنند. گروه صدا داد و روزی فرهنگفر آمد تا همراه شود. دست به تنبک که برد، لبهای همه شکفته به تبسمی پر رمز و راز شد . گویی تمام ریتم های هماهنگ و خوش صدای دنیا همراه گروه شده بود . در ابتدای چهار مضرابی دوسه میزان تکنوازی داشت و هر بار آن را به گونه ای مینواخت. در هیچ قالبی، حتی قالب خودش نمی گنجید ، اما هر بار قالبی میآفرید که در ذهن کُند و جوان امثال من نمیگنجید . هیچگاه نتوانستهام از موسیقی آوازی آنچنان که باید لذت ببرم؛ اما وقتی که فرهنگ فر میخواند از خود بی خود میشدم . این را شاهد دارم. روزی به اتفاق داریوش زرگری شاگردش به عیادتش رفتیم که در بیمارستان اعصاب بستری شده بود . به نظرم فرهنگفر دیوانهای بود عاقلتر از همه . راست و استوار بر تختش نشسته بود و خیره. تا درآمدیم ، اندکی شادمان شد و گفت : «میخواهم برایتان راست پنجگاه بخوانم.» بلند و رسا و با صدای زنگ دار و دردمندش خواندن گرفت . هنوز هم هروقت به آن روز فکر میکنم، بر این باورم که هیچ کس نمیتواند لحظه ای را که او خلق کرد و راست پنجگاه استواری را خواند، خلق کند و بخواند . در تمام طول خواندنش آرام گریستم و او در حال و بند آن نبود که مرا دریابد گویا خودش را هم . فرهنگفر در اوج شکفتگیاش برید. تاب خیلی از چیزها را نداشت . کمتر چون اویند . مردم به طور معمول با ایجاد پلی بین واقعیت و حقیقت کار خود را می گذرانند و عمر به آخر می رسانند . فرهنگ فر چنین نبود . از ده سال پیش (از مرگش) تاب نیاورد و در انزوای خویش زیست.»