کارگردان مستد «در جستجوی خانه خورشید» مطرح کرد؛
مستندهای شهری کمک میکند مردم هویت و تاریخ خیابانهای شهر را بدانند/ اکران آنلاین فیلمهای مستند را از آرشیوها بیرون کشیده است
مهدی باقری در تازهترین مستند خود به دنبال روایت تحولات خیابان ناصرخسرو و اهمیت آگاهی مردم نسبت به ماهیت محلههای شهر پرداخته است. خودش میگوید: این فیلمها کمک میکند آدمهایی که در این شهر فقط عبور و مرور میکنند با دانشی که به واسطه فیلم، عکس یا کتاب پیدا میکنند لااقل بدانند دارند از کجا رد میشوند، با چه بافتی در تهران طرف هستند و این اغتشاشی که در تهران وجود دارد، مربوط به همه زمانها و دورهها نبوده است. این فیلمها کمک میکنند شهروندی که در تهران ساکن است، احساس هویت کند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، ناصر خسرو؛ اولین فکری که پس از شنیدن نام این خیابان به ذهن هر ایرانی خطور میکند داروی قاچاق است. ناصر خسرو یکی از قدیمیترین خیابانها و محلههای تهران است که به دلیل انباری شدن بیشتر خانهها از سکنه خالی شد و بیشتر حالت بازار به خود گرفت. تهران؛ خیابانها و محلههای بسیاری دارد که هر کدام بخشی از تاریخ این شهر را روایت میکنند، اما طی این سالها کمتر به محلههای قدیمی پایین شهر اهمیت داده شد و خانههای قدیمی که میتوانستند جزو آثار تاریخی باشند به پاساژ و دکان و انبار تبدیل شدند.
مهدی باقری کارگردان مستند «در جستجوی خانه خورشید» با ساخت سه فیلم مستند به محلههای قدیمی تهران پرداخته است. با او گفتگویی داشتیم که میخوانید.
قدری درباره فیلم مستد «در جستجوی خانه خورشید» بگویید.
مستد «در جستجوی خانه خورشید» دقیقا سه سال پیش ساخته شده و درباره خیابان ناصرخسرو در شهر تهران است. این فیلم وجه تاریخی دارد اما صرفا یک فیلم تاریخی نیست. بیشتر نگاه اجتماعی به دورههای مختلف زندگی در یک محله تهران است و تغییرات اجتماعی سیاسی با تاکید روی تاثیر آن تغییرات اجتماعی سیاسی در محله.
«در جستجوی خانه خورشید» دومین فیلم مستند از یک مجموعه سهگانه است که ساخت سومین فیلم این مجموعه هم به تازگی به پایان رسیده است. فیلم اول این مجموعه سهگانه با عنوان «اهالی خیابان یکطرفه» درباره خیابان سی تیر بود که تقریبا پنج سال پیش ساخته شد، «در جستجوی خانه خورشید» به عنوان دومین فیلم مستند این مجموعه سه سال پیش ساخته شد و طی همین چند روز اخیر فیلمبرداری مستندی درباره خیابان لالهزار را به پایان رساندم که سومین فیلم از این مجموعه محسوب میشود؛ سه فیلم در حوزه شهری با تاکید بر مکان شهری.
به چه دلیل تصمیم گرفتید درباره خیابانهای تهران فیلم بسازید؟
موضوع این است که من فیلمساز شهری و اجتماعی هستم. اصالا مستندسازان برای خودشان یک تعریف مشخص میکنند و تصمیم میگیرند بر اساس علاقه شخصی به سراغی یک موضوع بروند. من هم سه خیابان را انتخاب کردم. این سه خیابان مربوط به دورههای مختلفی است و مربوط به یک دوره تاریخی نیستند و سه شکل و رویکرد مختلف در شکلگیری این خیابانها و محلههای اطرافشان وجود دارد.
خیابان سی تیر نسبت به ناصرخسرو و لالهزار خیابان مدرنتری است و دیرتر از آنها شکل گرفته است و اساسا زندگی در خیابان سی تیر که فیلم «اهالی خیابان یک طرفه» دربارهاش ساخته شده، زندگی در پس و پشت دیوارهای این گذر و زندگیهایی است که داخل خانههاست.
خیابان ناصرخسرو حلقه واسط بین تهران قدیم یعنی محله بازار و تهران نو یعنی میدان توپخانه و محله دولت است و در نتیجه برای اولین بار مظاهر مدرنیته در خیابان ناصرخسرو دیده میشود. اساسا خیابانکشی به معنای مدرن در خیابان ناصرخسرو اتفاق میافتد. رویکرد ما نسبت به این خیابان تاریخیتر است، علاوه بر اینکه وقایع تاریخی که در این خیابان رخ میدهد وقایع موثری در تاریخ معاصر ایران هستند و این اتفاقات تاریخی که در خیابان و محله ناصرخسرو میافتد، منجر به تغییرات شهری میشود.
خیابان لالهزار و در واقع محله و بلوک لالهزار اساسا با دو خیابان سی تیر و ناصرخسرو کاملا متفاوت است و رویکردهای مختلفی میتوانیم داشته باشیم. فیلمی که من درباره لالهزار ساختم، اساسا درباره گذشته این خیابان نیست، بلکه درباره آینده لالهزار است، درباره این است که چه اتفاقی قرار است بیفتد و لالهزار در آینده چه هویتی پیدا میکند.
اینها هر کدام متفاوت است و ناصر خسرو اساسا با یک تخیل شکل گرفته است، یعنی در فیلم یک راوی وجود دارد که طول عمرش کمی کمتر از طول عمر خیابان ناصرخسرو است و از ابتدای شکلگیری این خیابان در دوره ناصری تا ۱۳۶۸ این خیابان را روایت میکند. بعد از سال ۶۸ را هم میبینیم که چه اتفاقاتی در خیابان و محله ناصرخسرو رخ میدهد و چه تغییراتی ایجاد میشود.
تهران شهری است که به دلیل اینکه افراد مهاجر زیاد در آن رفت و آمد کردهاند، همه ما یک زندگی کوتاهمدت در تهران داشتهایم. برای خیلی از ما هویتش به معنای آن چیزی که یک اصفهانی یا کاشانی دارد، شکل نمیگیرد ولی ویژگیهایی دارد که باعث میشود شهروند یک حس نزدیکی به آن پیدا کند. این فیلمها کمک میکند که آدمهایی که در این شهر فقط عبور و مرور میکنند با دانشی که به واسطه فیلم، عکس یا کتاب پیدا میکنند لااقل بدانند دارند از کجا رد میشوند، بدانند با چه بافتی در تهران طرف هستند و بدانند این اغتشاشی که در تهران وجود دارد، مربوط به همه زمانها و دورهها نبوده است. این فیلمها کمک میکند که شهروندی که در تهران ساکن است، احساس هویت کند.
آیا از لحاظ اجتماعی هم به خیابان ناصرخسرو پرداختهاید؟ زیرا الان وقتی اسم خیابان ناصرخسرو میآید همه به یاد داروی قاچاق میافتند. آیا به این موضع هم پرداختهاید؟
اتفاقا اصلا به موضوع دارو نپرداختیم، چون اساسا در قصه خیابان ناصرخسرو چیز مهمی نیست. یک اتفاق کوتاهمدتی است که در آن منطقه رخ داده است، به دلیل اینکه در آن منطقه انبارهای مختلفی وجود دارد و به جز دارو و مواد شیمیایی چیزهای دیگری هم در آنجا انبار و پخش میشود. ما در فیلممان درباره این صحبت میکنیم که چطور یک بافت تاریخی و محلهای، خالی از سکنه میشود و خانههای آن منطقه تبدیل به انبارهای گستردهای میشود و دیگر کسی در آن محله زندگی نمیکند.
در فیلم اشاره میشود که این اتفاق چند دلیل دارد؛ اول اینکه امنیت آن محله از بین میرود. دوم اینکه این انبارها که هم متعلق به بازار بوده و هم شغلهای دیگر، خانهها را میگیرند و تبدیل به کارگاه و انبار میکنند که اتفاقا باعث میشود یک پدیدهای مثل داروفروشی در آنجا شکل بگیرد، در صورتی که این مسئله یک گذشتهای دارد. به دلیل وجود مدرسه دارالفنون در آن منطقه و اینکه در آن مدرسه درس شیمی تدریس میشده، بیدلیل نبوده که مغازههای فروش دارو یا مواد شیمیایی در آن خیابان شکل میگیرد، چون برخی از فارغالتحصیلان مدرسه دارالفنون در آنجا شروع به فعالیت در زمینه خرید و فروش مواد شیمیایی و دارو میکنند و داروخانه در آنجا تاسیس میشود.
این ماجرای فروش دارو یک گذشتهای دارد ولی ناامنی که وجود دارد به این دلیل است که محله ناصرخسرو از شهروند خالی شده و کسانی که در آن محله زندگی میکردند دیگر در آن منطقه زندگی نمیکنند. خانههای قدیمی و جدید در آنجا به کارگاه و انبار تبدیل شده که بخشی از آن انبار مواد دارویی است و هر کس دارو میخواهد به آنجا مراجعه میکند. این مسئله هم مربوط به بعد از انقلاب نیست، در واقع این قصه تبدیل شدن اماکن سکونتی به انبار و کارگاه از دهه 40 در آن منطقه شکل گرفته است.
بنابراین خیابان ناصرخسرو تغییر ماهیت داده و این تغییر ماهیت به این دلیل بوده که امنیتش را از دست داده و از محله بودن خارج شده و به سمت انبار و کارگاه رفته است؟
بله مکانهای مسکونی و خانهها تبدیل به انبار و کارگاه شدهاند و این موضوع باعث شده امنیت آنجا دچار مسئله شود، زیرا امنیت به واسطه کنترل ایجاد میشود و وقتی نمیتوان جایی را کنترل کرد، طبیعتا کسب و کارهای بزهکاری هم در آن مکانها شکل میگیرد و امنیتش دچار مشکل میشود، اما در سالهای اخیر به دلیل نگاه شهردار و نیروهای شهرداری منطقه 12 شرایطی در این منطقه بهوجود آمده بتوانند عمده بافت تاریخی ما که در منطقه 12 است، سر و شکلی پیدا کند و امنیت به آن منطقه بازگردد.
یکی از کارهایی که در محله ناصرخسرو انجام شد این بود که بخش از خانههای قدیمی را که متعلق به شهرداری یا بخش خصوصی یا میراثفرهنگی بود، ترمیم و بازسازی کردند. در یک حرکت دیگر کوچههای مهم و تاریخی آن منطقه را سنگفرش کردند تا شهروند برود و محله قدیمی شهر خودش را دوباره ببیند. میدانید که در هیچ جای دنیا اینگونه نیست که مثلا یک شخص رومی برود و یک بخشی از شهر خودش را دوباره ببیند یا یک شخصی که در میلان است تصمیم بگیرد میلانگردی کند ولی در تهران این امکان وجود دارد که شهروندان تهرانی در 10 سال اخیر به صورت خیلی گسترده میروند و تهرانگردی میکنند.
یکی از اتفاقاتی که بهوجود آمده این است که در محله ناصرخسرو رفت و آمد آدمهای معمولی از جاهای مختلف شهر زیاد شده اما این کافی نیست، چون هنوز هم بخش زیادی از آن مکانها یعنی آن خانهها و آن عمارتها در اختیار انبارهاست. انبارها یعنی ثروت، یعنی آن چیزی که قدرت پول است و میتواند همه چیز را کنترل کند. ظاهر قضیه بهتر شده است اما باطن قضیه این است که تا وقتی که شهروند تصمیم نگیرد در این محلهها زندگی کند، آن امنیت پایدار به وجود نمیآید. در محله ناصرخسرو که بخش عمده عودلاجان غربی است، یعنی از باب همایون تا پامنار را اگر یک بلوک بزرگ در نظر بگیرید تا زمانی که مردم برنگردند و تصمیم نگیرند که در آن جاها زندگی کنند، امنیت پایدار به وجود نمیآید.
این امنیت را چه کسی باید تامین کند؟ آیا خود مردم باید تامین کنند؟
نه اصلا. مثالی میزنم؛ در دورهای در منطقه عودلاجان مرکزی یعنی آن منطقهای که بین پامنار و سیروس است، نیروی انتظامی به بهانه جمعآوری معتادان بخش زیادی از بافت تاریخی را تخریب کرد و بنیاد تعاون ناجا به همراه شهرداری تصمیم گرفتند که در آن بافتی که تخریب کردند مجتمع تجاری بسازند. این به معنای پاک کردن صورت مسئله است. تمام اسناد و مدارک این موضوع موجود است یعنی محله موسیخان را اگر نگاه کنید یک بخش بزرگی است که به بهانه اینکه بافت فرسوده است، تخریب کردند. این موضوع در دهه ۴۰ هم داشت اتفاق میافتاد که پویشهای مردمی هم در آن دوره و هم در این دوره مانع شدند. یعنی در دهه ۴۰ هم به اسم اینکه بافت تاریخی یک بافت فرسوده است، قصد تخریب آن منطقه را داشتند و مردم، بخش الیت جامعه، معمارها، نویسندهها و… مانع شدند. الان هم این اتفاق دوباره افتاده است. وقتی برای حفظ امنیت همه چیز را در اختیار یک ارگان بگذاری آن ارگان فیزیکال و سختافزاری با این مسئله برخورد میکند، اما همین الان به منطقه امامزاده یحیی و عودلاجان شرقی بروید، میبینید که با یک فضاسازی با ایجاد فرهنگسرا، با ایجاد سنگفرش یک بخشی از امنیت را به آن محله برگرداندهاند و آن بخش ساکنان بیشتری دارد. با اینکه بسیاری از افرادی که آنجا زندگی میکنند، ساکن اصیل یا قدیمی نیستند و مهاجرانی هستند که در دورههای مختلف آمدند و آنجا زندگی کردند ولی اشکالی ندارد، آنها هم ساکن همان محل هستند و میخواهند آنجا زندگی کنند.
یک مثال میزنم؛ یک خانمی در محله امامزاده یحیی یک ساختمان قدیمی داشت که میخواست به هر قیمتی آن را به شهرداری بفروشد. شهرداری میگفت خانم ما به شما آب و برق و انشعابات مجانی میدهیم، یک وام هم میدهیم که شما ساختمانتان را بازسازی کنید، ولی مالک میگفت میخواهم از اینجا بروم. دلیلش چه بود؟ این بود که میگفت وقتی برای دخترم خواستگار میآید من خجالت میکشم. یعنی احساس نمیکرد که در یک محله آبرومند زندگی میکند. یک بخشی از آن به علت حضور معتادها بود اما در کل محله سر و شکل درستی نداشت. این ماجرا تقریبا مربوط به ۱۰ سال پیش است، اما الان اگر شما بروید و آنجا را ببینید با اقداماتی که انجام شده به علاوه همت مردم همان جا و با حساسیتهایی که مردم کل شهر تهران نسبت به بافت تاریخی پیدا کردند، از این دست تخریبها کمتر اتفاق میافتد و اساسا با چنین تخریبهایی مقابله میشود، حتی اگر یک بخش خصوصی بخواهد یک کار عجیب و غریبی در آن بافت تاریخی انجام دهد. به نظرم میرسد که اینها در کنار هم میتواند اتفاق بیفتد. باید تسهیلگری را از شهرداری بخواهیم برای اینکه بافتها را حفظ کند و بتواند بخش خصوصی را برای کار وارد عرصه کند، ولی بخش عمده را باید به اهالی محل بسپریم و از آنها بخواهیم که هم امنیت را تامین کنند و هم درک کنند که در کجا زندگی میکنند.
بنابراین نیاز به آگاهیسازی دارد؟
این آگاهیسازی حداقل طی ۱۰ سال گذشته اتفاق افتاده است. از آنجا که من درگیر بافت تاریخی منطقه ۱۲ و ۶ بودم، اطلاع دارم که در منطقه ۱۲ این اتفاق افتاده است. به عبارتی میخواهم بگویم حتی آن بخشی که دلشان میخواست از آن محلهها بروند، شاید الان پشیمان شده باشند؛ به این علت که بسیاری از افرادی که علاقه به بافت تاریخی داشتند، مثلا در محله امامزاده یحیی آمدند، خانههای قدیمی را خریدند، بازسازی کردند و دارند در آنجا زندگی میکنند. افرادی که حتی شاید در محلههای بالاتر زندگی میکردند. این آگاهسازی دارد اتفاق میافتد و حساسیت بین مردم و شهروندان شهر تهران ایجاد شده است. نکتهای که وجود دارد این است که شهرداری یا آن کسانی متصدی هستند باید بتوانند تسهیلگری کنند یعنی بیایند کمک کنند تا اگر قسمتی از یک بافتی احتیاج به هزینه کردن دارد و خود شهرداری نمیتواند هزینه را متقبل شود، بتواند بخش خصوصی را وارد کند و برایشان کاربری ایجاد کند، برای اهالی آن محل شغل ایجاد کند و فضای فراغت و آسایش ایجاد کند، یک فضای امن برای زندگی کردن شب و روز از صبح تا شب مردم بتوانند در آنجا تردد کنند، زندگی کنند و احساس امنیت داشته باشند. اگر فقط به شهرداری بسپاریم، بسته به مدیری که میآید، ممکن است سختافزاری عمل کند و بگوید این جا را اصلا تخریب کنیم و درستش کنیم. ولی اگر به پویشهای مردمی و همراهیهای محلهای وصل شود آن کارهایی که در محلههای قدیمی قبلا هم انجام میشد مثلا ریش سفید محل میآمد یک سر و شکل و نظمی به محل میداد. الان هم میشود، مثلا در محله امامزاده یحیی و قسمت بالاترش میدان پستهبیگ که بافت بیشتری دارد، یا مدارسی را که در آنجا هستند، میشود با کمک خود اهالی که در آنجا باقی ماندهاند، آن امنیت لازم را ایجاد کرد، به اضافه اینکه میتوانیم باعث شویم آدمهایی که مکانهای خودشان را نفروختهاند و به انبارها اجاره دادهاند به این فکر کنند که میتوانند از ملکشان کسب درآمد هم داشته باشند، مثلا آن را به یک هتل سنتی تبدیل کنند.
همانطور که در اصفهان و کاشان این اتفاق میافتد، با احداث بومگردیهای اصولی، تهران هم میتواند همینطور باشد. تهران مبدا حرکت در مسیری است که مسیر تاریخی کاشان، اصفهان، شیراز است، تهران هم در منطقه ۱۲ و قدری پایینتر بافتی شبیه به آنها دارد. در این منطقه از تهران معماری میبینیم، خانههای قدیمی مربوط به دوره قاجار و پهلوی اول میبینیم که هنوز سرپا هستند و همه اینها همکاری بین یک ارگان دولتی و تسهیلگری آن با مردم محله است و اینکه آنها را متوجه کند که دارند در کجا زندگی میکنند و چرا این قصه برای بقیه شهر مهم است و برای شما هم باید مهم باشد.
فیلم شما در حال حاضر به دلیل شرایطی که به وجود آمده اکران آنلاین شده است. نظر شما نه فقط به عنوان شخصی که فیلمش اکران آنلاین شده است، بلکه به عنوان یک مستندساز در مورد اکران آنلاین چیست؟
این فیلم قبلا در بخش هنروتجربه اکران شد، ولی به دلیل کرونا استقبال خیلی کمی در سالنها میشد و انتظار بیشتر از آن هم نمیرفت. اساسا من تبلیغی هم نمیکردم برای اینکه کسی برود و در سالن فیلم را ببیند چون احتمال خطر وجود دارد. ولی در کل، ما چند سال پیش به همراه پژمان مظاهریپور یک پویشی درست کردیم به نام پویش «دیدن مستند رایگان نیست». به عنوان مستندسازی که فیلم را میساختیم و حتی آن سفارشدهنده و کسی که سرمایه میگذاشت، خیلی دنبال این نبودیم که از مستندهایی که میسازیم کسب درآمد کنیم بلکه به معنای اینکه یک بخش کوچکی از پولش برگردد و ما بتوانیم فیلم بعدی را کار کنیم یا آن تهیهکننده یا سفارشدهنده که یک هزینهای کرده، بخشی از آن هزینه برای فیلمهای بعدی که میخواهد تولید کند، به او برگردد که مهمترین تولیدکننده ما هم مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی بود و این فیلم هم تولید مرکز گسترش است. نکتهای که وجود داشت این بود که همان پنج سال پیش که ما این پویش را شروع کردیم، کمکم استقبال عجیب و غریبی شد. در ابتدا مقاومتهای شدیدی وجود داشت ولی در نهایت رسیدیم به اینجا که طی دو سال گذشته خود جشنواره سینما حقیقت هم سراغ اکران آنلاین رفت که شاید اصلا برایشان متصور نبود و نمیخواست این کار را انجام دهد و هم به سراغ بلیتفروشی رفت و هر دو اتفاق افتاد.
به عنوان کسی که سالهاست دنبال این قضیه است که فیلم مستند علاوه بر هاشور در پلتفرمهای شناختهشدهتر دیده شود و شکلی از اکران مستند به صورت گستردهتر در دانشگاهها و مراکز فرهنگی اتفاق بیفتد، معتقدم اکران سینما حقیقت ادامه همه کارهایی است که در این سالها انجام شده و خوشبختانه تفاوتش این است که مرکز گسترش در سالهای گذشته خیلی به این موضوع توجه نمیکرد که فیلمی که تولید میکند، باید دیده شود، فقط تولید میکردند و آرشیو میشد. اگر کارگردان خودش دلش میخواست، دنبال کارش را میگرفت و یک کاری انجام میداد و فیلمش بهتر دیده میشد، مثلا به دنبال اکران در هنروتجربه میرفت. این کارها توسط کارگردان و تهیهکنندهها انجام میشد و خود مرکز گسترش چندان علاقهای به اکران آثار مستند نداشت، ولی میتوانم بگویم دقیقا طی سه سال گذشته و سه دوره جشنواره سینما حقیقت گذشته، هم اکران آنلاین راه افتاد، هم بلیت فروشی اتفاق افتاد و هم اینکه الان خود مرکز گسترش میگوید میخواهم تولیدات خودم را به اسم اکران حقیقت، فعلا روی هاشور ولی در آینده در پلتفرم اختصاصی مرکز گسترش اکران آنلاین و بلیت فروشی کنم و سعی کنم فیلمهایی که تولید میکنم بسته به موضوعی که دارد در جاهایی که مشخصا تقاضا برایش وجود دارد ببرم و اکران کنم و نمایش دهم.
به نظرم تفاوتش با تمام نمایشهایی که در این چند سال اخیر میبینیم این است که مرکز گسترش متوجه شده با آرشیو عظیمی از فیلم طرف است که این فیلمها را تولید کرده ولی اکران نکرده و اصلا دنبال اکران کردن و نمایش دادن این فیلمها نبوده است. یعنی یک بازوی مهمی که مرکز گسترش داشته یعنی آن فرهنگسازی، کمتر اتفاق افتاده است و فیلمها بعد از جشنواره سینما حقیقت در آرشیو ذخیره و نگهداری شده است.
حالا این اتفاق توسط خود مرکز دارد میافتد و این اتفاق به نظر من اتفاق مهمی است برای گروهی که تولیدکننده اصلی فیلم مستند در ایران است، یعنی این درک در یک مرکز یا سازمانی که فیلم مستند تولید میکند به وجود آمده که فیلمهایی که تولید میکنند صرفا برای آرشیو کردن نیست یا صرفا نباید من یک دستمزدی بگیرم و بروم و بگویم فیلم تولید شده و کار من تمام شده است. حالا من به عنوان تهیهکننده که فیلمم را در مرکز گسترش تولید کردهام به دنبال این هستم که فیلم من هم دیده شود و هم یک بخشی از هزینههایش برگردد. این هزینهها ممکن است آنقدر زیاد نباشد، ولی در آینده نزدیک من مطمئنم با شناختی که مردم از این فضا پیدا میکنند بخش خوبی از هزینههای تولید این فیلمها برمیگردد.
از آخرین فیلمی که در حال تولید دارید و برای جشنواره سینماحقیقت امسال در نظر گرفتهاید، بگویید.
من الان دو فیلم آماده دارم و یک فیلمی که هنوز فیلمبرداریاش به پایان نرسیده و سعی دارم که این فیلم سوم را هم برسانم. دو فیلم دارم به نام «گوهر آبی» که درباره سنگ فیروزه و فرهنگ سنگ فیروزه در ایران است و فیلم دیگرم درباره بیماری ام اس در اصفهان است. این دو فیلم آماده هستند و برای جشنواره سینما حقیقت هم ثبتنام شدهاند که امیدوارم انتخاب شوند و فیلم سومی که خیلی دوست دارم به این جشنواره برسانم، فیلمی درباره آقای اشمیت باستانشناس آلمانی-آمریکایی است به نام «پرواز بر فراز سرزمین خورشید» که امیدوارم بتوانم این فیلم را به جشنواره سینما حقیقت امسال برسانم.