رئیس موزه ملک:
تاریخ را مانند یک قصه ببینیم/ موزه چطور میتواند مکانی کسالتبار نباشد؟
«رضا دبیرینژاد» رئیس موزه ملک، از موزه درمانی گفت و اینکه چطور تاریخ را مانند یک قصه ببینیم؛ همراه پیشنهادهایی برای اینکه موزه، مکانی کسالتبار نباشد.
«رضا دبیرینژاد» رئیس موزه ملک، در گفتگو با خبرنگار ایلنا، از موزه درمانی گفت و اینکه چطور تاریخ را مانند یک قصه ببینیم؛ همراه پیشنهادهایی برای اینکه موزه، مکانی کسالتبار نباشد.
دبیرینژاد در ابتدا با بیان اینکه «من موزهداری هستم که خیلی اهل تاریخ نیست.» توضیح داد: حتی قبل از اینکه وارد موزهداری شوم، اصلا موزه ندیده بودم! کارم را از تلویزیون و مجریگری شروع کردم و بعد وارد تئاتر و فیلمسازی شدم؛ عکاسی هم کردم و میخواستم کارگردان تلویزیونی شوم اما بهخاطر بیماری چشمی که دارم در معاینه پزشکی رد شدم و به اجبار این حوزه را کنار گذاشتم و فکر کردم تنها کار دیگری که میتواند به من نزدیک باشد، موزهداری است.
او ادامه داد: از زمانی که به رشته موزهداری آمدم، چالشهایی با اساتید داشتم؛ آنها موزهداری را باستانشناسی، تاریخ و... میدانستند و من مخالفتش بودم چون احساس میکردم موزهداری فقط این نیست. برای همین شروع به کشف کردم و سراغ جامعهشناسان، اهل فلسفه، آدمهای کتابداری و حوزههای دیگر رفتم. عملا کاری که در موزهداری میکنم، از همان تجربههای تئاتر، سینما، فیلمسازی، برنامهسازی تلویزیون، عکاسی و روزنامهنگاری میآید؛ فکر میکنم در موزه هر شئ قصهای دارد و برای من جذابیت موزه در قصهپردازی و روایتپردازیکردن از آثار است.
رئیس موزه ملک یادآور شد: برای همین در موزه ملک، بیش از اینکه دنبال برپایی نمایشگاه تاریخی باشیم؛ دنبال روایتی جذاب از قصههای اشیا بودیم. مثلا نمایشگاه سرو را با موضوع سرو در همه آثار برگزار کردیم؛ از نقش سرو روی سکه تا چیزهای دیگر. یا مثلا نمایشگاه سراچه تن گذاشته بودیم که به بهانه یک نسخه خطی بود، ولی در آن، جهان بدن انسان و نگاه به جهان بدن از زاویه دید ایرانی را تعریف میکردیم. یا مثلا در نمایشگاه «هفت اقلیم» که دو نسخه خطی جغرافیایی را گذاشته بودیم، داشتیم میگفتیم که ایرانیها چطوری جغرافیا و جهان پیرامونشان را نگاه میکردند.
دبیرینژاد خاطرنشان کرد: یکی از جذابترین نمایشگاههایمان، با موضوع «نشستن» بود که انواع نشستن را در آثار درآورده و گفته بودیم یک پا نشستن، دو پا نشستن، بر زانو نشستن، به ادب نشستن، بر تخت نشستن یعنی چی؟
او با تاکید بر اینکه «برای من بیش از تاریخ و بیش از باستانشناسی، فرهنگ جذاب است؛ فرهنگ مجموعه تجربهها و روایتهایی است که بشر از خودش در هر شکلی بهجا میگذارد.» گفت: تاریخ هم به نظرم وقتی خوب است که کمک میکند زندگی و فرهنگ امروز ما یک حال و هوایی پیدا کند. به قول عزیزی، میراث فرهنگی به معنای آن بخشی از درخت است که برای ما میماند؛ آن چیزی که ما میتوانیم امروز از آن استفاده کنیم، نه آن چیزی که تمام شده. برای همین همیشه اشیاء را به شکل شخصیت یک نمایش یا مثل بازیگرهای یک فیلم میبینم و با آنها برخورد میکنم. از این جهت، من خودم را موزهدار میدانم و برایم هم فرقی نمیکند چه موزهای.
دبیرینژاد در ادامه گفت: ما موزهدارها مثل مردهشور هستیم، برایمان فرقی نمیکند مُرده چه باشد؛ من در راهاندازی، طراحی و سناریوپردازی موزههای زیادی همکاری داشتهام؛ از موزه شاملو تا موزه آستان قدس، تا کاخ نیاوران، موزه خیمه شببازی، موزه بتهوون، موزه دانشگاه خوارزمی، موزه امام خمینی، موزه خیابان ولیعصر و موزه لرزاده و حالا هم موزه ملک. همه اینها را قصهپردازی کردیم، روایتپردازی کردیم و موزه را شکل دادیم. اگر بخواهم بگویم من چه کسی هستم، میگویم موزهپردازم؛ نه به معنای مورخ و نه به معنای باستانشناس بودن. بهعنوان کسی که میداند چطور هر شی و هر موضوعی را تبدیل به یک روایت بزرگ کند و از آن قصه در بیاورد.
او یادآور شد: وقتی برای بازنگری در موزه ملک دعوت شدم؛ ابتدا شخصیت خود «حاج حسین ملک» بهعنوان یک نمونه برایم جذاب بود؛ اینکه یک آدم چطور به فرهنگ نگاهی موزهای میکند و کتابخانه و موزه را به هم وصل کرده و پیشرفت مردم را داخل آن میبیند و میگوید من برای ترقی معارف ملت ایران میآیم کتابخانه و موزه ایجاد میکنم و در این راه، هرچه داشته را وقف آن میکند. در بازنگری موزه، با خودمان گفتیم نگاه حاج حسین چه بوده؟ دیدیم چون در گذشته تلقی بسیاری از یک اثر، نسخه خطی بوده، او هم به این نسخ خیلی توجه داشته.
رئیس موزه ملک با بیان اینکه «همینکه اسم نسخه خطی میآید، ذهن آدمها سراغ خوشنویسی و نگارگری میرود. اما برای کسی مثل حاج حسین ملک، محتوا هم مهم بوده.» گفت: برای همین هم غیر از سالن نگارگری و خوشنویسی، یک سالن دیگر هم برای خوشنویسی خطی ایجاد کردیم به اسم «هزاران داستان» که در آن بگوییم ما ایرانیها داستان را چطور یا چند دسته میدیدیم. یا یک سالن دیگر داریم به اسم «علوم اسلامی» که انواع علوم و طبقهبندی آن و شخصیتهایش را نمایش میدهد. مثلا ابن سینا که هم فیلسوف بوده، هم پزشک، هم شاعر، هم اهل ریاضیات. همینطور زکریای رازی و دیگران. نگاه این عالمان را هم به جهان بدن انسان نمایش دادیم؛ که موسیقی برای خوابیدن خوب است، کِی بخوابی، کِی بخوری، طبعات چیست و ستارهها و کهکشان چطور روی بدنت اثر دارند.
دبیرینژاد ادامه داد: از آن طرف، در سالن هنر و زندگی، به دنبال روایت ایرانی از هنر رفتیم. برای همین هم کانسپت ما یک خانه است که وقتی چهار طرفش را نگاه میکنی، انگار اتاقهای مختلفی میبینی که همه چیز کنار هم است. اینطور نبود که مثل موزههای الان فرشها را جدا کنیم و یکجا نمایش دهیم، و لباسها و اشیای آشپزخانه را در جایی دیگر. چون کاربرد این اشیاء در زندگی، برای ما مساله بود و اینکه همه اینها در گذشته، با هم در یک خانه ایرانی کار میکرده. همچنان که در خانه ما سماور و بشقاب و فرش و کاسه و ترمه همه با هم زندگی میکنند.
او با اشاره به اینکه «دورهای با انجمن آلزایمر در زمینهای همکاری میکردیم مبنی بر اینکه دیدن آثار تزئینی و موزهای برای کسانی که در شُرف اولیه آلزایمر هستند در به یاد آوردن خاطرهها و گذشته کمک کرده و به شدت در پیشرفت بیماری آلزایمر موثر است و روند بیماری را کُند میکند.» تصریح کرد: ما فکر کردیم اشیای موزه فقط برای کسانی نیست که به اینجا میآیند. برای همین یک دوره رفتیم روی کودکان کار و خیابانی کار کردیم. آنها را آوردیم به موزه و سعی کردیم بفهمیم موزه به چه درد این بچهها میخورد.
این موزهدار خاطرنشان کرد: آن موقع بود که ما به چیزی فکر کردیم که اسمش را میگذارم «موزهدرمانی»؛ چون امروزه سلامت آدم را دیگر فقط سلامت جسم طراحی نمیکند. میگویند شما انسان سالمی هستی، به شرطی که هفت تا بخش سلامت داشته باشی؛ سلامت جسمانی، سلامت اقتصادی، سلامت اجتماعی، سلامت معیشتی، سلامت فرهنگی و... حالا فکر میکردیم موزه در این شرایط میتواند محلی باشد برای جبران و درمان بخشی از سلامتهای فرهنگی، اجتماعی و حتی سلامتی زیستی یا جسمانی ما که آسیب دیده. در همین راستا آمدیم و برای نابینایان، ناشنوایان کار کردیم.
دبیرینژاد ادامه داد: وقتی کودکان نابینا به موزه آمده بودند برای اینکه در یک صف راه بروند مجبور بودند یک دستشان را در دست همدیگر بگذارند و با دست دیگرشان، تابلوهای نقش برجسته شاهنامه را لمس میکردند و برای همدیگر تعریف میکردند. که با دیدن این صحنه گریه کردم. یا مثلا یک بار سراغ تعدادی از بچههای کار ایرانی – افغانی رفتیم و داستان زال و رودابه را برایشان خواندیم و به آنها یاد دادیم عروسک رستم و رودابه را درست کنند و بعد از بچهها خواستیم که برای عروسکها از زبان خودشان قصهای بنویسند و آرزویشان را از زبان آنها بگویند. که یکی، دو تا از این آرزوها من را لرزاند؛ وقتی که دختربچهای آرزو میکرد که رستم بیاید در خانهشان و از فاطمه خواستگاری کند و ببرد خانهاش تا خوشبخت شود و از کار کردن زیر دست مادری که او را کتک میزند، نجات دهد.
دبیرینژاد با بیان اینکه «بیشتر مردم تصور تکراری و سادهای از موزه دارند؛ اما موزه فقط محل نگهداری و نمایش اشیای عتیقه نیست، جایی است که به درد امروز بخورد.» تصریح کرد: اینکه مثلا در این روزهای کرونا، موزه چطور میتواند حال امروز ما را خوب کند؟ امروز که ما همه تحت فشاریم، استرس داریم و... میتوانیم با دیدن موزه به یاد بیاوریم که تاریخ از این ماجراها زیاد داشته؛ با دیدن موزه ببینیم که در میان جنگها و بحرانها، این زیبایی بوده که ما را از دردها نجات داده و یا با دیدن زیباییها حالمان خوب شود، این دردها را فراموش کنیم. این همان موزهدرمانی است که میتواند اتفاق بیفتد.
او ادامه داد: تماشای موزه برای دیدن گذشتهها نیست، میتواند دردهای امروز را هم تجربه کند و ببیند و اینجاست که به درد میخورد. کار من موزهدار همین است. منِ موزهدار هر روز که سوار تاکسی میشوم و سر کار میروم به آدمها نگاه میکنم و حرفهایشان را گوش میدهم و از خودم میپرسم موزهای که در آن کار میکنم، چطور میتواند به این مردم با همه حرفها و دردهایشان کمک کند.
دبیرینژاد در پایان خاطرنشان کرد: فکر میکنم این تفکر میتواند ذرهای کمک کند به اینکه موزه از شکل چاردیواریِ بستهی منجمدِ تمامشدهاش، خارج شود تا هم ذهنیت مردم نسبت به موزه را بشکند، و هم بیتعارف بگویم که موزهداران ما از این شکل فسیلشده در بیایند.