خبرگزاری کار ایران

فرید مرادی در یادداشتی نوشت؛

صادق سمیعی، کم‌گو و گزیده‌گو بود/ مردی که اعتلای فرهنگی برایش اهمیت داشت

صادق سمیعی، کم‌گو و گزیده‌گو بود/ مردی که اعتلای فرهنگی برایش اهمیت داشت
کد خبر : ۱۱۰۱۰۸۰

فرید مرادی (کارشناس نشر، نویسنده و مترجم) در یادداشتی، یاد صادق سمیعی (مدیر مسئول نشر کتابسرا) را گرامی داشت.

به گزارش خبرنگار ایلنا، فرید مرادی نویسنده در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری ایلنا قرار داده، نوشته است: 

عصر روز سه‌شنبه پانزدهم تیرماه، خسته و ناتوان پس از ساعت‌ها معطلی و آزمایش فشار خون، گرفتن نوار قلب، اکو و گزارش نه چندان امیدوارکننده دکتر سعید اورعی از وضعیت قلبی که مدت‌هاست نظم نواختنش به هم ریخته و حالا به گفته‌ی دکتر به جای پمپاژ خون از دهلیز مثل یک غربیل خون را از صدها نقطه پمپاژ می‌کند و خطر لختگی به لحظه بند است، تازه روی کاناپه ولو شده‌ام که زنگ تلفن و صدای همکار دوست‌داتشنی و خوبم فرانک ستاری به احوال جویی هشیارم می‌کند، در لا به لای حرفایش می‌گوید که خبر بدی دارم و ضربه وارد می‌شود، صادق رحمت سمیعی مدیر انتشارات کتاسرا که حداقل در دوازده سال اخیر مونس و همکارش بوده‌ام، از دست رفته است، هضم خبر برایم ناممکن است، بغضم می‌ترکد و آرام از کف می‌رود. برایم باورکردنی نیست که دیگر سمیعی نباشد، فکر می‌کنم که این خبر شوخی است مگر می‌شود آدمی با آن شور و شوق نسبت به این زندگی، با آن همه مثبت‌اندیشی و خوش‌بینی به این راحتی از دست رفته باشد اما چاره‌ای جز کنار آمدن با خودم ندارم. ذهنم به اندازه یک کتاب از او خاطره دارد، اما در این مجال اندک و با جسم بیمار فقط می‌خواهم یادکردی از او داشته باشم از مردی که به جان دوستش داشتم و نبودنش برای من خسران بزرگی است. 

سمیعی دانش‌آموخته بانکداری از انگلستان بود، زبان انگلیسی را در حد زبان مادری‌اش می‌دانست و طی تمام این سال‌ها به خاطر ارتباط گسترده‌اش با خارجیان مقیم ایران، مرتب در بهبود آن کوشیده بود. پیش از انقلاب، سالیان در سیستم بانکی کار کرده ولی پس از انقلاب دست از کار دولتی شسته و وارد فعالیت‌های دیگری شده بود، او یک شرکت بازرسی به نام «بلیوان» داشت اما از دهه شصت شرکت انتشارات کتابسرا را بنیان نهاد و طی چهار دهه کار نشر، آهسته و پیوسته صدها عنوان کتاب مهم و با ارزش تقدیم فرهنگ دوستان کرده است. 

اگرچه بیشتر ناشری ذوق‌ورز و کارش مبتنی بر روابطش با اهل قلم بود تا داشتن برنامه‌ریزی و هدفمندی در کار نشر، اما در اینجا می‌خواهم اندکی از ویژگی‌های خاص شخصیتی او بگویم که موجب تمایز او از بسیاری افراد دیگر بود. 

۱. صادق سمیعی را می‌توان آدمی با بیشترین دامنه ارتباطات دانست، از سیاستمداران ایرانی و خارجی تا پزشکان، اهل قلم، هنرمندان، ورزشکاران و آدم‌های عادی حلقه بسیار گسترده‌ای آشنا داشت ورای این نیز در کارگشایی و راه‌اندازی کارِ بسیاری، کارگزاری و اثرگذاری بی‌مانندی داشت. 

۲. او که از دو خاندان کهن و بسیار متین و ریشه‌دار سمیعی و اکبری‌‎نسب می‌بود، مردی گشاده‌دست و سفره‌باز بود، یاد ندارم حتی صبحانه را در دفترش تنهایی خورده باشد، همیشه سفره ناهارش همراه با مهمانانی بود که به خواسته او همسفره‌اش می‌شدند، علاوه بر مهمانی‌ها مرتب هفتگی و ماهانه‌اش، غذاخوردن به تنهایی تاب نمی‌آورد و کسانی را به کنار خود فرا می‌خواند. 

۳. او یک وطن‌پرست واقعی بود، جانش با مهر کشورش پیونده خورده بود و قلبش برای ایران می‌تپید، در تمام عمرش، مشی او دوستداری آب و خاک و افتخار کردن به کشورش بود، شاید ماندنش و زیستنش در کشور آباء و اجدادی‌اش در حالی که امکان مهاجرت و اقامت افکندن در هر نقطه‌ای از جهان برایش مهیا بود، نشانی از همبستگی ملی او به وطنش بود. 

۴. در میان ناشران ایرانی، من آدمی به آراستگی او ندیده‌ام، در طی سالیان دراز آشنایی و گاه هفته‌ای چندبار نشست با او، هیچگاه او را بدون کت وشلوار، کراوات ندیده‌ام. تعداد بی‌شماری پیراهن به رنگ‌های روشن داشت که روی همه آن‌ها کلمه «صادق» دوخته شده بود و کراوات‌های بی‌شمار دست‌دوز با شعر معروف فردوسی «چو ایران نباشد تن من مباد». بی‌اغراق فقط یکبار آن وقتی از یک سفر کاری به شمال برمی‌گشت او را با تیشرتی سبز رنگ و بدون کراوات دیدم که در ذهنم ماندگاری یافته است. 

۵. او در حد امکانات یاری‌رسان محتاجان و درماندگان ماند و حداقل خودِ من شاهد حضور ده‌ها نفر بوده‌ام که در طول ماه برای کمک گرفتن به او رجوع می‌کردند و او گاه که خودش هم تنگی دست داشت، دست رد به سینه کسی نمی‌زد. 

۶. اهل پرحرفی و وراجی نبود، هرگاه حتی کار ضروری با آدم داشت در حد گفتن و جواب گرفتن و بدون حاشیه‌رفتن، دامن حرف را برمی‌چید. حتی حوصله پرحرفی بیهوده مهمانان را هم نداشت، ساعتی محدود با آن‌ها سر می‌کرد و مانع پرچانگی بیهوده می‌شد. کم‌گویی و گزیده‌گویی روشش بود. 

۷. جسما مردی سالم بود، با وجود سن و سالی که از او گذشته بود، هر روز صبح حداقل یک ساعت ورزش می‌کرد، اسکواش‌بازی حرفه‌ای بود، از طرفی به خوبی بهداشت تن را رعایت می‌کرد، با دوستان پزشک بسیاری که داشت همه نارسایی جسمی کوچک را زود درمان می‌کرد اما در برابر اجل چه می‌توان گفت. 

۸. گنجینه‌ای بی‌بدیل از خاطرات فرهنگی بود، هرگاه سرحال بود گوشه‌ای از این خاطرات را باز می‌گفت و تو را به کوچه‌های فرهنگی ایران معاصر می‌برد. خاطرات یگانه‌ای در مورد بیژن الهی، کتاب خاطرات بسیاری از چهره‌های داشت که بازگویی آن‌ها مرا بارها به شوق آوردو از او خواستم تا برنامه‌ای منظم بگذارد تا این خاطرات ثبت شوند. اما هربار طفره می‌رفت. به هر حال به گردن من است که یادمانده‌های او را اگر عمری باشد به قلم آورم. برای من، وی نمونه‌ای از انسان سالم، پاک، بی‌آلایش و درستکار بود که اگرچه مثل هر آدم دیگری معایبی هم احتمالا داشت. اما هیچ عیب و نقض و کژی شیله‌پیله‌ای در کار و کردارش نبود. 

مردی بود که علیرغم ناروایی‌ها هیچگاه ندیدم که لب به شکوه و شکایت باز کند، به خاطر ندارم حتی یک بار طی سالیانی که احوالش را می‌پرسیدم، حتی کلمه‌ی «بد نیستم» که تکیه کلام رایج ایرانی‌هاست به زبان آورده باشد و همیشه می‌گفت من خیلی خوبم و با این کلام ساده موجی از انرزژی مثبت را سرازیر می‌کرد. 

صبح شنبه دوازدهم تیرماه، هنگام دیده از خواب گشودن و هنگام به درآمدن از رخت‌خواب دچار افت فشار شده و زمین می‌خورد، لحظاتی دچار بی‌هوشی شده و او را فوری به بیمارستان آسیا منتقل می‌کنند، بستری می‌شود. پس از آزمایش‌ها، وجود لخته‌ای خون در گردن او تشخیص می‌دهند، لخته بازیگوشی که به نحو خطرناکی به طرف مغز می‌رود، دوشنبه شب او به کما می‌رود و بعدازظهر سه‌شنبه دیده به جهان می‌بندد. 

بی‌شک در این دنیای پر از تلخی و اخبار ناگوار که مثل آوار می‌ریزد، نبود مردی همانند او آستانه تحمل امثال مرا بسیار کم می‌کند. امید که چراغ نشرش به لطف فرزندان، همسر و همکارانش، روشن بماند.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز